خوش خویی، محبّت به بار می آورد و دوستی رااستوار می کند . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
داستان رسول روم(11)
یکشنبه 92 مهر 28 , ساعت 7:31 صبح  

سفرهاى چهارگانه،

و شاید که این سفرها عبارت باشد از چهار سفر که آنها را «اسفار اربعه» نامیده‏اند بدین گونه: 1- سفر من الخلق الى الحق، آغاز آن توبه یعنى رجوع از حیوانیت به انسانیت حقیقى و الهى که شرط صحت آن قبول شیخ است و نهایت آن، اتصال بملکوت شیخ و ظهور سکینه یعنى تمثل شیخ در دل سالک است. 2- سفر من الحق الى الحق، مبدا آن ملکوت شیخ و نهایت آن اتصاف باوصاف الهى و وصول بمقام ربوبیت است و منازل این راه را نهایت نیست و سالک در این سفر بحالت وله و سر گشتگى و مجذوب وار راه مى‏پیماید تا صحو و هشیارى بدو دست دهد. 3- سفر فى الحق، که درین سفر سالک جز خدا نمى‏بیند و هر چیز را بخدا نسبت مى‏دهد بى‏آنکه شعورى بنسبت داشته باشد و درین مرحله بصفات جمال و اسماء حسنى متحقق مى‏گردد و سالک درین سفر، شاهد غرائب صنع است در صورتى که در سفر اول تنها مصنوع را مى‏نگرد و در سفر دوم تنها شیخ خود را مشاهده مى‏کند و از فرط سر گشتگى و وله بصنع و مصنوع نظر نمى‏افکند، مقامات این سفر هیچ پایان نمى‏پذیرد.

  4- سفر بالحق فى الخلق، چون سفر نخستین بنهایت رسد و بنده بصفات و اسماء الهى تحقق یابد با سر حالت اول مى‏شود و براى اصلاح جامعه بخلق باز مى‏آید که مرتبه‏ى رسالت و پیامبرى است و حکم او حکم خداست و صوفیان ، اولیا و خلفاى پیمبران را نیز داراى این صفت مى‏شناسند.

اکنون گوییم که ممکن است «منازل جان» درجات ارتقاء روح در کمالات انسانى و اتصاف بمعناى و حقائق وجود الهى که ثمرات تحول درین مدارج است فرض شود « و سفرهاى روان» سیر جان در سفرهاى چهارگانه باشد.

و اگر اولین را بمراتب تنزل روح از ملکوت بعالم که آن را « سیر نزولى» گویند و دومین را بارتقاى روح در مدارج کمال یعنى «سیر صعودى» تعبیر کنیم هم بر اصول این طایفه و حکماى اسلام منطبق و در خور قبول است.

اما زمانى که خالى از زمان است جز سرمدیت حق یا مرتبه‏ى ابداع او نتواند بود از آن جهت که ذات حق در زمان و مکان نمى‏گنجد و ابداع بیرون از زمان است که آفریده‏ى اوست و تعبیر زمان درین مورد از تنگى عبارت و ضرورت ایضاح است. مقام قدس نیز پیشگاه وجود الهى است که از هر عیب و نقص و اضافه و نسبتى پاک و منزه است و باین اعتبار او را «قدوس» نامند. [1]

 

(1454) چون عمر اغیار رو را یار یافت            

 

جان او را طالب اسرار یافت‏

(1455) شیخ کامل بود و طالب مشتهى             

 

مرد چابک بود و مرکب درگهى‏

(1456) دید آن مرشد که او ارشاد داشت            

 

تخم پاک اندر زمین پاک کاشت‏

اغیار رو: بظاهر، بیگانه و نااهل و بباطن، خویش و پیوسته و اهل. نظیر: بیگانه رو

مشتهی: مایل، مشتاق،

مرکب درگهى: اسبى که براى سوارى پادشاه بر درگاه مهیا مى‏داشته‏اند، مجازا، اسب نیرومند و رهوار. ودر این جا کنایه از ترکیبی است که مستعدّ ِ ادراک حقایق باشد.

او ارشاد داشت: یعنی رسول روم آوادهْ پذیرش هدایت بود. شرط ارشاد دو چیز است یکى کمال مرشد و دیگر طلب راستین از سوى طالب، مولانا بوجود این دو شرط اشاره مى‏فرماید.

 ( 1454) بلى عمر کسى را که با چهره مغایرت آمده بود و اغیار مى‏نمود یار و خودى دیده جان او را طالب رازهاى نهانى تشخیص داد.( 1455) طالب در نهایت اشتها با شخص کامل روبرو شده بود.( 1456) آن مرشد این مرید را که دید شاد شده تخم پاک را در آن زمین پاک پاشید.



[1]   - صد میدان از عبد الله انصارى، ، ص 5- 3 شرح منازل السائرین، ص 17- 5، بیان السعادة، ج 1، ص 342، ج 2، ص 52.

کلید واژه: مثنوی، عرفان، سیروسلوک،


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان رسول روم(10)
یکشنبه 92 مهر 28 , ساعت 7:27 صبح  

به گفتهْ استاد فروزانفر: وجود انسان از آن گاه که نطفه‏اش در زهدان مادر قرار مى‏گیرد در معرض تحول و تکامل مى‏افتد تا وقتى که صورت مادى او بسبب مرگ در هم شکند و از هم فرو ریزد، این چنین تحولى که در صورت اوست بر جان وى نیز عارض مى‏شود و روح انسانى از وقتى که ببدن تعلق مى‏گیرد پیوسته در مراتب مختلف نقص و کمال، تحول مى‏پذیرد و مدارج گوناگون مى‏پیماید تا به آخرین درجات سیر خود در نقص یا کمال منتهى گردد و روحى بد کار و بد اندیش و با جانى پاک و نیک اندیش و خوب کردار شود و هر یک از مراتب کمى و فزونى مانند منزلى است که مسافران در آن فرود مى‏آیند و باز از آن بسوى منزلى دیگر مى‏روند و انتقال روح از موقفى بموقف دیگر بمنزله‏ى سفرى است که مسافران در منازل محسوس دارند و این منازل بى‏نهایت است و بحدى محدود نمى‏شود پس مى‏توان گفت که «منازل جان» مراتب تحول او و «سفرهاى روان» انتقالات وى درین مراتب است.بعقیده‏ى اهل طریقت، میان بنده و حق تعالى هزار مقام است که جنید بغدادى آنها را «قصر» و بعضى منزل نامیده‏اند، فرق منزل با مقام از آن جاست که اگر سالک از مرتبه‏اى در گذرد، آن مرتبه نسبت بدو منزل است و اگر در آن متوقف شود و بمرتبه‏اى دیگر سیر نکند آن مرتبه نسبت بدو مقام است و آن را «موقف» نیز گویند، ایست و توقف نشانه‏ى ضعف همت و فقدان استعداد و بحقیقت مرگ روح است زیرا جان نیرومند و قوى پر و بلند پرواز در هیچ آشیانه درنگ نمى‏کند و بهیچ دانه‏ى قربت و وصلت و کرامت دل نمى‏بندد و تا بنهایت مقصد نرسد دل از پرواز نمى‏گسلد و از این رو قرار جستن در مذهب عاشقان گرم رو غایت پستى و فسردگى است:

            زهى فسرده کسى کو قرار مى جوید             تو جان عاشق سر مست بى‏قرار بجو

دیوان، ب 23813

این منازل در سلوک و « سیر الى اللَّه» است و از توبه و انقطاع آغاز مى‏شود و به « فنا» منتهى مى‏گردد و در هر منزلى، ازین منازل، سالک یک یا چند از صفات بشرى را فرو مى‏گذارد و از آلودگیهاى درونى و بیرونى جدا مى‏افتد تا از خود و خودى نیست گردد و بمقام « فنا» نائل آید، از این جهت گفته‏اند که منازل سلوک، محدود است و آغازى و پایانى دارد و چنان که گذشت عدد آنها را بهزار رسانیده‏اند که بى‏گمان مقصود کثرت و تعدد آنهاست نه آن که در واقع هزار منزل است بى‏کم و بیش. عبد الله انصارى که ظاهرا نخستین کسى است که این منازل را بصورت منظم و تا حدى منطقى بیان کرده است، در یک جا صد میدان نامیده و کتاب «صد میدان» او حکایتى ازین ترتیب است و جاى دیگر آنها را منزل نامیده و مجموع آنها را منازل روندگان حق گفته و بدین مناسبت کتاب «منازل السائرین» را تالیف کرده که نخستین بپارسى و دومین بعربى است ولى او هر میدان یا منزلى را بسه درجه (آغاز، میانه، پایان) تقسیم کرده است که مجموع آنها بالغ به سیصد منزل یا میدان یا مقام مى‏شود. آن گاه «سیر فى اللَّه» شروع مى‏شود که پس از خلع صفات بشرى و تخلیه‏ى از نقایص مادى و نفسانى است و حقیقت آن، تحقق سالک است به اوصاف الهى و سیر او در مقام الوهیت که غایت و کنه عبودیت است و این گونه سیر را نهایتى نیست از آن جهت که حق و صفات او را بهیچ روى پایانى متصور نتواند بود. بنا بر این شاید بتوان گفت که «منازل جان» اشارت است به «سیر الى اللَّه» و «سفرهاى روان» حکایتى است از «سیر فى اللَّه» و یا آن که خود انتقال جانست از هر منزلى بمنزل دیگر در سلوک بنده بسوى خداى تعالى.

کلید واژه: مثنوی، عرفان منازل جان، سفر


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان رسول روم(9)
یکشنبه 92 مهر 28 , ساعت 7:25 صبح  

روح مجرّد ، ومنازل سیر و سلوک

(1450)از منازل‌های جانش یاد داد

 

وز سفرهای روانش یاد داد

(1451)وز زمانی کز زمان خالی بُده‌ست

 

وز مقام قدس که اجلالی بُده ست

(1452)وز هوایی کاندر او سیمرغ روح

 

پیش از این دیده‌ست پرواز وفتوح

(1453)هر یکی پروازش از آفاق بیش

 

وز امید و نَهمت ِمشتاق بیش

منازل‌های جان: مراتبی هستند که جان از آغاز هستی تا دوباره پیوستن به پروردگار، طی می‌کند. یکی از این مراتب یامنازل، جسم خاکی است که روح هر‌کس، مدتی در آن می‌ماند.

سفرهای روان‌:  انتقال روح از منزلی به منزل دیگر و یا طی مقامات سلوک از نخستین قدم تا وصول به حق می‌باشد. جان انسان پیش از نزول به جسم خاکی او، در عالمی سیر می‌کرد که محدود به زمان و مکان نبود .

زمانی کز زمان خالی بُدست: یعنی هنگامی است که جان به این منزل خاکی نیامده بود.

مقام قدس‌: پیشگاه حق است که در آن، زمان و مکان، نهایت و حد‌و‌مرز نمی‌پذیرد و روح انسان از آن مقام می‌آید و به همان مقام باز می‌گردد.

سیمرغ: مرغ افسانه‌ای است که هم بسیار بلند پرواز و هم گره‌گشای کارهاست. مطابق روایت شاهنامه، این مرغ زال سام را پرورش داد و بهنگام زادن رستم و بوقت زخم خوردن وى از اسفندیار، زال زر بدو توسل جست، سیمرغ او را بهر دو نوبت چاره آموخت و راهنمایى کرد، نظیر آن، عنقاست در زبان عربى. تشبیه روح به سیمرغ از آن جهت است که وى بلند پرواز و چاره آموز و تدبیرگر است.

فتوح: گشا‌یش‌ها و آن‌چه از غیب و نه از طریق اسباب و عوامل مادی، به سالک برسد و دل او را به عالم بالا بپیوندد و شادمان بدارد. در تعبیرات صوفیه بیشتر بمعنى مفرد بکار مى‏رود و عبارت است از: هر چه بى‏رنج و کلفتى بدرویش رسد و سبب گشایش معیشت گردد اعم از پول یا خوردنى و پوشیدنى، حصول چیزى از آن جا که متوقع نباشد، گشایش دل و باطن صوفى بسبب کشف و شهود حقیقت و آن بر سه نوع است: 1- فتح قریب: آن چه پس از قطع منازل نفس بر سالک از مقام قلب و ظهور صفات آن، منکشف شود. این تعبیر مقتبس است از آیه‏ى شریفه: نَصْرٌ مِنَ اَللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ[1].

2- فتح مبین: آن چه از مقام ولایت و تجلیات انوار اسماء الهى بر سالک منکشف گردد و صفات قلب در آن، فانى شود. این تعبیر مأخوذ است از آیه‏ى کریمه: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً[2]

 3- فتح مطلق: آن چه از تجلى احدیت ذات و استغراق در عین جمع گشوده شود و رسوم خلق در آن مضمحل گردد و این برترین انواع فتح است. این تعبیر مستفاد است از آیه‏ مبارکه: إِذا جاءَ نَصْرُ اَللَّهِ وَ اَلْفَتْحُ[3]

نَهمت: یعنی شور و شوق همراه با امیدی که یک عاشق از خود نشان می‌دهد.و حرص بلیغ در خوردن، آزمندى، رغبت شدید.

روح: جان انسانى بعقیده‏ى متقدمان، مجرد است و پیش از بدن بوجود آمده و در عالم ابداع حق و ملکوت بوده است و چون در آن جهان که مظهر پاکى و کمال است موانع و پاى بندهاى حس وجود ندارد، جان پرواز بى‏نهایت دارد چنان که از آفاق جهان و میدان آرزو و امید آدمى فراخ تر است.

( 1450) باو از منازل و سفرهاى جان تعلیم نمود.( 5151) از زمان‏هایى سخن گفت که زمانى وجود نداشته و از مقام قدس خداوندى صحبت کرد که جلال و عظمت در آن جا جلوه‏گر بوده. ( 1452) و او را در فضایى بپرواز در آورد که سیمرغ روح سابقاً در آن هوا پر گشوده بود.( 1453) و هر پروازش از وسعت آفاق بیشتر و از دایره امید و آرزوى مشتاقان وسیعتر بوده.



[1]   - الصف، آیه‏ى 13

[2]   - الفتح، آیه‏ى 1

[3]   - النصر، آیه‏ى 1،و اصطلاحات الصوفیة، در ذیل: فتوح

کلید واژه: مثنوی، عرفان، روح، مجرد، سلوک


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان رسول روم(8)
یکشنبه 92 مهر 28 , ساعت 7:22 صبح  

حال و مقام

(1444) بعد از آن گفتش سخن‌های دقیق

 

وز صفات پاک حق‌، نعم الرّفیق

(1445) و‌ز نوازش‌های حق، ابدال را

 

تا بداند او مقام و حال را

(1446) حال، چون جلوه است زآن زیبا عروس

 

وین مقام آن خلوت آمد با عروس

(1447) جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز

 

وقت خلوت، نیست جز شاه عزیز

(1448)جلوه کرده خاص و عامان را عروس

 

خلوت آن را شاه باشد با‌ عروس

(1449) هست بسیار اهل حال ‌از صو‌فیان

 

نادر است اهل مقام‌ اندر میان

سخنهاى دقیق: مطالبى که فهم آن بهر کس نرسد،نکته های دقیق از اسرار الهی که با همه کس نمی توان گفت.

نعم الرفیق :چه دوست خوبی! این عبارت درباره پروردگار است

رفیق: از اسمای خداست.

ابدال: نام یکی از مراتب مردان خداست و به مردان راه حق اطلاق می‌شود.

مقام: بگفته‏ى محمد غزالى صفت ثابتى است مر قلب را. مقابل: حال که صفتى است غیر ثابت.

مقام و حال: دو اصطلاح‌ بیان‌کنندهْ کیفیت روحی و درونی سالک هستند. مقام، حالت یا کیفیت پایدار است و با کوشش سالک به دست می‌آید. سالک باید در هر مقامی تا هنگامی که اقتضای تربیت او و نظر مرشد باشد، توقف کند و به مقام دیگر پای نگذارد. اما حال‌، وارد قلبی است که به عنایت حق بر دل سالک فرود می‌آید و عموماً ناپایدار است و سالک در رسیدن به آن دستی ندارد و ماندن در آن حال نیز به اشارت مرشد نمی‌تواند باشد‌. حال، جلوه بیرونی و آشکار دارد و همه آن را می‌بینند، اما مقام، در خلوت مرد راه حق ظهور می‌کند و دیگران از تحقق آن خبر ندارند‌، به همین دلیل، اهل حال‌ را ـ که تظاهر به عشق الهی دارند ـ بسیار می‌بینیم‌، اما اهل مقام، که در خلوت هم با خدا باشند، کم است.

 ( 1444) پس از آن از صفات پاک خداوندى که نعم الرفیق است سخن‏هاى دقیقى باو گفته.( 1445) او را نوازش کرد از همان نوازشهایى که حق از ابدال مى‏کند تا او مقام و حال را بشناسد.( 1446) حال بمنزله جلوه نو عروس زیبا ولى مقام خلوت کردن با نو عروس است. ( 1447) جلوه را شاه و گدا مى‏بیند ولى در خلوت جز شاه کسى نیست.( 1448) عروس براى عام و خاص جلوه‏گر است ولى در خلوت جز عروس و شاه کسى نیست.( 1449) در میان صوفیان اهل حال زیاد است ولى اهل مقام بسیار نادر و کمیاب است.

دراین ابیات مولانا می گوید: عمر نکته هایی از اسرار الهی به رسول روم گفت، از صفات پاک خدا حرف زد، از توجهات پروردگار به مردان حق سخن گفت تا او حالات پایدار وناپایدار بنده را در راه معرفت حق بداند.

کلید واژه: مثنوی، عرفان، حال ومقام


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان رسول روم(7)
یکشنبه 92 مهر 28 , ساعت 7:20 صبح  

معنى خوف و اینکه خایف کیست و خوف در کدام یک از مراتب عارض مى‏شود،

(1439) پس علیکش گفت و او را پیش خواند            

 

ایمنش کرد و به پیش خود نشاند

(1440) أَلاَّ تَخافُوا هست ُنزلِ خایفان            

 

هست در خور از براى خایف آن‏

(1441) هر که ترسد مر و را ایمن کنند            

 

مر دل ترسنده را ساکن کنند

(1442)آن که خوفش نیست چون گویى مترس            

 

درس چه دهى نیست او محتاج درس‏

(1443) آن دل از جا رفته را دل شاد کرد            

 

خاطر ویرانش را   آباد کرد

علیک گفتن: جواب سلام دادن، بمناسبت آن که در جواب سلام مى‏گویند: علیک السلام.

ایمنش کرد: یعنی به او امان داد، خاطرش را آسوده کرد تا نترسد.

نزل: آن چه براى مهمان آماده کنند از خوردنى وغذا.

 لا تخافوا: اشاره است به آیه شریفه: فصلت، آیه‏ى 30. که در آن به مومنان راستین آرامش داده می شود وفرشتگان برآنها فرود می آیند که : نترسید وغمگین نباشید وبدانید که بهشت موعود را خواهید دید.

خایفان: آنها هستند که از پروردگار می ترسند. بسیاری ازراهنمایان اهل طریقت،خوف را صفت کسی می دانند که در راه خدا هنوز به جایی نرسیده ودر قدم های اول است وترس از کیفر خدایی، نشانهْ توجه او به نفس و زندگی این جهانی است. با این حال اگر ایمان درست داشته باشد در پیشگاه پروردگار پذیرفته می شود و با« لا تخافوا» از او پذیرایی می کنند. اما کسی که از این مرحله بالاتر رفته واز « هستی» خود گذشته است، نیازی ندارد که به او بگویند: مترس.بلکه مشمول این آیهْ شریفه است که :: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اَللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ [1]

دل از جا رفته: مجازا، نگران و مضطرب، ترسیده.

   ( 1439) عمر جواب سلامش گفته او را نزد خود خوانده با مهربانى ایمنى در دلش جاى داده نزد خود نشاند.( 1440) هر کس که بترسد ایمنى باو بخشیده دل ترسانش را با سکون اطمینان مى‏دهند.( 1441) خداى تعالى در قرآن مجید مى‏فرماید :« إِنَّ اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اَللَّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[2] یعنى کسانى که گفتند مولا و صاحب اختیار ما خداست و بر سر قول خود ایستادند ملایکه بر آنها نازل مى‏شود که نترسید و غمگین نشوید و ببهشتى که بشما وعده داده‏اند شادمان باشید) مولوى اشاره باین آیه نموده مى‏فرماید: کلمه نترسید در حق کسانى نازل شده که مى‏ترسیدند و این انعام در خور این اشخاص است.( 1442) کسى که نمى‏ترسد چگونه باو مى‏گویند نترس، این درس را باو نباید داد براى اینکه او احتیاج بدرس ندارد. ( 1443) عمر ابتدا دل پریشان فرستاده قیصر را از پریشانى نجات داده و شاد نمود.



[1]   - یونس، آیه 62

[2]   - سوره فصلت آیه 31

کلیدواژه: مثنوی، عرفان ، خوف


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 276 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401388 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]