بهترینِ برادران، کسی است که نسبت به برادرانش پُر توقّع نباشد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(121)
جمعه 95 اردیبهشت 3 , ساعت 8:58 عصر  

گلستان معرفت، هدیهْ انبیا(ادامه4)


( 1137)هم از آن سو جو جواب ای مرتضا

 

کاین سؤال آمد از آن سو مر تو را

( 1138)گوشهْ بی‏گوشهْ دل شه‌رهی است

 

تاب لا شرقی و لا غرب از مهی است

( 1139)تو ازین سو و از آن سو چون گدا

 

ای که معنا چه می‌جویی صدا

( 1140)هم از آن سو جو که وقت درد تو

 

می‌شوی در ذکر یا ربی دوتو

( 1141)وقت درد و مرگ آن سو‌می نمی‏

 

چون که دردت رفت چونی اعجمی‏

( 1142)وقت محنت گشته‌ای الله گو

 

چون که محنت رفت گویی راه کو

( 1143)این از آن آمد که حق را بی‏گمان

 

هر که بشناسد بود دائم بر آن

( 1144)وان که در عقل و گمان هستش حجاب

 

گاه پوشیدست و گه بدریده جیب

( 1145)عقل جزئی گاه چیره گه نگون

 

عقل کلی آمن از ریب المنون

( 1146)عقل بفروش و هنر حیرت بخر

 

رو به خواری نه بخارا ای پسر

 

آمدن سؤال از آن سو: طرح مشکل‏هاى عقلانى در اندیشه انسان زاده عقل است و عقل افاضتى است از عالم بالا به انسان، و معلوم است که روح حیوانى را در حل این مشکل بهره نیست و چون اشکال برخاسته از عقل است که داده خداست گشودن آن را هم از خدا باید خواست.

گوشهْ دل: یعنی خلوت‌گاه دل.

لا شرقى و لا غربى: گرفته از قرآن کریم است «زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ».[1]

دوتو می شوی: یعنی خم می شوی.

آن سو می‏نمی: یعنی به سوی حق میل می‏کنی.

صَدا: بازتاب آواز حق است.

اعجمى: که سخن به زبان بیگانه (جز زبان خود) رسا نتواند گفت. مجازاً: یعنی گنگ و غافل، رو گردان از حق، خدا نشناس.

حق را بی‌گمان بشناسد: یعنی معرفت او عاری از شائبهْ شک و ظن باشد.

وقت محنت اللَّه گو بودن: چنان که در قرآن کریم است« وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى اَلْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ اَلشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ.»[2]

حجاب: باید «حجیب» خوانده شود.

رَیبُ المَنُون: مرگ.[3]

عقل: همان عقل حسابگر و دنیایی است که با گمان همراه می‏شود. عقل مادی در راه حق سرگردان است، اما عقل خداجو که پیوسته با عقل کل است از حوادث روزگار در امان می‏ماند و به حقیقت می‏پیوندد. خوارى: کنایه از خود را به حساب نیاوردن، خود را ناچیز شمردن.

بخارا: شهر معروف در ما وراء النهر که نشأت گاه عالمان بسیار، از جمله محدث معروف محمد بن اسماعیل (وفات 253 یا 256 ه. ق) صاحب کتاب صحیح است. در این بیت و بیت‏هایى که نام بخارا در آن آمده اشارت است به علوم ظاهرى که بیشتر براى خود نمایى و مجلس آرایى فرا مى‏گیرند.

          اى مقلّد از بخارا باز گرد             رو به خوارى تا شوى تو شیر مرد

1292 / د /5

          آن بخارى غصّه دانش نداشت             چشم بر خورشید بینش مى‏گماشت‏

3855/ د / 3

 ( 1137) تو جواب هر اشکالى را هم از آن طرف بخواه زیرا که سؤال و مشکل تو هم از آن جا آمده‏ . ( 1138) گوشه بى‏گوشه دل راهى است متعلق بشاه و تابش« لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» از ماهى است که تابیده و دل را روشن کرده است‏ . ( 1139) تو اى کوه معنى از اینجا و آن جا چرا انعکاس صورت مى‏جویى‏. ( 1140) هر چه مى‏جویى از آن طرف بجوى که در موقع رنج و درد رو به آن طرف نموده صداى یا رب یا رب بلند مى‏کنى‏. ( 1141) در موقع درد و مرگ به آن طرف متوجه مى‏شوى پس وقتى درد مى‏رود چرا نفهم مى‏گردى‏. ( 1142) در حال محنت رو بخدا مى‏کنى ولى وقتى محنت تمام شد مى‏گویى راه کو و از کدام راه بروم. ( 1143) علت این دو دلى این است که اگر کسى خدا را بدون گمان و شک بشناسد همیشه بر عقیده خود استوار خواهد بود . ( 1144) ولى آن که در عقل و گمان محجوب شده گاهى بى‏پرده مى‏بیند و گاهى حق از نظرش پنهان مى‏گردد . ( 1145) بلى عقل جزئى گاهى غالب و گهى مغلوب است ولى عقل کلى از حوادث ریب و شک در امان است‏ . ( 1146) عقل و هنر بفروش و حیرت خریدارى کن بطرف خوارى و سبکى و سستى برو نه بطرف سختى‏ .

مولانا به اشکال‌کنندگان می‏گوید: ای بندهْ مورد رضایت حق، جواب سؤال را از همان‌جا بگیر که سؤال از آن بروز می‏کند؛ یعنی از عالم الهی سؤال کن؛ زیرا سؤال تو نیز از همان عالم به تو رسیده است. مولانا جواب سؤال را از منشأ سؤال می‌گیرد و می‏گوید: تو ای انسان، کوه معنا هستی، چرا از عوامل و اسباب دنیایی جواب مسائل عالم معنا را می‏خواهی و طلب می‏کنی؟ آن‌چه اینها به تو می‏دهند بازتاب آواز حق است. به درون خود گوش بده، صدای حق را از دل خود می‌شنوی، چون در دل سالک شاهراهی به حقیقت وجود دارد؛ در دل نوری می‏تابد که مطابق آیهْ شریفه سوره نور، نه شرقی است و نه غربی، آن نور حق است.

مولانابا الهام از آیات قرآن کریم می گوید: هنگامی‏که رنج و بلایی به تو روی می‏آورد دائم‌الله گویان می‏شوی، اما همین‌که رنج و بلا برطرف می‏شود، می‏گویی راه خدا کدام است؟![4] او می‏گوید: این عقل و هنرِ دنیایی را رها کن وحیران در حقایق عالمِ غیب باش. «خواریِ» راه حق را بپذیر و از جلال و شکوه دنیا بگذر.



[1] - (سوره نور،آیه 35)

[2] - (سوره فصلت،آیه 51)

[3] - (سوره طور،آیه 30)

[4] - سوره عنکبوت آیه 65


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(120)
جمعه 95 اردیبهشت 3 , ساعت 8:56 عصر  

گلستان معرفت، هدیهْ انبیا(ادامه3)


    ( 1132)گر نباشی نامدار اندر بلاد

 

گم نه‌ای الله اعلم بالعباد

( 1133)اندر آن ویران که آن معروف نیست

 

از برای حفظ گنجینه‌زری است

( 1134)موضع معروف کی بنهند گنج

 

زین قبل آمد فرج در زیر رنج

( 1135)خاطر آرد بس شکال این‌جا ولیک

 

بگسلد اشکال را اُستورنیک

( 1136)هست عشقش آتشی اشکال‌سوز

 

هر خیالی را بروبد نور روز

 اندر بلاد: یعنی در این دنیا، درمیان خلق.

اللَّهُ أعلَم...: خدا به بندگان داناست.

اشکال: پا بند. آن چه بدان پاى ستور را بندند.

اُستور: ستور. استور نیک: استعاره از کسى که از نور الهى بهره‏مند است و از عهده دریافتن اشکال‏ها بر مى‏آید.

عشقش: یعنی عشق حق که هر مانع و ایرادی، یا هر پایبند دنیایی را نابود می‏کند، چنان‌که وقتی روز می‏آید همهْ خیال‏ها و اوهام شب از میان می‏رود.

( 1132) اگر در شهرها نامدار و معروف نباشى نقص تو نیست که خدا به بندگان داناتر است و مى‏شناسد . ( 1133) آرى براى نگهدارى گنج زر ویرانه‏اى لازم است که معروف نباشد و کسى به آن پى نبرد . ( 1134) جایى که شناخته مى‏شود کى گنج پنهان مى‏کنند اینکه فرج و گشایش در زیر رنج و سختى پنهان شده از این قبیل است‏ . ( 1135) در اینجا ذهن انسان اشکالاتى پیش مى‏آورد ولى اسب خوب آن است که بندهاى سخت را پاره کند . ( 1136) عشق او آتشى است اشکال سوز البته نور روز هر خیالى را از بین مى‏برد.

مولانا معتقد است که شهرت و نامداری در علوم ظاهری، انسان را از بهرهْ علم باطنی و علمی‏ که از جانب حضرت حق است محروم می‏کند و در واقع انسان از اسرار غیب و درک حقایق الهی بی‏بهره می‏گردد و همانند ویرانهْ مشهوری خواهد بود که در او گنج پنهان نمی‏‏کنند. «گنجینه زری» که در ویرانه پنهان است، مرد حق است که شخصیت او در پشتِ ظاهرِ فقیرانه‌اش پنهان می‏ماند، یا علم الهی و آگاهی از اسرار غیب در سینهْ چنین مردی است. مولانا می‏گوید: بعضی به این حرف‌های من اشکال می‏گیرند اما اگراز نور الهى بهره‏مند باشند؛ می‏توانند این پایبند را از پای خود بدرند و به راه ادامه دهند.

چکیده کلام مولانا این که: آنان که پى دانش‏هاى صورى مى‏روند، سودى بر نمى‏دارند، دانشى باید که فرا گیرنده را به خدا رساند و از خودى برهاند. چنین کسان اگر در این جهان عقب مانده‏اند در آن جهان گوى سبقت برده‏اند. نزد مردم دنیا گمنام‏اند و در آسمانها بنام، چنان که على (ع) فرماید: «أسمَاؤُهُم فِى السَّماءِ مَعروُفَةٌ، وَ فِى الأرضِ مَجهُولَةٌ.»[1] سپس فرماید: مبحثى است دشوار و اشکال‏ها بسیار و علم صورى در گشودن آن گرفتار، اما آن که از دریاى معرفت الهى جامى چشید، بند فکر را برید و در حلّ آن سختى ندید.



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 187)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(119)
جمعه 95 اردیبهشت 3 , ساعت 8:50 عصر  

گلستان معرفت، هدیهْ انبیا(ادامه2)


  ( 1126)پس چرا علمی ‏بیاموزی به مرد

 

کش بباید سینه را زآن پاک کرد

( 1127)پس مجو پیشی ازین سر لنگ باش

 

وقت وا گشتن تو پیش آهنگ باش

( 1128)آخرون السابقون باش ای ظریف

 

بر شجر سابق بود میوه‌طریف

( 1129)گرچه میوه آخر آید در وجود

 

اول است او زآن که او مقصود بود

( 1130)چون ملائک گوی لا علم لنا

 

تا بگیرد دست تو علّمتنا

( 1131)گر درین مکتب ندانی تو هجا

 

همچو احمد پری از نور حجی

 از گزافه: به عبث، بى‏دلیل.

لنگ: کنایه از درمانده در کار دنیا. فقیر ظاهرى.

ننگ: کنایه از حقارت آنان در دیده دنیا پرستان.

پا شکسته: کنایه از با عسرت، با سختى.

حَرَج: تنگى، سختى.

دل از دانش‏ها بشستند.

          دفتر صوفى سواد حرف نیست             جز دل اسپید همچون برف نیست‏

159/ د / 2

لَدُن: نزد حق. علم لدُنِّى: علمى است که از جانب حق افاضه شود: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً».[1]

 آخِرُون السَّابِقُون: اشاره به حدیث نبوی است که:« نَحنُ الآخِرُونَ السَّابِقُون» نگاه کنید به: شرح بیت: 3042 2.

لا عِلمَ لَنا: برگرفته از قرآن کریم است:« قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»: گفتند پاکا که تویى ما را دانشى نیست جز آن که ما را آموخته‏اى.»[2]

هِجا: حروف تهجى (الف، ب، ت،...). کنایه از درس، دانش.

هجا ندانی: یعنی خواندن ونوشتن ندانی، اُمّی باشی.

حِجى: عقل، خرد.

نورحجی: یعنی نور عقل و عقل خداجو.

 ( 1126) بنا بر این چرا یک علمى بمرد یاد بدهى که سینه را باید از آن دانش پاک کرد . ( 1127) پس در این طرف پیشى مجوى و لنگ باش تا در موقع بر گشتن پیش آهنگ باشى‏ . ( 1128) مصداق حدیث «آخرون السابقون» باش که میوه لطیف بر درخت مقدم است‏ . ( 1129) اگر چه میوه در آخر بوجود مى‏آید ولى در اول امر مقصود او بوده که درخت بوجود آمده‏ . ( 1130) چون ملایکه لا علم لنا بگو تا علمتنا از تو دستگیرى کند بگو نمى‏دانم تا بتو یاد بدهند. ( 1131) اگر در مکتب این عالم بى‏سواد صرف بوده حتى هجى حروف را هم ندانى چون حضرت رسول (ص ع) جانت از نور عقل و فرهنگ انباشته خواهد شد .

 

مولانا می‏گوید: راه بهرمندی از علم لدنی و الهی دو چیز است:

الف) پیشتاز نبودن در برخورداری از مزایای این جهانی و مصرف نکردن قوای خود برای این حیات مادی؛

ب) همانند فرشتگان، فروتنی در آموختن علم الهی و گفتن این‌که : تو منزّهی، ما را دانشی نیست، جز آن‌که به ما آموختی که تویی دانای حکیم.

مولانا می‏گوید: هرگونه علم را از وجود خود نفی کن و همه را از حق تعالی بدان تا تعلیم الهی، دست‌گیر تو شود و تو را به مکاشفات ربّانی و مشاهدات رحمانی واصل کند. اگر مدعی هیچ علمی‏ نباشی به خدا و علم الهی می‏رسی. هرگاه انسان از کمند معلومات رسمی ‏و محفوظات خود برهد و دریابد که علوم ظاهری و محفوظات ذهنی یارای دست‌گیری و وصال او به حقیقت نیست، آن‌گاه با تکیه بر عقل خداجو می‏تواند از ورطه‏های جهل و تاریکی به سلامت بگذرد و به حقیقت برسد.



[1] - (سوره کهف،آیه 65)

[2] - (سوره بقره،آیه 32)



نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(118)
جمعه 95 اردیبهشت 3 , ساعت 8:47 عصر  

گلستان معرفت، هدیهْ انبیا(ادامه)


 ( 1118)راجعون گفت و رجوع این سان بود

 

که گله وا گردد و خانه رود

( 1119)چون‌که وا گردید گله از ورود

 

پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود

( 1120)پیش افتد آن بز لنگ پسین

 

اضحک الرجعی وجوه العابسین

( 1121)از گزافه کی شدند این قوم لنگ

 

فخر را دادند و بخریدند ننگ

( 1122)پا شکسته می‌روند این قوم حج

 

از حرج راهی است پنهان تا فرج

( 1123)دل ز دانش‌ها بشستند این فریق

 

زآن که این دانش نداند آن طریق

( 1124)دانشی باید که اصلش زآن سر است

 

زآن که هر فرعی به اصلش رهبر است

( 1125)هر پری بر عرض دریا کی پرد

 

تا لدن علم لدنی می‌برد

 راجعون: باز گردنده‏ها. جمع «راجع» را مصدر «رجوع» به معنى باز گردیدن. این کلمه در چند آیه از قرآن کریم آمده است.[1]

أضحَکَ الرُّجْعى‏: باز گشت، چهره ترش رویان را خنداند.

از حرج راهی است پنهان تا فرج: اشاره دارد به آیات:«وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا »:و اما کسى که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانى به او خواهیم داد.»[2] و:«لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا »:خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى‏کند؛ خداوند بزودى بعد از سختیها آسانى قرار مى‏دهد![3] و:«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا »:به یقین با (هر) سختى آسانى است!(آرى) مسلّماً با (هر) سختى آسانى است.[4]

دانش‌ها: همان علوم اهل ظاهر و هنرهای این جهانی است.

اصلش ز آن سر است: یعنی از علم الهی نشأت یافته است.

علم لدنی: همان علم است که از جانب پروردگار است و با آن می‏توان به سوی حق پرواز کرد.

( 1118) از راجعون تمجید فرموده‏اند و رجوع این است که گله از چرا بر گردد و بخانه برود . ( 1119) وقتى گله باز مى‏گردد آن بز که پیش آهنگ بوده و از همه جلوتر بود از همه عقب مى‏ماند . ( 1120) آن بز لنگ پس مانده پیش افتاده و روى ترش رویان را بر گشتن او خندان مى‏سازد . ( 1121) گزاف نگفتم که این قوم لنگ شده‏اند زیرا که آنها فخر را داده و ننگى خریدند . ( 1122) آنها با پاى شکسته بحج مى‏روند آرى از حرج و سختى بفرج و گشایش راه پنهانى هست‏ . ( 1123) این قوم دل را از دانشها شستند براى اینکه این دانش باین راه آشنا نیست‏ . ( 1124) اینجا دانشى لازم است که از آن سو آمده باشد و اصلش در آن طرف باشد چرا که فرع است که مى‏تواند کسى را به اصل خود راهنمایى کند . ( 1125) هر پرى چگونه ممکن است عرض دریا را بپرواز طى کند علم لدنى است که به لدن پى مى‏برد و بنزد او راهنمایى مى‏کند .

مولانا می‏گوید: مردان حق اگر ظاهراً لنگ و بی چیز و ناتوان‏اند، بی‌دلیل و از روی دروغ و ریا نیست. اینها به میل و رغبت، خواری دنیا را بر «فخر» آن ترجیح داده‌اند. اینها با همین ظاهر ناتوان به مقصد می‏رسند، زیرا در هر تنگی و سختی راهی به گشایش وجود دارد. این علم الهی است که آدمی ‏را تا بارگاه خداوند می‏رساند. حال که انسان چنین شایستگی‌ای دارد که می‏تواند از بادهْ خوش‌گوار معارف ربّانی و حقایق الهی مست شود و بر وسعت دریای حقیقت پرواز کند. پس چرا علمی‏ را بیاموزد که باید سینه را از آن شست و پاک نمود.



[1] - (بقره: 46 و 156، انبیاء، مؤمنون: 60)

[2] - کهف،ایه88

[3] - طلاق،ایه7

[4] - شرح،آیه5و6

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(117)
جمعه 95 اردیبهشت 3 , ساعت 8:43 عصر  

ادراک حقایق و بادهْ خوش‌گوار معارف

گلستان معرفت، هدیهْ انبیا

( 1108)ای عجب چون می‌نبیند این سپاه

 

عالمی ‏پر آفتاب چاشتگاه

( 1109)چشم باز و گوش باز و این ذکا

 

خیره‌ام در چشم‌بندی خدا

( 1110)من ازیشان خیره ایشان هم ز من

 

از بهاری خار ایشان من سمن

( 1111)پیششان بردم بسی جام رحیق

 

سنگ شد آبش به پیش این فریق

 اى عجب چون: شگفتا، چرا؟

این سپاه: اشاره به فرعونیان است.

آفتاب چاشتگاه: نور حقیقت.

چشم بندی: در این جا به معنی جادو نیست، بلکه کسانی که شایستگی ادارک حقایق را ندارند.اشاره دارد به آیه شریفه:«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»: به‌راستی بیافریدیم بهر دوزخ بسیاری از پریان و آدمیان. اینان را دل‌هایی است که بدان فهم نکنند و دیدگانی که بدان نبینند و گوش‌هایی که بدان نشنوند. آنان برگونهْ ستوران بل فروتر، اینان بی‏خبر‌انند.[1]

ذُکا: خورشید.

سَمَن: یاسَمن. گل معروف.

رَحیق: شراب صاف، شراب گوارا، و در آن اشاره است به این آیه از قرآن کریم« یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ»: سیراب مى‏شوند از باده ناب سر بمهر.» [2] و «جام رحیق» در این بیت استعاره از سخنان حق و موعظه است.

سنگ شد آبش: زیرا پروردگار اینها را شایستهْ هدایت نمی‏‏دانست.

( 1109) با این چشم و گوش باز و این زیرکى و تند فهمى از چشم بندى خدا در حیرتم که چه سان اینها حق را نمى‏بینندو ( 1110) من از کار آنها و آنها از کار من در حیرتند از یک بهار براى آنها خار و براى من گل و یاسمن روئیده است‏. ( 1111) جام آب خالص پیش آنها بردم آبش بسنگ بدل شد.

شگفتا که چرا قوم، این جهان را که از آفتاب عالم‌تاب، روشن و درخشان شده مشاهده نمی‏‏کنند. این جهان مظهر شمس حقیقت و خورشید آیات ربّانی است. عجیب است که این قوم به ظاهر مردم هوشیاری هستند. چشم این قوم باز است، گوششان تیز است، ولی از چشم‌بندی حضرت حق، مات و متحیرند.

 

 ( 1112)دستهْ گل بستم و بردم به پیش

 

هر گلی چون خار گشت و نوش نیش

( 1113)آن نصیب جان بی‌خویشان بود

 

چون‌که با خویش‌اند پیدا کی شود

( 1114)خفته‌ْ بیدار باید پیش ما

 

تا به بیداری ببیند خواب‌ها

( 1115)دشمن این خوابِ خوش شد فکر خلق

 

تا نخسپد فکرتش بستست حلق

( 1116)حیرتی باید که روبد فکر را

 

خورده حیرت فکر را و ذکر را

( 1117)هر که کامل‌تر بود او در هنر

 

او به معنی پس به صورت پیش‌تر

 آن: توفیق الهى که از آن به «جام رحیق» و «دسته گل» تعبیر کرد.

بى‏خویش: آن که خودى( نفس وهوای نفس و مطامع دنیا) را رها کرده. آن که از خود بى‏خبر است و به حق زنده است.

خفته بیدار: استعاره از آن که در عالم مادى بى‏خبر است و اندیشه او متوجه عالم معنى است. امّا مردم که در اندیشه دنیایند و بیدارِ آن هستند، از این عالم ناآگاه‏اند.

حیرت: حالتى است که از فرط معرفت و غلبه شهود جمال حق پدید آید.

هُنر: کنایه از آن چه در کار پیش رفت این جهان به کار رود. آن چه پدید آمده عقل معاش باشد.

( 1112) دسته گل بسته پیششان بردم هر گلى خارى شد و هر نوش نیش گرد. ( 1113) بلى اینها نصیب جان بى‏خویشانند در نظر کسى که خود خواه و با خویشند کى ظاهر مى‏شود. ( 1114) بلى پیش ما کسى باید که از خود و عالم در خواب و بیدار حقایق الهى باشد تا در بیدارى خوابها بیند. ( 1115) فکر مردمان است که دشمن این خواب خوش بوده تا فکرتش بخواب نرود آب خوش از گلوى او پائین نخواهد رفت‏. ( 1116) حیرتى لازم است تا فکر را روفته و بدور اندازد آرى حیرت فکر و ذکر را مى‏خورد و از میان مى‏برد . ( 1117) آن که در هنر کاملتر باشد بصورت عقب است و در معنى از همه پیش‏ .

موسی در شگفت بود که چرا فرعونیان حقیقت را درک نمی‏‏کنند. مولانا به این سؤال جواب می‏دهد: «آن نصیب جان بی‌خویشان بود». «بی‌خویشان» آنهایی هستند که خویش، نفس و هوای نفس و مطامع دنیا را زیر پا گذاشته‌اند. «خفتهْ بیدار» مرد حق است که اگر هم به ظاهر خفته باشد، رابطهْ او با حق برقرار است. خوابی که در بیداری می‏بیند، همان مشاهدهْ عالم غیب است. اندیشه‏های مردم و خود‌اندیشی و دنیا‌دوستی آنها دشمن چنین خواب خوش عارفانه‏ای است. «حلق» گلویی است که رزق معنوی و غذای الهی در آن می‏ریزند و تا اندیشه‏های خودی از میان نرود این حلق باز نمی‏شود. «حیرت» آن مرحله‏ای است که در معرفت حق از دانش و برهان و دلیل و حتی از ذکر و فکر، کاری ساخته نیست و اگر سالک به این مرحله برسد به عنایت حق نیز نزدیک است و امکان دارد روزنهْ معنا در دل او گشوده شود. «هنر»، شایستگی و دانش این جهانی است و هر که در این‌گونه هنر کامل‌تر است در ظاهر پیش‌تر است، اما در حقیقت پس می‏افتد.



[1] - اعراف،آیه179

[2] - (سوره مطففین،آیه 25)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 189 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401815 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]