دلهاى مردان رمنده است ، هر که آن را به خود خو داد ، روى بدو نهاد . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(126)
شنبه 95 اردیبهشت 11 , ساعت 7:40 صبح  

تشبیه کردن قرآن مجید را به عصاى موسى و وفات مصطفى را

علیه السّلام نمودن به خواب موسى و قاصدان تغییر قرآن را با آن

دو ساحر بچه که قصد بردن عصا کردند، چو موسى را خفته یافتند

جاودانه‌بودن قرآن و تعالیم آن

مصمون بودن قرآن از تحریف

( 1198)مصطفی را وعده کرد الطاف حق

 

گر بمیری تو نمیرد این سبق

( 1199)من کتاب و معجزه‌ت را رافعم

 

بیش و کم‌کن را ز قرآن مانعم

( 1200)من تو را اندر دو عالم حافظم

 

طاعنان را از حدیثت رافضم

( 1201)کس نتاند بیش و کم‌کردن درو

 

تو به از من حافظی دیگر مجو

( 1202)رونقت را روز روز افزون کنم

 

نام تو بر زر و بر نقره زنم

( 1203)منبر و محراب سازم بهر تو

 

در محبت قهر من شد قهر تو

( 1204)نام تو از ترس پنهان می‌گوند

 

چون نماز آرند پنهان می‌شوند

( 1205)از هراس و ترس کفار لعین

 

دینت پنهان می‌شود زیر زمین

( 1206)من مناره پر کنم آفاق را

 

کور گردانم دو چشم عاق را

( 1207)چاکرانت شهرها گیرند و جاه

 

دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه

( 1208)تا قیامت باقیش داریم ما

 

تو مترس از نسخ دین ای مصطفی

 سَبَق: درسى که پیش استاد مى‏خواندند. در این بیت کنایه از قرآن کریم است که درس دین و دنیا در آن آمده است.

رافِع: بردارنده. بالا برنده. بلند آواز کننده.

حدیث: اشاره به قرآن است. در آیهْ ‌6 سوره «کهف» و آیهْ ‌23 سوره «زمر» حدیث به معنای قرآن به‌کار رفته است.

به از من حافظى مجو: چنان که در قرآن کریم آمده است:« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[1].

 نام بر زر زدن: کنایه از قدرت و عظمت و تبرکى که به نام رسول (ص) کنند، نیز اشاره بدان که سکه‏ها به نام او خواهند زد.

در محبت قهر من: اشاره است به حدیث: «مَن أبغَضَنِى فَقَد أبغَضَ اللَّه.»[2]

چون نماز آرند: اشاره است به آغاز دعوت اسلام که مسلمانان در دل کوه یا جاى پنهان نماز مى‏خواندند اما زمانى نگذشت که به مسجد الحرام آمدند و در آن جا به عبادت پرداختند. و نیز اشارت است به شهرها که مسلمانان در آن اندک‏اند و نمى‏توانند آزادانه به عبادت پردازند ولى سرانجام پیروزى از آن آنهاست.

عاق: نافرمان، سرکش، راندهْ درگاه.

زماهی تا به ماه: یعنی از پائین تا بالای دنیا، همه جا.

( 1198) خداى تعالى بحضرت رسول با الطاف بى‏پایان خود وعده داد که اگر تو از این عالم بروى کلام خداوندى که از همه پیش افتاده است عقب نمانده و از میان نخواهد رفت‏ . ( 1199) من حافظ و نگهبان کتاب و معجز تو بوده و کسى را که بخواهد از آن کم کند یا بر آن بیفزاید طرد خواهم کرد . ( 1200) من در دو عالم تو را سر بلند کرده کسانى که بسخنان تو طعن مى‏زنند از تو دور خواهم ساخت‏ . ( 1201) کسى نمى‏تواند کتابى را که تو آورده‏اى کم و زیاد کند و بهتر از من نگهبانى مجوى‏ . ( 1202) روز بروز آوازه تو را در جهان بلندتر نموده نام تو را نقش زر و سیم خواهم کرد . ( 1203) براى تو محراب و منبر خواهم ساخت و بر اثر دوستى تو قهر من همانا قهر تو خواهد بود . ( 1204) امروز تابعین تو از ترس نام تو را از کفار پنهان کرده و در موقع نماز در خلوت نماز مى‏خوانند . ( 1205) امروز نام تو را آهسته و در خفا ذکر کرده اذان نماز را آهسته مى‏گویند از ترس کفار دین تو در زیر زمینها پنهان است‏ . ( 1206) من بکورى چشم کسانى که نافرمانى مى‏کنند براى اذان نماز دین تو جهان را پر از مناره‏هاى بلند خواهم کرد . ( 1207) چاکران تو شهرها فتح کرده صاحب جاه و جلال خواهند شد و دین تو ماه تا ماهى را خواهد گرفت‏ . ( 1208) تو از منسوخ شدن این دین مترس که ما آن را تا قیامت باقى خواهیم داشت‏ .

الطاف خداوندی به حضرت مصطفی(ص) وعده داد: ای محمد، اگر تو بمیری، این کتاب (قرآن کریم) نخواهد مُرد و این قرآن و تعالیم آن را من رافعم و همواره بالا می‏‏برم و رواج می‏‏دهم. مضمون این سخن به آیهْ ‌شریفه سورهْ حجر اشاره دارد، بیضاوی در تفسیر آیه نوشته است که منظور از حفاظت، حفاظت از تحریف و دست‌کاری است که مولانا هم همان را می‌گوید. در ادامه اشارهْ مولانا به سکه‏هایی است که در دورهْ اسلام بر آنها «محمد رسول‌الله» ضرب شده است. «در محبت قهر من شد قهر تو»، یعنی میان ما چنان محبتی است که تو بر هر که خشم گیری، مغضوب من خواهد بود. با این توصیف، پروردگار می‏‏فرماید: من مناره پر کنم آفاق را و اسلام را در دنیا رواج می‏‏دهم.



[1] - (سوره حجر،آیه 9)

[2] - (بحار الانوار، ج 21، ص 90)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(125)
شنبه 95 اردیبهشت 11 , ساعت 7:37 صبح  

جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود

( 1184)گفتشان در خواب کای اولاد من

 

نیست ممکن ظاهر این را دم زدن

( 1185)فاش و مطلق گفتنم دستور نیست

 

لیک راز از پیش چشمم دور نیست

( 1186)لیک بنمایم نشانی با شما

 

تا شود پیدا شما را این خفا

( 1187)نور چشمانم چو آن‌جا گه روید

 

از مقام خفتنش آگه شوید

( 1188)آن زمان که خفته باشد آن حکیم

 

آن عصا را قصد کن بگذار بیم

( 1189)گر بدزدی و توانی ساحر است

 

چاره‌ْ ساحر بر تو حاضر است

( 1190)ور نتانی هان و هان آن ایزدی است

 

او رسول ذوالجلال و مهتدی است

( 1191)گر جهان فرعون گیرد شرق و غرب

 

سرنگون آید خدا آن‌گاه حرب

( 1192)این نشان راست دادم جان باب

 

بر‌نویس الله اعلم بالصواب

( 1193)جان بابا چون بخسبد ساحری

 

سحر و مکرش را نباشد رهبری

( 1194)چون‌که چوپان خفت گرگ آمن شود

 

چون‌که خفت آن جهد او ساکن شود

( 1195)لیک حیوانی که چوپانش خداست

 

گرگ را آن‌جا امید و رهکجاست

( 1196)جادویی که حق کند حق است و راست

 

جادوی خواندن مر آن حق را خطاست

( 1197)جان بابا این نشان قاطع است

 

گر بمیرد نیز حقش رافع است

 بیم گذاشتن: نترسیدن.

مُهتدى: یعنی هدایت‌پذیر به راه راست یا هدایت شده.

خدا آن گاه حرب: (جمله استفهامىِ انکارى است) با خدا مى‏توان جنگید؟

 اللَّهُ أعلم بِالصَّواب: خدا بدان چه درست است داناتر است.

رهبری: یعنی تأثیر و نفوذ.

حیوانی که چوپانش خداست: مرد حق است و در این‌جا موسی.

جادوى حق: اعجاز.

گر بمیرد: پیمبر (ص)، چنان که در بیت‏هاى بعد توضیح بیشتر خواهد داد.

( 1184) پدرشان در خواب به آنها گفت اى فرزندان فاش کردن این مطلب ممکن نیست‏. ( 1185) اگر چه این راز در پیش من آشکار است ولى اجازه ندارم صریحاً بشما بگویم‏. ( 11856) ولى بشما یک نشانى یاد مى‏دهم تا این سر مخفى بشما آشکار شود. ( 1187) اى نور چشمان من وقتى آن جا رفتید معلوم نمایید که او در کجا مى‏خوابد. ( 1188) و چه وقت مى‏خوابد وقتى آن حکیم خوابیده باشد اگر توانستید عصا را بدون ترس بردارید. ( 1189) بدانید که آنها ساحرند و مثل شما هم در سحر مهارت ندارند. ( 1190) و اگر نتوانستید بدانید که کار آنها خدایى است و آن شخص فرستاده خداوند است‏. ( 1191) و اگر فرعون شرق و غرب عالم را بگیرد در موقع جنگ با خدا سر نگون خواهد شد. ( 1192) جان پدر این نشانى درستى بود که دادم بنویس و عمل کن‏. ( 1193) فرزندم وقتى ساحرى در خواب باشد کسى نیست که سحر او را بکار اندازد . ( 1194) وقتى چوپان خواب باشد دیگر کوشش براى نگهدارى گله ندارد آن وقت گرگ از کار او ایمن خواهد بود . ( 1195) ولى اگر چوپان یک حیوانى خدا باشد گرگ چسان باو تواند راه یافت‏ . ( 1196) حق اگر جادویى بکند راست است و آن کار را جادو گفتن خطا است زیرا که واقعیت دارد. ( 1197) اینکه گفتم نشان قطعى است اگر آن اژدها بمیرد هم خدا او را از میان برداشته‏.

نچه در این قسمت می آید مطابق است با روایت الوالفتوح رازی. جادوگر مرده از درون خاک به فرزندان خود می‌گوید: اگر نتوانید عصای موسی را بربایید، بدانید که او مبعوث پروردگار است. جادوگر مرده می‌گوید: در هر کاری اول باید به خدا تکیه کرد. من آن‌چه دانستم صادقانه گفتم؛ اما خدا می‌داند که کدام سخن درست است. مولانا می‌گوید: کار موسی اگرچه در ظاهر جادو باشد، نباید آن را جادو گفت. کسی که از جانب حق تأیید می‌شود اگر هم او را بکشند، باز حق او را بالا می‌برد و برتری می‌دهد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(124)
شنبه 95 اردیبهشت 11 , ساعت 7:36 صبح  

خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسیدن

 از روان پدر حقیقت موسى را علیه السّلام

( 1175)بعد از آن گفتند ای مادر بیا

 

گور بابا کو تو ما را ره نما

ُ( 1176)ردشان بر گور او بنمود راه

 

پس سه‌ روزه داشتند از بهر شاه

( 1177)بعد از آن گفتند ای بابا به ما

 

شاه پیغامی فرستاد از وجا

( 1178)که دو مرد او را به تنگ آورده‌اند

 

آب رویش پیش لشکر برده‌اند

( 1179)نیست با ایشان سلاح و لشکری

 

جز عصا و در عصا شور و شری

( 1180)تو جهان راستان در رفته‌ای

 

گرچه در صورت به خاکی خفته‌ای

( 1181)آن اگر سحر است ما را ده خبر

 

ور خدایی باشد ای جان پدر

( 1182)هم خبر ده تا که ما سجده کنیم

 

خویشتن بر کیمیایی بر زنیم

( 1183)ناامیدانیم و اومیدی رسید

 

راندگانیم و کرم ما را کشید

 خواندن آن دو ساحر پدر را: در بحار الانوار، شرحى از قصص الانبیاء ثعلبى آمده که ترجمه آن چنین است: رئیس ساحران دو برادر بودند در دورترین شهرهاى مصر. چون فرستاده فرعون نزد آنان رسید، مادر خود را گفتند گور پدر را به ما نشان ده. مادر گور را بدانها نشان داد. پس نزد گور رفتند و پدر را به آواز بلند به نام خواندند. پاسخشان داد.

گفتند پادشاه ما را خواسته است چون دو مرد نزد او رفته‏اند نه سپاهى دارند و نه سلاحى و نه آنان را قدرتى و توانى است. پادشاه برابر آنان ناتوان مانده است. با آن دو، عصایى است که چون بیفکنند هیچ چیز برابر آن نایستد. آهن و چوب و سنگ را به کام فرو برد.

پدر آنان را پاسخ داد هنگامى که آن دو در خواب‏اند بنگرید اگر توانستید عصا را بربایید، بربایید. چه ساحر در خواب کارى نتواند کرد. و اگر هنگامى که در خواب‏اند عصا به کار خیزد آن فرموده‏ى ربّ العالمین است. و نه شما، نه پادشاه، نه مردم دنیا را توان برابرى با آن دو نیست. آنان پنهانى نزد موسى و هارون رفتند تا عصا را بر گیرند و آن دو در خواب بودند عصا به آنان رو آورد.[1]

 سه روزه داشتن: روزه‌ای است که در آن تا سه روز افطار نمی‌کردند.

وَجا: مخفّف وجاء است؛ یعنی خوف و نگرانی، لغت نامه به نقل از غیاث اللغات آن را ترس و اندوه معنى کرده. پیداست که این معنى از همین کار برد و مانند آن گرفته شده.

          آن چنان بر خود بلرزید آن عصا             کآن دو بر جا خشک گشتند از وجا

1232/د 3

          تا نباشد هیچ محسن بى‏وجا             تا نباشد هیچ خائن بى‏رجا

4343/د 6

جهان راستان: یعنی آخرت،کنایه از عالم برزخ.

بر کیمیا زدن: کنایه از سود بردن. ایمان آوردن.

( 1175) دو نفر ساحر سر از زانو برداشته بمادر خود گفتند بیا ما را بقبر پدرمان راهنمایى کن‏. ( 1176) مادرشان آنها را سر قبر پدر برد در آن جا سه روز روزه گرفتند. ( 1177) پس از آن روح پدر را مخاطب نموده گفتند اى پدر شاه در کارى گرفتار شده و براى ما پیغام فرستاده‏. ( 1178) که دو نفر مرد او را بزحمت انداخته و آبرویش را در پیش لشکریان برده‏اند. ( 1179) آنها سلاح و لشکرى ندارند ولى عصائى دارند که آن شور و شرى بر پا کرده است‏. ( 1180) تو اگر چه بظاهر در خاک خفته‏اى ولى در جهان راستان و عالم واقع هستى‏. ( 1181) اگر کار آنها سحر است بگو و اگر هم کار خدایى است‏. ( 1182) آن را هم بما خبر ده که ما در مقابل او سجده کنیم و مس وجود خود را به کیمیایى عرضه نماییم‏.

آنچه مولانا در این ابیات آورده است مطابق تفاسیر قرآن، ازجمله تفسیر ابوالفتوح رازی است.

سحر یا جادو چنان که مى‏دانیم پدید آوردن شکل‏ها و صورت‏هاست در نظر بیننده، چنان که ریسمانى را مار نشان دهند، یا کسى را سر برند و دیگر بارش زنده سازند، یا در هوا راه روند و مانند این کارها. اما آیا سحر، دگرگونى در ماهیّت است به طور موقت؟ یا تصرفى است در دیده بیننده. معتزلیان سحر را به جمیع اقسام آن منکرند و گویند آن چه بیننده را به چشم آید جز تو هم نیست. (کشاف اصطلاحات الفنون) و بعضى گفته‏اند سحر نتیجه سرعت عمل ساحر است که چیزى را نشان مى‏دهد و بیننده را مشغول مى‏سازد، سپس به سرعت چیز دیگرى را جاى آن مى‏نهد. به هر حال آن چه نزد همگان مسلّم است اینکه جادوگر را نیروى تصرف در قلب ماهیت نیست و آن چه مى‏کند تصرف در دیده بیننده است به دلیل آن که پس از زمانى کوتاه آن چه جادو کرده باطل مى‏شود و آن چه در آن جادو به کار رفته به حالت نخست در مى‏آید.

اما معجزه، آوردن چیزى است خلاف عادت و طبیعت، و آن تصرفى است در حقیقت و ماهیّتِ اشیاء نه در دیده نگرنده. مانند جارى شدن آب از سنگ یا شکافته شدن دریا به امر موسى یا معجزه‏هاى رسول (ص).



[1] - (بحار الانوار، ج 13، ص 1408)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(123)
شنبه 95 اردیبهشت 11 , ساعت 7:34 صبح  

فرستادن فرعون به مداین در طلب ساحران

( 1157)چون‌که موسی بازگشت و او بماند

 

اهل رای و مشورت را پیش خواند

( 1158) گفته با هم: « ساحران داریم ما

 

 هر یکی در سحر، فرد پیشوا

( 1159)آن‌چنان دیدند کز اطراف مصر

 

جمع آردشان شه و صراف مصر

( 1160)او بسی مردم فرستاد آن زمان

 

هر نواحی بهر جمع جادوان

( 1161)هر طرف که ساحری بد نامدار

 

کرد پران سوی او ده پیک کار

( 1162)دو جوان بودند ساحر مشتهر

 

سحر ایشان در دل مه مستمر

( 1163)شیر دوشیده ز مه فاش آشکار

 

در سفرها رفته بر خمی سوار

( 1164)شکل کرباسی نموده ماهتاب

 

آن بپیموده فروشیده شتاب

( 1165)سیم برده مشتری آگه شده

 

دست از حسرت به رخ‌ها بر زده

( 1166)صد هزاران هم‌چنین در جادوی

 

بوده منشی و نبوده چون روی

( 67)چون بدیشان آمد آن پیغام شاه

 

کز شما شاه است اکنون چاره‌خواه

( 1168)از پی آن که دو درویش آمدند

 

بر شه و بر قصر او موکب زدند

( 1169)نیست با ایشان به غیر یک عصا

 

که همی‌گردد به امرش اژدها

( 1170)شاه و لشکر جمله بی‌چاره شدند

 

زین دو کس جمله به افغان آمدند

( 1171)چاره‌ای می‌باید اندر ساحری

 

تا بود که زین دو ساحر جان بری

( 1172)آن دو ساحر را چو این پیغام داد

 

ترس و مهری در دل هر دو فتاد

( 1173)عرق جنسیت چو جنبیدن گرفت

 

سر به زانو بر نهادند از شگفت

( 1174)چون دبیرستان صوفی زانو است

 

حل مشکل را دو زانو جادوست

 مداین: جمع مدینه: شهر

دیدن: تصویب کردن، پذیرفتن.

صَرّاف مِصر: فرعون، که ارزش همه چیز مصر را به خوبی می‌داند.

پیک کار: یعنی پیک با تجربه و کار‌آزموده.

مشتهر: یعنی مشهور.

مستمر بودن سحر در دل مه: چنان که ماه را به صورت گاوى ماده به مردم مى‏نمودند و از آن شیر مى‏دوشیدند.

شیر دوشیده زمه: جادوی این دو جوان در ماه نفوذ داشت؛ یعنی در فن جادوگر‌ی بسیار مهارت داشتند. و هر یک خلاق و مُبدع کارهای جدیدی بودند، نه پیرو دیگری.

بر خم سوار بودن: از جمله کارها که به جادوگران نسبت مى‏دهند، سوار شدن آنان بر خم و راندن آن است.

شکل کرباس: ماهتاب را در دیده بیننده همچون کرباس گز مى‏کردند و به مردم مى‏فروختند.

          خُم روان کرده ز سحرى چون فرس             کرده کرباسى ز مهتاب و غلس‏

4730 / د /6

شتاب: به شتاب.

سیم بردن و آگه شدن مشترى: جادوگر سیم تماشاگر را برابر کرباسى که از مهتاب بدو فروخته بود مى‏گرفت، در پایان خریدار از زیان خود آگاه مى‏شد و دریغ مى‏خورد.

مُنشى: نو آفرین، مبدع.

رَوى: راوى.

دو درویش: و«دو ساحر» موسی و برادرش هارون‌اند.

موکب: در فرهنگ‏ها گروه سواران یا پیادگان است که در رکاب شاه یا امیرى روند، ولى «موکب زدن» در این بیت به معنى ماندن و ساکن شدن است.

امرش: مرجع ضمیر موسى (ع) است.

ترس و مهر: به دلیل آن است که دو جوان جادوگر، از موسی و هارون بیم داشتند، اما چون آنها را نیز جادوگر می‌دانستند، دلشان می‌خواست که آنها را ببینند.

عِرق: رگ.

عرق جنسیت: کنایه از تعصب همکارى. (چون مردم فرعون موسى و برادرش را ساحر شناساندند، ساحران تحریک شدند و به فکر فرو رفتند که چگونه با آنان در افتند).

سر به زانو نهادن: کنایت از اندیشیدن. به فکر فرو رفتن. (اندیشیدند که با موسى (ع) چه باید کرد).

زانو دبیرستان صوفى بودن: به مراقبه نشستن. چنان که مى‏دانیم صوفى در حالت مراقبه سر بر زانو نهد وبا ذکر و تفکر می کوشند به کشف اسرار حق دست یابند.

          صوفیى در باغ از بهر گشاد             صوفیانه روى بر زانو نهاد

1358 /د4

( 1157) وقتى موسى از نزد فرعون بیرون آمد فرعون مشاورین خود را طلبید. (- مشاورین جمع شدند و آراء خود را بیان کردند. (- بالاخره هامان وزیر فرعون چنین رأى داده و راهنمایى نموده گفت اى پادشاه باید ساحران را جمع کرد. (1158 ) ما در استانهاى خود ساحران زبر دستى داریم که هر یک در کار خود بى‏نظیرند. ( 1159) صلاح در این است که سحره را از اطراف و اکناف کشور مصر جمع کنند و حاضر نمایند. ( 1160) پس او مأمورین براى جمع کردن جادوان باطراف و نواحى مصر فرستاد. ( 1161) و هر جا ساحر معروفى بود ده نفر پیک بسوى او فرستاد. ( 1162) دو جوان بودند که در کار جادو معروف و مشهور بودند بطورى که سحر آنها حتى بماه رسیده بود. ( 1163) از ماه آشکارا شیر دوشیده و در سفرها سوار خم شده و راه طى کرده بودند. ( 1164) ماهتاب را بشکل کرباس در آورده و آن را زرع نموده و فروخته‏. ( 1165) قیمت آن را که نقره بوده برداشته و برده و پس از آن مشترى خبر دار شده که مهتاب را عوض کرباس خریده و از تأسف انگشت بدندان گزیده‏. ( 1166) صد هزاران از این قبیل کارها کرده و در کار مخترع بوده نه اینکه از کسى دیگر آموخته و عمل کند. ( 1167) از طرف شاه به آنها پیغام بردند که شاه از شما چاره جویى مى‏کند. ( 1168) که دو درویش بقصر شاه آمدند. ( 1169) آنها چیزى جز یک عصا در دست ندارند که بامر آنها اژدها مى‏شود. ( 1170) شاه و لشکرش از دست آنها بى‏چاره شده و همه مردم بفغان آمده‏اند. ( 1171) شاه ما را از این جهت نزد شما فرستاده که شما در این خصوص چاره بکنید تا بشما گنجهاى فراوان ببخشد. ( 1172) این پیغام که به آن دو نفر ساحر رسید هم ترس در دلشان پیدا شد و هم محبتى در دل خود نسبت بموسى احساس کردند. ( 1173) رگ جنسیت که در وجودشان جنبیدن گرفت از تعجب سر بزانو نهاده بفکر فرو رفتند. ( 1174) چون دبیرستان صوفى زانوى او است براى حل مشکلات زانوها چون جادو هستند.

 براى آگاهى از داستان ساحران و خواندن فرعون آنان را، نگاه کنید به: تفسیرها، مخصوصاً تفسیر ابو الفتوح رازى ، دراین کتاب آمده است که ساحران بارگاه فرعون هفتاد و دو تن بودند، از آنها دوتن قبطی، وبه روایت دیگر از مردم بینوا بودند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(122)
جمعه 95 اردیبهشت 3 , ساعت 9:0 عصر  

حکایت‏های قرآن نقد حال ما انسان‌هاست

( 1147) ما چه خود را در سخن آغشته‏ایم            

 

کز حکایت ما حکایت گشته‏ایم‏

( 1148) من عدم و افسانه گردم در حَنین            

 

تا تَقَلُّب یابم اندر ساجدین‏

( 1149) این حکایت نیست پیش مردِ کار            

 

وصف حال است و حضور یارِ غار

( 1150) آن اساطیر اوّلین که گفت عاق            

 

حرف قرآن را، بُد آثار نفاق‏

( 1151) لا مکانى که در او نور خداست            

 

ماضى و مستقبل و حال از کجاست‏

( 1152) ماضى و مستقبلش نسبت به توست            

 

هر دو یک چیزند پندارى که دُوست‏

( 1153) یک تنى او را پدر ما را پسر             

 

بام زیر زید و بر عمرو آن زَبَر

( 1154) نسبت زیر و زبر شد ز آن دو کس            

 

سقف سوى خویش یک چیز است بس‏

( 1155) نیست مثلِ آن مثال است این سخن            

 

قاصر از معنىّ نو حرف کهن‏

( 1156) چون لبِ جُو نیست، مَشکا لب ببند             

 

بى‏لب و ساحل بُدست این بحر قند

 چه: به معنی چگونه است وپرسش همراه با شگفتی را می رساند.

آغشتن: آمیختن. مشغول داشتن.

حکایت گشتن: داستان شدن، سمر گردیدن.

تقلب در ساجدین: برگرفته از قرآن است.« اَلَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی اَلسَّاجِدِینَ»: آن که تو را مى‏بیند چون بر مى‏خیزى [براى نماز] و اگر دیدن تو را میان سجده کنندگان.[1]

اساطِیر أوّلین: افسانه پیشینیان. برگرفته از قرآن کریم است« وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ»: و چون آیه‏هاى ما را بر آنان بخوانند، گویند شنیدیم، اگر خواهیم مانند این توانیم گفت. این نیست جز افسانه‏هاى پیشینیان.[2]

یارغار: در اینجا یعنی دوستانصمیم راه حق.

عاق: سرکش نافرمان. و مقصود بعض مشرکان عرب است.

لا مکان: کنایه از فرستادنگاه آیت‏هاى قرآن. اصولا درعالم معنا زمان ومکان مطرح نیست. مشرکان در باره قرآن مى‏گفتند افسانه پیشینیان است. مولانا در رد آنان مى‏گوید اگر براى آیه‏هاى قرآن در سخنان دیگر پیمبران، همانند مى‏بینند، آن تابش نور الهى است بر همه آنان و برون از زمان و مکان. بعض شارحان «لا مکان» را کنایه از شیخ و مرشد گرفته‏اند که خلاف ظاهر است.

نسبت: از مقوله اعراض است و آن مفهومى است که تعقل آن با قیاس به غیر، ممکن تواند بود و معنى آن در ذهن بدون ملاحظه غیر ممکن نیست مانند بالا و پایین و آغاز و انجام.

مثل: مشارکت چیزى است در تمام ماهیت.

مثال: جزئى بود که براى روشن ساختن قاعده‏اى آرند، چنان که در جمله: ضَرَبَ زَیدٌ عَمراً، گویند زید فاعل و عمرو مفعول است.

          مر على را در مثالى شیر خواند             شیر مثل او نباشد گر چه راند

          از مثال و مثل و فرق آن بران             جانب قصّه دقوقى اى جوان‏

1942- 1941/ د / 3

 چون لب جو نیست: نسبت مشک و جوىِ روان هر چند نسبت خرد و کلان است، اما هر دو محدودند. مى‏توان بر لب جو نشست و مشک را پر کرد. اما از دریایى که لب و ساحل ندارد مشک را پر کردن چگونه توان؟ سخن مولانا چنان که بارها و از جمله در آغاز دفتر نخست فرمود انعکاسى است از آن چه از عالم دیگرى بدو الهام مى‏شود، و آن سخنانى است که بزرگان طریقت پى در پى گفته‏اند. این سخنان از دریاى معرفت حضرت است که به وسیله پیمبران و اولیا به مردم افاضه مى‏شود. و آن دریا برون از حد و زمان و مکان است.

 ( 1147) اکنون که ما خود را بسخن مشغول کرده‏ایم از اینکه حکایت گفته‏ایم خود حکایت و افسانه شده‏ایم‏ . ( 1148) من در ناله‏هاى خود نیست شده و افسانه مى‏گردم تا آن که مرا از حالى بحالى مى‏گرداند همان او کارى بکند که در وصف ساجدین در غلطم. ( 1149) در پیش مرد کار اینکه مى‏گویم افسانه نیست بلکه وصف حالى است که در حضور یار گفته مى‏شود. ( 1150) آن نافرمانى که گفت این از اساطیر اولین است در سخن قرآن نفاق پیشه خود کرده بود. ( 1151) لا مکانى که نور خدایى در آن جلوه گر است گذشته و آینده و حالش کجا بوده‏. ( 1152) ماضى و مستقبل از تو است و این هر دو یکى هستند و در گمان تو دو مى‏نمایند. ( 1153) یک نفر براى او پدر و براى ما پسر است بام زیر زید است و بالاى عمرو است‏. ( 1154) این نسبت زیر و بالا از این دو نفر بوجود آمده و گرنه سقف بخودى خود فقط یک چیز است‏. ( 1155) اینکه ما گفتیم مثال است و گرنه مطلب مثل این نیست زیرا سخنان کهنه این معنى نو را نمى‏رساند. ( 1156) اى مشگ چون اینجا لب جوى نیست پس لب بر بند زیرا این دریاى قند بى‏لب و بى‏ساحل است و کرانه ندارد.

مولانا می‏‏گوید: «حکایت‏های ما جلوه‌گاه خود ما و شخصیت ماست». من در ناله‏های خود محو می‏‏شوم تا در میان بندگان حق به خاک می‏‏افتم و خود را ناچیز می‏‏بینم. پس اینها که می‏‏گویم قصه نیست، وصف حال خود ماست. راندگان درگاه خدا نیز بیهوده قصه‏های قرآن را اسطوره‏های پیشینیان می‏‏شمارند:«یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ»:کافران مى‏گویند: «اینها فقط افسانه‏هاى پیشینیان است!»[3] این قصه‏های قرآن هم وصف حال ماست، اگرچه از گذشته‏های دور آمده باشد. مولانا می‏‏گوید: اصولاً در عالم معنا زمان و مکان مطرح نیست. تو که جاودانه نیستی، به نسبت زندگی محدود خود، از گذشته و آینده سخن می‏‏گویی. حقیقت عالم، گذشته و آینده‌اش یکی است و محدود به زمان نمی‏‏شود. مولانا می‏‏گوید: من نمی‌خواهم عالم لامکان را به این دنیا تشبیه کنم، این‌که می‏‏گویم فقط مثال است. این کلمات کهنه، نمی‌تواند معانی عالم بالا را بیان کند. دریای حق مانند «لب جو» نیست که تو مانند «مشک» خود را از آن پر کنی؛ دریایی است که ساحل ندارد و باید در آن محو شد؛ چنان‌که هستی تو دیده نشود تا ساحلی بجوید.



[1] - (شعراء، 218- 219)

[2] - سوره انفال،ایه 31 و نیز در سوره مطففین: آیه 13، انعام: 25، نحل: 24، مؤمنون: 83، فرقان: 5، نمل: 68، أحقاف: 17، قلم: 15.

[3]. انعام، آیهْ 25.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 473 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402099 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]