محبوب ترینِ مردم نزد خداوند در روز قیامت و آن که [از دیگران] به خدا نزدیکتر است ، پیشوای دادگر است. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(85)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:49 صبح  

نقد مغروران دنیاپرست

( 778)همچو فرعونی مرصّع کرده ریش

 

برتر از عیسی پریده از خریش

( 779)او هم از نسل شغال ماده زاد

 

در خم مالی و جاهی در فتاد

( 780)هر که دید آن جاه و مالشسجده کرد

 

سجدهْ افسوسیان را او بخورد

( 781)گشت مستک آن گدای ژنده‌دلق

 

از سجود و از تحیرهای خلق

( 782)مال مار آمد که در وی زهرهاست

 

و آن قبول و سجدهْ خلق اژدهاست

 مرصّع: گوهر نشان. ریش فرعون به گوهر آراسته بود. در تاریخ بلعمى است: «پس موسى بر لب رود نیل آمد و دعا کرد، به فرمان خداى تعالى فرعون بر سر آب آمد او را بر کشیدند، و مرده دیدند و آن جواهر که در ریش او بافته بود تمامت بر گرفتند.»[1] «این دلق موسى است مرقع و آن ریش فرعون مرصّع.»[2]

نسل شغال ماده: یعنی زایندهْ فریب وفریبکاری.

افسوسیان: یعنی فریب خوردگان یا کسانی که او را مسخره و در ظاهر سجده می‏کردند و

سجده آنها را خورد: یعنی باورکرد و به اصطلاح به ریش خود گرفت.

مستک: «کاف» تصغیر که افاده تحقیر کند.

ژنده دلق: که پوششى درویشانه و کهنه دارد. لیکن در این بیت استعاره از درمانده و ناتوان است.

مال مار آمدن: «المال حیةٌ و الجاهُ أضَرُّ منه: مال چون مار است و مقام زیان‏مندتر از آن.»[3]

( 778) مثل آن فرعون که ریش خود را مرصع نموده و جواهر آویزان کرده از خریت خود را بالا دست موسى گمان مى‏کرد( 779) آن هم از نسل همان شغال ماده بود و در خم مال و جاه افتاده بود. ( 780) مردم مال و جاه او را دیده و سجده کردند و سجده کسانى را که بجاه و مال او افسوس مى‏خوردند او بخود خرید و گمان کرد که او شخص فوق العاده ایست‏. ( 781) آن گداى بالذات از سجده و حیرت مردم مست گردید. ( 782) مال مارى است که در آن زهرها هست و آن سجده و اقبال مردم اژدها است‏.

مولانا قدرتمندان دنیا و از جمله فرعون را شغال رنگین می‌بیند. آن شغال رنگین، مانند فرعونی بود که طبق روایات، جواهر گران‌بهایی بر موهای ریش خود کشیده بود و "از خری"، می‏پنداشت که بالاتر از عیسی و مقامش، فراتر از فلک چهارم است. "مال و جاه"، او را مغرور کرده بود. مولانا، فرعون را "گدای ژنده دلق" می‏گوید؛ زیرا آن‌چه او داشت، هیچ بود. مولانا با استناد به حدیث می‏گوید: توجه خلق بدتر از مال، مایهْ گمراهی می‏شود: مال دنیا آکنده از زهرهای معنوی است و بدتر از آن، این است که آدمی فریفتهْ تعظیم‏ها و تملق‏های چاپلوسان شود و تعظیم آنان را حقیقی بداند و خود را نیز بزرگ شمارد.

 

( 783)های ای فرعون ناموسی مکن

 

تو شغالی هیچ طاووسی مکن

( 784)سوی طاووسان اگر پیدا شوی

 

عاجزی از جلوه و رسوا شوی

( 785)موسی و هارون چو طاووسان بدند

 

پر جلوه بر سر و رویت زدند

( 786)زشتی‌ات پیدا شد و رسوایی‌ات

 

سرنگون افتادی از بالایی‌ات

( 787)چون محک دیدی سیه گشتی چو قلب

 

نقش شیری رفت و پیدا گشت کلب

( 788)ای سگ‌گرگین زشت از حرص و جوش

 

پوستین شیر را بر خود مپوش

( 789)غُرّهْ شیرت بخواهد امتحان

 

نقش شیر و آن‌گه اخلاق سگان

 ناموسى: در فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى، پاک دامنى و پرهیزکارى معنى شده، لیکن خود نمایى و خود ستایى مناسب‏تر مى‏نماید،

          گوید خاقانیا این همه ناموس چیست             نه هر که دو بیت گفت لقب ز خانان برد

(جمال الدین عبد الرزاق)

          چون بگویى جاهلم تعلیم ده             این چنین انصاف از ناموس به‏

1388/ د / 4

ناموسی مکن: یعنی با ظاهر خوش و آوازهْ خوش، دیگران را فریب نده.

طاووسان: مردان حقند.

گرگین: یعنی گرگ صفت.

امتحان: امتحان حق است .

غرّه شیر: قدرت مردان حق و آگاهی آنها از باطن مدعیان است.

( 783) هان اى فرعون دعوى عفیف بودن و ناموسى جلوه کردن را رها کن تو شغالى دعوى طاوسى از تو شایسته نیست‏ . ( 784) اگر در مقابل طاوسان واقع شوى از جلوه طاوسى عاجز مانده و رسوا خواهى شد . ( 785) موسى و هارون خلقتاً طاوس بودند و پرهاى طاوسى خود را بسر و روى تو زدند . ( 786) و بر اثر آن زشتى تو پیدا شده رسوا گردیدى و از مقام بلند خود سر نگون شده به پستى افتادى‏ . ( 787) محک دیدى و مثل پول قلب سیاه شده نقش شیریت رفته در عوض سگ پیدا شد . ( 788) اى سگ گرگ صفت زشت از جوش حرص پوست شیر بتن خود مپوش‏ . ( 789) غرور شیر بودنت مستلزم امتحان است نقش شیر و اخلاق سگ؟ آیا ممکن است با این اخلاق کسى شیر بودن تو را باور کند.

خطاب مولانا به همهْ مغروران دنیاست که چون شغال رنگین شده، خود را در راه خیر و صلاح می‌بینند. موسی و هارون را از مردان حق مثال می‏زند که جلوهْ آنها، فرعون را رسوا کرد. مولانا، موسی و هارون و به‌طور کلی، مردان حق را "محک" می‏گوید و "قلب"، وجود ناسزای فرعونیان و مدعیان است که در ظاهر "نقش شیری" دارند، اما سگی بیش نیستند. مولانا بر این باور است که : ریا و تزویر انسان در فراز و نشیب روزگار آشکار می‌شود؛ چنان‌که حضرت علی(ع) فرمود: «فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال؛ در کشاکش دهر، گوهر آدمیان شناخته شود».[4]



[1] - (تاریخ بلعمى، ص 420- 421)

[2] - (گلستان سعدى، ص 183)

[3] - (المنهج القوى)

[4]- احادیث مثنوی، ص76


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(84)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:47 صبح  

دعوى طاوسى کردن آن شغال که در خم صبّاغ افتاده بود

( 766)و آن شغال رنگ‌رنگ آمد، نهفت

 

بر بناگوش ملامت‌گر بگفت

( 767)بنگر آخر در من و در رنگ من

 

یک صنم چون من ندارد خود شمن

( 768)چون گلستان گشته‌ام صد رنگ و خوش

 

مر مرا سجده کن از من سر مکش

( 769)کر و فر و آب و تاب و رنگ بین

 

فخر دنیا خوان مرا و رکن دین

( 770)مظهر لطف خدایی گشته‌ام

 

لوح شرح کبریایی گشته‌ام

( 771)ای شغالان هین مخوانیدم شغال

 

کی شغالی را بود چندین جمال

( 772)آن شغالان آمدند آن‌جا به جمع

 

همچو پروانه به گرداگرد شمع

( 773)پس چه خوانیمت بگو ای جوهری

 

گفت طاووس نر چون مشتری

( 774)پس بگفتندش که طاووسان جان

 

جلوه‌ها دارند اندر گلستان

( 775)تو چنان جلوه کنی گفتا که نی

 

بادیه نارفته چون کوبم منی

( 776)بانگ طاووسان کنی گفتا که لا

 

پس نه‌ای طاووس خواجه بوالعلا

( 777)خلعت طاووس آید ز آسمان

 

کی رسی از رنگ و دعوی‌ها بدان

 ملامت‌گر: شغال دیگری است که این شغال رنگین را به سؤال گرفت.

بادیه: ریگ‌زار راه مکه است و کسی که از آن نگذرد نمی‌تواند راه «منی» را طی کند.

نهفت: پنهانى، آهسته.

صنم: یعنی بت.

شَمَن: بت‌پرست و پرده‌دار بتکده.  

لوح شرح کبریایى شدن: اسرار الهى را دانستن و گفتن، از عالم معنى با خبر بودن.

جوهرى: در این‌جا یعنی دارای گهر، اصیل، بزرگ، گوهرى، گوهر فروش. بدان رو که گوهر فروش گوهرهاى رنگ رنگ دارد و شغال نیز رنگ‏ها به خود گرفته بود.

چون مشترى: مانند مشترى، زیبا و روشن، یعنی سعادت بخش، خجسته؛ به تعبیر عرفا، مرد کامل.

طاوسان جان: یعنی آنها که جمال و کمال از روح مطلق و هستی بی‌قید و شرط پروردگار دارند؛

جلوه‌ها دارند: یعنی حالاتی که نشان‌دهنده چنین کمال و جمالی باشد نه مانند رنگ خُم بر پوست شغال.

کوبیدن: پیمودن، رفتن.

کوبم: یعنی زیر پا بگذارم، از آن بگذرم.

منى: مِنى. صحراى معروف نزدیک به عرفات.

خواجه بُو العَلا:طاووسان دیگر به طنز لقب «ابوالعلا» یعنی بلند مرتبه، را برای شغال مدعی به‌کار می‌برند.

از آسمان آمدن خلعت طاوس: به احتمال قوى مولانا که با فرموده‏هاى امیر مؤمنان (ع) انس فراوان داشته، این جمله را از خطبه آن حضرت در خلقت طاوس برداشته که «آن را در استوارترین هیأت پرداخت و رنگ‏هاى آن را به نیکوترین ترتیب مرتب ساخت.»[1]

( 766) آن شغال که پوستش بچندین رنگ مزین شده بود بگوش شغالى که ملامتش مى‏کرد آهسته گفت‏ . ( 767) رنگ پوست مرا نگاه کن و ببین که هیچ بت پرستى بتى مثل من ندارد . ( 768) ببین که من چون گلستانى هستم و صد گونه رنگ مطبوع در پوست من دیده مى‏شود مرا سجده کن و از من سرکشى منما . ( 769) کر و فر و آب و تاب رنگهاى زیباى مرا ببین و بدان که من فخر دنیا و ستون دین هستم‏ . ( 770) من مظهر لطف خداوندى شده و لوح کبریایى حق گردیده‏ام‏ .( 771) پس روى بشغالان نموده گفت اى جماعت شغال مرا شغال نخوانید کجا شغال ممکن است با این جمال جلوه گر شود . ( 772) شغالان چون پروانه‏ها که گرد شمع جمع شوند در اطراف او گرد آمدند . ( 773) و گفتندش اکنون تو را بچه نام بخوانیم گفت مرا طاوس صدا کنید . ( 774) گفتند طاوسان جان در گلستان جلوه‏ها دارند و چتر مى‏زنند . ( 775) تو مى‏توانى آن طور جلوه کنى و چتر بزنى گفت نه کسى که بادیه را طى نکرده چه سان از کعبه و منا نام مى‏برد . ( 776) گفتند بانگ طاوس توانى کرد گفت نه گفتند احمق پس طاوس نیستى‏ . ( 777) خلعت طاوس از آسمان مى‏آید و خلقت او زیبا است تو از رنگ و دعوى چگونه بمقام طاوسى توانى رسید .

مولانا به طنز، شغال رنگین را با القاب کسانی می‌خواند که غالباً پیشوای دین و رهبر اهل ظاهرند (فخرالدین، رکن‌الدین و..) شغال رنگین می‌گوید: شرح عظمت و کبریای الهی را در وجود من باید دید. شغالان دیگر از این شغال رنگین یا این شیخ مدعی می‌پرسند: تو در خود جلوه‌های کمال معنوی را داری؟ می‌گوید: نه، زیرا این راه را طی نکرده‌ام.

شغال در این داستان، رمز مدعیان دروغى است که مى‏کوشند ظاهر خود را بسازند و مردمان را فریب دهند و به دام اندازند. سخنانشان باریک و درونشان تاریک است. مولانا از این تمثیل نتیجه‌گیری می‌کند که: شایستگی مردان حق از عنایت پروردگار است و بس.



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 165)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(83)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:46 صبح  

آمن بودن بلعم باعور که امتحان‏ها کرد حضرت او را و از آنها روى سپید آمده بود 

( 747)بلعم باعور و ابلیس لعین

 

ز امتحان آخرین گشته مهین

( 748)او به دعوی میل دولت می‌کند

 

معده‌اش نفرین سبلت می‌کند

( 749)کآن‌چه پنهان می‌کند پیدا‌یش کن

 

سوخت ما را ای خدا رسواش کن

( 750)جمله اجزای تنش خصم وی‌اند

 

کز بهاری لافد ا‌یشان در دی‌اند

( 751)لاف وا داد کرم‌ها می‌کند

 

شاخ رحمت را ز بن بر می‌کند

( 752)راستی پیش آر یا خاموش کن

 

وانگهان رحمت ببین و نوش کن

( 753)آن شکم خصم سبال او شده

 

دست پنهان در دعا اندر زده

( 754)کای خدا رسوا کن این لاف لام

 

تا بجنبد سوی ما رحم کرام

( 755)مستجاب آمد دعای آن شکم

 

شورش حاجت بزد بیرون علم

( 756)گفت حق گر فاسقی و اهل صنم

 

چون مرا خوانی اجابت‌ها کنم

( 757)تو دعا را سخت گیر و می‌شخول

 

عاقبت برهاندت از دست غول

 بلعم یا بلعام: از زهاد بنی‌اسرائیل و معاصر موسی بود که به دشمنی با موسی برخاست و رانده درگاه شد.

مهین: یعنی خوار و رانده درگاه.

او: اشاره است به لاف زنانى که ظاهر خود را مى‏آرایند و فقر و درویشى مى‏نمایاند، اما درونشان تاریک است و از جمله آنان بلعم و ابلیس. نیز اشارت به مرد لافى که سبیل خود را چرب مى‏کرد.

نفرین سبلت کردن: کنایه از طعنه زدن به دعوى ظاهرى مدعى، و آرزوى رسوا شدن او کردن.

آن‌چه پنهان می‌کند: فقر و گرسنگی است. لاف باعث می‌شود که کرم بزرگان و مردان حق، یا کرم خداوند از ما برگردد.

از بهار لافیدن: استعارت از دعوى رسیدن به حق.

در دى بودن: استعارت از نقصان و قصور داشتن.

وا داد: رد کردن.

          ز آن که تأویل است واداد عطا             چون که بیند آن حقیقت را خطا

3742/ د / 1

علم بیرون زدن: یعنی آشکار شدن. به دنبال قبول دعای شکم آن مرد.

گفت حق گر فاسقی و اهل صنم : پروردگار دعای فاسق و بت پرست را هم می‌پذیرد.

لئام: جمع لئیم.

علم بیرون زدن: کنایه از آشکارا گردیدن حقیقت. ظاهر شدن گرسنگىِ لافى.

اهل صنم: بت پرست، کافر.

مرا خوانى: اشاره است به آیه وَ قالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ: و گفت پروردگارتان مرا بخوانید تا دعاتان را بپذیرم. [1].

شَخولیدن: یعنی نالیدن‌, سر و صدا کردن، صفیر زدن براى اسب هنگام آب خوردن.

          مى‏شَخولیدند هر دم آن نفر             بهر اسبان که هلا هین آب خور

4293 / د /3

غول: عامل گمراهی.

 مولانا می‌گوید: اما بلعم و ابلیس که هر دو سالیانی در آزما‌یش الهی توفیق داشتند؛ در آخرین آزما‌یش رسوا شدند.

 

( 758)چون شکم خود را به حضرت درسپرد

 

گربه آمد پوست آن دنبه ببرد

( 759)از پس گربه دویدند او گریخت

 

کودک از ترس عتابش رنگ ریخت

( 760)آمد اندر انجمن آن طفل خرد

 

آب روی مرد لافی را ببرد

( 761)گفت آن دنبه که هر صبحی بدان

 

چرب می‌کردی لبان و سبلتان

( 762)گربه آمد ناگهانش در ربود

 

بس دویدیم و نکرد آن جهد سود

( 763)خنده آمد حاضران را از شگفت

 

رحمهاشان باز جنبیدن گرفت

( 764)دعوتش کردند و سیرش داشتند

 

تخم رحمت در زمینش کاشتند

( 765)او چو ذوق راستی دید از کرام

 

بی‌تکبر راستی را شد غلام

 رنگ ریختن: رنگ باختن. کنایه از ترسیدن.

راستى را غلام شدن: حقیقت را پیش گرفتن، دروغ و لاف را ترک گفتن.

کرام: اشاره به مردان حق است.

ذوق راستی: یعنی لذت راستگویی

محتوای مضمونی این ابیات پیرامون لزوم اجتناب از دروغ و لاف زدن ،ولذت راستگویی تاکید دارد ، همانگونه که در قرآن کریم و حدیث‏هاى نبوى و امامان (ع) بر راستگویى تاکید فراوان شده است و راستگویى موافقت درون است با برون که از آن به «صدق» تعبیر کنند. اگر بنده خود را جز آن چه هست بنمایاند، پروردگار چندى بر او بپوشاند و چون از حد بگذراند رسوایش سازد در چنان حال اگر باز به خدا رو آرد و از گناه خود عذر خواهد او را بپذیرد که لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ. [2]



[1]. مؤمن (غافر)، آیهْ 60.

[2] - (سوره ابراهیم،آیه 7)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(82)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:43 صبح  

در نقد مدعیان فرومایه


 ( 743)گر تو نقدی یافتی مگشا دهان

 

هست در ره سنگ‌های امتحان

( 4742)سنگ‌های امتحان را نیز پیش

 

امتحان‌ها هست در احوال خویش

( 745)گفت یزدان از ولادت تا بحین

 

یفتنون کل عام مرتین

( 746)امتحان در امتحان است ای پدر

 

هین به کمتر امتحان خود را مخر

 نقد: کنایه از فتوح و حالتى که گاه به سالک دست دهد و او را خوش دارد.

حَین: مرگ.

یُفتَنُون: برگرفته از قرآن کریم است أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لا یَتُوبُونَ وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ: آیا نمى‏بینند که آنان در هر سال یک بار یا دو بار آزموده مى‏شوند، پس نه توبه مى‏کنند و نه پند مى‏گیرند.[1]

به کمتر امتحان خریدن: اگر ریاضتى مختصر تحمل کردى- چنان که اندک حرامى را ترک نمودى یا اندک عبادتى آوردى- مپندار که به کمال رسیده‏اى خود را براى آزمایش‏هاى سخت‏تر آماده کن.

( 743) اگر پولى پیدا کردى حرف نزن و نگو که من پول دارم زیرا در راه سنگ امتحان زیاد است شاید پول تو قلب باشد. ( 744) حتى سنگهاى امتحان هم در احوال خودشان امتحانها دارند. ( 745) خداوند فرمود که کفار از روز ولادت تا دم مرگ سالى دو مرتبه مبتلا مى‏شوند. ( 746) امتحان‏ بالاى امتحان در این راه هست فقط با یک امتحان کوچک خود را خریدارى نکرده و از خوبى خود خاطر جمع مباش‏.

مولانا به مدعیان می‌گوید: اگر هم چیزی از معرفت حق به تو رسیده باز حرف نزن، وگرنه مردان حق مانند سنگ محک، آن را در تو می‌یابند. زیرا مردان حق نیز از چنین آزما‌یش‌هایی گذشته‌اند. این سخن اشاره دارد به آیه شریفه سوره توبه: آیا نمی‌بینند که هر سال یک یا دو بار در برابر آزما‌یش حق قرار می‌گیرند؟ و با این حال توبه نمی‌کنند و به خود نمی‌آیند. «خود را مخر» یعنی برای خود ارزش قائل نشو و زود باور نکن که به کمال رسیده‌‌ای.راه بسیاردشوار است و در هر منزل آزمایشى در کار است اگر عنایتى از حضرت حق به تو رسید و نصیبه‏اى قسمتت گردید، مبادا فریفته شوى و خود را از سالکان راستین به شمار آرى. چنان که در داستان آینده خواهیم دید.



[1] - (سوره توبه،آیه 126)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(81)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:41 صبح  

چرب کردن مرد لافى لب و سبلت خود را هر بامداد به پوست دنبه،

و بیرون آمدن میان حریفان که : من چنین خورده‏ام و چنان

 

امتحان و آزما‌یش الهی رسوا‌کننده است

 

( 732)پوست دنبه یافت شخصی مُستهان

 

هر صباحی چرب کردی سبلتان

( 733)در میان منعمان رفتی که من

 

لوت چربی خورده‌ام در انجمن

( 734)دست بر سبلت نهادی در نوید

 

رمز یعنی سوی سبلت بنگرید

( 735)کین گواه صدق گفتار من‌ است

 

وین نشان چرب و شیرین خوردن است

( 736)اشکمش گفتی جواب بی‌طنین

 

که اباد الله کید الکاذبین

( 737)لاف تو ما را بر آتش بر نهاد

 

کان سبال چرب تو بر کنده باد

( 738)گر نبودی لاف زشتت ای گدا

 

یک کریمی رحم افکندی به ما

( 739)ور نمودی عیب و کژ کم باختی

 

یک طبیبی داروی او ساختی

( 740)گفت حق که کژ مجنبان گوش و دم

 

ینفعن الصادقین صدقهم

( 741)گفت اندر کژ مخسب ای محتلم

 

آن چه داری وانما و فاستقم

( 742)ور نگویی عیب خود باری خمش

 

از نمایش وز دغل خود را مکش

 مُستَهان: سبک سر، خوار.

سبلتان: تثنیه سبلت.

منعَمان: نعمت دادگان، مالداران، ثروت مندان.

در انجمن: یعنی درمهمانی، در میان جمع.

نوید: به معنى خوش خبرى، بشارت و مژده.

رمز: یعنی اشارت. (دست بر سبیل خود مى‏نهاد که این نشان لوت چرب است).

بى‏طَنین: خاموش، بى‏آواز، بى‏سر و صدا.

أبادَ اللَّهُ کَیدَ الکاذِبین: خدا مکر دروغ‏گویان را تباه کند.

بر آتش بر نهادن: آزار دادن، گرسنه نگه داشتن.

او: مى‏توان اشاره به شکم ، نیز عیب و کژ باختن باشد.

یَنفَعَنَّ الصَّادِقینَ: برگرفته از قرآن کریم است هذا یَوْمُ یَنْفَعُ اَلصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ: این روزى است که راستگویان را راست گفتن شان سود دهد.[1]

گفت اندر کژ مخسب اى محتلم: ظاهراً اشاره است به حدیث «لا یَنامُ الرَّجُلُ عَلى وَجهِهِ وَ مَن رَأیتُمُوهُ نائماً عَلَى وَجهِهِ فَأنبِهُوه: مرد بر رو نخوابد و کسى را که دیدید بر رو خوابیده آگاهش سازید.»[2] و حدیثى که در مسند احمد دیده مى‏شود «إِذا أوَیتَ اِلَى فِراشِک فَتَوضَّأ وَ نَم عَلى شِقِّکَ الأیمَن: چون به سوى رختخواب روى وضو گیر و بر جانب راست بخواب.»[3] از این روایت‏ها و مانند آن آشکار است که به رو خوابیدن مکروه است. بنا بر این، محتمل است مقصود از «اندر کژ خسپیدن» به رو خوابیدن باشد.

 مُحتَلِم: خواب رفته، خوابیده. که محتلم گردد در خواب، دور از حقیقت.

آن چه دارى وانما: نفاق و دو رویى را به یک سو نه. راستگو و راست کردار باش.

فَأستَقِم: گرفته از قرآن کریم است فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ: پس استوار باش چنان که فرمان داده شده‏اى و هر که توبه کرد با تو، و ستم مکنید که او بدان چه مى‏کنید بیناست.[4]

( 732) مرد سبک مغزى قطعه‏اى دنبه پیدا کرده هر روز صبح سبیلهاى خود را با آن چرب مى‏کرد . ( 733) و میان دولتمندان مى‏رفت که یعنى من طعام چرب و لذیذ خورده‏ام‏ . ( 734) و دست به سبلت خود مى‏کشید و با رمز و اشاره حالى مى‏کرد که سبلتم را نگاه کنید . ( 735) که این گواه صدق گفتار و نشان خوراک چرب و شیرین است‏ . ( 736) ولى شکمش باو جواب مى‏داد که خدا مکر کفار را نابود کند . ( 737) الهى سبیلت ببریدن برود که مکر تو ما را بر سر آتش گرسنگى نشانده است‏. ( 738) اگر لاف زشت تو نبود لا اقل یک نفر شخص با سخاوت بما رحم مى‏کرد . ( 740) خداوند فرموده است که دروغ نگو که راستى راستگویان به آنها سود مى‏رساند. ( 741) اى که محتلم شده‏اى در سوراخ خود کج مخواب و آن چه دارى بنما و راست بایست‏ . ( 742) اگر عیب خود را نمى‏گویى لا اقل ساکت باش و از دروغ و تزویر خود را بکشتن نده‏ .

مولانا حکایت کوتاه دیگری در نقد مدعیان فرومایه که خود را در صف اهل کمال جا می‌زنند، نقل می‌کند: مردی بینوا و ریاکار، هر بامداد سبیل خود را با دنبه‌‌ای چرب می‌کند و به ضیافت توانگران می‌رود و مدعی می‌شود که من فلان غذای چرب و شیرین خورده‌ام و حاجتی به غذاهای شما ندارم. روزی گربه‌ای می‌آید و آن دنبه را می‌برد. کودک خرد‌سال او سراسیمه می‌رود که به پدر لاف‌زن خود این خبر را برساند، و پدر را در میان آن جمع، گرم لاف‌زدن می‌یابد؛ بی‌هیچ ملاحظه‌ای می‌گوید: بابا‌جان! آن دنبه‌‌ای را که هر روز سبیلت را چرب می‌کردی، گربه دزدید و برد. مردک لاف‌زن خود را می‌بازد و حضّار به خنده می‌افتند و بدین‌سان او رسوا می‌شود. بنابراین در این جهان, هیچ ادعا‌یی پایدار نمی‌ماند و بالأخره در امتحانات روزگار دعاوی بی‌اساس برملا می‌شود.



[1] - (سوره مائده،آیه 119)

[2] - (سفینة البحار، ج 2، ص 625)

[3] - (مسند احمد، ج 4، ص 292)

[4] - (سوره هود،آیه 112)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 67 بازدید
بازدید دیروز: 611 بازدید
بازدید کل: 1402305 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]