حسن ختام آخرین بخش دعا ونیایش را با مناجاتی از عارف شوریده خواجه عبدالله انصاری به پایان می بریم:
الهی اگر پرسی حجت نداریم و اگر بسنجی بضاعت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم .
مائیم همه مسلمان بیمایه و همه از طاعت بی پیرایه و همه محتاج و بی سرمایه الهی چون نیکان را استغفار باید کرد ، نانیکان را چه باید کرد ؟
الهی مبینی و میدانی و برآوردن می توانی .
الهی چون همه آن کنی که می خواهی پس از این بنده مفلس چه می خواهی . الهی آمرزیدن مطیعان چه کار است . کرمی که همه را نرسد چه مقدار است ؟
الهی آفریدی رایگان و روی دادی رایگان . پس بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان
الهی اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است
بی دیدار تو درد و داغ است.
دوزخ بیگانه را بنگاه است.
وآشنا را گذرگاه است
وعارفان را نظرگاه است
الهی اگر مرا در دوزخ کنی دعوی دار نیستم،واگر در بهشت کنی بی جمال تو خریدار نیستم.
الهی!من به حور و قصور ننازم،اگر نفسی باتو پردازم،از آن هزار بهشت سازم.
الهی چون آتش فراق داشتی با آتش دوزخ چه کار داشتی . الهی روزگاری ترا می جستم خود را می یافتم . اکنون خود را می جویم ترا یافتم.
الهی بر عجز و بیچارگی خود گواهم و از لطف و عنایت تو آگاهم ! خواست خواست تو است من چه خواهم ؟ ( من چه دانم ؟)
الهی مرا آن ده که مرا آن به
الهی اگر از دنیا مرا نصیبی است به بیگانگان دادم
واگر از عقبی مرا ذخیره ای است به مومنان دادم
در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار توبس
الهی!خواندی تاخیر کردم.فرمودی،تقصیر کردم.عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.اگر گوییم ثنای تو گوییم.اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی!گفتی کریمم،امید بدان تمام است.تا کرم تو در میان است،نا امیدی حرام است. خواجه عبدالله انصاری
گفت: ای موسی، دهانم دوختی |
|
وز پشیمانی تو جانم سوختی |
جامه را بدرید و آهی کرد و تفت |
|
سر نهاد اندر بیابان و برفت |
وحی آمد سوی موسی از خدا |
|
بندة ما را ز ما کردی جدا |
تو برای وصل کردن آمدی |
|
یا خود از بهر بریدن آمدی؟ |
هرکسی را سیرتی بنهادهام |
|
هرکسی را اصطلاحی دادهام |
من نکردم امر تا سودی کنم |
|
بلکه تا بر بندگان جودی کنم |
من نگردم پاک از تسبیحشان |
|
پاک هم ایشان شوند و در فشان |
ما زبان را ننگریم و قال را |
|
ما درون را بنگریم و حال را |
ناظر قلبیم اگر خاشع بود |
|
گرچه گفت لفظ ناخاضع بود |
زانکه دل جوهر بود، گفتن عرض |
|
پس طفیل آمد عرض، جوهر غرض |
چند از این الفاظ و اظهار و مجاز؟ |
|
سوز خواهم، سوز، با آن سوز ساز |
آتشی از عشق در جان برفروز |
|
سر به سر فکر و عبارت را بسوز |
موسیا، آدابدانان دیگرند |
|
سوخته جان و روانان دیگرند |
عاشقان را هر نفس سوزیدنی است |
|
برده ویران، خراج و عشر نیست |
گر خطا گوید ورا خاطی مگو |
|
ور بود پر خون شهید، آن را مشو |
خون، شهیدان را ز آب اولیتر است |
|
این خطا از صد صواب اولیتر است |
در درون کعبه رسم قبله نیست |
|
چه غم ار غواص را پاچیله نیست |
ملّت عشق از همه دینها جداست |
|
عاشقان را ملّت و مذهب خداست |
چونکه موسی این عتاب از حق شنید |
|
در بیابان در پی چوپان دوید |
عاقبت دریافت او را و بدید |
|
گفت: مژده ده که دستوری رسید |
کفر تو دین است و دینت، نور جان |
|
ایمنی، وز تو جهانی در امان |
ای معاف یفعل الله مایشا |
|
بی محابا رو زبان را برگشا |
گفت: ای موسی از آن بگذشتهام |
|
من کنون در خون دل آغشتهام |
من ز سِدره منتهی بگذشتهام |
|
صدهزاران ساله ز آن سو رفتهام |
تازیانه برزدی اسبم بگشت |
|
گنبدی کرد و ز گردون برگذشت |
محرم ناسوت ما، لاهوت باد |
|
آفرین بر دست و بر بازوت باد |
(دفتر دوم، 1790-1720)
وقتی شبان به جایی رسیده است که دل او وصل به خداست و موسی نباید این اتصال را قطع کند، دیگر به مقام رندی و بیادبی رسیده است و اینجا جایی است که سالک رخصت مییابد تا در مناجات خود با معشوق متصل آداب و تربیت را به کناری نهد و عاشقانه اور ا بستاید. بیآدابی و بیترتیبی عاشق حاصل خرابی او در عشق است و عشر ندارد و چون شهید است که خون او پاک و مطهر و مقدس میشود.
عاشقان را هر نفس سوزیدنی است |
|
برده ویران خراج و عشر نیست |
گر خطا گوید ورا خاطی مگو |
|
ور بود پر خون، شهیدان را مشو |
(همان، 6-1765)
پس عاشق آداب نمیخواهد:
موسیا آدابدانان دیگرند |
|
سوخته جان و روانان دیگرند |
(همان، 1764)
قصه موسی و شبان معلوم میدارد که قرب و رضای حق با پیروی از آداب و رسوم دست نمیدهد؛ با دل شوریده و عشق مقدس حاصل میآید. (زرینکوب، سرّنی، 51)
بخشی از قصه مناجات شبان و محاجّه موسی را نقل میکنیم تا مشام جان ما به بوی کلمات مولانا معطّر شود و بیواسطه و بیپرده و مکشوف از دریای مناجات مثنوی جرعههایی را بنوشیم.
دید موسی یک شبانی را به راه |
|
کو همی گفت: ای گریننده اله |
تو کجایی تا شوم من چاکرت |
|
چارقت دوزم، کنم شانه سرت |
دستکت بوسم، بمالم پایکت |
|
وقت خواب آید، بروبم جایکت |
ای فدای تو همه بزهای من |
|
ای به یادت هیهی و هیهای من |
این نمط بیهوده میگفت آن شبان |
|
گفت موسی: با کیست این ای فلان؟ |
گفت با آن کس که ما را آفرید |
|
این زمین و چرخ از او آمد پدید |
گفت موسی: های بس مدبر شدی |
|
خود مسلمان ناشده کافر شدی |
این چه ژاژ است و چه کفرست و فشار |
|
پنبهای اندر دهان خود فشار |
گر نبندی زین سخن تو حلق را |
|
آتشی آید بسوزد خلق را |
بیادب گفتن سخن با خاص حق |
|
دل بمیراند، سیه دارد ورق |
دست و پا در حق ما استایش است |
|
در حق پاکی حق، آلایش است |
التماس دعا:
درخواست دعا از دیگران و دعا کردن در حق دیگران ریشه در آموزههای قرآن کریم دارد. از زبان انبیاء در حق پدر و مادر و مؤمنین دعا میشود. این نشانهی آن است که دعا در حق دیگران از اعتبار خاصی برخوردار است. اینکه اولیاء از هم التماس دعا دارند و اینکه حافظ در سیر و سلوک خود از همّت پیران و یاران طلب یاری مینماید از همین منظر قابل بررسی است.
نبی مکرّم اسلام با توجه به حدیث کانَ یَسْتَفْتِحُ و یَسْتَنْصِرُ بِصَعالیک الْمُسْلِمینَ از فقیران و درویشان مسلمان درخواست میفرمودهاند. (زمانی، کریم، ج6، ص461)
این تو را باور نیاید، مصطفی |
|
چون ز مسکینان همی جوید دعا؟ |
گر بگویی از پی تعلیم بود |
|
عین تجهیل از چه رو تفهیم بود؟ |
(دفتر ششم، 3-1632)
و اگر میخواهی که خدا به نظر عنایت در تو نگرد بهتر است خود را محبوب دل مؤمنین گردانی که چون خدا به دل اینان نظر کند پرتوی از لطف او به تو نیز برسد. این است که مولوی میگوید اگر نفس تو گرم و گیرا نیست از دم گرم و دل صاف مؤمنین خالص طلب دعا کن.
گر نداری تو دم خوش در دعا |
|
رو دعا میخواه ز اخوان صفا |
(دفتر سوم، 179)
مولوی در بیان امر حق به موسی (ع) که مرا به دهانی خوان که بدان دهان گناه نکردهای، در واقع به دنبال همین موضوع است؛ یعنی دهان دیگران.
گفت ای موسی ز من میجو پناه |
|
با دهانی که نکردی تو گناه |
گفت موسی: من ندارم آن دهان |
|
گفت: ما را از دهان غیر خوان |
از دهان غیر، کی کردی گناه؟ |
|
از دهان غیر بر خوان کای اله! |
آن چنان کنکه دهانها مر تو را |
|
در شب و در روزها آرد دعا |
از دهانی که نکرد دستی گناه |
|
و آن دهان غیر باشد عذر خواه |
یا دهان خویشتن را پاک کن |
|
روح خود را چابک و چالاک کن |
(دفتر سوم، 5-180)
دعای دل:
در هنگام دعا خداوند مجیب الدعوات به دل دعا کننده نگاه می کند و اصل هم بر دل است و لقلقه زبان اگر با نیّات قلبی یکی نباشد مقبول حضرت حق نمیشود.
بس دعاها رد شود از بوی آن |
|
آن دل کژ مینماید در زبان |
اِخْسَئوا آید جواب آن دعا |
|
چوب رد باشد جزای هر دعا |
گر حدیثت کژ بود معنیت راست |
|
آن کژی لفظ مقبول خداست |
اگر کلمات و عبارات تو ناراست و حتی غلط باشد خداوند به آن نظر نمیکند بلکه به نیّت قلبی نظر دارد. حدیث: «اِنَّ الله لایَنْظُرُ اِلی صُوَرِکُمْ وَ لا اِلی اَعْمالِکُمْ وَ لِکنْ یَنْظُرُ اِلی قُلُوبِکُمْ»
حق همی گوید نظرمان بر دل است |
|
نیست بر صورت که آن آب و گل است |
(دفتر سوم، 2444)
ما زبان را ننگریم و قال را |
|
ما درون را بنگریم و حال را |
ناظر قلبیم اگر خاشع بود |
|
گرچه گفت لفظ ناخاضع بود |
زانکه دل جوهر بود، گفتن عرض |
|
پس طفیل آمد عرض، جوهر غرض |
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز |
|
سوز خواهم، سوز با آن سوز ساز |
آتشی از عشق در جان برفروز |
|
سر به سر فکر و عبارت را بسوز |
(دفتر دوم، 63-1759)
ابیات فوق بخشی از داستان و ماجرای موسی (ع) و شبان است. این داستان از این نظر مورد توجه قرار میگیرد که اصل ماجرا مناجات و راز و نیاز بندهای از بندگان با حضرت حق است. مولوی در این داستان جنجالی اهدافی را دنبال میکند:
- نفی صورتگرایی و قشریگری در اندیشههای دینی.
- شناخت هرکس از حق مطابق است با شأن و مرتبه او.
- بیان احوال اولیای مستور.
- تشبیه و تجسیم اهل عشق، کمتر از تنزیه و تقدیس اهل شریعت نیست، چرا که خداوند به قلب خاشع نظر میکند نه به صورت لفظ.
- حمد و ثنای آدمی هر قدر هم کامل و مطابق شرع باشد، در مقابل مقام بیچون الهی ارزشی ندارد.
- مقبول افتادن حمد و ثنا و اجابت دعا به واسطه رحمت حق است.
- هر آیینی را که آدمی خالصانه بپذیرد آن آیین او را به وصال حق میرساند.
این داستان پر مغز و آموزنده، آیینه تاریخ فرهنگ دینی است و عصارة در پیچیدن عقل با عشق، متکلم با عارف، تشبیهگر با تنزیهگر، شریعت و حقیقت، تجربتاندیشی و معرفت اندیشی را با خود دارد و با نازکی تمام از خدا و عبادت و گوهر دین و ایمان و امن و پیامبری سخن میگوید.
کلمات شبان حکایت از آن دارد که او اهل انس است. خدا را در درون خویش که قلب عبد مؤمن است، دیده است و با آنکه چشم وی از این دیدن خبر ندارد دلش با او انسی عاری از تکلف دارد که به مناجاتش صبغهی تشبیه میبخشد و موسی به مناجات شبان و لحن آمیخته به تشبیه که در این مناجات عاشقانه او هست اعتراض میکند. (زرینکوب، عبدالحسین، بحر در کوزه، ص59)
گفت موسی: های بس مدبر شدی |
|
خود مسلمان ناشده کافر شدی |
این چه ژاژست و چه کفرست و فشار |
|
پنبهای اندر دهان خود فشار |
(دفتر دوم، 8-1727)
موسی (ع) در این داستام یک تنزیهگر است و شبان یک تشبیهگر. از داوری خداوند بین موسی و شبان این نتیجه حاصل میشود که هر دو مقبولاند، چون دو سطح از دینداریاند. یعنی مراتب متفاوت است. زبانها با هم فرق دارد. چوپان با سادگی و خامی خود همان را میگوید که متکلمان و عارفان فرهیخته میگویند.
سخن چوپان از چوپان مدح است و از موسی ذمّ. برای او مایهی قرب و وصال است و برای موسی مایة بعد و فراق و عذاب. در نگاهی دیگر موسی نماینده عقل است و چوپان سخنگوی عشق. (همان 180) و دعا عشق میخواهد نه عقل، سوز میخواهد نه آداب.
آدب دعا و نیایش:
وقتی توفیق دعا و تعلیم دعا در کار شد، اولین ادب بنده در دعا این است که از حق غیرحق نخواهد و از دوست به دوست راضی شود. اگر هم گاهی کسی از خدا غیرخدا میخواهد نشانه آن است که در سایهی لعنت قرار گرفته است؛ همانگونه که ابلیس از حق غیر او را خواست، یعنی عمر طولانی و این نشانهی این است که ابلیس از سوی خدا لعنت شده است.
آن هم از تأثیر لعنت بود کو |
|
در چنان حضرت همی شد عمر جو |
(دفتر پنجم، 772)
ای بسا دعاهایی که به رشد کمک نمیکند و موجب نزول بنده و خشم خداوند میشود:
از خدا غیر خدا را خواستن |
|
ظنّ افزونیست و کلّی کاستن |
خاصه عمری، غرق در بیگانگی |
|
در حضور شیر رو به شانگی ... |
(دفتر پنجم، 4-773)
ضرورت دعا:
دعا کردن تنها برای رسیدن به مضمون درخواست و طلب نیست، بلکه اگر آنچه طلب میشود از جانب خدا عطا شود زهی فخر؛ و اگر نشده بنده وظیفه بندگی را انجام داده است. دعا و نیایش راه و دلیل تکامل روحی و ارتقای معنوی سالک الی الله است. پس در هر شرایطی بنده ملزم به دعا و ابتهال است.
ای اخی دست از دعا کردن مدار |
|
با اجابت یا رد اویت چه کار |
(دفتر ششم، 2344)
اجابت دعا:
عبارت مشهور که از حضرت موسی (ع) نقل شده است که گفت: «اِلهی اَیْنَ اَطْلَبُکَ؟ قَالَ: اَنَا عِنْدَ المُنْکَسِرَهِ الْقُلُوبُهُمْ» این نکته به ذهن میآورد که خداوند مجیب، پاسخ صدایی را میدهد که از دلهای شکسته برمیخیزد و دلهای متکبّر و مغرور البته خود اساساً دعا نمیکنند. توفیق دعا خود نشانهی پاسخ اوست و زاری ما یاری دوست.
گر خدا خواهد که مان یاری کند |
|
میلمان را جانب زاری کند |
ای خنک چشمی که آن گریان اوست |
|
ای همایون دل که آن بریان اوست |
(دفتر اول، 8-817)
باید به خشوع و افتادگی و دست و دل شکسته دعا کرد تا قرین اجابت شود.
دست اشکسته برآور در دعا |
|
سوی اشکسته پرد فضل خدا |
(دفتر پنجم، 493)
و باید صادقانه و خالصانه و از صمیم دل او را خواند تا شامل رحمت و عنایت او گردیم.
چون برآورد از میان جان خروش |
|
اندر آمد بحر بخشایش به جوش |
(دفتر اول، 61)
زاری و گریه قوی سرمایهای است |
|
رحمت کلّی، قویتر دایهای است |
دایه و مادر بهانه جو بود |
|
تا که کی آن طفل او گریان شود |
(دفتر دوم، 2-1951)
اگر خداوند ما را به گریه آورد قصد رحمت دارد همانگونه که کودک در حال گریه از مهربانی مادر بهرهمند میشود.
چون بگریانم، بجوشد رحمتم |
|
آن خروشنده بنوشد نعمتم |
گر نخواهم داد، خود ننمایمش |
|
چونش کردم بسته دل، بگشایمش |
رحمتم موقوف آن خوش گریههاست |
|
چون گریست، از بحر رحمتموجخاست |
(دفتر دوم، 5-373)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |