توفیق و تعلیم دعا:
رو کردن به سوی حق و خواندن او از اثر لطیف و عنایت خود اوست:
این دعا هم بخشش و تعلیم توست |
|
گرنه در گلخن، گلستان از چه رُست؟ |
(دفتر دوم، 2449)
دعا با اذن و امر حق صورت میپذیرد و هم خود اجابت میکند.
این دعا تو امر کردی ز ابتدا |
|
ورنه خاکی را چه زهره این بدی؟ |
چون دعامان امر کردی ای عجاب |
|
این دعای خویش را کن مستجاب |
(دفتر ششم، 20-2319)
هم از اوّل تو دهی میل دعا |
|
تو دهی آخر دعاها را جزا |
جز تو پیش کی برآرد بنده دست |
|
هم دعا ا زتو اجابت از تو است |
(دفتر چهارم، 500-3499)
درجای دیگرمولانا از عنصر نیایش و دعا به یاری و کمک خداوند تعبیر می کنه:
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میل مان را جانب زاری کند
ای خدا زاری ز تو مرهم ز تو
هم دعا از تو اجابت هم ز تو
مولانا فقدان عنصرنیایش را یه جورغم و اندوه می دونه و رویکرد نیایش را رهایی آدمی از درد ورنج های روحی و روانی می داند.
هرکه را خواهی زغم خسته کنی
راه زاری بر دلش بسته کنی
وان که خواهی از بلایش واخری
جان اورا در تضرع آوری
و خوشا به حال سالکی که مورد لطف و مهر ورزی حضرت دوست واقع شود، و البته محبت و
کشش وعشق به دوست را هم باید از خود ِاو خواست.
و در ادامه تأکید میکند که گاهی دعاهای نابجا و اصرارهای غلط ممکن است خداوند را به خشم آورد، پس باید همواره و در آغاز علاوه بر درخواست توفیق دعا، طلب درست و دعای مناسب را نیز از خداوند درخواست کرد، آن گونه که به حضرت آدم تعلیم کرد.
این دعا گر خشم افزاید تو را |
|
تو دعا تعلیم فرما مهترا |
آنچنان کآدم بیفتاد از بهشت |
|
رجعتش دادی که رست از دیو زشت |
(دفتر دوم، 7-2506)
دعای مؤثر و کلمات پاک را باید خدا به بنده تلقین و القا فرماید:
یاد ده ما را سخنهای دقیق |
|
که تو را رحم آورد آن، ای رفیق |
هم دعا از تو اجابت هم ز تو |
|
ایمنی از تو مهابت هم ز تو |
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن |
|
مصلحی تو ای تو سلطان سخن |
کیمیا داری که تبدیلش کنی |
|
گرچه جوی خون بود نیلش کنی |
(دفتر دوم، 4-691)
دعا ونیایش
بمناسبت شب قدر23
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی |
|
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی |
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید |
|
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی |
(سنایی)
الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی...
الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.
الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد
الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .
الهی هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت.
الهی هر که ترا شناسد ؛ کار او باریک و هر که ترا نشناسد ؛ راه او تاریک .
الهی توانائی ده که در راه نیفتیم و بینائی ده که در چاه نیفتیم .
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ؛ خواست خواست توست ؛ من چه خواهم .
ارزش و جایگاه «دعا»
« قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامًا» «آیه: 77 سوره فرقان»
ترجمه : بگو: اگر دعای شما نباشد، پروردگار من برای شما وزن و ارزشی قائل نیست (زیرا سابقه ی خوبی ندارید). شما حق ّ را تکذیب کرده اید و به زودی کیفر تکذیبتان دامن شما را خواهد گرفت .
کلمه ی (عبأ) به معنای وزن و سنگینی است و جمله ی ((ما یعبأ بکم ربّی )) یعنی خداوند برای شما وزن و ارزشی قائل نیست ، مگر در سایه دعا و عبادت شما.
خداوند در قرآن کریم «آیه 186 سوره بقره» در بیان ارزش و جایگاه «دعا» میفرماید: « وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» «و هر گاه بندگانم مرا از تو پرسند، من نزدیکم، چون صاحب دعا مرا خواند، دعایش را اجابت کنم، پس [مردم] مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند شاید رهبری شوند»
دعا در کلام معصومین و کاملان بسیار ارج نهاده شده و آن را با اوصاف و تعابیری گوناگون بیان کردهاند نظیر «مغز عبادت»، «سلاح مؤمن» و «ستون دین»، «نور آسمانها و زمین»، «کلید نجات» و ... ملاحسین کاشفی گوید: بدانکه دعا، مفتاح مرادات است و دعا سبب برآمدن حاجات، پس سالک باید که علیالدوام طریق نیازمندی مرعی دارد و احتیاج ذاتی خود بر حضرت غنی حقیقی عرض نماید و در همهی حوادث و حوائج رجوع بدان درگاه نماید.
شاعران مثنویسرای فارسی در آغاز همه مثنویها به دعا، نیایش، توحید و مناجات میپردازند.
مروری بر مثنویهای فارسی از عهد حماسه تا روزگار ما این نکته را روشن میکند. نمونهای از منطقالطیر عطار:
پادشاها دل به خون آغشتهام |
|
پای تا سر چون فلک سرگشتهام |
گفتهای من با شمایم روز و شب |
|
یک نفس فارغ نباشید از طلب |
نیستم نومید و هستم بیقرار |
|
بوک درگیرد یکی از صدهزار |
(منطقالطیر عطار،)
یا اله العالمین درماندهام |
|
غرق خون، بر خشککشتی راندهام |
ای گناه آمرز و عذر آموزِ من |
|
سوختمصد ره، چهخواهیسوز من؟ |
عفو کن دون همتیهای مرا |
|
محو کن بیحرمتیهای مرا |
(منطقالطیر عطار،)ش
ازنگاه مولانا انسانها باید در شناخت خویشتن بکوشند تا خویش را ارزان نفروشند.
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش برد لفی بدوخت
مثنوی، 3/1000 ـ 1001
ونیزچه زیبا می گویدکه :
یک سبد پرنان ترا برفرق سر
توهمی خواهی لب نان دربدر
درسرخود پیچ و هل خیره سری
رودردل زن چرا بر هر دری
تا بزانویی میان آب جو
غافل ازخود زین وآن تو آب جو
برسرت نان است و پایت اندرآب
وزعطش وزجوع گشتستی خرا ب
براستی انسان نسخه نامه الهی است:
ای نسخ? نام? الهی که تویی، وی آین? جمال شاهی که تویی،
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست؛ در خود بطلب هر آنچه خواهی، که تویی.
ویا بقول شمس مغربی:
سبو بشکن که آبی، نی سبویی؛ زخود بگذر، که دریایی نه جویی.
حذر کن از من و مایی، که مایی؛ گذر کن از تو و اویی، که اویی.
تو، باری، از خود اندر خود سفر کن؛ به گرد عالم اندر چند پویی؟
وباز بگفته مولانا در دیوان شمس:
عارفان راشمع و شاهد نیست از بیرون خویش،
خون انگوری نخورده باده شان از خون خویش.
هریکی اندر جهان لیلی و مجنونی شدند؛
عارفان لیلی خویش دم به دم مجنون خویش
وهمچنین در دیوان منسوب به حضرت امیر (ع) قطعه شعر زیبایی است ناظر به مقام ومنزلت حقیقی انسان که مضمون آن چنین است:
درد تو از توست و نمی بینی
و دوای تو در توست و نمی دانی.
آن کتاب مبین الهی که حروفش اسرار پنهان را فاش می سازد،
ذات توست.
آیا خودرا همین جرم صغیر و جسم حقیر پنداشته ای؟
زنهار! چنین نیست،
که جهان برین در بحر هستی تو مستغرق است.
ونظامی نیزدر مخزن الاسرار، همین معانی را در شأن و مرتبه انسان که از دایره حدود و تعنیات بیرون است و کالای دو عالم نقد بازار اوست به تمام و کمال بیان داشته:
زان ازلی نور که پرورده اند در تو زیادت نطری کرده اند.
نقد غریبی و جهان شهر توست؛ نقد جهان یک به یک از بهر توست.
ملک بدین کار کیایی تو راست، سینه کن، این سینه گشایی توراست.
آینه دار از پی آن شد سحر تا تو رخ خویش بینی مگر.
ویا بقول حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است / طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست / و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم / گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست / گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
ادامه بحث در شب قدر21
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ?1? وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ?2? لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ?3? تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو
درسخن پیشین گفتیم:
- چرا شب قدرازهزارماه فضیلتش بیشتر است؟
- نزول فرشتگان کجاست؟ برزمین یا برانسان؟
ازقرآن مجید به وضوح وروشنی به دست می آید که فرشتگان برانسان نازل می شوند .بطور مثال ونمونه آیة
«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ » سوره : فصلت آیه : 30
در ادامه باید اشاره کنیم به این معنا که شب قدر سخن ازصیرورت وتحول است، صیرورت معنوی واین صیرورت با انسان معنی پیدامی کند . انسان است که به هستی معنی می بخشد وخدایی خدا را آشکارمی کند.
کدام انسان، انسانی که اشاره کردیم مولانا باچراغ درپی یافتین اوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
آری مولانا در پی یافتن آن که یافت می نشود است. که دیگران در پاسخ پرسش شیخ می گویند که: "یافت مینشود جستهایم ما" آیا به راستی این آدمها که مولانا از دست آنان به تنگ آمده است آن مطلوب را جسته اند و نیافته اند؟ آیا آنان هرگز قصد یافتن چنین انسانی را کرده اند؟ پاسخ این سئوال به سادگی میسر نیست اما به یقین انسانی که مد نظر مولانا است به سادگی یافت می نمی شود.
مولانا در مثنوی معنوی بارها اشاراتی داشته است به خصوصیات و ویژگی های انسان متعالی وظرفیتها وقابلیتهای انسان ازجمله:
هیچ محتاج می گلگون نه ای ترک کن گلگونه? تو گلگونه ای
ای رخ گلگونه ات شمس الضحی ای گدای رنگ تو گلگونه ها
باده کاندر خمره می جوشد نهان زاشتیاق روی ِ تو جوشد چنان
ای همه دریا! چه خواهی کرد نم؟ وی همه هستی! چه می جویی عدم؟
تو خوشی و خوب و کان هر خوشی پس چرا خود منت باده کشی؟
تاج کرمنا ست بر فرق سرت طوق اعتیناک آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سایه اند و تو غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات هوش چون چنینی خویش را ارزان فروش
انسان مولانا اگرچه به ظاهر کوچک است در باطن جهان بزرگ است،و مظهر کل جهان است.
در فراخ عرصهء آن پاک جان،
تنگ آمد عرصهء هفت آسمان.
گفت پیغمبر که حق فرموده است،
من نگنجم در خم بالاو پست.
در زمین و آسمان و عرش نیز
من نگنجم این یقین دان ای عزیز.
در دل موءمن بگنجم ای عجب،
گر مرا جویی در آن دل ها طلب.
انسان را اصل جهان می داند و می گوید که انسان به صورت، عالم اصغر و به معنی، عالم اکبر است:
پس به صورت آدمی، فرع جهان
در صفت، اصل جهان، این را بدان
ظاهرش را پشه ای آرد به چرخ
باطنش باشد، محیط هفت چرخ
آدمی چون نورگیرد از خدا
هست مسجود ملائک ز اجتباء
... پس به صورت، عالم اصغر تویی
پس به معنی، عالم اکبر تویی
آدم اسطرلاب اوصاف علوست
وصف آدم، مظهر آیات اوست
احسن التقویم و از فکرت برون
احسن التقویم از عرشش فزون
وجود آدمی که « ولقد کرمنا بنی آدم...» اسطرلاب حق است چون اورا حق تعالا به خود عالم و دانا کرده باشد از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را و جمال بی چون را دم به دم می بیند و هرگز آن جمال از این آیینه خالی نباشد.»
آدم اسطرلاب اوصاف علوست،
وصف آدم مظهر آیات اوست.
هر چه در وی می نماید عکس اوست،
همچو عکس ماه اندر آب جوست.
مثنوی، 6/3138 ـ 3139
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ...: بخشی از آیه 70 سوره بنی اسرائیل بدین مضمون:
همانا که ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم.
در مثنوی نیز در تفسیر آی? فوق چنین آمده است:
تو ز ((کرمنا بنی آدم)) شهی؛ تا به خشکی هم به دریا پا نهی.
مر ملایک را سوی بر راه نیست؛ جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست.
تو به تن حیوان به جانی از ملک؛ تا روی هم بر زمین، هم بر فلک.
انسان گمشده مولانا در معنا به بزرگی اقیانوس است. انسانی که آرزوی مولانا یافتن اوست دریایی از احساس و عاطفه است. غرق و فنا شدن در وجود چنین انسانی همان پایان و سرانجام متعالی هر خواستن و بودنی است.
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
در مرتبه والاتر برای درک و فهم بزرگی خداوند هم باید بزرگ اندیش و والا بود، باید مصداق راستین معنای انسان بود تا قادر به شناخت و فهم حقیقی خداوند شد. نمی توان از ذات و جوهره انسانی خویش دور گشت و مسیر گمراهی و جهالت را برگزید و با این حال انتظار داشت تا به منزلگه و مقصود مطلوب رسید. خداوند متعال خود در آیه 19 شوره شریفه الحشر می فرمایند که:
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
و همچون کسانی که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار کرد نباشید، و آنها فاسق و گنهکارند.
همچنین این حدیث را بسیار شنیده ایم که: "من عرف نفسه فقد عرف ربّه" که می توان آن را اینگونه معنا کرد که کسی که خود را بشناسد خدا را هم میشناسد. مولانا در کلام خویش ظریف و زیبا به همین نکته اشاره دارد که شرط خداشناسی خود شناسی است و خود چیزی نیست مگر همان مفهوم انسان که خداوند در وجود همه انسان ها فارغ از هر گونه تبعیض دستیابی به درجات متفاوتی از این بزرگی را میسر و ممکن نموده است. دستیابی به انسانی اینچنین ، تنها نیازمند غور و جستجوی اگاهانه در خویش و شناخت ابعاد و جوانب گوناگونی است که در این وجود به امانت گذاشته شده است. انسان پالایش نیافته و تفکر پرداخت نشده همانی می شود که مولانا از دست و زبان آنان در رنج است و از حضورشان در فغان و فریاد است. آن انسانی که آرزوی مولانا پیدا کردن اوست همان انسانی است که خداوند امکان رسیدن به مرتبه و جایگاه والایش را وعده داده است. انسانی که با اهتمام خویش و توسل به اندیشه و خرد خود قادر به تحقق این وعده الهی است.
درپایان این بخش ازسخن از زبان زنده یاد مرحوم دکتر علی شریعتی از خداوند متعال خاضعانه می خواهیم که:
- خدایا : « مسئولیت های شیعه بودن » را که علی واربودن
و علی وارزیستن و علی وار پرستیدن و علی واراندیشیدن و علی وار
جهاد کردن و علی وارکارکردن و علی وارسخن گفتن و
علی وار سکوت کردن و علی وارمردن است است را تا آنجا که
درتوان این بنده ناتوان توست ، همواره فرایادم آر.
- خدایا : مرا از نکبت دوستی ها و دشمنی های ارواح حقیر در پناه
روح های پرشکوهی چون « علی (ع) » پاک گردان .
- خدایا : « جامعه » ام را ازبیماری معنویت زدگی شفا بخش
تا به زندگی و واقعیت بازگردد و مرا از ابتذال زندگی
و بیماری واقعیت زدگی نجات بخش تا به آزادی عرفانی
و کمال معنوی برسم .
v خدایا : به مذهبی ها بفهمان که مذهب اگرپیش از مرگ
به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهدآمد .
v خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام و نان برایم نیاورد .
قوتم بخش تا نانم و حتی نامم را در خطرایمانم افکنم .
تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند
نه آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |