یار گمشده مولانا رستم گونه شجاع، نیک سرشت و پاک نژاد و اصیل است. انسان گم شده مولانا موسی صفت ظلم ستیز و خدا جوست. معشوق مولانا انسانی است که با دستیابی و شناخت ذات والای خود و آگاهی به برتری و فضیلت ودیعه نهاده شده در فطرت خویش جز به تعالی و اوج مقام انسانیت نمی اندیشد.و اونیست جز شیرخدا علی مرتضی (ع) آن انسان العین وانسان کاملی که جز به میل حضرت میلی ندارد . انسانی که به تمام معنا بنده حق است ونه مامورتن.بودن با انسانی به این والایی کمال آرزو و غایت خواستن است. عشق به چنین انسانی است که مولانا را وا داشته تا از وجود عقلانی علی(ع) بخواهد خود تفسیر وشرح مقام والای انسان الهی را داشته باشد:
ای علی که جمله عقل و دیدهای شمهای واگو از آنچ دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه واهب این هدیههای رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوششکار تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همیبیند عیان وان یکی تاریک میبیند جهان
وان یکی سه ماه میبیند بهم این سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز در تو آویزان و از من در گریز
سحر عین است این عجب لطف خفیست بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ار هجده هزارست و فزون هر نظر را نیست این هجده زبون
راز بگشا ای علی مرتضی ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینه? علم را چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفوا احد
گفت بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی در مروت خود کی داند کیستی
در مروت ابر موسیی به تیه کآمد از وی خوان و نان بیشبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهد پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت بر گشاد پخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پختهخواران کرم رحمتش افراخت در عالم علم
درپاسخ می فرماید:
بنده حقم نه مأمور تنم |
گفت: من تیغ از پی حق می زنم |
فعل من بر دین من باشد گوا |
شیر حقم، نیستم شیر هوا |
من چو تیغم و آن زننده آفتاب |
«ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب |
غیر حق را من عدم انگاشتم |
رخت خود را من ز ره برداشتم |
حاجبم من نیستم او را حجاب |
سایه ام من که خدایم آفتاب |
زنده گردانم نه کشته در قتال |
من چو تیغم پر گهرهای وصال |
باد از جا کی برد میغ مرا؟ |
خون نپوشد گوهر تیغ مرا |
کوه را کی در رباید تندباد؟ |
کَه نیم کوهم ز حلم و صبر و داد |
زانکه باد ناموافق خود بسی است |
آنکه از بادی رود از جا، خسی است |
برد او را که نبود اهل نماز |
باد خشم و باد شهوت، باد آز |
نیست جز عشق احد سرخیل من |
جز به باد او نجنبد میل من |
خشم را هم بسته ام زیر لگام |
خشم بر شاهان شه و ما را غلام |
خشم حق بر من چو رحمت آمده است. |
تیغ حلمم گردن خشمم زده است |
همچنین درپاسخ این سوال باید گفت که معنا بخش ویژگیهای شب قدر وبزرگی وعظمت وجلالت شب قدر انسان است. در حقیقت ظرفیت شب قدر بیان ظرفیت انسان است کدام انسان ؟ وبا کدام ویژگیها
انسانی که مولانا در آرزوی اوست:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
این انسان کیست که مولانا به آن اشاره دارد؟ چرا در روز روشن چراغ به دست در پی یافتن اوست؟ چرا آدمیان آن شهر در پاسخ جستجوی او می گویند که یافت می نشود جسته ایم ما و چرا شیخ آرزوی یافتن انسان را دارد. و اصلاً چرا آرزو دارد؟
این غزل مولانا فارغ از زیبایی کلام و نظم آهنگین آن برخوردار از معنایی ژرف و عرفانی است. مولانا در این شعر سخن را این گونه آغاز کرده است که:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
مولانا در این شعر تماما از آرزوهایش می گوید. از همان شروع مولانا در پی دست یافتن به یک ذات متعالی است. مولانا در این غزل آرزوی رسیدن و دیدار کمال مطلوب خود را دارد. مطلوبی که در نگاه او برخوردار از متعالی ترین ویژگی های بشری است. که رخ او تجلی گر باغ و بوستان است و سخن و کلام او شیرین تر از قند. گمشده مولانا آفتاب حسن است و سیمای او تابنده است و درخشان. در ادامه غزل مولانا چنین می گوید:
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
"دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست" سخن از بیان شوق یعقوب به دیدن روی حضرت یوسف. مولانا خود را همچون یعقوب منتظر و مشتاق دیدار خوب روی معشوق می داند.
کیست آن یوسف؟ دل حق جوی تو چون اسیری بسته اندر کوی تو
جبرئیلی را بر اُستَن بسته ای پرّو بالش را به صد جا خسته ای
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
مولانا با ذکر درد و اندوه خویش در این ابیات به شرح فراق می پردازد و بیان عمق تنهایی و بی کسی خویش،
بشنو این نی چون شکایت می کند وز جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند درنفیرم مرد وزن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق تابگویم شرح درد اشتیاق
بی کسی که با حضور ناخواسته در جمع بر شدت و حدت رنج آن افزوده می شود. جمعی که افکارشان به هیچ عنوان با معانی و اندوخته های ذهن متعالی مولانا همخوانی و سنخیت ندارد. همرهانی سست عناصر که جز ناله و شکایت و شیون کاری دیگر را نمی دانند و در اوج نابخردی و حسادت حتی دیدن و شنیدن بانگ و آوازی مخالف را نیز تاب نمی آورند. مولانا از ظلم و جوری که بر اندیشه و خرد او روا داشته شده است می گوید و آرزویش برای بودن و همراهی با آن کس که شاکی و گریان نیست. سست عنصر و کم جنبه و حسود و کینه ورز نیست. مولانا در جستجوی یاری است که در کنار او نه از ظلم و جور فرعون خبری هست و نه از جورروزگار اثری. یاری که در حضور او همه آمال محقق است و شورها بر پا و بی حضورش شهر با تمام شلوغی و هیاهویش زندان و محبس است و عزم آن دارد که در فراق آن معشوق آواره کوه و بیایان ها شود.
بمناسبت شبهای قدر
حقیقت شب قدر وحماسه انسان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ?1? وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ?2? لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ?3? تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ?4? سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ?5?
به نام خداوند رحمان و رحیم.ما این قرآن عظیم الشان را(که رحمت واسع و حکمت جامع است) در شب قدر نازل کردیم(1). و تو چه مىدانى شب قدر چیست؟(2). شب قدر(در مقام و مرتبه)از هزار ماه بهتر و بالاتر است(3). در این شب فرشتگان و روح(یعنى جبرئیل)به اذن خدا از هر فرمان(و دستور الهى و سرنوشتخلق) نازل مىشوند(4). این شب رحمت و سلامت و تهنیت است تا صبحگاه(5).
این دهان بستی دهانی بازشد
تا خورنده ی لقمه های راز شد
این دهان بربند تا بینی عیان
چشم بند آن جهان حلق ودهان
لب فرو بند از طعام وزشراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
برامیدراه بالا کن قیام
همچو شمعی پیش محراب ای غلام
طفل جان ازشیرشیطان بازکن
بعدازآنش با ملک انباز کن
گرزشیردیو تن را وابری
درفطام او بسی نعمت خوری
گرتو این انبان زنان خالی کنی
پر زگوهرهای اجلالی کنی
چندخوردی چرب وشیرین ازطعام
امتحان کن چندروزی درصیام
چندشبها خواب راگشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر
از طعام الله و قوت خوش گوار
برچنان دریا چو کشتی شو سوار
باش در روزه شکیبا و مصر
دمبدم قوت خدارا منتظر
کان لب خشکت گواهی میدهد
کاو به آخربرسرمنبع رسد
خشکی لب هست پیغامی زآب
که به مات آرد یقین این اضطراب
حقیقت ترسیم قدر حقیقت وعظمت انسان است
امام صادق فرمود: «برای هر چیزی نتیجه و میوه ای است و نتیجه و میوه ی قرآن سوره ی قدر است و برای هر چیز گنج و ذخیره ای است و گنج قرآن سوره ی قدر است و برای هر چیزی یار و یاوری است و یار و یاور فقرا سوره ی قدر است و برای هر چیز هادی و راهنمایی است و هادی صالحینسوره ی قدر است و برای هر چیزی زیبایی و زینتی است و زینت قرآن سوره ی قدر است و برای هر چیز بشارتی است و بشارت قرآن سوره ی قدر است و برای هر چیز راهنمایی است و راهنمای بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سوره ی قدر است، پس به این سوره ایمان بیاورید.
سؤال شد : ایمان آوردن به سوره ی قدر یعنی چه؟
امام صادق علیه السلام پاسخ داد: به درستی که این سوره هر سال نازل می شود و هر آنچه در هر سال واقع می شود حق می باشد.
خداوند متعال درسوره قدر چهار ویژگی برای عظمت وجلالت شب قدر ذکرمی فرماید:
1- درشب قدرقرآن نازل شده است:إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ
2- شب قدر از هزارماه برتر است: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
3- درشب قدر فرشتگان وروح که «منظور حضرت جبرئیل باشد» نازل می شوند: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ
4- شب قدر سراسر سلامت ،سرور،خوبی است: سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ
باتوجه به این چهار ویژگی مهم برای شب قدر، سوال دراین است که :
- چرا شب قدرازهزارماه فضیلتش بیشتر است؟
- نزول فرشتگان کجاست؟ برزمین یا برانسان؟
برای پاسخ این سوال خوب است اولا به این نکته توجه داشته باشیم که نزول فرشتگان محل صدور می خواهد ومحل نزول. اما محل صدور بدون تردید ذات حضرت حق است . وثانیا محل نزول فرشتگان کجاست وچه چیز می تواند باشد ؟ پاسخش این است که با توجه به آیات قرآن محل نزول فرشتگان دل انسان است.
ظرفیت شب قدر بیان ظرفیت انسان است کدام انسان ؟ وبا کدام ویژگیها
انسانی که مولانا در آرزوی اوست:
بنمای رخ که بـــاغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتــاب حسن بـــرون آ دمـی ز ابـــر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیــدم از هـوای تـــو آواز طبـــل بـــاز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز نـــاز بیش مرنجان مـــرا، بـــرو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو، شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نـــان و آب چرخ چو سیلست بیوفـــا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقـــوب وار، وا اسفـــاهـــا همـــیزنـــم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشـــود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گـــرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلـــم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویـــاتـــرم ز بلبـــل اما ز رشک عـــام مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایـــم مـــا گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
هر چنـــد مفلسم نپذیرم عقیق خـــرد کـه آن عقیق نـــادری ار زانـــم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست آن آشکـــار صنعت پنهـــانـــم آرزوست
خود، کار من گـــذشت ز هر آرزو و آز از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگویـــد آن رباب که مـــردم ز انتـــظار دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست وان لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
باقی ایـــن غزل را ای مطـــرب ظـــریـــف زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمـــای شمس مفخر تبریـــز رو ز شـــرق من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
(4012)نان چو معنی بود، بود آن خارِ سبز |
|
چونکه صورت شد کنون خشک است و گَبز |
(4013)تو بدان عادت که او را پیش ازین |
|
خورده بودی، ای وجود نازنین |
(4014)بر همان بو میخوری این خشک را |
|
بعد از آن کامیخت معنی با ثری |
(4015)گشت خاکآمیز و خشک و گوشتبُر |
|
زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر |
(4016)سخت خاکآلود میآید سُخن |
|
آب تیره شد سر چه بند کن |
(4017)تا خدایش باز صاف و خوش کند |
|
او که تیره کرد هم صافش کند |
(4018)صبر آرد آرزو را نه شتاب |
|
صبر کن. والله اعلم بالصواب |
گبز: یعنی ستبر و کلفت قوى، درشت.
ثرى: خاک نم دار.
معنی با ثری: یعنی معنویات با مادیات آمیخته شد، و آنچه میتوانست مایه فعالیت ذهن باشد، با لذت مادی و آمیختگی به عالم خاک، اثر خود را از دست داد.
گوشت بُر: برنده گوشت، آزار دهنده گوشت.
آوردن: به ثمر رساندن.
و اللَّه اعلم بالصواب: و خدا بدان چه راست و درست است داناتر است.
در ادامه مولانا، خورنده را به شتر و این دو گونه نان را به خار سبز و خار خشک تشبیه میکند و میگوید نانی که با لذت میخورند در آخر کار مثل خار خشک، آزار دهنده میشود، زیرا روح را از نشاط و سیر معنوی خود باز میدارد.
مولانا شنونده را آگاه مىسازد که سخن از آن دست که پیش مىشنیدى نیست، تو به امید نشاط و بسطت که در ما بود آن را مىشنوى، حالى که درون افسرده و دل پژمرده است گرد شنیدن سخن مگرد و بگذار تا خاموشى گزینیم، بود که خدا لطفى کند و بار دیگر خاطر افسرده شاد گرداند، باید شکیبایى پیشه کرد که خدا آن چه را نیکوست پیش خواهد آورد.
درپایان می توان سخن پایانی مولانا راتذکاری دانست برای سالکان راه حق،و گفت مقصود ارشاد سالکان است به جدا نشدن از عالم معنى و روى نیاوردن به عالم صورت و دنیا، که تیرگى در دل پدید آرد. چنان که خوردن گندمى آدم را از آن مقام که داشت فرود آورد، و دلى نیز که تجلى گاه نور خداست با اندک توجه به دنیا و پرداختن به جسم و جسمانى به پریشانى مىافتد. نگریستن به دنیا و پرداختن به جسم و جسمانیات اگر مقدمهاى براى تربیت روح و رسیدن به نعیم آخرت باشد سود آور است و اگر تنها موجب پرورش جسم گردد حجاب معنى خواهد بود و چنان که عادت اوست این معنى باریک و دقیق را با مثالى روشن مىسازد که اشتر خار، چون سبز بود مایه لذت اشتر است و چون خشک گردید موجب آزردن و دریدن کام او مىگردد. بعض شارحان لقمه را به معنى لغوى آن گرفتهاند نظیر آن چه سعدى گوید:
اندرون از طعام خالى دار تا در آن نور معرفت بینى
مولاناکه میبیند دیگر سخن جانی ندارد و آلوده به مسائل مادی است، ترجیح میدهد سکوت کند تا هنگامی که دوباره و شور و حال مناسبی پیش آید «تا همو که تیره کرد، هم صافش کند».
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |