راه دست یابی به حکمت الهی و معرفت باطن قرآن
محقق و مقلّد
( 2984)اشتری گم کردهای ای معتمد |
|
هر کسی ز اشتر نشانت میدهد |
( 2985)تو نمیدانی که آن اشتر کجاست |
|
لیک دانی کین نشانیها خطاست |
( 2986)وآنکه اشتر گم نکرد او از مری |
|
همچو آن گم کرده جوید اشتری |
( 2987)که بلی من هم شتر گم کردهام |
|
هر که یابد اجرتش آوردهام |
( 2988)تا در اشتر با تو انبازی کند |
|
بهر طمع اشتر این بازی کند |
( 2989)او نشان کژ بشناسد ز راست |
|
لیک گفتت آن مقلد را عصاست |
( 2990)هرچه را گویی خطا بود آن نشان |
|
او به تقلید تو میگوید همان |
مِرى: یعنی از رقابت و همچشمی،مراء، جدال، لجبازى.
انبازى: شرکت جستن.
گفت عصا بودن: سخن محرک عمل شدن. (نشانیها که تو مىدهى موجب مىشود که مقلّد هم همان نشانها را گوید و با تکیه به گفتار تو به طلب ادامه دهد).
( 2984) تو شترى گم کردهاى و هر کس از شتر نشانى مىدهد. ( 2985) تو اگر چه نمىدانى که شتر کجا است ولى مىدانى این نشانیها که مىدهند درست نیست زیرا نشانى شتر خود را مىدانى. ( 2986) یکى دیگر هم که اصلا شترى گم نکرده براى اینکه با کسى که شتر گم کرده همسرى کرده باشد آن هم شتر مىجوید. ( 2987) و مىگوید بلى من هم شتر گم کردهام و هر کس نشانى بدهد مژدگانى خواهم داد. ( 2988) و براى اینکه در شتر با تو شریک باشد باین طمع این بازى را مىکند. ( 2989) او نشانى کج را از نشانى راست تمیز نمىدهد ولى گفته تو عصاى دست اوست. ( 2990) بهر کس که بگویى این نشانى خطا بود او هم از تو تقلید کرده همین را مىگوید.
مولانا در مثنوی بارها به این اعتقاد اشاره میکند که هرکس با مبدأ هستی رابطهای داشته باشد، حکمت الهی و معرفت باطن قرآن به او تعلق دارد و هر جا که این معرفت و حکمت را بیابد، آن را میشناسد. حکمت الهی نیز مانند شتر گمشدهای که به صاحبش باز میگردد به سوی او میآید. مولانا با اشاره دیگری به همین مضمون در مورد کسانی سخن میگوید که در جستوجوی این معرفتاند و نیز کسانی که به تقلید جویندگان، مدعی حقیقتجویی میشوند وچه بسا که این مدعیان هم سرانجام دریابند که حقیقتی هست. «این نشانیها خطاست»، مرحلهای را توصیف میکند که سالک میفهمد وصول به حق، راهی غیر از منطق و دلیل و ابزارهای این جهانی دارد.
( 2991)چون نشان راست گویند و شبیه |
|
پس یقین گردد تو را لا ریب فیه |
( 2992)آن شفای جانِ رنجورت شود |
|
رنگ روی و صحت و زورت شود |
( 2993)چشم تو روشن شود پایت دوان |
|
جسم تو جان گردد و جانت روان |
( 2994)پس بگویی راست گفتی ای امین |
|
این نشانیها بلاغ آمد مبین |
( 2995)فیه آیاتٌ ثقاتٌ بیناتٌ |
|
این براتی باشد و قدر نجات |
( 2996)این نشان چون داد گویی پیش رو |
|
وقت آهنگ است پیشآهنگ شو |
( 2997)پیروی تو کنم ای راستگو |
|
بوی بردی ز اشترم بنما که کو |
لا رَیبَ فِیهِ: یعنی شکی درآن (قرآن) نیست. اشاره به آیه اول سوره بقره که مىفرماید: «ذلِکَ اَلْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» یعنى این همان کتاب است که وعده نزول آن داده شده و شکى در آن نیست.[1]
آن: نشان راست.
جان: روح حیوانى.
روان: نفس ناطقه (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى)، روح انسانى.
امین: همان انبیا و اولیای حقاند که به ما نشانیهای درست و روشن میدهند.
بَلاغ: رساندن پیام.
بلاغ مبین: پیام روشن، پیام آشکار،. همان قرآن است، که بهترین نشانهها برای یافتن حق میباشد:« وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَاحْذَرُواْ فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ»:اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید! و (از مخالفت فرمان او) بترسید! و اگر روى برگردانید، (مستحق مجازات خواهید بود؛ و) بدانید بر پیامبر ما، جز ابلاغ آشکار، چیز دیگرى نیست (و این وظیفه را در برابر شما، انجام داده است).[2] و:« وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ»:و بر پیامبر چیزى جز رساندن آشکار نیست!»[3]
فِیهِ آیاتٌ بَیِّنات: در آن نشانههاى راست آشکار استف اشاره دارد به آیه سورهْ آلعمران در وصف کعبه است و مولانا میخواهد بگوید که این نشانیها مثل کعبه است که:«فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا »:در آن، نشانههاى روشن، (از جمله) مقام ابراهیم است؛ و هر کس داخل آن [= خانه خدا] شود؛ در امان خواهد بود،[4] و به مرد راه حق آرامش میبخشد.
برات: حواله، که بیشتر در مورد پول نقد به کار مىرود. سند، دستخط و حکم (و مقصود سند یا نشانه درستى گفتار است).
قدر: مقدّر شده (شب قدر). اشارت است بدان چه در شب قدر براى آنان که گناهى نکردهاند یا از گناه توبه کردهاند برات آزادى از آتش داده مىشود.
( 2991) وقتى کسى نشانى راست داد براى تو یقین پیدا مىشود و درک مىکنى که« لا رَیْبَ فِیهِ» کاملا درست است. ( 2992) پس همان نشانى شفاى جان رنجور تو گردیده و حس تو را که حافظ گنج است آشکار ساخته و بکار مىاندازد. (- چهرهات را ارغوانى نموده ببازوانت نیرو بخشیده صفات و ملکات و خلقت تو را صد چندان مىکند. ( 2993) چشمت از آن نشانى روشن و پایت براى دویدن نیرومند شده جسمت جان و جانت روان مىگردد. ( 2994) و مىگویى اى کسى که امین هستى راست گفتى این نشانىها بلاغ مبین است. ( 2995) و در آن آیات روشن یقینى دیده مىشود این نشانى برات یا شب قدر و راه نجات است. ( 2996) وقتى او این نشان را داد مىگویى وقت رفتن است جلو بیفت و راهنماى من باش. ( 2997) اى شخص راستگو از تو پیروى خواهم کرد تو از شترم با خبر هستى پس بمن نشان بده که کجا است.
سخن در مورد مقامی است که در آن، معرفت و آشنایی به اسرار آغاز میشود و انسانِ آگاه، زندگی جسمی ندارد و جسم او به جان تبدیل میشود. آنچه در راه حق حرکت و جنبش دارد، جان انسان آگاه است که به سوی حق روان میگردد.
«دم به دم در تو خزان است و بهار»
( 2972)پس مجاهد را زمانی بسط دل |
|
یک زمانی قبض و درد و غش و غل |
( 2973)زانکه این آب و گلی کابدان ماست |
|
منکر و دزد ضیای جانهاست |
( 2974)حق تعالی گرم و سرد و رنج و درد |
|
بر تن ما مینهد ای شیرمرد |
( 2975)خوف و جوع و نقص اموال و بدن |
|
جمله بهر نقد جان ظاهر شدن |
( 2976)این وعید و وعدهها انگیخته است |
|
بهر این نیک و بدى کآمیخته است |
( 2977)چونکه حق و باطلی آمیختند |
|
نقد و قلب اندر حرمدان ریختند |
( 2978)پس محک میبایدش بگزیدهای |
|
در حقایق امتحانها دیدهای |
( 2979)تا شود فاروق این تزویرها |
|
تا بود دستور این تدبیرها |
مجاهد: کسی است که با نفس به جهاد برمیخیزد و تقوا پیش میگیرد؛ در راه حق استقامت میکند و در پایان راه به کشف اسرار و درک حقایق عالم غیب، نائل میشود:«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»:و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راههاى خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.[1]
بسط دل: گشودگی خاطر مرد حق است که در اثر لطف شحنهْ کبریا دست میدهد و همراه با شادی شوق دیدار یاران است و مرد حق، در این حال زبان میگشاید و آنچه را در مییابد با یاران میگوید.
هجویرى گوید: «بسط عبارت است از بسط قلوب اندر حالت کشف، و قبض عبارت است از قبض آن در حالت حجاب. و این هر دو از حق است بىتکلّف بنده. و قبض اندر روزگار عارفان چون خوف باشد اندر روزگار مریدان و بسط اندر روزگار عارفان چون رجا باشد اندر روزگار مریدان... و از مشایخ گروهى بر آنند که رتبت قبض رفیعتر است از رتبت بسط.»[2] قشیرى گوید: «قبض و بسط دو حالتاند که پس از ترقى بندهْ سالک از حالت خوف و رجا بدو دست دهد و از جمله فرقها میان قبض و بسط و خوف و رجا این است که خوف و رجا نسبت به آینده است و قبض و بسط نسبت به حال.»[3]
قبض: حالت مقابل بسط است که در سالک، شوق و وجدی نیست و خوف قهر بر درون او غلبه دارد و درد، درون او را میآزارد و این حالت قبض، میتواند نتیجهْ آمیختگی به دلبستگیهای مادی و غل و غش نفس باشد.
خوف و جوع: برگرفته است از آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصَّابِرِینَ: و هر آینه شما را مىآزماییم به اندکى از بیم و گرسنگى و کاهش در داراییها و جانها و محصولها، و مژده ده شکیبایان را.»[4]
سخن از جلوههای بهار و خزان معنوی و چالشهای روحی در زندگی انسان سالک است. مولانا پس از توصیف تحولات طبیعت، به عنوان یک آزمایش الهی, میخواهد سخن را به درون انسان بکشاند و در درون انسان هم خزان و بهاری را نشان دهد: اگر لطف حق شامل انسان شود، در درون او، بهاران میآفریند و اگر دزد خفی یا نفس شایستهْ قهر الهی باشد، زمستان بر او فرود میآید و از نظر معنوی و درونی، او را چارمیخ میکند و حالتی میان لطف و قهر نیز وجود دارد که بنده را تهدید به قهر میکند و این خزان درون انسان است. «دم به دم در تو خزان است و بهار»
او میگوید: مسائل و گرفتاریهای زندگی آزمایش حق است که ما را مثل یک سنگ معدنی ذوب میکند و نقد جان را از میان این چالشها ظاهر میکند:« لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ أَذًى کَثِیرًا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ»: به یقین (همه شما) در اموال و جانهاى خود، آزمایش مىشوید! و از کسانى که پیش از شما به آنها کتاب (آسمانى) داده شده [= یهود]، و (همچنین) از مشرکان، سخنان آزاردهنده فراوان خواهید شنید! و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، (شایستهتر است؛ زیرا) این از کارهاى مهم و قابل اطمینان است [5]. مولانا مجموعهْ نیکی و بدی را به سکههای خالص و ناخالصی تشبیه میکند که باهم در یک کیسه ریخته باشند. او می گوید: همواره مردان راه حق ریا و تظاهر را در مریدان میبیند ، ومقام اجرایی و کارگزار آن کارهایی هستند که باید در هدایت مریدان صورت پذیرد.
( 2980)شیر ده ای مادر موسی ورا |
|
واندر آب افکن میندیش از بلا |
( 2981)هر که در روز الست آن شیر خورد |
|
همچو موسی شیر را تمییز کرد |
( 2982)گر تو بر تمییز طفلت مولعی |
|
این زمان یا ام موسی ارضعی |
( 2983)تا ببیند طعم شیر مادرش |
|
تا فرو ناید بدایه بد سرش |
شیر ده اى مادر موسى: برگرفته است از آیه «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی اَلْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ: و وحى فرستادیم مادر موسى را که او را شیر ده و چون بر او ترسیدى او را در دریا افکن و مترس و اندوهگین مباش. ما او را به تو باز مىگردانیم و از جمله پیمبرانش مىکنیم.»[6]
روزِ الست: روزى که خدا بر پروردگارى خویش از جانهاى فرزندان آدم پیمان گرفت.
همچو موسى شیر را تمییز کردن: اشاره است بدان چه در تفسیر آیه « وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ اَلْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ: پستان همه شیر دهندگان را از پیش بر او حرام کردیم.»[7] آمده است. موسى (ع) از پستان دایگان شیر نخورد تا آن که مادر او را آوردند و پستان در دهان او گذاشت.
مولَع: آزمند، حریص.
یا اُمَّ مُوسى اَرضِعى: اى مادر موسى او را شیر ده. برگرفته است از آیه «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ.»
مولانا برای نمونهْ تحولات انسان و تمییز دادن مسائل معرفتی و شناخت حق، موسی را مثال میزند. در این ابیات، موسی بندهای است که استعداد هدایت و درک اسرار حق را دارد و مرشد او، حالتی چون مادر موسی دارد که مطابق قرآن، به اشارهْ حق، فرزند را در سبدی نهاد و بر رود نیل رها کرد و آب، سبد را به سرای فرعون برد و فرعونیان که در پی دایهای بودند، مادر موسی را به عنوان دایه به بارگاه بردند.
مولانا میگوید: بندهای که از ازل با حق پیوندی داشته است، مانند موسی، از دایهْ دیگر شیر نمیخورد و به مادر موسی میگوید: ای مادر موسی! اگر بسیار مشتاقی که تمییز کودکت را ببینی، او را شیر بده که او از دایه بد شیر نمینوشد.
[1] - عنکبوت،ایه69
[2] - (کشف المحجوب، ص 489)
[3] - (تلخیص و ترجمه از رساله قشیریه، ص 35)
[4] - (سوره بقره،آیه 155)
[5] - آل عمران،ایه186
[6] - (سوره قصص،آیه 7)
[7] - (سوره قصص،ایه 12)
شحنه تقدیر یا آزمایش الهی:
( 2966)شِحنهْ تقدیر گوید راست گو |
|
آنچه بردی شرح واده مو بهمو |
( 2967)دزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ |
|
شحنه او را درکشد در پیچ پیچ |
( 2968)شحنه گاهش لطف گوید چون شکر |
|
گه بر آویزد کند هرچه بتر |
( 2969)تا میان قهر و لطف آن خفیهها |
|
ظاهر آید ز آتش خوف و رجا |
( 2970)آن بهاران لطف شحنهْ کبریاست |
|
وان خزان تهدید و تخویف خداست |
( 2971)و آن زمستان چارمیخ معنوی |
|
تا تو ای دزد خفی ظاهر شوی |
شِحنه: داروغه. آن که از جانب سلطان مأمور ضبط امور شهر بود.
شحنه تقدیر: اضافه مشبه به به مشبه.
در پیچ پیچ کشیدن: گونهگون بازجویى کردن.
لطف شحنهْ تقدیر: شرایط مناسب طبیعی یا روحانی است که یک موجود این جهانی را در راه کمال میاندازد و اگر"قهر شحنهْ تقدیر" متوجه او شود با او هرچه بتر میکند.
شحنهْ کبریا: همان نیروی لایزال الهی است.
بر آویختن: به دار آویختن، لیکن در اینجا به معنى در سختى نگاه داشتن است. و آن کنایت است از سرما و یخبندان زمستان.
خُفیهها: نهانیها. کنایت از آن چه در دل زمین نهفته است.
چار میخ: یعنی تهدید به قهر کردن
( 2966) شحنه تقدیر آن را مخاطب ساخته مىگوید راست بگو و آن چه بردهاى مو بمو شرح بده. ( 2967) دزد یعنى همین خاک بزبان حال گوید که هیچ نبردهام ولى شحنه او را در پیچ و تاب مىاندازد. ( 2968) گاهى با او ملاطفت نموده و زمانى با سختى معامله مىکند. ( 2969) تا آن چیزهاى پنهانى در میان قهر و لطف از آتش خوف و رجا ظاهر گردد. ( 2970) بهار عبارت از لطف شحنه کبریایى و خزان تهدید و تخویف خداوندى است. ( 2971) و زمستان چهار میخ معنوى است تا آن که تو اى دزدیکه پنهان شدهاى آشکار گردى.
مولانا میگوید این قهر و لطف باید هر دو باشد. تا آن خُفیهها ظاهر آید. ظهور بعضی از این نهفتههای هستی، در اثر خوف از حق است و ظهور بعضی دیگر، در اثر رجاء به حق است. مولانا پس از توصیف تحولات طبیعت، به عنوان یک آزمایش الهی, میخواهد سخن را به درون انسان بکشاند و در درون انسان هم خزان و بهاری را نشان دهد: اگر لطف حق شامل انسان شود، در درون او، بهاران میآفریند و اگر دزد خفی یا نفس شایستهْ قهر الهی باشد، زمستان بر او فرود میآید و از نظر معنوی و درونی، او را چارمیخ میکند و حالتی میان لطف و قهر نیز وجود دارد که بنده را تهدید به قهر میکند و این خزان درون انسان است. «دم به دم در تو خزان است و بهار»
جویندهْ معرفت باید همیشه در حال جستوجو و پژوهش باشد
( 2958)یک نظر قانع مشو زین سقف نور |
|
بارها بنگر، ببین: هل من فطور |
( 2959)چونکه گفتت کاندرین سقف نکو |
|
بارها بنگر چو مرد عیبجو |
( 2960)پس زمین تیره را دانی که چند |
|
دیدن و تمییز باید در پسند |
( 2961)تا بپالاییم صافان را ز درد |
|
چند باید عقل ما را رنج برد |
( 2962)امتحانهای زمستان و خزان |
|
تاب تابستان بهار همچو جان |
( 2963)بادها و ابرها و برقها |
|
تا پدید آرد عوارض فرقها |
( 2964)تا برون آرد زمین خاکرنگ |
|
هرچه اندر جیب دارد لعل و سنگ |
( 2965)هرچه دزدیده است این خاک دژم |
|
از خزانهی حق و دریای کرم |
سقف نور: استعاره از آسمان.
هَل مِن فُطُورٍ: آیا نقصانى است؟ برگرفته است از آیه فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ: پس باز گردان دیده را آیا شکافهایى مىبینى.» [1]
چون شکافم آسمان را در ظهور چون بگویم هَل تَرَى فِیها فُطُورٍ
3629 / د /1
پالودن: صاف کردن، سره را از ناسره برون آوردن.
عوارض: (جمع عارضه) اختلافهایى که در فصلهاى گوناگون پدید مىآید و موجب دگرگونى در رستنیها مىشود.
لعل وسنگ: روییدنی ها یا مخلوقات نیک وبد است.
دُژَم: تیره، سیاه، غمگین، بدحال.
( 2958) از این سقف نور بیک نظر قانع مشو بلکه بارها نظر کن و ببین آیا شکافى و نقصى در آن وجود دارد؟ . ( 2959) چون بتو فرمود که باین سقف قشنگ با دقت چون یک نفر عیب جو نگاه کن. ( 2960) آیا مىدانى که بهمین زمین تیره چقدر باید نگاه کنى و با تمیز و بقصد پسند بنگرى . ( 2961) و تا صاف را از درد جدا سازى و صاف کنى عقل تا چه اندازه باید رنج ببرد؟ . ( 2962) باید سرماى زمستان و سوز خزان و آب تابستان و خنده بهار. ( 2963) و بادها و ابرها و رعدها و برقها امتحانها بکنند تا این عوارض آن چه را در زمین نهفته شده جدا سازند و ظاهر نمایند. ( 2964) تا زمین تیره رنگ آن چه در گریبان پیراهن خود از لعل و سنگ نهفته است ظاهر سازد. ( 2965) و آن چه را این خاک افسرده از دریاى کرم و خزانه حق دزدیده است.
مولانا میگوید: جویندهْ معرفت باید همیشه در حال جستوجو و پژوهش باشد و هر نیک و بدی را بیازماید و امتحان کند و این یک پیام قرآنی است. اینکه در دو آیهْ پیاپی قرآن، بر این قضیه تأکید میکند و میگوید: به این آسمان بارها نگاه کن. ببین آیا شکافی در آن هست؛ آیا این آفرینش درآن عیبی دارد؟
مولانا در یک نتیجه گیری از بحث میگوید: اگر وقتی پروردگار میگوید اگر در این آسمان روشن عیبی هست بگو؛ پس در مورد "زمین تیره"، جهان خاکی و ما خاکیان، به مراتب بیشتر باید دقت کرد تا بتوانیم نیک و بد را بشناسیم و همچون مرد عیبجو باید نگاه کرد و آزمود. مولانا به نکتهْ دیگری اشاره میکند و آن اینکه تحولات طبیعی جهان هم خود امتحانی است و گویی پروردگار، با سرمای زمستان و گرمای تابستان، با باد و ابر و برق، زمین را میآزماید تا روشن شود که موجودات این جهان، چه عوارض یا فرقهایی دارند.
خداحافظ ای ماه مبارک! خداحافظ شب قدر
«السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى لَیْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِی هِیَ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» خداحافظ و درود بر تو و شب قدر که از هزار ماه برتر است. «السَّلَامُ عَلَیْکَ مَا کَانَ أَحْرَصَنَا بِالْأَمْسِ عَلَیْکَ وَ أَشَدَّ شَوْقَنَا غَداً إِلَیْکَ.» خداحافظ که تا بودی، مشتاق آن بودیم که بیشتر بمانی و اکنون که میروی، دلهایمان برای دیدار دوبارهات پَر میکشد. «السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى فَضْلِکَ الَّذِی حُرِمْنَاهُ، وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَکَاتِکَ سُلِبْنَاهُ» خداحافظ و درود بر تو و درود بر فضل و کرمت که از آن محروم گشتیم و برکات گذشتهات را از کف دادیم . «اللَّهُمَّ إِنَّا أَهْلُ هَذَا الشَّهْرِ الَّذِی شَرَّفْتَنَا بِهِ» خداوندا ما «اهلِ» این ماه بودیم و تو ما را به آن شرافت بخشیدی و با آن، بر سر ما منّت گذاشتی! ...
خدایا! تو کوتاهی ما را جبران کن
من فقط یک جمله میخواهم به خدا بگویم: خدایا اگر ما کوتاه آمدیم، تو کوتاهیهای ما را نادیده بگیر! اگر ما کوتاه آمدیم، ما را به این کوتاهیها مؤاخذه نکن! ما را با این کوتاهیها از برکات و غفران خود در این ساعات محروم نساز! بیا به آنهایی که محبت داری و لطف و مرحمت کردی، ما را دست خالی از سر این سفره رد نکن! یک طوری نشود که ما از سر این سفره استفاده نکرده، بلند شویم و برویم. بیا و در این مهمانی خود که برای ما برپا کرده بودی، مثل بقیه که از آنها پذیرایی کردهای از ما هم پذیرایی کن!
حاشا به کرمت یا الله
جملات عجیبی است که از امام زینالعابدین(ع) نقل شده است و همه بر عظمت این ماه دلالت میکند. روایتی از امام صادق (ع) بود که حضرت فرمودند: «مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ إِلَى قَابِلٍ إِلَّا أَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ» اگر کسی در ماه رمضان مورد غفران قرار نگیرد، بعید است که بعد از این ماه مشمول لطف و رحمت خدا قرار گیرد. به حسب ظاهر برای ما، چند ساعت بیشتر از این ماه باقی نمانده است. چند ساعت بیشتر نداریم، بیایید از این ساعات استفاده کنیم. خود من امشب فکر میکردم و میگفتم: خدایا! مگر میشود که ما را دست خالی برگردانی؟! مگر میشود کسی را دعوت کنی و او را بر سر سفره بنشانی و به او غذا ندهی؟! حاشا به کرمت یا الله!...
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم ما ز بیجاییم و بیجا می رویم |
|
لااله اندر پی الالله است همچو لا ما هم به الا می رویم |
|
قل تعالوا آیتیست از جذب حق ما به جذبه حق تعالی می رویم |
|
کشتی نوحیم در طوفان روح لاجرم بیدست و بیپا می رویم |
|
همچو موج از خود برآوردیم سر باز هم در خود تماشا می رویم |
|
راه حق تنگ است چون سم الخیاط ما مثال رشته یکتا می رویم |
|
هین ز همراهان و منزل یاد کن پس بدانک هر دمی ما می رویم |
|
خواندهای انا الیه راجعون تا بدانی که کجاها می رویم |
|
اختر ما نیست در دور قمر لاجرم فوق ثریا می رویم |
|
همت عالی است در سرهای ما از علی تا رب اعلا می رویم |
|
رو ز خرمنگاه ما ای کورموش گر نه کوری بین که بینا می رویم |
|
ای سخن خاموش کن با ما میا بین که ما از رشک بیما می رویم |
|
ای که هستی ما ره را مبند ما به کوه قاف و عنقا می رویم |
|
آمد رمضان و عید با ماست / قفل آمد و آن کلید با ماست
بربست دهان و دیده بگشاد / وان نور که دیده دید با ماست
آمد رمضان به خدمت دل / وان کش که دل آفرید با ماست
در روزه اگر پدید شد رنج/ گنج دل ناپدید با ماست
کردیم ز روزه جان و دل پاک / هر چند تن پلید با ماست
روزه به زبان حال گوید / کم شو که همه مرید با ماست
چون هست صلاح دین در این جمع / منصور و ابایزید با ماست
.
عید سعید فطر
افسوس! که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس! که سی پار? این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان، حافظ این گلّه بُد از گرگ
فریاد! که زود از سر این گلّه، شبان رفت
شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیراز? جمعیت بیدارْ دلان رفت
بی قدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت
برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان
آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت
تا آتش ِجوعِ رمضان، چهره برافروخت
از نام? اعمال، سیاهی چو دُخان رفت
با قامت چون تیر در این معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت
چون اشک غیوران به سراپرد? مژگان
دیر آمد و زود از نظر، آن جانِ جهان رفت
از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آنها که به «صائب» ز وداع رمضانرفت
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |