انکسار و رقّت قلب و لطافت روح، از ثمرات ایمان است.دلهای سنگین و قسی از نور ایمان تهی هستند. ازاینروست که در ادعیه شریفه، گریه و خضوع قلبی بسیار مورد تأکید قرارگرفته است. حضرت علی× در انتهای دعای کمیل میفرماید: «ارحم من رأس ماله الرجاء وسلاحه البکاء؛ رحم آر بر کسی که سرمایهای جز امید و سلاحی جز گریه ندارد.» حضرت عیسی(ع) در پاسخ به سؤال حواریون که چه کسی در ملکوت آسمانها والاتر است، فرمود: هر آینه به شما بگویم، تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز به ملکوت آسمانها داخل نخواهید شد. پس هرکه مانند بچهای کوچک، خود را فروتر سازد، در ملکوت آسمان بزرگتر است.
تا نگرید ابر کی خندد چمن |
|
تا نگرید طفل کی جوشد لبن |
طفل یک روزه همی داند طریق |
|
که بگریم تا رسد دایهْ شفیق |
تو نمیدانی که دایهْ دایگان |
|
کم دهد بیگریه شیر او رایگان |
گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار |
|
تا بریزد شیر فضل کردگار |
گریهْ ابر است و سوز آفتاب |
|
استن دنیا همین دو رشته تاب |
گر نبودی سوز مهر و اشک ابر |
|
کی شدی جسم و عرض زفت و سطبر |
کی بدی معمور این هر چار فصل |
|
گر نبودی این تف و این گریه اصل |
د/5 ب/135 ببعد
تا ابر نبارد، چگونه ممکن است چمن شاداب و خرم شود؟ و تا کودک شیرخوار گریه سر ندهد آیا ممکن است که در پستان مادرش شیر به جوشش آید؟ حتی طفل یک روزه نیز راه شیر خوردن را بلد است و با زبان حال میگوید: باید گریه کنم تا دایه مهربان نزد من آید. آیا تو این مطلب را نمیدانی که دایه رایگان، یعنی پروردگار، بدون گریه بندگان، کمتر شیر لطف خود را به آنان مینوشاند؟ این فرموده حق که: «باید بسیار بگریند»، را گوش کن، تا شیر فضل الهی بر تو فرو ریزد. این جمله اشاره دارد به آیه 82 سوره توبه: «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا جزاء بما کانوا یکسبون»گریه ابر و حرارت خورشید، ستون دنیاست. تو نیز به گریه و سوز قلبی متوسل شو. اگر حرارت آفتاب و بارش ابر نبود چگونه ممکن بود که جوهر و عرض، نشو و نما کند و بزرگ شود. فصول چهارگانه طبیعت سر و سامان پیدا کند؟
سوز مهر و گریهْ ابر جهان |
|
چون همی دارد جهان را خوشدهان |
آفتاب عقل را در سوز دار |
|
چشم را چون ابر اشکافروز دار |
چشم گریان بایدت چون طفل خرد |
|
کم خور آن نان را که نان آب تو برد |
تن چو با برگ است روز و شب از آن |
|
شاخ جان در برگریز است و خزان |
برگ تن بیبرگی جان است زود |
|
این بباید کاستن آن را فزود |
اقرضوا الله قرض ده زین برگ تن |
|
تا بروید در عوض در دل چمن |
قرض ده کم کن از این لقمهْ تنت |
|
تا نماید وجه لا عین رات |
د/5 ب/142 ببعد
حال که حرارت خورشید و بارش ابرهای جهان، کام دنیا را شیرین میکند و موجب رشد و نموّ میشود، تو نیز خورشید عقلت را گرم و فروزان کن و چشمت را مانند ابر گریان بدار. تو باید مانند طفل خردسال، چشمی گریان داشته باشی. نان کمتر بخور، زیرا نان، آبروی تو را میبرد؛ یعنی انسان باید برای ادراک عالم معنا، رنج ببرد و از پروردگار یاری بخواهد و به آبشخور دنیا دل نبندد، چون دل بستن به مظاهر مادی، آبروی انسان را در درگاه حق، خواهد برد. اگر جسم تو هر روز و شب از توشه و آذوقه برخوردار شود، شاخه روح تو دچار برگریزی (پاییز) خواهد شد؛ یعنی جان مانند شاخه درخت است که، وقتی تو گرفتار دنیای مادی میشوی، برگهایش میریزد. مادیات درخت روح را خشک میکند و از باروری میاندازد. طبق حکم «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» به خداوند قرض نکو دهید. انسان برای نیل به کمالات والای روحی و اخلاقی باید از شهوات نفسانی و لذات جسمانی بگذرد و توانایی جسمی را در راه حق به کار اندازد، تا باطن او شاد شود. به خدا قرض بده و از غذای جسمت بکاه، تا خداوند به تو رخسارهای نشان دهد که هیچ چشمی آنرا ندیده است. منظور عوالم غیبی است، و این سخن اقتباسی است از این حدیث قدسی که پروردگار فرمود: «اعدت لعبادی الصالحین ما لارأت عین ولا اذنسمعت ولاخطر علی قلب بشر؛ برای بندگان نیکوکارم، آنچه را هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده، و بر دلی نگذشته است، فراهم کردهام».
هین مکن زین پس فراگیر احتراز |
|
که ز بخشایش در توبه است باز |
توبه را از جانب مغرب دری |
|
باز باشد تا قیامت بر وری |
تا ز مغرب بر زند سر آفتاب |
|
باز باشد آن در از وی رو متاب |
هست جنت را ز رحمت هشت در |
|
یک در توبه است زآن هشت ای پسر |
آن همه گه باز باشد گه فراز |
|
وآن در توبه نباشد جز که باز |
هین غنیمت دار در باز است زود |
|
رخت آنجا کش به کوری حسود |
د/4 ب/2504 ببعد
موسی به فرعون میگوید: از طغیان و مقابله با حق احتراض کن. تا هنگامی که آفتاب از باختر برآید و تا دنیا دنیاست، خدا توبه را میپذیرد. ای پسر! بهشت هشت در دارد که یکی از آن هشت در، در توبه است. درهای دیگر بهشت گاهی باز است و گاهی بسته، اما در توبه همواره بازاست. به هوش باش و فرصت غنیمت شمار که در توبه بازاست؛ تو نیز به کوری چشم حسودان بیدرنگ بدانجا کوچ کن.
آن یکی الله میگفتی شبی |
|
تا که شیرین میشد از ذکرش لبی |
گفت شیطان آخر ای بسیارگو |
|
این همه الله را لبیک کو |
مینیاید یک جواب از پیش تخت |
|
چند الله میزنی با روی سخت |
او شکسته دل شد و بنهاد سر |
|
دید در خواب او خضر را در خضر |
گفت هین از ذکر چون وا ماندهای |
|
چون پشیمانی از آن کشخواندهای |
گفت لبیکم نمیآید جواب |
|
زان همیترسم که باشم رد باب |
گفت آن الله تو لبیک ماست |
|
و آن نیاز و درد و سوزت پیکماست |
حیلهها و چارهجوییهای تو |
|
جذب ما بود و گشاد این پای تو |
ترس و عشق تو کمند لطف ماست |
|
زیر هر یا رب تو لبیکهاست |
د/3 ب/189 ببعد
مولانا در جایی دیگر از مثنوی میگوید: اینکه پروردگار راه دعا را بر ما میگشاید، جواب او به دعای ماست؛ دراینجا این مضمون را روشنتر و بازتر بیان میکند. «با روی سخت» یعنی با سماجت و پررویی. «خِضر» همان معلم حضرت موسی(ع) و ساقی آب حیات است. و «خُضرَ» یعنی سبزهزار. «از آن کش خواندهای» یعنی ازآنرو که خدا را خواندهای. «رد باب» مردود درگاه حق. خضر چون مرد واصل به حق است، از جانب حق پاسخ میدهد. «لبیک ما» یعنی لبیک خدا. «جذب ما بود» اشاره به این معناست که تا کششی از جانب حق نباشد، کوشش بنده به وصال نمیانجامد. نکته ظریفتر آن که، اگر کشش الهی و جذبه حق نباشد، کوششی (حال دعایی) وجود ندارد. مولانا میگوید: ترس از خدا و عشق به خدا، هر دو کششی از جانب حق هستند و خدا به دعا و زاری مرد حق همواره پاسخ میدهد. «یار بی زو شصت لبیک از خدا».
جان جاهل زین دعا جز دور نیست |
|
زآن که یا رب گفتنش دستور نیست |
بر دهان و بر دلش قفل است و بند |
|
تا ننالد با خدا وقت گزند |
داد مر فرعون را صد ملک و مال |
|
تا بکرد او دعوی عز و جلال |
در همه عمرش ندید او درد سر |
|
تا ننالد سوی حق آن بدگهر |
داد او را جمله ملک این جهان |
|
حق ندادش درد و رنج و اندهان |
درد آمد بهتر از ملک جهان |
|
تا بخوانی مر خدا را در نهان |
خواندن بی درد از افسردگیست |
|
خواندن با درد از دل بردگیست |
آن کشیدن زیر لب آواز را |
|
یاد کردن مبدا و آغاز را |
آن شده آواز صافی و حزین |
|
ای خدا وی مستغاث و ای معین |
د/3 ب/198 ببعد
توجه به حق، نیازمند کششی از جانب اوست. روح و روان انسان نادان از حقیقت این نیایش به دور است، زیرا نادان مجاز به ذکر حق نیست؛ البته چون معرفت ندارد، نمیتواند نیایش کند. بر دهان و قلب انسان نادان، قفلی از هوا و حماقت نهاده شده تا به هنگام اضطرار و گزند به درگاه خدا ناله سر ندهد. این مطلب اشاره دارد به آیه 7 سوره بقره که: «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ »خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پردهاى است و آنان را عذابى بزرگ است. شکوه و قدرت فرعون نیز قهر الهی است، چون اشتغال به دنیا، او را از توجه به حق بازداشت. او در سراسر زندگی به هیچ گرفتاری و یا درد سری مبتلا نشد تا مبادا به درگاه الهی ناله سردهد.
ز آن که آدم، زآن عتاب، از اشک رست |
|
اشک تر باشد دم توبه پرست |
بهر گریه آمد آدم بر زمین |
|
تا بود گریان و نالان و حزین |
آدم از فردوس و از بالای هفت |
|
پای ما چان از برای عذر رفت |
گر ز پشت آدمی وز صُلب او |
|
در طلب می باش هم در طُلب او |
زآتش دل و آب دیده نُقل ساز |
|
بوستان از ابر و خورشید است باز |
تو چه دانی ذوق آب دیدگان |
|
عاشق نانی تو؛ چون نادیدگان |
گر تو این انبان زنان خالی کنی |
|
پر زگوهرهای اجلالی کنی |
طفل جان از شیر شیطان باز کن |
|
بعد از آنش با ملک انباز کن |
تا تو تاریک ملول و تیرهای |
|
دان که، با دیو لعین همشیرهای |
د/1 ب/1643 ببعد
حضرت آدم نافرمانی کرد و میوه ممنوع را خورد، پس مورد عتاب حق قرار گرفت و از بهشت به زمین فرستاده شود، اما آن قدر گریه کرد تا از کیفر الهی معاف شد. مولانا میگوید: برای کسی که توبه میکند، اشک ریختن مانند نفس کشیدن ضروری است. او از هبوط آدم تعبیر دلاویزی میکند و میگوید: بهشت در بالای هفت آسمان است و زمین که در پایین هستی است، مثل «پای ماچان» یعنی کفش کنِ بارگاه الهی محسوب میشود. آدم برای عذرخواهی از بالا به این پایین آمد تا رسم ادب به جای آورد و در کفش کن پروردگار بایستد و توبه کند. «صُلب» یعنی تیره پشت انسان؛ از صلب کسی، یعنی از نسل او. «طُلب» یعنی طالبان؛ در طلب او باش، یعنی به راه او برو. مولانا میگوید: آدم توبه کرد و باز به پروردگار پیوست، تو هم با سوز دل و با اشک ریختن میتوانی به پروردگار بپیوندی. این سوز دل و گریه مانند خورشید و ابر که بوستان را سرسبز میکند، موجب توفیق خواهد شد و شور و لذتی دارد که فقط آگاهان اسرار حق آن را میفهمند. تو که عاشق نان و اسیر علایق مادی هستی آن لذت را درک نمیکنی. «نادیدگان» کسی که بصیرت و آگاهی نسبت به حقایق ندارد. «در انبان» کنایه از شکم و یا بهطور کلی درون انسان است. «انبان زنان خالی کنی» تعبیری از ترک علایق مادی است. اگر علایق مادی را رها کنی، درونت پُر از گوهرهایی میشود که جلال و بزرگی حقیقی به تو خواهد داد.
سپس مولانا میگوید: جان، مانند کودک شیرخوار، از غذاهای مادی و این جهانی نیرو میگیرد اما این مزایا مانند شیری است که از پستان شیطان میتراود. اگر طفلِ جان را از شیر شیطان بگیری، میتوانی او را با عالم ملکوت مربوط کنی. تمام تاریکیها و دلتنگیها از این است که ما با شیطان هم کاسه و هم غذا هستیم و اگر علایق مادی را رها کنیم، شادمان خواهیم بود و اشک در راه خدا نیز اشک شادی خواهد بود. «همشیره» دو طفل را گویند که از یک پستان شیر بنوشند.
بانگ میزد کای خدای بینظیر |
|
بس که از شرم آب شد بیچاره پیر |
چون بسی بگریست و از حد رفت درد |
|
چنگ را زد بر زمین وخرد کرد |
گفت ای بوده حجابم از اله |
|
ای مرا تو راهزن از شاهراه |
ای بخورده خون من هفتاد سال |
|
ای ز تو رویم سیه پیش کمال |
ای خدای با عطای با وفا |
|
رحم کن بر عمر رفته در جفا |
داد حق عمری که هر روزی از آن |
|
کس نداند قیمت آن در جهان |
خرج کردم عمر خود را دم به دم |
|
در دمیدم جمله را در زیر و بم |
د/1 ب/2196 ببعد
ای خدا! من تحمل این همه لطف را ندارم. «حجاب» در اصطلاح هر چیزی را گویند که سالک را از ادراک حقیقت باز دارد، حتی عبادت بسیار پیر خطاب به چنگ میگوید: ای که هفتاد سال مرا از زندگی حقیقی دور کرده و در حقیقت مرا کشته و خونم را خوردهای و در برابر پروردگاری که کمال مطلق است رو سیاه کردهای! عمرم در راه ناحق صرف شد و تمام لحظههای زندگیام را در نوازندگی گذراندم.
آه کز یاد ره و پرده عراق |
|
رفت از یادم دم تلخ فراق |
وای کز ترّی زیر افگند خرُد |
|
خشک شد کشت دل من، دل بمُرد |
وای کز آواز این بیست وچهار |
|
کاروان بگذشت و بیگه شد نهار |
ای خدا! فریاد زین فریاد خواه |
|
دادخواهم، نه ز کس، زین دادخواه |
داد خود از کس نیابم جز مگر |
|
زآن که او از من به من نزدیکتر |
کین منی از وی رسد دم دم مرا |
|
پس ورا بینم، چو این شد کم مرا |
همچو آن، کو با تو باشد زر شُمر |
|
سوی او داری، سوی خود، نظر |
د/1 ب/2203 ببعد
«ره یا راه» در موسیقی به معنای مقام یا پرده است. «پرده عراق» نام یکی از دوازده پرده موسیقی قدیم است. معنای بیت این است که: آن قدر در اندیشه نواختن پردههای گوناگون بودم که فراق حق و جدایی و دوری از اصل هستی را فراموش کردم. «زیر افگند» یکی از مقامات موسیقی است که دو شعبه خرد و بزرگ برای آن قائل بودهاند. در موسیقی کهن، نواختهای زیر، بم، اقرب به زیر و اقرب به بم، هریک را بهگونهای از طبایع منسوب میدانستهاند و زیر افگند خرد را به طبیعت رطوبی نسبت میدادهاند و «ترّی زیر افگند خُرد» با توجه به همین اعتقاد و به معنای لطافت و نرمی این پرده استـ پیر صاحب چنگ میگوید: اگر چه این پرده زیر افگند بسیار لطیف و تر است، اما کشتزار دل من از آن خشکید و در آن نهال معرفت حق بارور نشد. هر یک از دوازده پرده موسیقی دو شعبه دارد و منظور «این بست و چهار» شعبههای دوازده مقام است. پیر نادم میگوید: من از راه ماندم و به معرفت حق نرسیدم. فرصتها از دست رفته و اشتغال به امر این جهانی (نوازندگی و خوانندگی) مرا از حق دور کرده است. پیر از خود شکایت دارد و از دست خود به کسی پناه میبرد که از خودش به او نزدیکتر است و در قرآن فرموده است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ? وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» سوره ق /آیه 16
خانهْ آن دل که مانَد بیضیا |
|
از شعاع آفتاب کبریا |
تنگ و تاریک است چون جان جهود |
|
بینوا از ذوق سلطان ودود |
نه در آن دل تافت نور آفتاب |
|
نه گشاد عرصه و نه فتح باب |
گور خوشتر از چنین دل مر تو را |
|
آخر از گور دل خود برتر آ |
زندهای و زندهزاد ای شوخ و شنگ |
|
دم نمیگیرد تو را زین گور تنگ |
یوسف وقتی و خورشید سما |
|
زین چه و زندان برآ و رو نما |
یونست در بطن ماهی پخته شد |
|
مخلصش را نیست از تسبیح بد |
گر نبودی او مسبح بطن نون |
|
حبس و زندانش بدی تا یبعثون |
د/2 ب/3140 ببعد
مولانا رهروان حق و واصلان به حق را زنده و دل آنها را خانه خدا میداند و دل طاغیان و منکران را مانند گوری تاریک و عاری از هر نشانه زندگی میداند. «آفتاب کبریا» نور پروردگار است و شعاع آن جلوههای صفات حق است. «ضیا» نور ذاتی و اصلی است. دلهای اهل معنا از حق روشن است، ولی دلی که نور حق در آن نیست مانند درون منکران و دشمنان دین تاریک است. «سلطان ودود» خدای مهربان است که در آیه 90 سوره هود و آیه 14 سوره بروج این صفت را دارد. «بینوا از ذوق» یعنی بیبهره از معرفت و شناخت. «فتح باب» گشودن درهای آشنایی با حق، به روی مردان حق است. مولانا به بندگان خدا میگوید: دل ناآگاه و عاری از نور خدا همانند گور است؛ سعی کنید از این مرتبه پست و ظلمانی رهایی یابید. اگر کسی زنده به نور حق باشد، خانه دل هم برایش تنگ است. هر انسانی میتواند راهی به حقیقت و عالم غیب داشته باشد، به شرط آنکه خود را از زندان زندگی مادی برهاند؛ چنانکه یوسف(ع) از چاه درآمد و یونس(ع) با تسبیح و توجه به حق، از شکم ماهی بیرون آمد. «در بطن ماهی پخته شد» یعنی در مشغله زندگی مادی، نزدیک است که از میان برود. (در اینجا پختگی به معنای تکامل، منظور نیست) اگر یونس(ع ) تسبیحگوی خدا نبود تا قیامت در بطن نون (شکم ماهی) میماند. مضمون بیت از آیههای 143 و 144 سوره صافات است: «فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ : پس اگر نه این بود که او (در مدت عمرش و در شکم ماهى) از تسبیحگویان بود * حتما تا روزى که (مردم) برانگیخته مىشوند در شکم آن ماهى مىماند».
او به تسبیح از تن ماهی بجست |
|
چیست تسبیح آیت روز الست |
گر فراموشت شد آن تسبیح جان |
|
بشنو این تسبیحهای ماهیان |
د/2 ب/3148و3149
مولانا سؤال میکند که: این تسبیح چیست که این همه تأثیر دارد؟ و خود پاسخ میدهد: تسبیح نشانهای از روز ازل است؛ روزی که پیش از خلقت صوری، پروردگار از همه پرسید:»أَلست بربّکم قالوا بلی «
و با این سخن همه او را پروردگار خود دانستند. اکنون نیز همه باید در تأیید همان «بلی» او را تسبیح گویند. «آن تسبیح جان» همان «بلی» است که در روز اَلَست همه جانها گفتند. «ماهیان» این وجود صوری ما است که روح در آن مانند یونس زندانی است.
هر که دید الله را اللهی است |
|
هر که دید آن بحر را آن ماهی است |
این جهان دریاست و تن ماهی و روح |
|
یونس محجوب از نور صبوح |
گر مسبح باشد از ماهی رهید |
|
ورنه در وی هضم گشت و ناپدید |
ماهیان جان در این دریا پرند |
|
تو نمیبینی که کوری ای نژند |
بر تو خود را میزنند آن ماهیان |
|
چشم بگشا تا ببینیشان عیان |
ماهیان را گر نمیبینی پدید |
|
گوش تو تسبیحشان آخر شنید |
د/2 ب/3150 ببعد
«ماهی» کسی است که الله را با چشم دل میبیند و در دریای حقیقت شناور است. «روح» تا هنگامی که نور صبح حقیقت را نمیبیند، مانند یونس× در ماهی تن اسیر است. روح باید به حق توجه پیدا کند وگرنه میمیرد. مولانا از ماهیهای دیگر نیز سخن میگوید؛ آنها که زندگی جسمی دارند اما ذرّهای اسیر آن نیستند و همه وجود آنها «جان» است. در دریای هستی، ماهیان جان و مردان حق، بسیارند.
زآنکه گر او هیچ بیند خویش را |
|
مهلک و ناسور بیند ریش را |
درد خیزد زین چنین دیدن درون |
|
درد او را از حجاب آرد برون |
تا نگیرد مادران را درد زه |
|
طفل در زادن نیابد هیچ ره |
این امانت در دل و دلحامله است |
|
این نصیحتها مثال قابله است |
قابله گوید که زن را درد نیست |
|
درد باید درد کودک را رهیست |
آن که او بیدرد باشد رهزن است |
|
زآنکه بیدردی انا الحق گفتن است |
آن انا بیوقت گفتن لعنتست |
|
آن انا در وقت گفتن رحمت است |
آن انا منصور رحمت شد یقین |
|
آن انا فرعون لعنت شد ببین |
د/2 ب/2525 ببعد
انسان بر اثر هیچ انگاشتن خود، به درد و رنج درون پی خواهد برد و این دردمندی او را از حجاب نفسانی بیرون میآورد و به وصال میرساند. به عبارت دیگر: ناامیدی از خود و تدبیرات خود؛ «ریش» درون را سوزاندهتر می کند و این سوز درون «حجاب» خود پرستی را کنار میزند و چشم باطن را به حقایق آشنا میکند. مولانا میگوید: همانطور که کودک با درد زایمان به دنیا میآید، راز حق نیز با درد درون, خود را آشکار میکند. «امانت» همین اسرار حق است که در ازل بر آسمانها و زمین و فرشتگان عرضه شد، ولی هیچیک آن را نپذیرفتند تا انسان پذیرای این حقیقت شد و به قول حافظ: قرعه فال به نام من دیوانه زدند. «قابله» مرشد است که میداند کدام مرید، درد دارد و باید از این اسرار با او سخن گفت. مولانا در اینجا اشارهای هم به مدعیانی میکند که به دروغ تظاهر به درد میکنند. «انا الحق» گفتن اینگونه مردم، ادعای خدایی است، مثل «انا ربّکم الاعلی» که فرعون میگفت. سپس مولانا میگوید: «انا» و من، با دو معنای مختلف یا متضاد مطرح است: وقتی که کسی از روی ادعا و مقابله با حقیقت «من» بگوید، باعث لعنت و بدنامی است (آیه 12 اعراف و آیه 24 نازعات) مانند انا گفتن شیطان و فرعون. اما اگر کسی مانند منصور حلاج «انا الحق» بگوید، مست و محو حق است و «انا الحق» سخن حقی است بر زبان حلاج که رحمت شامل او شده است.
کودکی در پیش تابوت پدر |
|
زار مینالید و بر میکوفت سر |
کای پدر آخر کجاات میبرند |
|
تا تو را در زیر خاکی آورند |
میبرندت خانهای تنگ و زحیر |
|
نی در او قالی و نه در وی حصیر |
نی چراغی در شب و نه روز نان |
|
نه در او بوی طعام و نه نشان |
نی درش معمور نی بر بام راه |
|
نی یکی همسایه کو باشد پناه |
چشم تو که بوسهگاه خلق بود |
|
چون شود در خانهْ کور و کبود |
خانهْ بیزینهار و جای تنگ |
|
که در او نه روی میماند نه رنگ |
زین نسق اوصاف خانه میشمرد |
|
وز دو دیده اشک خونین میفشرد |
گفت جوحی با پدر ای ارجمند |
|
والله این را خانهْ ما میبرند |
گفت جوحی را پدر ابله مشو |
|
گفت ای بابا نشانیها شنو |
این نشانیها که گفت او یک به یک |
|
خانهْ ما راست بیتردید و شک |
نه حصیر و نه چراغ و نه طعام |
|
نه درش معمور و نه صحن و نه بام |
زین نمط دارند بر خود صد نشان |
|
لیک کی بینند آن را طاغیان |
د/2 ب/3127 ببعد
مولانا دل ناآگاه و عاری از نور خدا را با گور قیاس میکند و به انسانها میگوید: از این گل خانه و مرتبه پست مادی درآیید. خانه زشت و تاریک، خانه سرگشتگی، خانهای که آثار زندگی و صفات حیاتی در او نیست، مانند درون منکران.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |