دلهاى مردان رمنده است ، هر که آن را به خود خو داد ، روى بدو نهاد . [نهج البلاغه]
عرشیات
داستان نخجیران وشیر(14)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 8:59 صبح  

باز ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکلّ وفواید جهد را بیان کردن

 

( 976)شیر گفت: ‌آری، ولیکن هم ببین

 

جهدهای انبیا و مؤمنین

  ( 977)حق تعالی، جهدشان را راست کرد

 

آن‌چه دیدند از جفا وگرم وسرد

  ( 978) حیله‏هاشان جمله حال آمد لطیف

 

کل شى‏ء من ظریف هو ظریف

( 979) دامهاشان مرغ گردونى گرفت

 

نقصهاشان جمله افزونى گرفت

( 980)جهد می‏کن تا توانی‌ای کیا

 

در طریق انبیا و اولیا

  ( 981)با قضا پنچه زدن نبود‌جهاد

 

زآن که این را هم قضا بر ما نهاد

  ( 982)کافرم من‌گر زیان کرده است کس

 

در ر‌ه ایمان و طاعت یک نفس

  ( 983)سرشکسته نیست،‌این سر را مبند

 

یک دو روزک جهد کن‌باقی بخند

 

جهدهای انبیا و مرسلین: سخن شیر است در تأیید سخن نخجیران، یعنی انبیا و مؤمنان هم با وجود تکیه به خداوند، برای هرکار جهد بسیار کرده اند.

راست کرد: یعنی خداوند کار انبیا ومومنان را به ثمر رسانده است.

جفا: یعنی ناملایمات، سختیها.

حال آمد لطیف: یعنی تدبیرهای آنها حالات لطیف روحانی به آنها داده است.

کل شى‏ء من ظریف هو ظریف: یعنی تدبیرشان همواره نیک و پسندیده بود زیرا که از نیک جز نیکى تراوش نکند.

مرغ گردونى: مجازا، علوم و اسرار الهى، سعادت ابدى.

نقصهاشان جمله افزونى گرفت: یعنی تدبی موفقیت آمیز انبیا و مؤمنان، نقص های آنها را به فزونی وکمال تبدیل کرد.

با قضا پنچه زدن: یعنی با مشیّت وقضای الهی مبارزه کردن، جهاد محسوب نمی شود.

   سرشکسته نیست‌این سر را مبند :اشاره است بمثل: «سرى را که درد نمى‏کند دستمال چه ضرور.»[1] اینک نظیر آن:

            چو مه روى نباشید ز مه روى متابید             چو رنجور نباشید سر خویش مبندید[2]

            چون سر شکسته نیستم سر را چرا بندم بگو             چون من طبیب عالمم بهر چه بیمارى کنم‏

   ( 976) شیر گفت اینها که گفتید در جاى خود صحیح است ولى ببینید حضرت خاتم النبیین چه کوششها و مجاهدتها مى‏کرد. () و همچنین مؤمنین و تابعین پاک انبیا از اول دنیا تا کنون در راه پیش رفت مقاصد نیک خود جهاد کرده و سعى بلیغ نموده‏اند.( 977) خداى تعالى هم سعى آنها و سرد و گرم‏ها که دیده و سختیها که کشیده بودند بجا و بموقع شمرده بى‏نتیجه نگذاشت.( 978) تدبیرشان همواره نیک و پسندیده بود زیرا که از نیک جز نیکى تراوش نکند.( 979) دامهایى که مى‏گستردند مرغ آسمانى شکار مى‏کردند و هر چه کم داشتند رو بفزونى مى‏رفت. ( 980) تو نیز هر چه مى‏توانى جهد و کوشش کن ولى در راهى که انبیا و اولیا کوشش مى‏کردند.( 981) جهد و کوشش آن نیست که با قضاى الهى پنجه نرم کنیم چون سعى و کوشش را هم قضا براى ما مقرر داشته و بر ضد خود او بکار نمى‏رود. ( 982) کافرم من اگر کسى که در راه طاعت و ایمان کوشیده بقدر یک ذره زیان دیده باشد.( 983) عزیز من سر تو نشکسته بى‏خود با دستمال نبند یک دو روزى زحمت بکش در باقى ایام راحت و آسوده بخواب.

این ابیات استدلال دیگری است بر صحت کسب و عمل از راه اثبات فایده‏ى آن در نیکى و اعمالى که براى خدا انجام دهند مانند آن چه پیغمبران و مردان راه حق کردند که با وجود تنهایى و بدون یار و یاور، در آغاز کار بدعوت شروع کردند و جفاها کشیدند و اگر چه در خدا شناسى و توکل ثابت قدم بودند از تهیه‏ى وسایل خود دارى ننمودند و مردم را بحال خود نگذاشتند تا اگر خدا خواهد بى‏دعوت و تبعیت از احکام الهى، بکمال رسند. درحقیقت شیر در پایان مناظره دلیلى نقضى بر اثبات مدعاى خود مى‏آورد ومی‏گوید: جدّ و جهد با توکل به پروردگار منافات ندارد: «جهد کن پس تکیه بر جبار کن». انبیا و مؤمنان هم با تکیه به پروردگار برای هر کار، جهد بسیار کرده‏اند. پروردگار کوشش آنها را به ثمر نشاند. آنها جفا و سرد و گرم روزگار را چشیده‏اند و تدبیرشان حالات لطیف روحانی به آنها داده است. این حالات ظریف و خوش‌آیند از جانب پروردگار بوده است که خود نیز متصف به همین لطف و ظرافت است. تدبیر انبیا و رسولان مانند دام، مرغان آسمانی را می‏گیرند؛ یعنی اسرار غیب را کشف می‌کنند و همین موفقیت، نقص‏های آنها را به کمال تبدیل می‏کند.

شیر می گوید: جهادی که من به آن اعتقاد دارم مقابل قضای الهی نیست، زیرا این جهاد نیز به خواست پروردگار در من پدید می‏آید. اگر من بگویم که ایمان و پیروی از امر پروردگار زیان‌آور است، مرا کافر بشمارید. حرف من این است که وقتی سرتان شکسته نیست چرا به آن دستمال می‏بندید؟ بدنی که توانایی دارد باید آن را به کار انداخت. چند روزی باید کوشش کرد و بعد آسوده نشست و خندید و شادی نمود.

پس محتوای سخن مولانا از زبان شیر این است که جهاد با نفس و یا دشمنان دین ستیزه‏گرى با قضا نیست زیرا حکم بدعوت و مجاهده هم بامر و قضاى الهى است و الا از هیچ کس دعوت و مجاهده سر نمى‏زد براى آن که مطابق عقیده‏ى جبرى و نیز فرق دیگر هیچ امرى خارج از علم و قضاى الهى صورت نمى‏گیرد پس مجاهده نیز حکم قضا و امر خداست.



[1]   - امثال و حکم دهخدا، در ذیل همین مثال.

[2]   - دیوان، ب 6658 - 3 - همان مأخذ، ب 14555

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(13)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 8:57 صبح  

  ( 966) نک ز درویشى گریزانند خلق            

 

لقمه‏ى حرص و امل ز آنند خلق

( 967) ترس درویشى مثال آن هراس

 

حرص و کوشش را تو هندستان شناس

( 968)باد را فرمود تا او را شتاب

 

برد سوى قعر هندستان بر آب

( 969)روز دیگر وقت دیوان و لقا

 

پس سلیمان گفت عزراییل را

( 970)کان مسلمان را بخشم از چه چنان

 

بنگریدى تا شد آواره ز خان‏

( 971)گفت من از خشم کى کردم نظر

 

از تعجب دیدمش در رهگذر

( 972)که مرا فرمود حق که امروز هان

 

جان او را تو به هندستان ستان

( 973)از عجب گفتم گر او را صد پر است

 

او به هندستان شدن دور اندر است

( 974)تو همه کار جهان را همچنین

 

کن قیاس و چشم بگشا و ببین

( 975) از که بگریزیم از خود اى مُحال

 

از که برباییم؟ از حق؟ اى وَبال

نَک: اینک، اکنون

لقمه‏ى حرص و امل: یعنی حرص وآرزوهای دنیایی آنها را درخود فرو برده است.

لقا: دراین جا یعنی ملاقات

وقت دیوان و لقا: یعنی ساعت بارعام وحضور مراجعان وهمکاران.

دور اندر است: یعنی دور می نماید که او دراین فرصت کوتاه...

 اى: حرف نداست که در مورد تعجب بکار رفته است.

از که بگریزیم از خود اى محال: یعنی آنچه ما ازآن می گریزیم در درون ماست، نفس ماست که مارا از راه حق دور می کند.

وبال: یعنی بدبختی است.

از که برباییم از حق اى وبال: یعنی ما انتظاری ازپروردگار داریم که حق ما نیست ومی خواهیم به نا حق آن را برباییم، این بد بختی است.

( 966) مردم هم مثل آن شخص از فقر و تنگدستى گریزانند از این جهت بحرص و آرزو پناه مى‏برند.( 967) ترس از بى‏نوایى چون ترس آن مرد و حرص و کوشش مثل هندوستان است که او پناهگاه خود تصور نمود. ( 968) حضرت سلیمان بباد امر کرد که با شتاب تمام از بالاى آب اقیانوسها او را بخاک هندوستان ببرد.( 969) فرداى آن روز در موقعى که سلیمان بر کرسى حکمرانى نشست بعزرائیل گفت.( 970) به آن مرد بى‏چاره چرا با غضب نگاه کردى. عجب است اگر این کار را براى آواره کردن او انجام داده باشى.( 971) عرض کرد اى پادشاه او کج فهمید و خیال کرد که من باو بنظر خشم مى‏نگرم.( 972) خداى تعالى بمن امر فرمود که جان او را همان روز در هندوستان بگیرم.() من او را اینجا دیده متحیر شدم و با نظر تعجب باو نگریستم.( 973) و از تعجب بخود گفتم که اگر او صد پر داشته باشد نمى‏تواند امروز بهندوستان پرواز کند.() ولى وقتى حسب الامر خداوند بهندوستان رفتم آن مرد را آن جا دیده جانش را گرفتم.( 974) اکنون اى شیر تو کار جهان را از اینجا قیاس و خوب نگاه کرده ببین که همینطور است.( 975) از چه کسى بگریزم از خودمان؟ اینکه محال است از چه کس رو بگردانیم؟ از خدا رو گردان شویم؟ این هم که باعث بد بختى ما خواهد بود.

مولانا دراین ابیات درویشى و فقر را بمرگ تشبیه مى‏کند از آن جهت که هر دو مقدر است و آن چه بر قلم تقدیر رفته باشد بودنى است و از آن نتوان گریخت و بر این قیاس فقر و بى‏چیزى، بکسب و عمل، بتوانگرى مبدل نمى‏شود همچنان که خوف از مرگ آن را بتاخیر نمى‏افکند بلکه حرص و آزمندى در این صورت خود موجب شدت فقر مى‏گردد و نتیجه‏ى معکوس مى‏بخشد مثل آن که ترس و هراس این مرد که بسلیمان پناه برد، وسیله‏ى مرگ او در هندوستان گردید.

استاد فروزانفر در تفسیر بیت آخرمی گوید: چون فعل و عملى که از انسان صادر مى‏شود ظهور اراده و قصد است که آن نیز از مظاهر نفس و وجود اوست و چنان که درین حکایت دیدیم مرد داد خواه بدست خویش وسیله‏ى مرگ خود را در هندوستان فراهم آورد پس از اینجا استنباط توان کرد که آدمى مسخر قضا و قدر است و خلاف میل و مراد وى هم بحکم قضا بدست خودش انجام مى‏گیرد و روشن است که هیچ کس از خود نمى‏تواند بگریزد و جدا گردد زیرا جدایى و گریز آن جا متحقق مى‏شود که دو چیز از هم جدایى و مباینت داشته باشند، درین مورد ناتوانى انسان از ناپذیرفتن حکم قضا که خود عامل ظهور آنست به «گریز» تعبیر شده است.

مصراع دوم مترتب بر مضمون مصراع اول است از آن جهت که «ربودن» در موردى صدق مى‏کند که انسان استحقاق چیزى را ندارد و آن را بچالاکى و با غافل ساختن صاحب آن، تملک مى‏کند و چون هر چه آدمى بر آن دست مى‏یابد بعلم و اراده‏ى حق است بدین جهت «ربودن» اینجا درست نمى‏آید زیرا بر خداى تعالى غفلت روا نیست و علم او بر اراده‏ى انسان سبقت دارد.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(12)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 8:54 صبح  

نگریستن عزرائیل در مردی، وگریختن آن مرد در سرای سلیمان علیه السّلام، وتقریر ترجیح توکّل بر جهد وقلّت ِفایدهْ جهد

( 961) زاد مردى چاشتگاهى در رسید

 

در سرا عدل سلیمان در دوید

( 962)رویش از غم زرد و هر دو لب کبود

 

پس سلیمان گفت اى خواجه چه بود

( 963)گفت عزراییل در من این چنین

 

یک نظر انداخت پر از خشم و کین

( 964) گفت هین اکنون چه مى‏خواهى بخواه            

 

گفت فرما باد را اى جان پناه‏

( 965) تا مرا ز ینجا به هندستان بَرَد

 

بو که بنده کان طرف شد جان بَرَد

این حکایت درکتاب حلیة الاولیاء، احیاء العلوم والهی نامه شیخ عطار آمده است.وبا توجه به اینکه مولانا با آثار عطار سر وکار بیشتری داشته ،احتمال قریب به یقین این است که مأ خذ او الهی نامهْ عطار باشد.[1]

زاد: مخفف آزاد است.

            نبشتش بر آن زاد سرو سهى             که پذرفت گشتاسب دین بهى‏[2]

سرا عدل: دادگاه، مخفف سراى عدل یا مقلوب عدل سرا، به معنی دادگاه است.

بو که بنده کان طرف شد جان برد: یعنی شاید که بنده وقتی به آن طرف( هندوستان) برسد از دست عزرائیل جان به در برد.

   ( 961) مردى هنگام چاشت از راه رسیده و با کمال عجله و شتاب ببارگاه حضرت سلیمان رفت.( 962) رنگ چهره‏اش زرد و لبهایش کبود شده و مضطرب بود حضرت سلیمان فرمود چه مى‏خواهى؟ و چرا در این حالى؟( 963) عرض کرد عزرائیل را دیدم که با نظر خشم بمن مى‏نگرد و بر اثر آن باین حال افتاده و باین جا آمدم. ( 964) فرمود اکنون چه مى‏خواهى؟ عرض کرد اى پناه جانها بباد امر کن.( 965) تا مرا بهندوستان برد شاید ایمنى یابم.

این ابیاتمناسب است با مضمون این روایت: إذا قَضى اللَّهُ لِعبدٍ اَن یَمُوتَ بَأرضٍ جَعَلَ لَه إِلیها حاجةً.[3]

       


[1]  - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 14- 12

[2]   - دقیقى، شاهنامه، ج 5، ب 63 نسخه‏ى قونیه.

 

[3]   - احادیث مثنوى، ص 11.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(11)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 8:48 صبح  

باز ترجیح نهادن نخجیران توکّل را برجهد

( 953)جمله با وی بانگ‌ها بر داشتند

 

کان حریصان که سبب‌ها کاشتند

  ( 954)صد هزار اندر هزار از مرد و زن

 

پس چرا محروم ماندند از زمن‌

  ( 955)صد هزاران قرن زآغاز جهان

 

همچو اژدر‏ها گشاده صد دهان

  ( 956)مکرها کردند آن دانا گروه

 

که ز بُن برکنده شد زآن مکر،‌کوه

  ( 957)کرد وصف مکرها شان ذوالجلال

 

لتزول منه اَقلالُ الجبال

   ( 958)جز که آن قسمت‌که رفت اندر ازل

 

روی ننمود از سگال و از عمل

  ( 959)جمله افتادند از تدبیر وکار

 

ماند کار و حکم‌های کردگار

  ( 960)کسب،‌جز نا‌می‏ مدان ای نامدار

 

جهد جز وهمی‏ مپندار ای عیار

کان حریصان: سخن نخجیران است که معتقدند: ما وکوشش بی اثر است وکسانی که به دنبال سبب وکار می روند، حریصان بی توکل و بی ایمان اند.

سبب کاشتن: مجازا، فراهم کردن وسایل و تدبیر معیشت.

قرن: مدت صد سال یا چهل سال یا سى سال، قومى از گذشتگان که از ایشان فرزندى نمانده باشد.

 اژدرها: جانورى افسانه‏اى که در شاهنامه‏ى فردوسى و داستانهاى دیگر ذکر آن بسیار دیده مى‏شود، شکل دیگر است از کلمه‏ى «اژدها» و جمع«اژدر» نیست.

همچو اژدر‏ها گشاده صد دهان: سخن نخجیران است که اقوام زمانهای گذشته با حرص وآز ورهاکردن توکل، دهان خود را مانند اژدها بازکردند.

مکرها کردند آن دانا گروه: یعنی متفکران و روشنفکرانشان، مکرهایی به کاربردند که می توانست کوه را ازجا برکند.

اقلال: جمع قله که تیزى و بر آمدگى سر کوه است.

 لتزول منه اقلال الجبال: برگرفته است از آیه‏ى شریفه:« وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اَللَّهِ مَکْرُهُمْ وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ اَلْجِبالُ».[1] تفسیر آن همانست که درین ابیات ملاحظه مى‏فرمایید.

عیار: همان عیّار به معنی جوانمرد است، که به ضرورت شعر بدون تشدید خوانده می شود.

 ( 953) در جواب شیر تمام نخجیران بصدا در آمده گفتند این اسباب را اشخاص حریص بکار انداختند.( 954) اگر اسباب و توسل به آن باعث ترقى بود چرا هزاران نفر از مرد و زن با توسل به اسباب و کار از نعمت راحت محروم شده‏اند. ( 955) صد هزاران قرن از آغاز جهان تا کنون مثل اژدهایى که صد دهان گشاده باشد.( 956) مردمان دانا مکرها و تدبیرها بکار بردند که بوسیله آن تدابیر کوه‏ها از بن کنده مى‏شد. () آنها مکر و تدبیر خود را باین درجه رساندند اگر از من باور ندارى. ( 957) خداى تعالى وصف آنها را کرده و مى‏فرماید:« وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اَللَّهِ مَکْرُهُمْ» . ( 958) ولى جز آن قسمت که اراده خداوند از اول تعلق گرفته بود مقصود آنها حاصل نشده و مکرشان ثمرى نبخشید. ( 959) تمام آن چه تدبیر کرده بودند از میان رفت و آن چه بر طبق حکم خداوند بود باقى ماند.( 960) بنا بر این کسب جز نام و کوشش جز وهم چیز دیگر نیست.

بار دیگر نخجیران از بی‏اثر بودن کوشش سخن می‏گویند‌ و توکل و جبر را درست می‏شمارند. کسانی را که به دنبال سبب و کار و کوشش می‏روند، حریصانِ بی‏توکل و بی‌ایمان می‏‌دانند و می‏گویند: میلیون‌ها زن و مرد دنبال سبب رفتند و از زمانه خیری ندیدند. اقوام مختلف دنیا با حرص و آز توکل را رها ساختند و دهان خود را مانند اژدها باز کردند، مکرهایی به‌کار بردند که می‏توانست کوه را از جا برکند، مکرهایی که ـ‌به فرمودهْ پروردگار ـ می‏توانست قله‏های کوه‌ها را به حرکت در آورد. اما چیزی جز آن‌چه خدا در ازل خواسته بود از کار آنها و شکار آنها به دست نیامد. از این رو ترتب اثر بر اسباب منوطست بخواست و اراده‏ى حق تعالى پس ما بر خدا توکل مى‏کنیم و دست از کسب و کار کشیده مى‏داریم تا او هر چه خواهد کند زیرا کسب و کوشش ما اثر قطعى ندارد.



[1]   - ابراهیم، آیه‏ى 46


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(10)
یکشنبه 92 شهریور 24 , ساعت 6:21 عصر  

انتقاد از مذهب جبریان و اشاره بجبر محمود و مذموم،

( 945)جبر تو خفتن بود، ‌در ره مخسب

 

تا نبینی آن در و درگه مخسب

  ( 946)هان مخسب ای کاهل بی‏اعتبار

 

جز به زیر آن درخت میوه‌دار

  ( 947)تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد

 

بر سر خفته بریزد نقل و زاد

  ( 948)جبر و خفتن در میان رهزنان

 

مرغ بی‏هنگام کی یابد امان‌

در ره: یعنی بیابان.

مخسب: یعنی تا به حقایق عالم بالا آشنا نشده ای نباید بخوابی.

کاهل بی‏اعتبار: یعنی ناآگاه وعبرت نگرفته.

جز به زیر آن درخت میوه‌دار: یعنی اگر بنا برخفتن داری، زیر درخت میوه داری می توان خفت که هرلحظه باد شاخه های آن را برتو بیفشاند وخوردنی و توش? راه برای تو فرو ریزد.

 شاخ افشان: کنایه است یعنی درختی که با به حرکت درآمدن شاخه های آن میوه های لذیذ نثار انسان می شود

مرغ بى‏هنگام: خروسى که در اول شب بانگ بر دارد و بخواند، این آواز را عامه، شوم و بد مى‏دانند و خروس را سر مى‏برند، این عادت هنوز در حدود طبس و بشرویه معمول است.

            مرغ را بینى که بى‏هنگام آوازى دهد             سر بریدن واجب آید مرغ بى‏هنگام را[1]

   ( 945) جبرى بودن تو عبارت از خوابیدن است بیا و در راه مخواب و تا به آستان درگاه او نرسى خواب شایسته نیست.( 946) اى جبرى بى‏اعتبار جز در سایه آن درخت بارور نباید بخواب رفت. ( 947) در سایه همان درخت بخواب که هر لحظه بر اثر نسیم رحمت شاخهاى آن بحرکت آمده میوه‏هاى لذیذ و نقل و توشه بر سر تو نثار کند.( 948) جبرى بودن میان دشمنان و راه زنان خوابیدن است مرغ بى‏هنگام کى در امان خواهد ماند.

فایده عمل و ریاضت، پرورش روح و عقل است،

( 949)ور اشارت هاش را بینی زنی

 

مرد پنداری،‌   و چون بینی زنی

  ( 950)این قدر عقلی که داری‌گم شود

 

سَرکه عقل از وی بپرّد دم شود

  ( 951)زآن که بی‏شکری بود شوم و شنار

 

می‏برد بی‏شکر را در قعر نار

  ( 952)گر توکل می‏کنی‌در کار کن

 

کشت کن‌پس تکیه بر جبّار کن

بینی زنی: یعنی کسی یا چیزی را خوار ببینی یا با تکبر نگاه کنی.

مرد پنداری‌   و چون بینی زنی: یعنی با تکبر وخوار بینی دیگران، اگرخود را مرد راه خدا بدانی فقط یم پندار باطل است.

سَرکه عقل از وی بپرّد دم شود: یعنی این پندار باطل مختصر عقل تو راهم برباد می دهد وسر بی عقل سرنیست، دُم است.

شنار: یعنی زشت و شرم‌آور و ننگ‌آمیز.

( 949) اگر در مقابل اشاره‏هاى او تکبر بخرج داده بى‏اعتنایى کنى گمان مى‏کنى که مرد بوده و مردانگى کرده‏اى ولى پس از تأمل و دقت معلوم خواهد شد که زن بوده و کمال نامردى بخرج داده‏اى.( 950) این عقلى هم که دارى از میان مى‏رود و سرى که عقل در آن نباشد دم است نه سر.( 951) زیرا که شاکر نبودن و کفران نعمت شوم است و انسان را تا قعر جهنم فرو مى‏برد. ( 952) اگر توکل مى‏کنى در کار کردن توکل کن کسب کرده پس از آن بخدا تکیه نما.

مولانا می‏گوید: اگر به اشارت‏های حق توجه نکنی، مرد راه خدا نیستی و اگر خود را مرد راه خدا بدانی این فقط یک پندار باطل است. که مختصر عقل تو را هم بر باد می‏دهد و سر بی‌عقل دگر سر نیست، بلکه دم است. زشت و ننگ‌آور است که تو نعمت و نیروی خداداد را به کار نبری. به‌هر‌حال این ناسپاسی، تو را به دوزخ می‏برد.



[1]   - مجالس سبعه‏ى مولانا، چاپ ترکیه، ص 72

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 26 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401652 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]