حرص دردانشمند [از بدترین چیزهاست] . [امام حسین علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(344)
چهارشنبه 94 شهریور 4 , ساعت 9:49 عصر  

پنهان‌تر از پنهان


( 3269)روح وحی از عقل پنهان‌تر بود

 

زآن‌که او غیبی است او زان سر بود

( 3270)عقل احمد از کسی پنهان نشد

 

روح وحیش مدرک هر جان نشد

( 3271)روح وحیی را مناسب‌هاست نیز

 

در نیابد عقل کان آمد عزیز

( 3272)گه جنون بیند گهی حیران شود

 

زآن که موقوف است تا او آنشود

( 3273)چون مناسب‌های افعال خضر

 

عقل موسی بود در دیدش کدر

( 3274)نامناسب می‌نمود افعال او

 

پیش موسی چون نبودش حال او

( 3275)عقل موسی چون شود در غیب بند

 

عقل موشی خود کیست ای ارجمند

روح وحى: قوت و استعدادى که در پیمبر است که به خاطر دارا بودن آن روح مخاطب حق تعالى مى‏گردد.

          باز غیرِ جان و عقل آدمى             هست جانى در ولىِّ آن دَمى‏

410 / د /4

ز آن سر: آن سرى، از عالم غیر جسمانى، از جهان غیبى.

مُدرَک: دریافته، دانسته.

مناسبها: یعنی رابطه‌ها و پیوند‌هایی که از مناسبت و همانندی دو چیز حاصل شود، کارهایى که از آن سر مى‏زند و بود که عقل حکمت آن کار را در نیابد.

آن: اشاره به روح وحى.

عزیز: دشوار یافت، آن چه به آسانى درک نشود، که درک آن در حد هر کس نیست.

کَدِر: تیره.

عقل موشى: عقل ضعیف.

 ( 3269) از اینجا که بگذریم روح‏ وحى از اینها که گفتیم پنهان‏تر است زیرا که او غیب است و ما وراى این عوالم است‏. ( 3270) عقل حضرت رسول (ص ع) بکسى مخفى نماند ولى روح وحى آن جناب را کمتر کسى درک کرد. ( 3271) روح وحیى هم دلائلى دارد که دلیل وجود او است ولى او عزیز است و عقل او را درک نتواند کرد. ( 3272) عقل در افعال او گاهى جنون دیده و گاهى متحیر مى‏ماند زیرا تا کسى او نشود او را درک نمى‏کند. ( 3273) مثل حکم و دلائل کارهاى حضرت خضر که موسى علیه السلام از دیدن او عاجز بود. ( 3274) کارهاى او در نظر موسى بى‏تناسب مى‏نمود چرا که حال خضر در موسى نبود. ( 3275) عقل موسى که در پیشگاه غیب عاجز باشد عقل یک موشى در این زمینه چه خواهد بود .

اکنون سخن از چیزی است که پنهان‌تر از عقل و از روح حیوانی و انسانی است. این پنهان‌تر از پنهان، روحی است که با هستی مطلق پیوند دارد و «وحی» به او می‌رسد. «ز آن سر بود» یعنی از عالم غیب است. مولانا می‌گوید: آثار عقل پیامبر را همه می‌دیدند، اما هر جانی نمی‌توانست «روح وحی‌» او را ادراک کند. عقل، حتی عقل حقیقت‌جو، همه مناسبت‌های لازم برای ادراک وحی را ندارد، زیرا که این مناسبت‌ها و رابطه‌ها، عزیز و دشواریاب است. چنان که در قرآن کریم است « وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ: مى‏بینى آنان را که به تو مى‏نگرند و تو را نمى‏بینند.»[1] میبدى صاحب کشف الاسرارگوید: «آن زخم خوردگان عدلِ ازل و نابایستگان حضرت عزت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند، آدمیت دیدند، عبودیت ندیدند.»[2]عقل وقتی به کارهای انبیا و اولیا (دارندگان روح وحی) می‌نگرد، در کار آنها حیران می‌شود و گاه آنها را به جنون منسوب می‌کند «یقولون انّه لمجنون»، زیرا ادراک حال انبیا و اولیا برا‌یش ممکن نیست مگر این‌که خود، به کمال و مرتبه «روح وحی» برسد. در سه بیت بعد مثال می‌آورد که موسی با این‌که خود روح وحی داشت به مرتبه خضر نرسیده بود و به کارهای خضر اعتراض می‌کرد. وقتی عقل موسی از دریافت اسرار غیب باز می‌ماند، دیگر عقل ما چه می‌تواند بکند.



[1] - (سوره اعراف،آیه 198)

[2] - (کشف الاسرار، ج 3، ص 821)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(343)
چهارشنبه 94 شهریور 4 , ساعت 9:44 عصر  

هستی حقیقی در درون هستی ظاهری و مادی نهان است

مراتب جسم، روح، عقل، و وحى

( 3261)چون‌که دعویی رَوَد در مُِلک پوست

 

مغز آنِ کی بود؟ قشر آن اوست

( 3262)چون تنازع در فتد در تنگ کاه

 

دانه آن کیست آن را کن نگاه

( 3263)پس فلک قشر است و نور روح مغز

 

این پدید است آن خفی زین رو ملغز

( 3264)جسم ظاهر روح مخفی آمد است

 

جسم هم‌چون آستین جان همچو دست

( 3265)باز عقل از روح مخفی‌تر پرد

 

حس سوی روح زوتر ره برد

( 3266)جنبشی بینی بدانی زنده است

 

این ندانی که ز عقل آکنده است

( 3267)تا که جنبش‌های موزون سر کند

 

جنبش مس را به دانش زر کند

( 3268)زان مناسب آمدن افعال دست

 

فهم آید مر تو را که عقل هست

ملک: صاحب بودن، مالکیت.

قشر: پوست. (مغز از آن هر کس بود، پوست هم او راست.)

تنگ: یک لنگه بار.

جنبشهاى موزون: حرکتهاى متناسب، حرکتهایى که از عقل بهره مى‏گیرد، کارهاى خردمندانه.

جنبش مس: استعاره از حرکت جسمانى.

زر کردن: استعاره از جسم را جان ساختن.

 ( 3261) زیرا وقتى ملکیت پوست مورد دعوى باشد مغز مال هر کس هست پوستهم مال او است‏. ( 3262) وقتى بر سر بار کاه نزاع شود دانه از هر کس باشد کاه مال او خواهد بود. ( 3263) فلک قشر است و نور روح مغز آن است منتها آن آشکار و این پنهان است و این تفاوت نباید باعث اشتباه و لغزش گردد. ( 3264) جسم آشکار و روح پنهان است جسم چون آستین و جان چون دست مى‏باشد که محرک و مغز او است‏. ( 3265) از روح که بگذریم عقل مخفى‏تر از اوست و حس بروح زودتر پى مى‏برد. ( 3266) همین که در چیزى جنبش دیدى مى‏دانى که زنده است ولى هنوز معلوم نیست که داراى عقل است‏. ( 3267) تا وقتى که جنبش موزون از آن سر زده و جنبش را که چون مس بود به زر بدل کند. ( 3268) وقتى کارهاى دست متناسب و موزون باشد مى‏فهمى که عقلى در اینجا وجود دارد که این حرکات موزون از او ناشى مى‏شود.

مولانا حس باطن و قدرت نورِ روح را، به تعبیر دیگری باز گو می کند که: هستی حقیقی در درون هستی ظاهری و مادی نهان است و فقط آنها که حس باطن دارند، آن را درک می‌کنند. سپس مثالی می‌زند، اگر کسی مدعی شود که مالک پوست چیزی است، تو به آن بیندیش که مغز از آن کیست؟ دنیا نیز همین‌طور است؛ پوسته آن افلاک و کائنات درون افلاک است و مغز آن نور روح است؛ خود را به سوی نور روح بلغزان. وجود هر فرد نیز این‌گونه است؛ لباس را می‌بینی، دست و اندام‌های دیگر در درون لباس است‌ و روح در درون اندام‌ها نهفته است. تا این‌جا صحبت از روح بود که در جسم پنهان است؛ اکنون سخن از چیزی است پنهان‌تراز روح، که همان عقل حقیقت‌جو است. «حس» می‌تواند حس ظاهر باشد و ابیات بعد نیز همین معنا را تأیید می‌کند. چشم با دیدن جنبش‌، پی به زنده بودن چیزی می‌برد. زمانی‌که این جنبش‌ها موزون و معنی‌دار می‌شود‌، از وجود عقل حکایت می‌کند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(342)
چهارشنبه 94 شهریور 4 , ساعت 9:42 عصر  

 

بیداری حواس باطنی

 

 

 ( 3256)هر حس‌ات پیغامبر حس‌ها شود

 

تا یکایک سوی آن جنت رود

( 3257)حس‌ها با حس تو گویند راز

 

بی‌حقیقت بی زبان و بی مجاز

( 3258)کین حقیقت قابل تأویل‌هاست

 

وین توهم مایه تخییل‌هاست

( 3259)آن حقیقت را که باشد از عیان

 

هیچ تاویلی نگنجد در میان

( 3260)چون‌که هر حس بنده‌ْ حس توشد

 

مر فلک‌ها را نباشد از تو بد

 

آن جنّت: همان «گلزار حقایق» است.

حس: (حس نخست) حس جسمانى، (و حس دیگر) درک عقلانى.

بُدّ: چاره. (چرخها ناچار از پیروى تو است).

( 3256) هر حس از حواس تو پیغمبر حسها گردیده و همه حسها را به آن بهشت بکشاند. ( 3257) و حسها بدون زبان و بالاتر از مجاز و حقیقت با حس تو رازها گویند. ( 3258) حقایق و توهمات در این عالم قابل تأویل و تخیل زیادى است‏. ( 3259) ولى آن حقیقت که عین و عیان است هیچ تأویل و تخیلى در آن نگنجد. ( 3260) وقتى که هر حس بنده تو گردید افلاک آن تو بوده و بتو احتیاج دارند.

مولانا می گوید: هر حسیّ در آن صورت پیام حق را به حواسّ دیگر می رساند. وحواسّ آگاهان دیگر نیز با حواسّ تو اسرار غیب را باز می‌گویند و گفتن آنها ابزار حقیقی یا مجازی یا زبان نمی‌خواهد؛ چون رابطه‌ای نا‌دیدنی و ناگفتنی است‌. چرا این راز را بی‌زبان می‌گویند؟ زیرا بیان اسرار حق با زبان ممکن نیست و هرطور که بگویی تأویل‌‌پذیر است و موجب تخییل می‌شود؛ یعنی شنوندگان آن را به‌گونه‌ای می‌فهمند که با حقیقت آن فرق دارد. «آن حقیقت که از عیان باشد» حقیقتی است که از طریق چشم باطن دیده شود، نه از طریق کتاب و مدرسه و تعریف دیگران. مولانا از مرحله‌‌ای سخن می‌گوید که حواس باطنی مردان حق به یک‌دیگر پیوسته و یک‌دیگر را یاری می‌کنند و قدرت مردحق به جایی می‌رسد که آسمان‌ها و افلاک هم تحت سلطه او در می‌آیند، زیرا قدرت او با قدرت حق پیوند یافته است.

حقیقت سخن مولانا در این ابیات این است که: آن چه انسان با حواس ظاهرى در مى‏یابد، یا از راه قیاس و استدلال بدان مى‏رسد کشفى ناقص است و رسیدن به حقیقت مطلق نیست و بسا که از راه ادراک حواس چیزى را حقیقت پندارد و حقیقت نباشد. اما اگر به مرتبه مشاهدت رسد، خود عین حقیقت مى‏شود و این در صورتى میسر است که سالک خود را از بند حس و مدرِکاتى که با جسم تعلّق دارد رها سازد.

          چشم را چشمى نبود اوّل یقین             در رحم بود او جنین گوشتین‏

          علّتِ دیدن مدان پیه اى پسر             ور نه خواب اندر ندیدى کس صور

          آن پرى و دیو مى‏بیند شبیه             نیست اندر دیدگاه هر دو پیه‏

          نور را با پیه خود نسبت نبود             نسبتش بخشید خلاّقِ وَدود

2405- 2402 / د /4

پس آن چه مایه بویایى، چشایى و بینایى است قوتى است جز آن چه در دماغ و کام و چشم است. آدمى تا در حصار تن است هر یک از این قوّه‏ها مقید به کار خویش است و محدود. لیکن چون حد از میان برود آن قوّه کار همه را کند یا هر یک کار دیگر را تواند کرد. پس به تعبیر مولانا گوسفندان حس را از این چراگاه محدود برون باید راند، و به چراگاهى رساند که رویشگاه حقیقتهاست، آن وقت است که سالک خود بر حواس حاکم مى‏شود .

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(341)
چهارشنبه 94 شهریور 4 , ساعت 9:40 عصر  

 

آغاز ِمنوّر شدن ِعارف به نور غیب بین

بیداری حواس باطنی

 

( 3251)چون یکی حس در روش بگشاد بند

 

ما‌بقی حس‌ها همه مبدل شوند

( 3252)چون یکی حس غیر محسوسات دید

 

گشت غیبی بر همه حس‌ها پدید

( 3253)چون ز جو جست از گله یک گوسفند

 

پس پیاپی جمله زان سو برجهند

( 3254)گوسفندان حواست را بران

 

در چرا از اخرج المرعی چران

( 3255)تا در آن‌جا سنبل و ریحان چرند

 

تا به گلزار حقایق ره برند

 

روش: یعنی سلوک در راه حق و سیر الى اللَّه.

بند گشادن: از قید جسم و جسمانى رها گشتن، از محدود بودن خارج شدن.

مبدل شدن: تغییر یافتن، خاصیت دیگر پیدا کردن.

غیر محسوسات: یعنی حقایقی که با حواسّ ظاهر ادراک نمی‌شود.

غیبى: منسوب به عالم غیب، منسوب به جهان نامحسوس.

أخرَجَ المَرعَى: برگرفته است از آیه «وَ اَلَّذِی أَخْرَجَ اَلْمَرْعى‏: و آن که برون آورد چراگاه را (از زمین).»[1]

( 3251) وقتى یکى از حواس بند از پاى خود گشوده و براه افتاد باقى همگى تغییر مى‏کنند. ( 3252) وقتى یکى از حواس خارج از عالم حس را درک کرد عالم غیب بر همه حواس آشکار مى‏گردد. ( 3253) چون‏ از گله گوسفند یکى از جو پرید دیگر گوسفندان دنبال او پیاپى از جو مى‏جهند. ( 3254) گوسفندان حواس خود را براى چرا بران و در چراگاه خدایى« أَخْرَجَ اَلْمَرْعى»‏ بچران. ( 3255) تا در آن جا سنبل و ریحان چریده و بگلزار حقایق پى ببرند.

سخن در بیداری حواسّ باطنی است که در نتیجه آن عارف، به نور غیب بین مجهّز می‌شود و اسرار الهی را درمی‌یابد. حواس باطن انسان تا هنگامی که ما اسیر زندگی مادی هستیم، در بند است. «در روش بند گشودن» یعنی در طی سلوک، از اسارت زندگی مادی آزاد شدن. این بند گشایی ما را به ادراک امور غیبی قادر می‌کند و قوّت ما یک قوّت باقی می‌شود و باعث می‌شود که این حواس مانند یک گله گوسفند به یک راه ‌روند. مولانا نگاه عرفانی به آیه شریفهْ: « وَ اَلَّذِی أَخْرَجَ اَلْمَرْعى‏» دارد ومی گوید: حواس تو گوسفندانی هستند که باید در چراگاه خدا، یا در مرتع دین بچرند تا به نور غیب‌بین برسند. در‌این صورت هر حسی پیام حق را به حواسّ دیگر یا به حواسّ دیگران می‌رساند.



[1] - (سوره اعلى،آیه 4)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7      
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 188 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401814 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]