نفوذ معنوی مردان خدا وعارفان(2)
( 3361)دائم آتش را بترسانند از آب |
|
آب کی ترسید هرگز ز التهاب |
( 3362)در رخ مه عیببینی میکنی |
|
در بهشتی خارچینی میکنی |
( 3363)گر بهشت اندر روی تو خارجو |
|
هیچ خار آنجا نیابی غیر تو |
( 3364)میبپوشی آفتابی در گلی |
|
رخنه میجویی ز بدر کاملی |
( 3365)آفتابی که بتابد در جهان |
|
بهر خفاشی کجا گردد نهان |
( 3366)عیبها از رد پیران عیب شد |
|
غیبها از رشک ایشان غیب شد |
( 3367)باری ار دوری ز خدمت یار باش |
|
در ندامت چابک و بر کار باش |
( 3368)تا از آن راهت نسیمی میرسد |
|
آب رحمت را چه بندی از حسد |
( 3369)گرچه دوری دور میجنبان تو دم |
|
حیث ما کنتم فولوا وجهکم |
بهشت: استعاره از ولى کامل.
خارچینى: استعاره از عیب جویى.
رخنه: یعنی عیب و نقص.
خفاش: کسی است که نمیتواند نور حق را در مردان حق ببیند.
بر کار بودن: کوشا بودن.
از آن راه: یعنی از طریق پیر.
نسیم: رحمت حق است.
دم جنبانیدن: کنایت از فروتنى نمودن، تواضع کردن.
حَیثُ ما کُنتُم: برگرفته است از آیه «وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ: و هر جا بودید پس روهاى خود را به سوى آن (کعبه) بر گردانید.»[1]
( 3361) همیشه آتش را از آب مىترسانند که خاموشش کند آب کى شده که از شعله آتش بیم بخود راه دهد . ( 3362) در روى ماه عیب جوئى مىکنى؟ و در بهشت خار مىجویى؟ . ( 3363) اگر براى پیدا کردن خار به بهشت بروى در آن جا جز شخص خود خارى پیدا نخواهى کرد . ( 3364) آفتاب را با گل اندود کنى یا در بدر کامل مىخواهى رخنه پیدا کنى و عیبى بیابى؟ . ( 3365) آفتابى بتمام جهان مىتابد با جثه خفاش چگونه نهان خواهد شد؟ . ( 3366) عیبها براى این عیب شدهاند که مردود پیران واقع شدهاند غیبها بر اثر رشک پیران غیب شدند . ( 3367) اگر از خدمت دور هستى اقلا از یاران باش و پشیمانى از اعمال خود را هر قدر بتوانى تقویت کن. ( 3368) تا شاید از آن راه نسیمى برسد بنا بر این چرا باید آب رحمت را بروى خود ببندى و بشیخ گمان بد بخود راه دهىو ( 3369) اگر چه دور هستى ولى از دور چون سگ دم جنبانیده و اظهار کوچکى کن چنان که خداى تعالى مىفرماید «حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ» [در سوره بقره آیه 144] هر جا که باشید روى بجانب مسجد الحرام کنید.
منظور مولانا ازآتش، انسان ناقص مادی است و "آب"، مرد کامل است. مولانا میگوید: عالم معنوی و غیبی مردان حق، به بهشت ماند و همه جای آن، گل است در آن خار، نمیتوان یافت. "آفتاب"، وجود پیر یا حقایق الهی است . "پیران"، محک نیک و بد هستنند و آن چیزی که مردود آنها باشد( اگر مرید یا هرکس دیگر شایسته نباشد،) رازهای حق را از او پنهان میکنند. مولانا می گوید: هرکه بر عزیزان حق بدگمان باشد و حسد ورزد، در رحمت را به روی خود میبندد. پس هرجا که هستید، روی خود را بگردانید و به حق و مردان حق متوجه کنید: «حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْشَطْرَهُ »:از هر جایی روی خود را به سوی کعبه بگردانید:
نفوذ معنوی مردان خدا وعارفان(1)
( 3351)چون نفاذ امر شیخ آن میر دید |
|
ز آمد ماهی شدش وجدی پدید |
||
( 3352)گفت اه ماهی ز پیران آگه است |
|
شه تنی را کو لعین درگه است |
||
( 3353)ماهیان از پیر آگه ما بعید |
|
ما شقی زین دولت و ایشان سعید |
||
( 3354)سجده کرد و رفت گریان و خراب |
|
گشت دیوانه ز عشق فتح باب |
||
( 3355)پس تو ای ناشستهرو در چیستی |
|
در نزاع و در حسد با کیستی |
||
( 3356)با دم شیری تو بازی میکنی |
|
بر ملائک ترکتازی میکنی |
||
( 3357)بد چه میگویی تو خیر محض را |
|
هین ترفع کم شمر آن خفض را |
||
( 3358)بد چه باشد مس محتاج مهان |
|
شیخ کی بود کیمیای بیکران |
||
( 3359)مس اگر از کیمیا قابل نبد |
|
کیمیا از مس هرگز مس نشد |
||
( 3360)بد چه باشد سرکشی آتشعمل |
|
شیخ کی بود عین دریای ازل |
نَفاذ: نفوذ معنوی، قدرت اجرایی، اجرا شدن.
وجد: در لغت شادمانى یا اندوه است و در اصطلاح عرفا حالت شور و شادى است که سالک را از شهود حق دست مىدهد.
اَه: (اسم صوت) که براى تعجب و تحسین گفته مىشود.
شُه: تف، تفو.
فتح باب:
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب او ز هر شهرى ببیند آفتاب
1399/ د / 1
دم شیر: کنایه از قدرت شیخ است .
تُرکتازى: چون ترکان تند تاختن. کنایت از ستیزه، مخاصمت.
ترک تازی بر ملائک: یعنی مقابله با آنها و حرکت در خلاف جهت آنها که به مردان کامل سجده میکردند.
ترفّع: برترى جستن.
خفض: یعنی پایین آوردن؛ افتادگی و تواضع، پست شدن، پستى نمودن.
مُهان: (اسم مفعول از اهانت) خوار.
قابل بودن: پذیرفتن، پذیرا بودن.
سرکشی آتش عمل: یعنی موجود ناآگاه و پرادعایی که کارش سوزاندن و گمراه کردن است یا صفات دوزخی دارد. کنایه از آن که اسیر شهوتهاى نفسانى است.
مس: وجودی است که هدایت نیافته است
مسّ محتاج مُهان: یعنی انسان کمال نیافته و خواری که نیاز به هدایت پیران دارد.
از کیمیا قابل نبد: یعنی استعداد کمال نداشت.
دریای ازل : دریای ازلی و ابدی وجود شیخ است که دوزخِ انسان پر ادعا را میتواند خاموش کند.
( 3351) چون امیر نفوذ فرمان شیخ را دید از آمدن ماهیها وجد و نشاطى پیدا کرد.( 3352) گفت بهبه ماهى از پیران خبر دارد پس تف بر کسى که رانده این درگاه است. ( 3353) عجب است ماهیان از پیر آگاه بوده و ما از او دور و بىخبر هستیم؟ ما از فقدان این نعمت بد بختیم و آنها سعادتمندند. ( 3354) امیر سجده کرده با حال خرابى گریه کنان سر ببیابان نهاد و از عشق دریکه برایش گشوده شده بود دیوانه شد. ( 3355) پس تو که طعنه بشیخ مىزنى اى ناشسته رو در چه کارى؟ این نزاع و حسد تو با کیست؟. ( 3356) تو اکنون با دم شیر بازى کرده بملایک آسمان تاخت و تاز مىکنى. ( 3357) تو خیر محض را چرا بد مىشمارى؟ این پستى و پست فطرتى را بلندى گمان مکن. ( 3358) بد چیست؟ مس که پست و محتاج است شیخ کیست؟ کسى است که کیمیاى بىانتها نام دارد. ( 3359) اگر مس از کیمیا نصیبى بگیرد کیمیا هرگز از مس متأثر نشده و مس نخواهد شد.
همین که آن امیر، نفوذ فرمان و قدرت روحی ابراهیم ادهم را دید، وجدی در او پدید آمد و گفت: حتی ماهیان از احوال روحی عارفان آگاهی دارند. وای بر آن کسی که مطرود درگاه حضرت حق باشد! ماهیان از احوال عارفان باخبرند ولی ما از آن بیگانهایم. ما به سبب حرمان از این معرفت، نگونبخت شدهایم؛ درحالیکه آنان نیک بخت شدهاند. امیر با مشاهده این کرامت سجدهای کرد و با حالی گریان و پریشان رفت و ازاینکه دری از اسرار ربانی به رویش باز شده، دیوانه شد.
"ناشسته رو"، تعبیری است از کسی که هدایت نمیپذیرد و از ارزش پیران غافل است. نظر مولانا به مردی است که عیب بر شیخ میگرفت. منظورمولانا این است که تو غلط میبینی، این افتادگی دارد و تو افتادگی و تواضع او را غرور و تکبر میشماری.
( 3340)کیست کافر؟ غافل از ایمان شیخ |
|
کیست مرده بیخبر از جان شیخ |
||
( 3341)جان نباشد جز خبر در آزمون |
|
هر که را افزون خبر جانش فزون |
||
( 3342)جان ما از جان حیوان بیشتر |
|
از چه زآن رو که فزون دارد خبر |
||
( 3343)پس فزون از جان ما جان ملک |
|
کو منزه شد ز حس مشترک |
||
( 3344)وز ملک جان خداوندان دل |
|
باشد افزون تو تحیر را بهل |
||
( 3345)زآن سبب آدم بود مسجودشان |
|
جان او افزونتر است از بودشان |
||
( 3346)ورنه بهتر را سجود دونتری |
|
امر کردن هیچ نبود در خوری |
||
( 3347)کی پسندد عدل و لطف کردگار |
|
که گلی سجده کند در پیش خار |
||
( 3348)جان چو افزون شد گذشت از انتها |
|
شد مطیعش جان جمله چیزها |
||
( 3349)مرغ و ماهی و پری و آدمی |
|
زآن که او بیش است و ایشان در کمی |
||
( 3350)ماهیان سوزنگرِ دلقش شوند |
|
سوزنان را رشتهها تابع بوند |
غافل از ایمان شیخ: آن که مقام او را نداند، آن که او را چنان که باید نشناسد و بدو گمان بد برد.
جان: در تعبیر مولانا در چند معنى به کار رفته است. در این بیت مقصود قوّه احاطه و ادراک است.
خبر: آگاهى از حقیقت.
آزمون: مقام آزمایش. (جان کسى دارد که هنگام آزمایش آگاه باشد و به خطا نیفتد).
حسّ مشترک: یکی ازحواس باطن است؛ این حس، به اعتقاد پیشینیان، محل ارتسام صورتهای محسوسات در باطن آدمی است و ملائکه که با عالم محسوسات کاری ندارند و فراتر از آن هستند، از این حس مشترک منزهاند.
خداوندانِ دل: در لسان قرآن کریم از آنان به «اولو الالباب» تعبیر شده است. و در اصطلاح عارفان «دل» نفس ناطقه است، و مخزن اسرار حق. «خداوندان دل» انسانهاى کاملاند که دلهاى آنان عرش مجید است، و خود و اصل به فَعّالٌ لِما یُرِید.
انتها: کنای از عالم محدودات و مادون افلاک.
گذشتن از انتها: یعنی از عالم محدودیتها بیرون رفت و به بینهایت پیوست.
ماهیان سوزنگر دلق: نگاه کنید به: شرح بیت 3236/ د / 2.
( 3340) کافر کى است؟ آن که از ایمان شیخ غافل و بىخبر باشد مرده چیست؟ آن که از جان شیخ بىخبر است . ( 3341) جان غیر از با خبر بودن و اطلاع چیزى نیست هر کس با خبرتر است جانش افزونتر است . ( 3342) جان ما از جان حیوان بیشتر است براى اینکه ما با خبرتر از حیوان هستیم . ( 3343) افزونتر از جان ما جان ملک است که از حس مشترک منزه و بىنیاز است . ( 3344) و جان صاحب دلان افزونتر از جان ملک است و از این سخن تعجب نکن و حیران مشو . ( 3345) براى همین است که آدم مسجود ملایکه است زیرا جان آدم افزونتر از آن است که ملایکه دارا هستند. ( 3346) و گرنه امر کردن بیک خوبترى که مادون خود را سجده کند شایسته نخواهد بود. ( 3347) کى عدل و لطف خداوندى مىپسندد که گلى در مقابل خارى سجده کند. ( 3348) جان وقتى بقدرى افزون گردید که لا یتناهى شد جان همه چیز مطیع فرمان او هستند. ( 3349) مرغ و ماهى و پرى و آدمى همگى در مقابل او خاضعند چون او بیش از همه و آنها در کمى هستند.
در بیت پیش، مولانا گفت که وجود مادی در پیشگاه حق، کافر است یا دستکم زمینهْ کفر دارد. اکنون توضیح میدهد که چگونه کافر است: کسی که از ایمان مشایخ و از پیوند مردان حق با حق غافل باشد، سخنانی میگوید که کفرآمیز است؛ چنین کسی زندگی حقیقی و معنوی ندارد. "جان شیخ"، روحی است که با حق پیوند یافته است. مولانا جان و اصل را معنا میکند: جان یعنی آگاهی از حق و معرفت اسرار غیب. در ابیات بعد، مراتب این جان آگاه را بیان میکند: ما از حیوانات بیشتر آگاهی داریم و فرشتگان از ما بیشتر و آن مردانی که به حق پیوستهاند، از فرشتگان بیشتر. به همین دلیل، اولیا و انبیای حق یا انسانهای کامل، در مرتبهای هستند که ملائک به آنها سجده میکنند.
( 3331)آن مرید شیخ بد گوینده را |
|
آن به کفر و گمرهی آکنده را |
( 3332)گفت خود را تو مزن بر تیغ تیز |
|
هین مکن با شاه و با سلطان ستیز |
( 3333)حوض با دریا اگر پهلو زند |
|
خویش را از بیخ هستی بر کند |
( 3334)نیست بحری کو کران دارد که تا |
|
تیره گردد او ز مردار شما |
( 3335)کفر را حد است و اندازه بدان |
|
شیخ و نور شیخ را نبود کران |
( 3336)پیش بی حد هرچه محدود است لاست |
|
کل شیء غیر وجه الله فناست |
( 3337)کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست |
|
زآن که او مغزست و این دو رنگ و پوست |
( 3338)این فناها پردهْ آن وجه گشت |
|
چون چراغ خفیه اندر زیر طشت |
( 3339)پس سَر این تن حجاب آنسَر است |
|
پیش آن سَر این سَر تنکافر است |
تیغ تیز: نفوذ باطنی شیخ یا عنایت حق نسبت به اوست.
حوض: آدم ناآگاه.
دریا: منظورشیخ است ، مرد آگاه.
پهلو زدن: یعنی خود را با بزرگان برابر دیدن.
کفر را حد است: «کفر» در اصطلاح عالمان علم کلام تصدیق نکردن رسول (ص) است در آن چه فرمود، چنان که «ایمان» تصدیق گفته اوست. «حد» در لغت به معنى اندازه و کرانه است و در اصطلاح منطقیان تعریف چیزى است به جنس و فصل. پس کفر به هر دو معنىِ لغوى و اصطلاحى حکایت از محدودیت کند. علاوه بر آن، در معنى مصطلح کلامى کفر و ایمان از اوصاف بنده مکلّف است. و آن که تکلیف بر بنده مىنهد حضرت حق است جلّ و علا. به گفته مولانا کسى که از مکان و زمان گذشته و با حق یکى شده است، فراتر از آن است که در باره کفر و ایمان او بحث شود.
کُلُّ شىء: هر چیز جز وَجهُ اللَّه فناء است. برگرفته است از آیه «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ: هر چیز تباه است جز وجه او.»[1] «وجه» در این آیه معنیهاى متعدد شده، است: ذات پروردگار، کردار صالح، جهت. اما «وجه اللَّه» در اصطلاح عارفان معنیى جز اینها دارد و آن فیض حضرت حق است که همه جا را فرا گرفته، بلکه جز آن هیچ نیست:
هر که اندر وجهِ ما باشد فنا کُلُّ شىءٍ هالکٌ نبود جزا؟
3053 4/ د/ 1
وجه چه بود مجمع حسن بتان باغ دل بستان عشق عاشقان
وجه او بىپرده چون مشرق شود دیدهها را مُفنِىُ و مُغرِق شود
(مظفر کرمانى، به نقل از فرهنگ مصطلحات عرفاء، ص 412)
فناها: فانى شدنىها، همه آن چه در این جهان هستى است.
این فناها: اشاره به همه موجودات فناپذیر عالم خاک است .
آن وجه: یعنی وجهالله.
خُفیه: مخفى، پنهان شده.
طشت: لگن، جامه فانوس. مولانا در دیوان کبیر به جاى طشت، «لگن» آورده است.
مست شد باد و ربود آن زلف را از روى یار چون چراغ روشنى کز وى تو برگیرى لگن
(دیوان کبیر، ب 20701)
آورد برون گردون از زیر لگن شمعى کز خجلت نور او بر چرخ نماند اختر
(دیوان کبیر، ب 10824)
سَرِ این تن: یعنی زندگی جسمی و چسبیدن به این دنیا کنایه از عقل جزوى که به وسیله آن کشف حقیقت خواهند.
آن سر:یعنی عالم غیب. وجود مادی، در پیشگاه حقیقت، کفرآمیز است و باید آن را خوار کنی تا نور ایمان بر تو بتابد.کنایه از عقلى که بىواسطه حقیقت را دریابد.
(3331) مرید شیخ به آن کسى که از شیخ بد گویى کرده با کفر و گمراهى قرین شده بود. (3332) گفت: حذر کن از اینکه خود را بتیغ تیز آشنا کنى و با شاه و سلطان ستیزه نمایى. (3333) حوض اگر با دریا پهلو بزند هستى خود را از بیخ و بن همىکند. (3334) دریا بىپایان است و از مردار شما تیره نخواهد شد.
( 3335) کفر محدود است ولى شیخ و نور شیخ حدى نداشته و بىپایان است ( 3336) در پیش یک لا یتناهى و غیر محدود هر محدودى هیچ و هر چیز جز وجه خداوندى فانى است ( 3337) آن جا که او است کفر و ایمانى نیست زیرا که او مغز است و کفر و ایمان دو رنگ یاد و پوست هستند ( 3338) اینها که فانیند حجاب آن وجه خداوندى مىباشند چون چراغى که در زیر طشت پنهان شده باشد ( 3339) پس سر این تن که نیکوترین عضو مىباشد حجاب آن سر و پرده وجه اللَّه است و در پیشگاه شیخ این سر تن کافر و حجاب حقیقت شیخ است.
بدگمانی برای این است که شخص، نسبت به حقایق الهی بیگانه است و چنین بدگمانیای در مرد حق اثری ندارد. مولانا در ادامه، مردان حقی که مورد اتهام قرار میگیرند را مانند ابراهیم خلیل میبیند که آتش نمرود بر او گلستان شد. مردان حق، بالاتر از کفر و ایمانند؛ زیرا مفهوم این کلمات، مربوط به زندگی جهان خاکی و عالم محدود ماست. شیخ به بیکرانی حق پیوسته است و نورش هم بیکران است. پس در برابر بیکرانی حق و برای آنها که به حق رسیدهاند، همهْ حرفهای این دنیا دیگر تمام شده است و هرچه جز پروردگار باشد، فناست:«کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ »[2] کسی که با خدا پیوند یافته باشد، بالاتر از آن مرحلهای است که در آن صحبت کفر و ایمان پیش میآید. با اینکه همه چیز، جز وجهالله فناپذیر است، اما همین فناپذیرها "حجاب" دیدن وجهالله است و چهرهْ حق، مانند چراغی که در زیر طشت پنهان باشد، در پشت این آفرینش صوری مخفی است.
( 3321)آتش ابراهیم را نبود زیان |
|
هر که نمرودی است گو میترس از آن |
||
( 3322)نفس نمرود است و عقل و جان خلیل |
|
روح در عین است و نفس اندر دلیل |
||
( 3323)این دلیل راه رهرو را بود |
|
کو بههر دم در بیابان گم شود |
||
( 3324)واصلان را نیست جز چشم و چراغ |
|
از دلیل و راهشان باشد فراغ |
||
( 3325)گر دلیلی گفت آن مرد وصال |
|
گفت بهر فهم اصحاب جدال |
||
( 3326)بهر طفل نو پدر تیتی کند |
|
گرچه عقلش هندسهْ گیتی کند |
||
( 3327)کم نگردد فضل استاد از علو |
|
گر الف چیزی ندارد گوید او |
||
( 3328)از پی تعلیم آن بسته دهن |
|
از زبان خود برون باید شدن |
||
( 3329)در زبان او بباید آمدن |
|
تا بیاموزد ز تو او علم و فن |
||
( 3330)پس همه خلقان چو طفلان ویاند |
|
لازم است این پیر را در وقت پند |
آتش و ابراهیم: چنان که مىدانیم نمرود گفت ابراهیم (ع) را در آتش افکندند، اما آتش بر او گلستان شد. [1]
پرورد در آتش ابراهیم را ایمنى روح سازد بیم را
547 / د /1
نمرودى: کنایه از آن که در آتش نفسِ أمّاره مىسوزد.
نمرود بودن نفس: چنان که در ضمن شرح بابیات اشاره شده است، «نفس» را عارفان به «دوزخ» تشبیه کردهاند، چون نمرود دستور افروختن آتش و سوزاندن ابراهیم (ع) را داد، «نفس» را به «نمرود» همانند فرموده است.
روح: کنایه از عقلى که حقیقت را بىواسطه دریابد.
عین: حقیقت، چنان که هست، در عین بودن، با واقع یکى شدن.
روح در عین است: یعنی به معاینه و دیدار حقیقت رسیده است و برای شناخت حق، دلیل نمیخواهد.
رَهرو: کسی است که واصل نیست و همیشه در خطر گمراهی است،آن که هنوز به کمال نرسیده. که پیوسته نیازمند دستگیرى است.
واصل: آن که به حقیقت رسیده است، آن که حقیقت را دریافته است.
چشم و چراغ: کنایه از مشاهدت یقین و رسیدن بدان.
مرد وصال: مردى که به حقیقت رسیده است، مرشد، راهنما. محتملاً اشاره است بدان چه ابو سعید گفت: «نِعمَ الدَّلِیلُ أنتَ وَ الاشتِغالُ بالدَّلِیل بَعدَ الوُصُولِ مَحالٌ.»[2]
اصحاب جدال: اشاره به دانشوران منطق دارد، آنان که خواهند با دلیل و برهان به حقیقت برسند،کسانی هستند که هنوز به حق نرسیدهاند و «اندر دلیل» ماندهاند.
تىتى: (اسمِ صوت) آوازى که بدان کودکان را پیش خوانند، و گاه براى مرغان سر دهند.
هندسه گیتى کردن: مساحت جهان را تعیین نمودن. کنایه از احاطت و دانش فراوان داشتن.
علو: بلندى (رتبت)، بزرگى قدر.
الف چیزى ندارد: در مکتب خانههاى قدیم چون مىخواستند کودک را با خواندن «الفبا» آشنا کنند و حرفهاى تهجى را بدو بشناسانند، مىگفتند «الف» هیچى ندارد. «ب» یکى به زیر دارد، «ت» دو تا به سر دارد، و همچنین. «الف چیزى نداشتن گفتن»: کنایت از زبان کودکانه گشودن، و با ناقصان هم زبان شدن.
بسته دهن: یعنی کسی که هنوز سخن گفتن نیاموخته است، کودک، و در اینجا کنایه از ناقصانى است که از شیخ کامل تعلیم مىگیرند،
این: اشاره به این مصراع (از زبان خود برون باید شدن و زبان کودک به کار بردن).
پیر: کسی است که همه، نیازمند همت و ارشاد او هستند و او هم باید در سطح فهم همه سخن بگوید.
( 3321) آتش به ابراهیم صدمه نمىزند نمرودیان باید از او بترسند. ( 3322) نمرود عبارت از نفس بوده و عقل و جان خلیل روح در عین واقع جاى گرفته و نفس با دلیل سر و کار دارد. ( 3323) دلیل براى راهرو است که هر دم ممکن است در بیابان گم شود ( 3324) ولى آنهایى که بمقصد رسیده و واصل شدهاند آنها چشم و چراغ دارند روشن مىبینند از دلیل راه بىنیازند ( 3325) اگر یک نفر بمنزل رسیده از دلیل سخن گفت براى فهم اهل جدال گفته است. ( 3326) براى طفل کوچک پدرش تىتى و سخنان بچگانه مىگوید اگر چه خود عقل مردم بوده و عقلش ساختمان دنیا را تشریح کند. ( 3327) فضل و دانش استاد از اینکه از الفبا سخن بگوید کم نخواهد شد. ( 3329) وقتى با طفل سر و کار دارى باید زبان خود را کنار گذاشته بزبان او صحبت کنى. ( 3330) همه مردم مثل اطفال هستند البته باید در موقع لزوم به آنها پند دهد.
مولانا، رهروان را به نفس و کودک تشبیه میکند که اسیر علایق این جهانی و نیازمند به آموزش هستند و استاد را به روح و عقل خداجو و واصل به حق تشبیه میکند و میگوید: نفس آدمی یا کسی که اسیر نفس است، باید از سود و زیان جسمی و مادی بترسد. البته عقل خداجو و روح واصل به حق مانند ابراهیم(ع) از خطر در امان است. «دلیل آوردن» مرشد، بهکار پدر و مادر تشبیه شده است که برای زبان آموختن به کودک، هجاهای کلمات را مکرر میکنند و بر زبان او میگذارند. «عقلش هندسه گیتی کند» یعنی دانش و قوای ذهنی او محیط بر عالم باشد، به تعبیر دیگر، همه چیز را بداند؛ بهطوری که اگر استاد یا مرشدش مطالبی هم بگوید، مقامش پایین نمیآید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |