استاد راهنما کیمیاى بىکران
( 3479)سروری زهر است جز آن روح را |
|
کو بود تریاقلانی زابتدا |
( 3480)کوه اگر پر مار شد باکی مدار |
|
کو بود اندر درونتریاق زار |
( 3481)سروری چون شد دماغت را ندیم |
|
هر که بشکستت شود خصم قدیم |
( 3482)چون خلاف خوی تو گوید کسی |
|
کینهها خیزد تو را با او بسی |
( 3483)که مرا از خوی من بر میکند |
|
خویش را بر من چو سرور میکند |
( 3484)چون نباشد خوی بد سرکشدر او |
|
کی فروزد از خلاف آتشدر او |
( 3485)با مخالف او مدارایی کند |
|
در دل او خویش را جایی کند |
( 3486)زانکه خوی بد نگشتهست استوار |
|
مور شهوت شد ز عادت همچو مار |
( 3487)مار شهوت را بکش در ابتلا |
|
ورنه اینک گشت مارت اژدها |
( 3488)لیک هر کس مور بیند مار خویش |
|
تو ز صاحبدل کن استفسار خویش |
( 3489)تا نشد زر مس نداند من مسم |
|
تا نشد شه دل نداند مفلسم |
( 3490)خدمت اکسیر کن مسوار تو |
|
جور میکش ای دل از دلدار تو |
( 3491)کیست دل دار؟ اهلِ دل، نیکو بدان |
|
که چو روز و شب جَهاناند از جهان |
( 3492)عیب کم گو بنده اللَّه را |
|
متّهم کم کن به دزدى شاه را |
تریاق: یا پادزهر.
کوه بود آدم اگر پُر مار شد کانِ تریاق است و بىاِضرار شد
1345 / د /6
تریاق لان: پسوند "لان"، مانند "زار" پسوند مکان است؛ سنگهایی است که مردم بومی آنها را پادزهر میدانند.
ندیم: در اصل به معنى «هم پیاله» است لیکن به معنى مطلق «همنشین» و «مونس» هم به کار رفته است.
مار اژدها شدن: نفس ضعیف قوّت یافتن.
مادر بتها بتِ نفس شماست ز آن که آن بت مار و این بت اژدهاست
772 / د /1
مار شهوت: را در ابتلا باید کشت.
ابتلا: یعنی امتحان و رنج و ریاضت دادن به مرید،
مفلس: یعنی کسی که در راه حق توشهْ راهی ندارد.
اکسیر: مرشد و مرد کامل است
دلدار: تعبیر دیگری است از "صاحب دل" که در کلام مولانا به معنای مرد معنوی و دارای نور باطن است.
جهانند از جهان: یعنی ازاین دنیای مادی گریزاناند.
کم: در این بیت به معنى نفى مطلق است، نظیر «کم آزار»: بىآزار.
( 3479) سرورى و ریاست زهر قتال است فقط کسى از آن زهر متأثر نمىشود که وجودش از اول تریاق هر زهرى است . ( 3480) کوه اگر پر مار باشد باک مدار چرا که در درون خود تریاقزارى هم دارد . ( 3481) اگر سرورى ندیم عقل تو گردید هر کس که تو را بشکند دشمن خدا خواهد بود . ( 3482) اگر کسى بر خلاف خوى و عادت تو سخنى گوید تو با او کینهور خواهى شد . ( 3483) که مىخواهد مرا از خوى دیرینه خودم جدا کند و بر من دعوى سرورى دارد . ( 3484) ولى اگر خوى بد تو محکم نشده بحد عادت نرسیده باشد آتش خشم تو افروخته نخواهد شد . ( 3485) در این صورت چنین کسى با مخالف خود مدارا کرده و قهراً خود را در دل او جاى مىدهد . ( 3486) چون خوى در وجود محکم شده و ریشه دوانیده از این جهت مور شهوت تبدیل بمار گردیده است . ( 3487) مار شهوت را در اول بکش و گرنه اگر بماند مارت اژدها خواهد شد . ( 3488) ولى هر کس مار خود را مور مىبیند بنا بر این تو حال خودت را از صاحب دل بپرس و بنظر خودت اعتماد نکن. ( 3489) تا مس زر نشود بمس بودن خود پى نمىبرد و تا دل شاه نشود افلاس خود را درک نمىکند. ( 3490) تو چون مس کمر بخدمت اکسیر بر بند اى دل هر چه مىتوانى جور دل دار بکش. ( 3491) دل دار کیست؟ کسى است که اهل دل باشد که چون روز و شب از جهان جهانند و از دنیا گریزان . ( 3492) کم عیب کسى را بگو که بنده اللَّه است کمتر کسى را که شاه است و مستغنى بدزدى متهم نما.
مولانا می گوید: پیشوایی و بزرگی روح انسان را میکُشد، مگر در مورد کسی که از آغاز پادزهر غرور و خودبینی را در درون داشته باشد. کسانی که خوی بد در درون آنها سرکشی نکند، هدایت میپذیرند و تا خوی بد استوار نشده است، میشود کاری کرد، اما اگر استوار شد، دیگر اژدها میشود. مولانا می گوید: برای اصلاح درون مرید، همه فکر میکنند که شهوت و خوی بد در آنها ضعیف است ، اما واقعیت این است که این را فقط پیر میتواند داوری کند، ومرید سالک در این زمینه نباید گوش به اظهار نظرهای این وآن دهد.بلکه صرفا باید به دستور العمل های پیراکتفا نماید.پس سالک براى اینکه از گزند خوى بد برهد باید خدمت استاد راهنما را پیش گیرد و چندان بکوشد تا مثل آنان به زر تبدیل شود:
بد چه باشد؟ مسِّ محتاجِ مُهان شیخ که بود؟ کیمیاى بىکران
مسّ اگر از کیمیا قابل نبُد کیمیا از مسّ هرگز مس نشد
3344- 3343 / د /2
برای اصلاح خود از رذایل نفسانی، به هدایت مردان حق نیاز داریم.
( 3468)چون پیمبر نیستی پس رو به راه |
|
تا رسی از چاه روزی سوی جاه |
( 3469)تو رعیت باش چون سلطان نهای |
|
خود مران چون مرد کشتیبان نهای |
( 3470)چون نهای کامل دکان تنها مگیر |
|
دستخوش میباش تا گردی خمیر |
( 3471)«انصتوا» را گوش کن خاموش باش |
|
چون زبان حق نگشتی گوش باش |
( 3472)ور بگویی شکل استفسار گو |
|
با شهنشاهان تو مسکینوار گو |
( 3473)ابتدای کبر و کین ازشهوت است |
|
راسخی شهوتت ازعادت است |
( 3474)چون ز عادت گشت محکم خوی بد |
|
خشم آید بر کسی کت واکشد |
( 3475)چونکه تو گلخوار گشتی هر که او |
|
واکشد از گل تو را باشد عدو |
( 3476)بتپرستان چونکه گرد بت تنند |
|
مانعان راه خود را دشمنند |
( 3477)چونکه کرد ابلیس خو با سروری |
|
دید آدم را حقیر او از خری |
( 3478)که:« به از من سروری دیگر بود |
|
تا که او مسجود چون من کس شود؟» |
پس رفتن: پشت سر رفتن، متابعت کردن.
چاه: یعنی گمراهی و گرفتاری.
جاه: رسیدن به معرفت و درک حقایق است.
دست خوش: «دستخوش باش، یعنى دستت را از نجاست و ناپاکى پاکیزه و طیّب کن تا بتوانى خمیر کنى؟» أنصِتوا: خاموش باشید، برگرفته است از آیه «وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا: چون قرآن خوانند گوش بدان نهید و خاموش باشید.»[1]
پس شما خاموش باشید أنصِتُوا تا زبانتان من شوم در گفت و گو
3692 / د /2
استفسار: طلب تفسیر، روشن کردن خواستن.
راسخى: استوارى، ثبات.
وا کشیدن: یعنی که تو را باز دارد یا منع کند، باز داشتن، باز گرداندن.
گل خوار گشتن: به معنای دنیادوست؛ خودبین و اسیر جاه و مقام این جهانی است.
( 3468) وقتى پیمبر نیستى براه او برو تا از چاه خلاص شده بجاه برسى . ( 3469) وقتى مىبینى شاه نیستى پس رعیت باش و چون کشتیبان نیستى کشتیرانى نکن . ( 3470) چون کامل نیستى دکان تنها نگیر دست آموز باش تا خمیر و نرم شده بکمال برسى (- چون آزاد نیستى بنده باش اطلس مپوش و لباس ژنده در بر کن . ( 3471) کلمه «أَنْصِتُوا» را بشنو و خاموش باش چون زبان حق نیستى گوش باش . ( 3472) اگر هم چیزى مىخواهى بگویى بطور پرسش و استفسار بگو و با شاهنشاهان مسکینوار صحبت کن. ( 3473) کبر و کینه اولش از شهوت سرچشمه مىگیرد و رسوخ شهوت در انسان از عادت و تکرار آن است . ( 3474) وقتى خوى بد در تو عادت شده و محکم گردید بکسى که تو را مىخواهد از آن خوى باز دارد خشمگین خواهى شد .( 3475) وقتى گل خوار شدى هر کس از گل خوارى منعت کند دشمن خود مىپندارى . ( 3476) بت پرستان چون بابت خو گرفتهاند دشمن کسانى هستند که از بت پرستى منعشان کند . ( 3477) ابلیس چون با سرورى خو گرفته بود آدم را از نفهمى حقیر دید . ( 3478) و گفت چه کسى از من بهتر است که تا مسجود چون منى واقع شود .
مولانا این چنین از قصه نتیجهگیری میکند که: ما همواره برای اصلاح خود از رذایل نفسانی، به هدایت مردان حق نیاز داریم. برای آنکه خمیر مناسب و مستعد تعلیمات الهی باشی و وجودت حاصلی داشته باشد، باید در دست پیران نرم باشی. نظر به این آیهْ شریفه دارد که: هنگامی که قرآن خوانده میشود، بشنوید و خاموش باشید تا مشمول رحمت پروردگار شوید. با توجه به این آیه مولانا میگوید: تو هنوز باید سخن حق را از مردان حق بیاموزی. اگر هم اظهار نظر میکنی، باید به صورت پرسش و با ابراز کوچکی در برابر آنان باشد. مولانا به یک تحلیل روحی از مریدان گستاخ و بدبین میپردازد: مریدی که حد خود را فراموش میکند، شهوت مقام و حرص پیشوایی دارد.
( 3451)موشکی در کف مهار اشتری |
|
در ربود و شد روان او از مری |
( 3452)اشتر از چستی که با او شد روان |
|
موش غره شد که هستم پهلوان |
( 3453)بر شتر زد پرتو اندیشهاش |
|
گفت بنمایم تو را تو باش خوش |
( 3454)تا بیامد بر لب جوی بزرگ |
|
کاندرو گشتی زبون پیل سترگ |
( 3455)موش آنجا ایستاد و خشک گشت |
|
گفت اشتر ای رفیق کوه و دشت |
( 3456)این توقف چیست حیرانی چرا |
|
پا بنه مردانه اندر جو در آ |
( 3457)تو قلاووزی و پیشآهنگ من |
|
درمیان ره مباش و تن مزن |
( 3458)گفت این آب شگرف است و عمیق |
|
من همیترسم ز غرقاب ای رفیق |
( 3459)گفت اشتر تا ببینم حد آب |
|
پا درو بنهاد آن اشتر شتاب |
( 3460)گفت تا زانوست آب ای کور موش |
|
از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش |
( 3461)گفت مور توست و ما را اژدهاست |
|
که ز زانو تا به زانو فرقهاست |
( 3462)گر تو را تا زانو است ای پر هنر |
|
مر مرا صد گز گذشت از فرق سر |
( 3463)گفت گستاخی مکن بار دگر |
|
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر |
( 3464)تو مری با مثل خود موشان بکن |
|
با شتر مر موش را نبود سخن |
( 3465)گفت توبه کردم از بهر خدا |
|
بگذران زین آب مهلک مر مرا |
( 3466)رحم آمد مر شتر را گفت هین |
|
برجه و بر کودبان من نشین |
( 3467)این گذشتن شد مسلم مر مرا |
|
بگذرانم صد هزاران چونتو را |
کشیدن موش: حکایتی که با این ابیات آغاز می شود در مقالات شمس دونقل مختلف دارد ومولانا در سرودن آن هر دو نقل را در نظر داشته اشت، یک نقل این که :« شتر بامورچه همراه شدوبه آب رسید، پای باط کشید، اشتر گفت: بیا، سهل است، آب تا زانوست ، مورچه گفت گرچه تو را تا زانوست، مرا شش گز از سرگذشته است» ودر نقل دیگرآمده است: « موشی لگام اشتری بگرفت و بکشید. اشتر از روی موافقت و حلم از پی او روان شد؛ موش حالتی غرورآمیز داشت، شتر متوجه شد، ولی چیزی نگفت. به آبی تیزرو رسیدند. موش حیرتزده و بیمناک بر جای ایستاد. شتر برای تأدیب موش گفت: ای رفیق طریق، چرا نمیروی؟ برو من هم به دنبالت میآیم. موش گفت: این رود بزرگ است، میترسم هلاک شوم. شتر پای در آب نهاد و گفت: درآی که سهل است، آب تا زانوست. موش گفت: از زانو تا زانو فرق است، اکنون توبه که چنین گستاخی نکنی و بر کودبان من نشین. مرا چه تفاوت از صد هزار چون تو که بر کودبان من باشند. »[1]
مُعجب شدن: به خود بالیدن، مغرور گشتن.
اشتر از چُستى: جمله به علّت رعایت وزن مقلوب است. (اشتر از چستى با او روان شد).
پرتو اندیشه زدن: از آن چه در خاطر دیگرى است آگاه گردیدن.
خشکگشتن: بىحرکت ماندن.
قلاوز (قلاووز): (ترکى) راهبر، یعنی نگهبان و مراقب و پیشتاز سپاه.
تن زدن: به معنای از زیرکار در رفتن ، درنگ کردن است.
مری: یعنی مقابله و درافتادن یا خود را برابر دیگری دیدن.
پرتو: یعنی انعکاس و تأثیر ذهنی، بیآنکه سخنی بر زبان آید.
شگرف: سخت، عجیب.
کودبان: جهاز شتر، چوب جهاز، یاهمان کوهان شتراست.
شد مسلم مرمرا: یعنی ادعا نیست؛ در حد توانایی من است.
( 3451) موشى مهار شترى را بدست آورده و همىکشید. ( 3452) شتر همین که از عقب او بدون سرکشى روانه شد موش بخود مغرور گردید که من قوى هستم و شترى را با آن جثه مطیع خود کردهام. ( 3453) شتر خیال او را ملتفت شده با خود گفت بالاخره بتو معلوم خواهم کرد که قدرت تو چیست. ( 3454) موش بلب آبى رسید که از زیادى آب فیل در آن غرق مىشد. ( 3455) موش آن جا خشکش زده ایستاد شتر گفت رفیق همه جایى. ( 3456) براى چه ایستادهاى مردانه به آب زده و بگذر. ( 3457) تو راهبر و پیش آهنگ منى میان راه معطل نشو و از کار خود کوتاهى نکن. ( 3458) موش گفت رفیق این جوى خیلى گود است من از غرق شدن مىترسم. ( 3459) شتر گفت ببینم آب چقدر است پس پاى در آب نهاده. ( 3460) گفت این آب تا زانو بیشتر نیست چرا حیرت زده ایستادهاى مگر کورى که ببینى آب کم است. ( 3461) موش گفت بلى براى تو مور و براى من اژدها است از زانو تا زانو فرق زیادى هست. ( 3462) اگر براى تو تا زانو است براى من صد گز بالاتر از فرق سر است. ( 3463) شتر گفت پس دیگر بعدها از این گستاخیها نکن تا شراره گستاخیت تو را آتش نزند. ( 3464) تو همسرى و دعوى برابرى با موشهاى هم جنس خود بکن موش را نمىرسد که با شتر دعوى همسرى کند. ( 3465) موش گفت براى خاطر خدا توبه کردم مرا از این آب مهلک بگذران. ( 3466) شتر را بر او رحم آمده گفت بیا روى کوهان من بنشین. ( 3467) وقتى من از آب بگذرم صد هزاران مثل تو را هم مىگذرانم.
مولانا با نقل حکایتی، موضوع را شروع میکند؛ آوردهاند: مولانا در این قصه، موش را به منزلهْ مرید خودبین و گستاخ میبیند که حرمت پیر را از یاد میبرد و حد خود را نمیشناسد،و خویشتن را در ردیف مردان کامل می نهند، و از اندک عنایتى که آنان به ایشان کنند فریفته می شوند، و چون به خطاى خود آگاه شدند عذر خواهند.
( 3439)عایشه روزى به پیغمبر بگفت |
|
یا رسولَ اللَّه تو پیدا و نهفت |
( 3440)هر کجا یابى نمازى مىکنى |
|
مىدود در خانه ناپاک و دَنى |
( 3441)گر چه مىدانى که هر طفل پلید |
|
کرد مُستعمل به هر جا که رسید |
( 3442)گفت پیغمبر که از بهرِ مهان |
|
حق نجس را پاک گرداند بدان |
( 3443)سجدهگاهم را از آن رو لطفِ حق |
|
پاک گردانید تا هفتم طبق |
( 3444)هان و هان ترک حسد کن با شهان |
|
ور نه ابلیسی شوی اندر جهان |
( 3445)کو اگر زهری خورد شهدی شود |
|
تو اگر شهدی خوری زهری بود |
( 3446)کو بدل گشت و بدل شد کار او |
|
لطف گشت و نور شد هر نار او |
( 3447)قوت حق بود مر بابیل را |
|
ور نه مرغی چون کشد مر پیل را |
( 3448)لشکری را مرغکی چندی شکست |
|
تا بدانی کآن صلابت از حق است |
( 3449)گر تو را وسواس آید زین قبیل |
|
رو بخوان تو سورهْ اصحاب فیل |
( 3450)ور کنی با او مری و همسری |
|
کافرم دان گر تو زیشان سر بری |
عایشه: گمان مىرود مستند آن روایتى است که در کتابهاى حدیث از جمله مسند احمد، سنن دارمى، و صحیح بخارى آمده است که «جُعلت لِىَ الأَرضُ طَهُوراً وَ مَسجِداً.»[1]
پیدا و نهفت: در حضور مردمان یا دور از چشم آنان.
یابیدن: در دسترس بودن.
دَنى: پست، ناپاک.
مستعمل: در اینجا به معنى پلید و ناپاک کردن به کار رفته است.
مهان: جمع مه: بزرگ.
هفتم طبق: هفتم زمین.
کو: (اشاره به شاه) ولى حق.
زهرى خورد:
صاحبِ دل را ندارد آن زیان گر خورد او زهرِ قاتل را عیان
1603/ د / 1
بدل گشتن: تغییر ماهیت یافتن. از حیوانیت مبدل به انسانیت شد. به خدا پیوست و از هواى نفس رست.
نار او نور شد: شهوت او رفت و رضا و تسلیم در او پدید گردید.
بابیل (ابابیل): مرغانى که بر سپاه ابرهه سنگ افکندند و آنان را کشتند.
صَلابت: سختى.
سوره اصحاب فیل: سوره یک صد و پنج از قرآن مجید، که در آن اشاره به خداوندان فیل (سپاهیان ابرهه) شده. چنان که مشهور است ابرهه به انتقام آن که یکى از مردم حجاز به معبد صنعا اهانت کرده بود عازم ویران کردن خانه کعبه شد با خود فیل آورد همین که به نزدیکى منى (وادى مُحَسِّر) رسید مرغانى در هوا پدید شدند و بر لشکریان او سنگ ریزه افکندند. سنگ به هر یک رسید بمرد.[2]
مرى: مراء، جدال.
( 3439) عایشه روزى بحضرت رسول (ص ع) عرض کرد یا رسول اللَّه تو آشکار و پنهان. ( 3440) هر جا باشد نماز مىخوانى در صورتى که در خانه ناپاکان و آلودگان رفت و آمد مىکنند. ( 3441) در صورتى که هر طفلى بهر جا که مىرسد آن جا را آلوده مىکند. ( 3442) پیغمبر فرمود که خداى تعالى براى بزرگان نجس را پاک مىکند. ( 3443) این است که سجده گاه مرا لطف خداوندى تا طبقه هفتم زمین پاک نموده است . ( 3444) هان با شهریاران حسد مورز و گرنه ابلیس خواهى شد . ( 3445) شخص بزرگ اگر زهر بخورد شهد مىگردد و تو اگر شهد بخورى زهر است . ( 3446) وجود او تبدیل شده از این جهت کارهاى او هم تبدیل شده و هر نار او لطف است و نور . ( 3447) مرغ ابابیل قوه حق بود و گرنه مرغ کوچکى چگونه ممکن بود اصحاب فیل را بکشد. ( 3448) چند مرغ کوچک لشکر بزرگى را شکست داد تا بدانى که آن صلابت از حق است. ( 3449) اگر باور ندارى و وسوسه تو را گرفته برو از قرآن سوره فیل را بخوان. ( 3450) تو اگر با او همسرى و برابرى کنى کافرم اگر بویى از آنها بمشامت برسد.
مولانا می گوید: بههوش باش که به اولیای الهی بدگمان نباشی و حسادت نورزی، وگرنه تو نیز در این دنیا به ابلیسی تبدیل خواهی شد. زیرا اگر یکی از اولیای خدا زهر بخورد، آن زهر تبدیل به عسل میشود. در هرحالی، اگر تو عسل بخوری؛ آن عسل برای تو زهر میشود. عارف اگر بهرهای از دنیا ببرد، دنیا روح او را تباه نمیکند، درحالیکه اهل دنیا در بهرههای دنیوی غرق میشوند و خود را میبازند. مرد عارف، آتش نفس او به نور معرفت تبدیل شد. هرگاه چنین وسوسههایی برای تو پدید میآید، برو و سورهْ فیل را قرائت کن و بیاندیش که خداوند، به پرندهْ ضعیف چه قدرتی داد که اصحاب فیل را نابود کردند و اگر با مردان حق بدگمانی و ستیزه کنی، کافرم اگر بتوانی جان سالم بهدر بری.
انسان کامل، هرگز خود را به پلیدیهای دنیا نمی آلاید:
( 3423)جام ظاهر، خمر ظاهر نیست این |
|
دور دار این را ز شیخ غیببین |
( 3424)جام میهستی شیخ است ای فلیو |
|
کاندر او اندر نگنجد بول دیو |
( 3425)پر و مالامال از نورحق است |
|
جام تن بشکست نورمطلق است |
( 3426)نور خورشید ار بیفتد بر حدث |
|
او همان نورست نپذیرد خبث |
( 3427)شیخ گفت این خود نه جام است ونه می |
|
هین به زیر آ منکرا بنگر بوی |
( 3428)آمد و دید انگبین خاص بود |
|
کور شد آن دشمن کور و کبود |
( 3429)گفت پیر آن دم مرید خویش را |
|
رو برای من بجو می ای کیا |
( 3430)که مرا رنجی است مضطر گشتهام |
|
من ز رنج از مخمصه بگذشتهام |
( 3431)در ضرورت هست هر مردار پاک |
|
بر سر منکر ز لعنت باد خاک |
( 3432)گرد خمخانه بر آمد آن مرید |
|
بهر شیخ از هر خمی او میچشید |
( 3433)در همه خمخانهها او می ندید |
|
گشته بد پر از عسل خم نبید |
( 3434)گفت ای رندان چه حال است اینچه کار |
|
هیچ خمی در نمیبینم عقار |
( 3435)جمله رندان نزد آن شیخ آمدند |
|
چشم گریان دست بر سر میزدند |
( 3436)در خرابات آمدی شیخ اجل |
|
جمله میها از قدومت شد عسل |
( 3437)کردهای مبدل تو میرا از حدث |
|
جان ما را هم بدل کن از خبث |
( 3438)گر شود عالم پر از خون مالمال |
|
کی خورد بندهْ خدا الا حلال |
غیب بین: یعنی آگاه از اسرار غیب.
فَلیو: در استعمال مولانا یعنی کودن و ابله؛ فریب خور، در فرهنگها«بىهوده» «بىفایده» معنى شده است.
جام تن بشکست: یعنی او هستی مادی را در راه هستی حقیقی فنا کرده است.
خَبَث: پلیدى، ناپاکی روح و باطن است.
رندان: یعنی می گساران.
انگبین: عسل.
انگبین خاص: یعنی عسل مخصوص از نوع الهی.
کور و کبود: گول، ساده دل، در اینجا یعنی نادان و ناآگاه.
کیا: بزرگ، مهتر.
مخمصه: یعنی رنج؛ گرسنگی شدید؛ قحطی زدگی، برگرفته است از آیه «فَمَنِ اُضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اَللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ: پس هر که در گرسنگى سخت ناچار گردد و مایل به گناه نباشد، همانا خدا آمرزنده مهربان است.»[1]
عُقار:یعنی شراب، مى.
از حدث مبدل کردهای: یعنی از ناپاکی و نجاست، به پاکی تبدیل کردهای.
گر شود عالم...: برگرفته است از جمله «لَو کانَتِ الدُّنیا دَماً عَبِیطاً لا یَکُونُ قُوتُ المؤمِنِ إلاَّ حَلالاً: اگر همه جهان خون تازه شود، خورش مرد با ایمان جز حلال نباشد.»[2]
( 3423) این نه جام ظاهرى و نه شراب ظاهرى است این گمانها را در حق شیخ خود نکن. ( 3424) جام مى هستى شیخ است که در او بول شیطان نمىگنجد. ( 3425) این جام از نور حق پر و مالامال است آن که جام تنش را شکسته نور خالص است. ( 3426) نور خورشید اگر روى نجاستى بیفتد باز همان نور است و بچیزى آلوده نمىشود . ( 3427) شیخ گفت اینکه مىبینى جام مى نیست اى که منکر هستى بیا و آن را نگاه کن . ( 3428) وقتى آمد و جام را دید معلوم شد عسل خالص است و از این اتفاق دشمن سرافکنده گردید . ( 3429) پس از آن شیخ بمرید خود گفت برو شراب پیدا کن و براى من بیاور . ( 3430) من مرض دارم و بعلت آن براى من عیبى ندارد . ( 3431) در موقع ضرورت هر مردارى پاک است و منکران ملعون . ( 3432) مرید داخل خمخانه شده و از هر خمى قدرى مىچشید که شراب خوب براى شیخ تهیه کند . ( 3433) همه خمخانهها را گردید و از خمها چشید ولى در هیچ یک شرابى ندید زیرا تمام خمهاى شراب پر از عسل شده بود . ( 3434) به مى فروشان گفت اى رندان این چه حالیست در هیچ خمى شراب نمىبینم . ( 3435) رندان مى فروش که این حال را دیدند همگى گریان و نالان نزد شیخ آمدند . ( 3436) و گفتند اى شیخ بزرگوار تو بخرابات قدم گذاشتى و از قدوم تو مىها همه تبدیل بعسل گردید . ( 3437) اى شیخ جلیل تو مى را تبدیل نموده از حدث پاک کردى جان ما را هم از خبث پاک کن . ( 3438) بلى اگر تمام دنیا پر از خون گردد بنده خدا جز حلال چیزى نخواهد خورد .
مولانا میگوید: جام می که هستی شیخ است، چنان از حق پر است که جای امور این جهانی را ندارد. او هستی مادی را در راه هستی حقیقی فنا کرده است. اگر هم شیخ به دنیا توجه کند، دنیایی و دنیادوست نمیشود. مولانا در تأیید سخن شیخ میگوید: در حالت اضطرار، مردار را هم میتوان خورد. نظر به آیهْ 115 سورهْ نحل است که در آن، مردهْ حیوانات و خون و گوشت خوک تحریم شده، اما در حالت اضطرار، جایز شمرده شده است. سپس مولانا به روایت استناد می کند که: «لوکانت الدنیا دما عبیطا لایکون قوت المومن الا حلالا»؛ اگر دنیا از خون تازهای پر شده باشد، رزق مؤمن، تنها چیز حلال است». انسان کامل، هرگز خود را به پلیدیهای دنیا نمیآلاید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |