darmahzaremolanachannel@
روح آزاد شده به وصال حضرت حق می رسد
( 1740) کوزهگر گر کوزهاى را بشکند |
|
چون بخواهد باز خود قائم کند |
( 1741) کور را هر گام باشد ترسِ چاه |
|
با هزاران ترس مىآید به راه |
( 1742) مرد بینا دید عرضِ راه را |
|
پس بداند او مُغاک و چاه را |
( 1743) پا و زانواش نلرزد هر دمى |
|
رو ترش کى دارد او از هر غمى |
( 1744) خیز فرعونا که ما آن نیستیم |
|
که به هر بانگى و غولى بیستیم |
( 1745) خرقه ما را بدر دوزنده هست |
|
ور نه ما را خود برهنهتر به است |
( 1746) بىلباس این خواب را اندر کنار |
|
خوش در آریم اى عدوِّ نابکار |
( 1747) خوشتر از تجرید از تن وز مزاج |
|
نیست اى فرعونِ بىالهامِ گیج |
کوزه گر: کنایه از حق است که می تواند همهْ هستی ما را ویران کند وباز بسازد.
کور: کسی که چشم باطن ندارد واز مشکلات زندگی این جهانی بیمناک است.
مرد نابینا: کسی است که به نور خدا می بیند واز هیچ غمی غمگین نمی شود.
غول: نگاه کنید به: شرح بیت 2959/د و216 این دفتر1.
بانگ و غول: تعریضى است به آنان که زندگانى را جز آن چه در این جهان است نمىبینند و گویند:« إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا اَلدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ»: نیست مگر زندگانىمان در این جهان و ما بر انگیخته نخواهیم شد.[1]
خرقه: استعاره از جسم، تن ما که پوششی است بر روح ما.
دوزنده: استعارت از بخشنده زندگانى.
برهنهتر بودن: از جسم آزاد بودن.
بىلباس: بدون جسم.
تجرید: برهنه شدن. (جسم را رها کردن).
مزاج: را باید «مزیج» (ممال) خواند.
تجرید از تن وزمزاج: یعنی آزاد شدن روح از تن واز گرفتاری نیاز های جسمی .
به طور اختصار مولانا از زبانِ ساحرانِ آگاه شده، به فرعون یا هر مغرور دنیا، می گوید: ما را از راه به در نمی توان کرد که راه حق را شناخته ایم. تن ما که پوششی است بر روح ما، به تن ما هر آسیبی بزنی، خدا ما را نگه می دارد واگر نگه ندارد، روح ما بی تن به سوی او می رود و روح آزاد شده به وصال حضرت حق می رسد ودیگر نیازی به تن ندارد، وچیزی از این آزادی خوشتر نیست.
darmahzaremolanachannel@
دنیا به مثابه رویاست
( 1731)این جهان خواب است اندر ظن مهایست |
|
گر رود در خواب دستى باک نیست |
( 1732) گر به خواب اندر سرت بُبرید گاز |
|
همسرت بر جاست و هم عمرت دراز |
( 1733) گر ببینى خواب در، خود را دو نیم |
|
تن درستى چون بخیزى نى سقیم |
( 1734) حاصل اندر خواب نقصانِ بدن |
|
نیست باک و نه دو صد پاره شدن |
( 1735)این جهان را که به صورت قائم است |
|
گفت پیغمبر که حلمِ نائم است |
( 1736) از ره تقلید تو کردى قبول |
|
سالکان این دیده پیدا بىرسول |
( 1737)روز در خوابى مگو کین خواب نیست |
|
سایه فرع است اصل جز مهتاب نیست |
( 1738) خواب و بیداریت آن دان اى عَضُد |
|
که ببیند خفته کو در خواب شد |
( 1739) او گمان بُرده که این دم خفتهام |
|
بىخبر ز آن کوست در خوابِ دُوُم |
در ظن ایستادن: از گمان پیروى نمودن، به گمان بسنده کردن.
گاز: آن چه با آن زر، سیم، یا چیز دیگر برند. آلتى همچون مقراض، داس نیز گفته اند.
عمرت دراز: اشاره است بدان چه تعبیر کنندگان خواب گویند که بریده شدن سر در خواب نشان درازى عمر است.
سقیم: بیمار، دردمند.
گفت پیغمبر (ص): اشاره است به حدیث نبوى از طریق جابر: قال کنت مع النَّبیِّ (ص) إِذ أتاه رجلٌ ابیضُ الوَجه فقال یا رَسول اللَّه ما الدُّنیا قال علیه السلام حُلمُ النّائم: از جابر نقل شده است: مردی سپید چهره نزد پیامبر می آید ومی پرسد که: دنیا چیست؟ حضرت جواب می دهد» «حُلم نائم» بار می پرسد که بین دنیا وآخرت چه قدر فاصله است؟پیامبرمی گوید: به اندازه یک چشم بستن وگشودن.[1] و على (ع) فرماید: الدنیا حُلمٌ وَ الاِغتِرارُ بِها نَدَمٌ.[2]
حلم نائم: یعنی رویای کسی که در خواب است.
از راه تقلید: بدون درک واقع.
سالکان: کنایه از عالمانى که حقیقت را دریافتهاند و از روى علم الیقین آن را مىپذیرند و مىدانند زندگانى این جهان خوابى بیش نیست (اما وظیفه جاهلان پذیرفتن است از روى تقلید).
مهتاب: استعاره از نور وجود. (حرکتها از روح است، آدمى آن را از جسم مىپندارد.)
عَضُد: در لغت به معنى بازو است، لیکن در این بیت مجرد خطاب است. (اى که چون بازویم نزد من عزیزى).
در ابیات پیشین سخن از از ساحران فرعون بود که چون حقیقت موسی را دریافتند، زندگی مادی وجسمی در نظرشان مانند وهم وخیال بود. اکنون مولانا همان سخن را دنبال می کند که اعضای تن خاکی ما هم ارزشی ندارد واگر دست شیخ اقطع را می بُرند، برای او مثل این است که در خواب چنین رنجی را دیده باشد. بنابراین دنیا را هستی حقیقی حساب نکن واز این گمان و وهم بیرون بیا. دنیا به مثابه رویای کسی است که در خواب است. ممکن است تو این حقیقت از روی تقلید بپذیری نه با اعتقاد راسخ که دنیا رویایی بیش نیست، اما سالکان و رهروان واصل به حضرت حق، این حقیقت را بدون شنیدن، با چشم باطن دیده اند. سپس مولانا ادامه می دهد: حتی در همین ساعات روز که ما ظاهراً بیدارهستیم، درخوابیم، آنچه بیدار است سایهْ ما وجود صوری ماست و اصل یا روح عموم ما خفته است. پس ای دوست خواب و بیداری هنگامی معنی حقیقی دارد که تو خواب رفتن خود را ببینی وبرهمهْ اعمال درون و روح خود ناظر باشی. انسان ها وقتی می خوابند می گویند:« این دم خفته ام» ونمی دانند که پیش از آن هم خفته بودند واین خواب دوّم است.
darmahzaremolanachannel@
( 1723) ساحران را نه که فرعون لعین |
|
کرد تهدید سیاست بر زمین |
( 1724) که ببرّم دست و پاتان از خلاف |
|
پس در آویزم ندارمتان معاف |
( 1725) او همىپنداشت کایشان در همان |
|
وهم و تخویفاند و وسواس و گمان |
( 1726) که بودشان لرزه و تخویف و ترس |
|
از توهمها و تهدیدات نفس |
( 1727) او نمىدانست کایشان رستهاند |
|
بر دریچه نورِ دل بنشستهاند |
( 1728) سایه خود را ز خود دانستهاند |
|
چابک و چُست و گَش و برجستهاند |
( 1729) هاونِ گردون اگر صد بارشان |
|
خُرد کوبد اندر این گِلزارشان |
( 1730) اصل این ترکیب را چون دیدهاند |
|
از فروعِ وهم کم ترسیدهاند |
ببرم دست و پاتان: چنان که در سورههاى اعراف، طه، و شعراء آمده است، فرعون ساحران را که به موسى (ع) ایمان آوردند بیم داد و گفت:« لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ»: همانا دستها و پاهاتان را بر خلاف یکدیگر مىبرم و بر دارتان مىکنم»[1].
آنان در پاسخ گفتند: لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ: باکى نیست ما به سوى پروردگارمان باز مىگردیم.»[2]
معاف داشتن: بخشودن.
تخویف: ترساندن، ترس، بیم.
رستن: رها شدن (از قید تن و زندگانى جسمى).
بر دریچه نور دل نشستن: با روشنایى معرفت، دوام آن جهان و نابودى این جهان را دیدهاند و زندگانى کوتاه را فداى حیات جاودانى کردهاند.
گش: خوب، زیبا.
هاون گردون اگر صد بارشان: ضمیر به سالکانى باز مىگردد که حقیقت را دیدهاند.
اصل ترکیب: یعنی همان ذات حق جوی انسان.روح که منشأ همه اثرهاى جسمانى است.
سایه خود: چنان که سایه انعکاسى است از تابش نور بر جسم، تن نیز برابر روح همانند سایه است. حقیقت بینان دانستهاند که زندگانى جسمانى انعکاسى از نور روحانى است، براى همین است که پیوسته شادماناند. جنبه مادی ونفسانی خود.
گلزار: دنیاست.
فروعِ وهم: یعنی اوهام ونگرانی هایی که نیاز های نفس برای ما ایجاد می کند. آثارى که زاییده خیال است. آزارها که بر جسم مىرسد در دیده حقیقت بینان توهمى بیش نیست چون کسى که در خواب مىبیند آسیبى بدو رسیده و چون بر مىخیزد خود را تندرست مىبیند و توضیح بیشتر در بیتهاى بعد خواهد آمد.
روح را توحید اللَّه خوشتر است غیر ظاهر دست و پاى دیگر است
دست و پا در خواب بینى و ائتلاف آن حقیقت دان مدانش از گزاف
آن تویى که بىبدن دارى بدن پس مترس از جسم و جان بیرون شدن
1613- 1611 3
( 1723) ساحران را فرعون تهدید کرد که شما را سیاست خواهم کرد. ( 1724) و دست و پاى شما را بر خلاف یکدیگر [یعنى دست راست و پاى چپ یا بالعکس] خواهم برید پس از آن شما را بدار خواهم آویخت. ( 1725) او گمان مىکرد که سحره هم در همان ترس و واهمه و وسواس و گمان هستند. ( 1726) که از توهمات و تهدیدات نفس بلرزند و بترسند. ( 1727) او نمىدانست که آنها از این وادى رسته و بر دریچه نور دل نشستهاند. ( 1728) و خبر نداشت که آنها خود و سایه خودشان را از هم تمیز داده و دانستهاند که بدن جسمانى سایه آنها است نه خودشان و خود آنها مردان برجسته و طایر چست و چابکى هستند که پس از مرگ بدن ظاهرى در فضاى عالم باقى پرواز مىکنند . ( 1729) هاون گردون اگر صد بار آنها را در این عالم خاکى بکوبد و خرد کند . ( 1730) چون اصل این بدن ترکیبى را دیدهاند کمتر از جلوه وهم مىترسند .
در این ابیات مولانا به دنبالهْ ابیات پیشین یک نمونه از مردمی را مطرح می کند که حقایقی را از معرفت حق دریافته اند واز آزار وحتی مرگ جسم بیم ندارند: پس از آن که فرعون برای جلوگیری از ولادت موسی همهْ توان وهشیاری خود را به کار گرفت وبه نتیجه نرسید، جادوگران را به کمک فراخواند و دوجادوگر زبدهْ او، حقیقت موسی را دریافتند وپنهان به او گرویدند. اما پیش از این واقعه هنگامی که مادر موسی باور شد وستاره او درآسمان درخشید، فرعون جادوگران وستاره شناسان خود را تهدید کرده بود که: « من شما را هیزم آتش کنم» مولانا می گوید: فرعون می پنداشت که جادوگران هنوز از قدرت او خوف ونگرانی دارند، غافل از آن که آنها دیگر از قید نفس رها شده اند، وکسانی که از قید نفس رها شده باشند دیگر ترس معنی ندارد. زیرا ترس ولرز از وسوسه های نفسانی است.
darmahzaremolanachannel@
( 1707) در عَریش او را یکى زائر بیافت |
|
کو به هر دو دست مىزنبیل بافت |
( 1708) گفت او را اى عدوِّ جان خویش |
|
در عریشم آمده سر کرده پیش |
( 1709) این چرا کردى شتاب اندر سباق |
|
گفت از افراطِ مهر و اشتیاق |
( 1710) پس تبسّم کرد و گفت اکنون بیا |
|
لیک مخفى دار این را اى کیا |
( 1711) تا نمیرم من، مگو این با کسى |
|
نه قرینى، نه حبیبى نه خسى |
( 1712) بعد از آن قومى دگر از روزنش |
|
مطّلع گشتند بر بافیدنش |
( 1713) گفت حکمت را تو دانى کردگار |
|
من کنم پنهان تو کردى آشکار |
( 1714) آمد الهامش که یک چندى بدند |
|
که در این غم بر تو منکر مىشدند |
( 1715) که مگر سالوس بود او در طریق |
|
که خدا رسواش کرد اندر فَریق |
( 1716) من نخواهم کآن رمه کافر شوند |
|
در ضلالت در گمانِ بَد روند |
( 1717) این کرامت را بکردیم آشکار |
|
که دهیمت دست اندر وقت کار |
( 1718) تا که آن بىچارگان بد گمان |
|
رَد نگردند از جناب آسمان |
( 1719)من تو را بىاین کرامتها ز پیش |
|
خود تسلّى دادمى از ذات خویش |
( 1720) این کرامت بهر ایشان دادمت |
|
وین چراغ از بهر آن بنهادمت |
( 1721) تو از آن بگذشتهاى کز مرگ تن |
|
ترسى وَ ز تفریقِ اجزاى بدن |
( 1722) وهمِ تفریق سر و پا از تو رفت |
|
دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت |
عریش: یاقوت حموى نویسد: «آخرین شهر از مصر است که به شام متصل است. هواى آن نیکو و آبش گواراست.»[1] نیز عریش به معنى سایبان، کوخ، کلبهْ چوبی، بسیاری از صوفیان در کوه لبنان کلبه یی می ساخته وآن را صومعه وعبادت گاه خود می کرده اند.
عدوِّ جان خویش: شاید از آن جهت که در این دیدار خود را به سختى انداخته بود. در سخن على (ع) به عاصم بن زیاد حارثى آمده است: «یا عُدَىَّ نَفسِه:ِ: اى دشمنک خویش.»[2] از آن رو که وى از دنیا کناره گرفته و بر خود سخت گرفته بود.
سِباق: پیشى گرفتن. بىرخصت آمدن.
کیا: بزرگ.
قرین: همنشین، دوست.
خس: کنایه از ناشناس، که بدو وقعى ننهند، کسی که از دوستان و درویشان نباشد.
سالوس: فریبکار.
طریق: راه، راه ریاضت، سلوک.
فریق: گروه، جمع (سالکان و ریاضت کشان، یا همه مردم).
جناب: درگاه.
تسلى دادن پروردگار: اشارت است بدین حدیث: «أنا مَعَ عَبدِى اِذَا ذَکَرَنِى..».
تو از آن بگذشتهاى: نظیر:
آن تویى که بىبدن دارى بدن پس مترس از جسم و جان بیرون شدن
1613 3
تفریق اجزا: جدا شدن عضوها از تن.
اسپر: کنایه از کرامتى است که خدا بدو داد (بیم نداشتن از تفرق اجزاء تن نتیجه ایمان توست، چنان که ساحران از تهدید فرعون نترسیدند و از بریدن دست و پا بیم نکردند).
( 1707) یک نفر بزیارت شیخ رفته بود سر زده داخل آلاچیق او گردیده دید که با دو دست مشغول زنبیل بافى است. ( 1708) شیخ گفت اى آن که دشمن جان خود هستى سر زده داخل آلاچیق من شدى. ( 1709) چرا عجله کرده و سر زده داخل شدى؟ گفت این کار از شدت اشتیاق و دوستى بود که مرا وادار به آن نمود. ( 1710) شیخ تبسمى کرده گفت بیا ولى این قضیه را از دیگران پنهان دار. ( 1711) و تا من نمردهام بهیچ کس نگو حتى بدوستان و رفقاى خودت. ( 1712) پس از این قضیه اشخاص دیگر هم از روزنه آلاچیق نگاه کرده مطلع شدند که شیخ با دو دست زنبیل مىبافد. ( 1713) عرض کرد بار الها حکمت کارها را تو مىدانى من دارم قضیه را پنهان مىکنم و تو آن را آشکار مىسازى. ( 1714) در این وقت بشیخ الهام شد که چند نفرى بودند در این گرفتارى بتو بد گمان شده و منکر زهد و پاکى تو مىشدند. ( 1715) و مىگفتند شاید او در طریقت ریاکار بوده که خداوند او را رسوا نموده است. ( 1716) و من نمىخواستم که این جماعت کافر شده و بر اثر گمراهى گمان بد در باره تو داشته باشند. ( 1717) این بود که در موقع کار بتو دست کرامت کرده و این امر را میان مردم آشکار کردیم. ( 1718) تا آن بد گمانهاى بىچاره از آستان عالم بالا مردود نشوند. ( 1719) من تو را از اول امر بدون این کرامتها با ذات خود تسلى مىدادم و تسلى تو محتاج باین کرامت نبود. ( 1720) این کرامت را براى خاطر آنها بتو داده و این چراغ را براى این مقصود در جلو تو نهادم. ( 1721) تو دیگر از اینکه بعد از مرگ این تن و اجزاء بدنت از هم متلاشى شوند نمىترسى زیرا از این مرحله گذشتهاى. ( 1722) تو هم اینکه تو سرا پا از هم متلاشى شوى در تو نیست و سپر محکمى براى دفع و هم در دست دارى.
darmahzaremolanachannel@
( 1695)ای بسا مرغی پریده دانهجو |
|
که بریده حلق او هم حلق او |
( 1696)ای بسا مرغی ز معده وز مغص |
|
بر کنار بام محبوس قفس |
( 1697)ای بسا ماهی در آب دوردست |
|
گشته از حرص گلو مأخوذ شست |
( 1698)ای بسا مستور در پرده بده |
|
شومی فرج و گلو رسوا شده |
( 1699)ای بسا قاضی حبر نیکخو |
|
از گلو و رشوتی او زردرو |
( 1700)بلکه در هاروت و ماروت آن شراب |
|
از عروج چرخشان شد سد باب |
( 1701)با یزید از بهر این کرد احتراز |
|
دید در خود کاهلی اندر نماز |
( 1702)از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب |
|
دید علت خوردن بسیار از آب |
( 1703)گفت تا سالی نخواهم خورد آب |
|
آنچنان کرد و خدایش داد تاب |
( 1704)این کمینه جهد او بد بهر دین |
|
گشت او سلطان و قطب العارفین |
( 1705)چون بریده شد برای حلق دست |
|
مرد زاهد را در شکوی ببست |
( 1706)شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق |
|
کرد معروفش بدین آفات حلق |
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |