darmahzaremolanachannel@
( 1785) گفت پیغمبر که روزِ رستخیز |
|
کى گذارم مجرمان را اشک ریز |
( 1786) من شفیع عاصیان باشم به جان |
|
تا رهانمشان ز اشکنجه گران |
( 1787) عاصیان و اهل کبایر را به جهد |
|
وارهانم از عتابِ نقضِ عهد |
( 1788) صالحانِ اُمّتم خود فارغاند |
|
از شفاعتهاى من روز گزند |
( 1789) بلکه ایشان را شفاعتها بود |
|
گفتشان چون حکم نافذ مىرود |
( 1790) هیچ وازر وزرِ غیرى بر نداشت |
|
من نیم وازر خدایم بر فراشت |
گفت پیغمبر: مأخذ آن حدیثى است از رسول خدا: «شفاعتى لأهل الکبائر من اُمَتّى.»[1] ( شفاعت من برای کسانی از امت است که گناهان کبیه دارند. مجلسى از تذکرة الفقهاء علامه آورده است: «یَشفَعُ فِى أهل الکبائر لقوله (ص) ذخرتُ شفاعتى لأهل الکبائر من اُمَّتى.»[2]
کبایر: جمع کبیره، و آن گناه بزرگ است که ارتکاب آن موجب سلب عدالت از گناهکار است، چون قتل نفس، عقوق والدین، خوردن مال یتیم، ربا خوارى، و...
نقض عهد: پیمان شکنی بنده با خداست ، عهدى را که با خدا بسته بودند که فریب شیطان را نخورند و فرمان او را نبرند.[3]
ایشان را شفاعتها بود: یعنی ایشان برای دیگران شفیع خواهند شد. مرحوم فروزانفر مأخذ آن را این روایت دانسته است: «لیَدخُلنَّ الجنّةَ بشفاعة رجلٍ مِن امتى اَکثرُ مِن بَنى تمیم.»[4] و از امام کاظم (ع) منقول است: « وَ اِنَّ اَحدَهُم (الشیعة) لِیُشفَعَ فى مثل ربیعة و مضر فَیَشفعُه اللَّهُ فیهم لکرامةٍ على اللَّه عز و جل.»[5]
حکم: آن چه قاضى در مسئلهاى گوید که برگشت آن ممکن نیست.
هیچ وازر: برگرفته از قرآن کریم است: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى: هیچ کس بار گناه دیگرى را بر ندارد.[6]
من نیم وازر: توضیحى در معنى آیه است که شفاعت، جرم دیگرى را بر عهده گرفتن نیست بلکه کرامتى است که خدا مرحمت فرموده است.
مضمون این ابیات این است که مولانا از زبان پیامبر(ص) می گوید: نیکوکاران و درستکاران امت به شفاعت من نیاز ندارند، البته عین این مضمون در احادیث نبوی نیست اما مواردی هست که در آنها صحبت از شفاعت مردم نیکوکار به میان آمده است:« صُلَحاءُ اُمّتی لایَحتاجُونَ لِشفاعتی وَ انَّما لَهُم شَفاعةٌ فی المُذنبین»[7]
[1] - (احادیث مثنوى، ص 82، از مستدرک حاکم)
[2] - (بحار الانوار، ج 16، ص 399، و نیز نگاه کنید به: ج 8، ص 30 و 40)
[3] - (سوره یس،آیه 60)
[4] - (مستدرک حاکم)
[5] - (بحار الانوار، ج 8، ص 59، از امالى صدوق)
[6] - (انعام، 164)
[7] - احادیث مثنوی، ص 83
darmahzaremolanachannel@
( 1774) بود شیخى رهنمایى پیش از این |
|
آسمانى شمع بر روى زمین |
( 1775) چون پیمبر در میانِ اُمَّتان |
|
در گشاى روضه دار الجِنان |
( 1776) گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش |
|
چون نبى باشد میان قوم خویش |
( 1777) یک صباحى گفتش اهل بیت او |
|
سخت دل چونى بگو اى نیک خو |
( 1778) ما ز مرگ و هجر فرزندان تو |
|
نوحه مىداریم با پشتِ دو تو |
( 1779) تو نمىگریى نمىزارى چرا |
|
یا که رحمت نیست در دل اى کیا؟ |
( 1780) چون تو را رحمى نباشد در درون |
|
پس چه اومیدَستمان از تو کنون |
( 1781) ما به اومید توایم اى پیشوا |
|
که بنگذارى تو ما را در فنا |
( 1782) چون بیارایند روز حشر تخت |
|
خود شفیع ما توى آن روزِ سخت |
( 1783) در چنان روز و شب بىزینهار |
|
ما به اکرام توایم اومیدوار |
( 1784) دستِ ما و دامن توست آن زمان |
|
که نماند هیچ مجرم را امان |
داستانی که با این عنوان آغاز می شود، در سرگذشت بزرگان صوفیه چند مورد مشابه دارد که آنها را در حلیة الاولیاء حافظ ابو نعیم، در رسالهْ قشیریه، ودر تذکرة الاولیاء عطار می بینیم، در تذکرة الأولیاء یک مورد در سرگذشت فُضَیل بن عیاض آمده است که: «تنها لبخندى که پس از سى سال بر لب آورد روزى بود که پسرش بمرد. «گفتند ای خواجه! چه وقت این است؟ گفت دانستم که خداوند راضی بود به مرگ این پسر، من نیز موافقت کردم ورضای او را تبسم کردم».[1]
راهنما: یعنی مرشد.
آسمانى شمع: خورشید. از آن رو که اولیا همچون خورشیدند و با راهنمایى خود راه رستگارى را روشن مىکنند و مردم را از در افتادن در گمراهى باز مىدارند.
دارالجنان: یعنی بهشت.
چون پیمبر: مأخذ آن حدیثى است که مجلسى از جامع الاخبار از رسول خدا (ص) آرد: «الشَّیخُ فِى أهلِه کَالنَّبِىِّ فِى أمَّتِه.»[2]
شیخِ رفته پیش: یعنی مرشدی که به حضرت حق رسیده، به کمال در سن و در تخلق به اخلاق اسلامى.
کیا: یعنی بزرگ وسرور.
ما را در فنا نگذاری: یعنی نگذاری که در پیشگاه حق ما هیچ باشیم.
تخت: عرش الهی است.
آراستن تخت: کنایه از هنگام داورى شدن. به داورى نشستن.
بی زینهار: یعنی بی پناه و بی امان.
روز و شبِ بىزینهار: روز قیامت که کسى را پرواى کسى نیست. «یَوْمَ یَفِرُّ اَلْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ».[3] ودر آن جز خداوند کسی دست ما را نمی گیرد.
( 1774) در زمانهاى پیش شیخى بود که در روى زمین شمع آسمانى بود. ( 1775) او چون پیغمبرى کهدر میان امت خود باشد در باغ بهشت را بروى مردم مىگشود. ( 1776) پیغمبر خدا فرموده است که پیر با تجربه چون پیغمبرى است میانه قومش. ( 1777) یک روز اهل خانه او باو گفتند تو چرا این قدر سخت دلى؟. ( 1778) ما از مرگ و دورى فرزندان تو زارى مىکنیم و پشتمان از غم خم مىشود . ( 1779) تو چرا گریه و زارى نمىکنى مگر عاطفه در دل تو نیست . ( 1780) اگر در دل تو رحم و عطوفت نباشد ما دیگر چه امیدوارى بتو مىتوانیم داشته باشیم. ( 1781) تو پیشواى ما هستى و ما امیدواریم که تو ما را از سختى نجات دهى. ( 1782) در روز قیامت که تخت عدالت بر پا مىشود در آن روز سخت شفیع ما تو هستى. ( 1783) در آن موقع بىچارگى ما بکرم تو امیدواریم. ( 1784) در آن روز که مجرمین امان ندارند ما دست بدامان تو خواهیم زد .
[1] - (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 105- 106)
[2] - (بحار الانوار، ج 72، ص 137)
[3] - (سوره عبس،آیه 34)
darmahzaremolanachannel@
( 1765) هین عزیرا در نگر اندر خرت |
|
که بپوسیده است و ریزیده برت |
( 1766) پیش تو گرد آوریم اجزاش را |
|
آن سر و دم و دو گوش و پاش را |
( 1767) دست نه و جُزو بر هم مىنهد |
|
پارهها را اجتماعى مىدهد |
( 1768) در نگر در صنعت پاره زنى |
|
کو همىدوزد کهن بىسوزنى |
( 1769) ریسمان و سوزنى نه وقتِ خَرز |
|
آن چنان دوزد که پیدا نیست درز |
( 1770) چشم بگشا حشر را پیدا ببین |
|
تا نماند شُبههات در یوم دین |
( 1771) تا ببینى جامعیَّم را تمام |
|
تا نلرزى وقتِ مُردن ز اهتمام |
( 1772) همچنان که وقت خُفتن آمِنى |
|
از فَواتِ جمله حسهاى تنى |
( 1773) بر حواسِ خود نلرزى وقت خواب |
|
گر چه مىگردد پریشان و خراب |
اجتماع اجزاى خر عزیر: اشاره است به آیه:« أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اَللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اَللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ...وَ اُنْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ.. »: یا مانند آن که بر دهى گذشت سقفهایش درهم ریخته، گفت خدا چگونه (مردم) این را زنده مىکند پس از مردنش؟ پس خدا او را صد سال مىراند. پس بر انگیختش.[1] مفسران نوشتهاند او عزیر بود از پیامبران بنى اسرائیل. بر شهرى گذشت که بخت نصر آن را ویران کرده بود. گفتهاند آن شهر دیر هِرقِل بود، میان واسط و مداین بر کنار دجله. عزیر با خرى که داشت در سایه درختى فرود آمد. درختان آن دیه پر میوه تازه بود. عزیر پارهاى انگور و انجیر بگرفت و شیره انگور بر نان خشک که همراه داشت ریخت. پس با خود گفت چگونه خدا اینان را پس از مرگ زنده کند. خدا او را صد سال بمیراند. آن گاه او را زنده کرد. جبرئیل بیامد و گفت چه مدت در خواب بودى؟ گفت روزى یا پارهاى از روز. گفت نه که صد سال خفته بودى. اکنون به خوردنى و نوشیدنیت بنگر که هیچ دگرگون نشده و خرت بنگر که چگونه آن را زنده مىکنیم.[2] (چنان که مىبینیم در این آیه از عزیر نامى نیست امّا مفسران نوشتهاند آن مرد عُزیر بود. نام عُزیر در قرآن کریم تنها در سوره توبه آیه 30 آمده است که جهودان او را پسر خدا خواندند.
پاره زنى: به هم پیوستن پارهها. وصلهگرى. کنایه از فراهم آوردن اجزاى درهم ریخته.
خَرز: سوراخ کردن و دوختن (بیشتر در موزه و کفش).
جامعى: گرد آوردن.
اهتمام: اندوهگین شدن.
فوات: از دست شدن.
حسهاى تنى: ادراکهاى جسمانى.
« عُزَیر» در منابع اسلامی نام اِرمیاء نبی است که از انبیاء بنی اسرائیل بوده ودر آیهْ 30 سورهْ توبه می خوانیم که یهود او را تا حد خدایی بالا برده اند. این ابیات مثال دیگرى است براى نزدیک ساختن مفهوم قیامت به ذهنهاى ساده. نخست به قرآن کریم و داستان عزیر استشهاد مىکند ، در تفسیر آیه 259 سورهْ بقره نوشته اند که : عُزَیر، وقوع قیامت را باور نمی کرد وخداوند او را میراند وپس از صد سال دوباره زنده کرد ودر پیش چشم او خر او را هم زنده کرد، وعُزَیر ایمان آورد.[3] مولانا سپس به خواب تمثّل مىجوید، که آدمى هنگام خفتن مىداند همه حسهایش از کار مىافتد أما مطمئن است که چون بیدار شد آن حسها دو باره بر سر کار خواهد بود. چنین است حالت مرگ نسبت به عالم آخرت و زنده شدن پس از مردن.
[1] - (سوره بقره،آیه 259 تا 261)
[2] - از کشف الاسرار، ج 1، ص 706- 707)
[3] - تفصیل قصه را در قصص الانبیاء وتفسیر ابوالفتوح می توان یافت.
darmahzaremolanachannel@
( 1758)چون جنین را در شکم حق جان دهد |
|
جذب اجزا در مزاج او نهد |
( 1759) از خورش او جذب اجزا مىکند |
|
تار و پود جسم خود را مىتند |
( 1760) تا چهل سالش به جذب جُزوها |
|
حق حریصش کرده باشد در نَما |
( 1761) جذب اجزا روح را تعلیم کرد |
|
چون نداند جذبِ اجزا شاهِ فرد؟ |
( 1762) جامع این ذرّهها خورشید بود |
|
بىغذا اجزات را داند ربود |
( 1763) آن زمانى که در آیى تو زِ خواب |
|
هوش و حسّ رفته را خوانَد شتاب |
( 1764) تا بدانى کآن از او غایب نشد |
|
باز آید چون بفرماید که عُد |
جذب اجزا: تغذیه کردن و رشد یافتن.
جذب اجزا تا چهل سال کردن: حد رویش جسم را در آدمى تا چهل سال دانستهاند و از آن پس تا پنجاه سالگى متوقف شود، سپس حالت تراجع دست دهد.
نَما: روییدن، رشد، با توجه به بیت بعدی رشد جسم وکمال روح هر دو مورد نظر است.
تعلیم کردن روح جذب اجزا را: جنین هنگامى جذب غذا تواند کرد که روح در او دمیده باشد، و روح از جانب خدا در جنین دمیده شده است. هر گاه روح که مخلوق است به امر او جذب اجزا کند، چگونه خالق روح جذب اجزا نتواند کرد. و چگونه نتواند روز رستاخیز آن اجزاى پراکنده را فراهم سازد. (براى روشنتر ساختن چنین امکان داستان بعد را عنوان مىفرماید).
شاه فرد: حضرت حق جل و علا. (هر گاه روح که آفریده خداست در بدن جذب اجزا مىکند، چگونه خالق روح جذب اجزا نتواند کرد؟)
خورشید جامع ذرّهها: دمیدن روح در ماه چهارم است از سقوط نطفه در رحم و در این ماه تدبیر با آفتاب بود که رئیس ستارگان است و نفس آن روح عالم است و او مستولى بر همه موجودات مادون فلک قمر بود. [1]
ربودن اجزا: فاعل «ربود» در نیم بیت دوم خداست. نه خورشید (چنان که بعض شارحان نوشتهاند) و اشارت است به دیگر بار زنده شدن آدمى پس از مرگ. چنان که در داستان خر عزیر به تفصیل بیشتر گوید و مضمون این بیتها تفسیر گونهاى است از آیه:« یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ اَلْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی اَلْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ.»[2]
آن زمانى که در آیى تو ز خواب: تشبیهى است حشر مردگان را در قیامت به برخاستن خفته از خواب چنان که در قرآن کریم است: اَللَّهُ یَتَوَفَّى اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ اَلَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ اَلَّتِی قَضى عَلَیْهَا اَلْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اَلْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى.[3]
از عدمها سوى هستى هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان
خاصه هر شب جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحر نُغُول
باز وقت صبح آن اللّهِیان بر زنند از بحر سر چون ماهیان
1891- 1889/ د / 1
عُد: باز گرد.
صحبت از دید آگاهان وناآگاهان بود، ودر اینجا مولانا سخن را به آیه شریفه سوره انعام مستند می کند که: بگو آیا نابینا و بینا یکساناند. آیا نمىاندیشید. مولانا می گوید: خداوند در طبیعت وسرشت هر موجودی نیروی جذب نیازمندی ها را پدید می آورد. پروردگار یکتا هم به جسم جذب اجزاء را می آموزد وهم به روح. این خداست که ذرات وجود آفریدگان را باهم پیوند می دهد ومی تواند این اجزاء را بگیرد یا دوباره گرد آورد وبپیوندد، بی آن که حتی این اجزاء را تغذیه کند ونیروی مادی به کار ببرد. ذرات جسم را همان طور باز می گرداند که پس از خواب « هوش وحس رفته» را بر می گرداند.
darmahzaremolanachannel@
( 1748) گفت استر با شترِ کاى خوش رفیق |
|
در فراز و شیب و در راه دقیق |
( 1749) تو نه آبى در سرو خوش مىروى |
|
من همىآیم به سر در چون غَوى |
( 1750) من همىافتم به رو در هر دمى |
|
خواه در خشکى و خواه اندر نمى |
( 1751)این سبب را باز گو با من که چیست |
|
تا بدانم من که چون باید بزیست |
( 1752) گفت چشم من ز تو روشنتر است |
|
بعد از آن هم از بلندى ناظر است |
( 1753) چون بر آیم بر سر کوه بلند |
|
آخر عقبه ببینم هوشمند |
( 1754) پس همه پستى و بالایى راه |
|
دیدهام را وا نماید هم اله |
( 1755) هر قدم را از سر بینش نهم |
|
از عثار و اوفتادن وارهم |
( 1756) تو ببینى پیش خود یک دو سه گام |
|
دانه بینى و نبینى رنج دام |
( 1757) یَستَوِى الأعمَى لَدَیکُم وَ البَصیر |
|
فِى المَقامِ وَ النُّزُولِ وَ المَسیر |
د3/ب1748تا1757
حکایت استر: این داستان در دفتر چهارم نیز خواهد آمد:
اشترى را دید روزى استرى چون که با او جمع شد در آخرى
3377 / د /4
و ظاهراً داستان گرفته از سخنان شمس است: استر شتر را پرسید که چون است که من بسیار در سر مىآیم تو کم در سر مىآیى؟ شتر جواب گفت که من چون بر سر عقبه بر آیم نظر کنم تا پایان عقبه ببینم. زیرا بلند سرم و بلند همتم و روشن چشمم. یک نظر به پایان عقبه مىنگرم و یک نظر به پیش پا. مراد از شتر «شیخ» است که کامل نظر است و هر کس که بدو پیوستگى بیشتر دارد از دزدیدن اخلاق او لا شک با هر چه نشینى یا هر چه باشى خوى او گیرى.[1]
راه دقیق: دشوار رو، راه باریک.
درسر آمدن: یعنی سرنگون شدن، زمین خوردن.
عَقبه: عَقَبَه، گردنه، کوه بلند ودارای شیب تند.
چون غوی: یعنی مانند آدم گمراه.
عثار: به سر در آمدن، به رو در افتادن، لغزش.
از بلندی ناظر است: کنایه از اِشرافِ پیر بر امور باطنی است، شیخ که از جانب خدا بدو افاضتى شده است، با دیده ینظر بنور اللَّه پایان کار را مىبیند و آن که با اعتماد به علم جزئى خود قدم در راه مىنهد پیوسته در اشتباه افتد.
گر نخواهى هر دمى این خُفت خیز کن ز خاک پاىِ مردى چشم تیز
3372 / د /4
یَستَوِى الأعمَى: برگرفته از قرآن کریم است:« قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمى وَ اَلْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ»: بگو آیا نابینا و بینا یکساناند. آیا نمىاندیشید.[2]
فِى المَقام وَ النُّزول...: ترجمهْ بیت چنین است: نزد شما کور وبینا، در مقام ومحل وچگونگی فرود آمدن درجایی، ودر گذرگاهی که طی می کنند یکسان اند.
در ابیات پیشین مولانا دنیا دوستان را « کور» و اهل معنی را« بینا» معرفی کرده وگفته است :« کور را هرگام باشد ترس چاه» واین ابیات ناظر است بر دیدِ محدود و نارسای اهل دنیاست که در این حکایت « استر» نماینده چنین کسانی است. و« شتر» کنایه از مردی است که دنیا را از منظری بالاتر می نگرد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |