این تویی که اغیار را ازدل های دوستانت زدودی ... و چون عالَم ها آن را وحشت زده کند، تو همدم آنانی . [امام حسین علیه السلام ـ در دعای روز عرفه ـ]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (47)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:41 عصر  

حالت پشیمانى وباده عنایت ولطف حضرت حق

( 345)آن‌که تو مستش کنی و شیرگیر

 

گر ز مستی کژ رود عذرش پذیر

( 346)گرچه ناخن رفت چون باشی مرا

 

بر کنم من پرچم خورشید را

( 347)ورچه پرم رفت چون بنوازی ام

 

چرخ بازی گم کند در بازی ام

( 348)گر کمر بخشیم، کُه را بر کنم

 

گر دهی کلکی، علم‌ها بشکنم

( 349)آخر از پشه نه کم باشد تنم

 

ملک نمرودی به پَر برهم زنم

د2/ب345تا349

مست کردن: کنایه از خود ناآگاه ساختن از خود، مغرور کردن به خویش.

از آن کسى بودن: خاص او شدن، بدو پرداختن.

پرچم خورشید: ترکیبى غریب است، در فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى «گیسوى آفتاب» و «شعاع خورشید» معنى شده. «کندن پرچم خورشید» ممکن است کنایت از بالا رفتن به آسمان باشد. (اگر تو مرا به خود اختصاص دهى چنان بالا مى‏روم که خورشید روشنى بخش را بر اندازم و خود جاى آن بنشینم، یا اینکه چنان نورانى مى‏شوم که پرده تاریک کسوف را از روى آفتاب بر مى‏دارم).

نواختن: نوازش کردن، نیرو دادن.

گُم کردن: واگذاردن، ترک کردن.

 کمر: آن چه بر میان بندند. کمر و قلم از نشانه‏هاى اقتدار است.

کلک: قلم، و آن از نشانه‏هاى وزارت است.

نَمرود: پادشاه بابل. مشهور است که پشه‏اى به بینى او رفت و مغز او را بخورد و او از نیش آن پشه جان به در نبرد.

خدایا مگر نه این است که بی‏راهه رفتنم، از سرِ مستی بادهْ تو بوده است؟! عنایت زاید‌الوصف تو آن‌چنان مرا از خودم بی‌خود کرده است، که راه را از کژراهه تشخیص نداده‌ام. بارالها! عذرم را بپذیر.

و هم در این معنى است دعاى امام سجاد (ع): «خدایا، اگر تو جز دوستان و فرمانبرداران را نیامرزى گناهکاران بر درگه که زارند؟ و اگر تو جز وفاداران را اکرام نفرمایى بد کرداران به که فریاد بر آرند؟»[1]

          بنده گوید آن چه فرمودى بیان             صد چنانم صد چنانم صد چنان‏

          لیک بیرون از جهاد و فعلِ خویش             از وراى خیر و شرّ و کفر و کیش‏

          بودم اومیدى به محض لطفِ تو             از وراى راست باشى یا عتو

1839، 1837، 1835 / د /5

الهی! اگرچه دستان گنده پیر روزگار، توانم را از من ستانده‌، لیکن اگر تو از من حمایت کنی و همراه باشی، می‏توانم بار دیگر چون بازِ شکاری اوج بگیرم و کاکل خورشید را چنگ بزنم و خورشید را مانند مرغ ضعیفی شکار کنم. خدایا! اگر تو بخواهی چنان به سوی تو پرخواهم کشید که آسمان نتواند هم‌‌پرواز من شود. با قدرتی که خدا بدهد کارهای خارق‌العاده می‏تواند کرد. خدایا! عنایت تو آن‌‌چنان قدرتی به پشه داده است که بساط حکومت نمرود را برچید. من کم از پشه نیستم اگر بار دیگر به من عنایت و توجه کنی، ملک نمرودی را برهم می‏زنم. کمر و کلک (قلم)، نشانهْ قدرت و مقام و منصب است.

 

( 350) در ضعیفى تو مرا بابیل گیر            

 

 هر یکى خصم مرا چون پیل گیر

( 351) قدر فندق افکنم بندق حریق            

 

بندقم در فعل صد چون منجنیق

( 352) گر چه سنگم هست مقدارِ نخود

 

لیک در هیجا ، نه سر ماند نه خُود

( 353) موسى آمد در وغا با یک عصاش       

 

زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش‏

( 354) هر رسولى یک تنه کآن در زده است            

 

بر همه آفاق تنها بر زده است‏

( 355) نوح، چون شمشیر در خواهید از او            

 

موج طوفان گشت از او شمشیر خو

بابیل: ابابیل. مرغانى که سنگ ریزه بر پیلان و لشکر حبشه افکندند و آنان را کشتند و سوره فیل در باره این رویداد نازل شده است.

بُندُق: گلوله گلین یا سنگى یا سربى.

حریق: سوزاندن.

بُندُقحریق: یعنی گلولهْ آتش

منجنیق: واژه‏اى گرفته از یونانى. ابزارى بود که در جنگها به وسیله آن سنگ یا آتش بر لشکر دشمن مى‏افکندند.

هیجا: یعنی جنگ

وغا: وَغَى، نبرد، جنگ.

شمشیرها: کنایه از قدرت و شوکت.

در زدن: کنایه از متوسل شدن (به قدرت خدا).

بر زدن: برابرى کردن، روبرو شدن، همسرى کردن.

شمشیر خو: که کار شمشیر کند، کشنده.

 ( 350) تو فرض کن در ضعیفى و کوچکى مرغ ابابیل باشم و هر یک از دشمنانم چون پیل باشند. ( 351) بقدر فندق سنگ مى‏افکنم بدنها را مى‏شکافد و گلوله کوچکم کار صد منجنیق مى‏کند [این بیت و بیت ما قبل آن اشاره بحکایت لشکر کشیدن ابرهه است که با فیلها و سپاه خود بعزم خرابى خانه کعبه آمد و مرغهاى کوچکى که ابابیل نام دارند در آسمان ظاهر شده و سنگهاى کوچکى را از هوا رها مى‏کردند بهر کس مى‏خورد از سر او سوراخ کرده از ما تحت او خارج مى‏شد در قرآن سوره فیل همین موضوع را بیان مى‏کند]. ( 352) اگر چه ابزار جنگی ام کوچک وناچیز می نماید،اما با عنایت حق با همین ابزار ناچیز نه سر می ماند وکلاه خُود. ( 353) موسى فقط با یک عصا آمد و بر فرعون و لشکریان شمشیر زن او غلبه کرد. ( 353) هر پیغمبرى تکیه‏گاهش در خانه حق بوده و یک تنه خود را بهمه آفاق زده‏. ( 355) اگر از شمشیر نوح بپرسید بدانید که موج طوفان از اثر دعاى او خوى شمشیر بخود گرفت‏ .

سخن در این است که قدرت حق می تواند هر آفریده یی را به کارهای خارق العاده توانا کند. در این ابیات مولانا نمونه هایی از سرگذشت پیامبران ومعجزات آنها را به دست می دهد.[2]چکیدهْ محتوای سخن مولانا این است که پیامبران چون متکی به قدرت حق بودند یک تنه در برابر همهْ دنیا گرایان می ایستادند.ودر ابیات بعد قدرت همهْ انبیا را فرع قدرت محمد(ص) می شمارد.



[1] - (دعاى ابو حمزه).

[2] - (نگاه کنید به: قرآن کریم، سوره مؤمنون: آیه‏هاى 55 و 56 و نهج البلاغه، خطبه قاصعه)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (46)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:40 عصر  

( 333)گفت هرچند این جزای کار تو است

 

که نباشی در وفای ما درست

( 334)چون کنی از خلد زی دوزخ فرار

 

غافل از لا یستوی اصحاب نار

( 335)این سزای آن‌که از شاه خبیر

 

خیره بگریزد به خانه‌ْ گنده‌پیر

( 336)باز می‌مالید پر بر دست شاه

 

بی زبان می‌گفت من کردم گناه

( 337)باز گفت ای شه پشیمان می‌شوم

 

توبه کردم نو مسلمان میشوم

( 338)پس کجا زارد کجا نالد لئیم

 

گر تو نپذیری به‌جز نیک ای کریم

( 339)لطف شه جان را جنایت‌جو کند

 

زآن‌که شه هر زشت را نیکو کند

( 340)رو مکن زشتی که نیکی‌های ما

 

زشت آمد پیش آن زیبای ما

( 341)خدمت خود را سزا پنداشتی

 

تو لوای جرم از آن افراشتی

( 342)گرچه با تو شه نشیند بر زمین

 

خویشتن بشناس و نیکوتر نشین

( 343)چون تو را ذکر و دعا دستور شد

 

زآن دعا کردن دلت مغرور شد

( 344)هم‌سخن دیدی تو خود را با خدا

 

ای بسا کو زین گمان افتد جدا

خُلد: جاویدانى، بهشت جاودان.

لا یَستَوِى: برگرفته است از آیه «لا یَسْتَوِی أَصْحابُ اَلنَّارِ وَ أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ هُمُ اَلْفائِزُونَ:» یکسان نیستند مردم دوزخ و مردم بهشت و مردم بهشت رستگاران‏اند».[1]

 گَنده پیر: سالخورده، کنایه از این جهان است.

شاه خبیر: یعنی پروردگار

 زاریدن: گریستن با آواز.

لئیم: پست، بد، بد کار.

جنایت جو: طالب جنایت، خواهان گناه.

لواى جرم افراشتن: کنایه از آشکارا گناه کردن.

هم سخن دیدن: هنگامى که بنده به نماز یا ذکر مشغول است هم سخن خداست.

 ( 333) گفت هر چند این جزاى کار تو است که با ما بطورى که باید وفادار نیستى‏. ( 334) و از بهشت فرار کرده بدوزخ مى‏روى و غافلى از اینکه دوزخیان و اهل بهشت با هم مساوى نخواهند شد. ( 335) این سزاى کسى است که از شاه دل آگاه گریخته نزد پیر فرتوتى برود. ( 336) باز پر خود را بدست شاه مى‏مالید و با زبان بى‏زبانى مى‏گفت من گناه کردم‏. ( 337) باز گفت اى شاه پشیمان شدم و توبه کرده تازه مسلمان شدم‏.( 338) ولى اگر تو پادشاه کریم جز نیکان را نپذیرى بدان پیش چه کسى ناله و زارى کنند. ( 339) لطف شاه جان را جرى مى‏سازد که بفکر گناه بیفتد زیرا که شاه هر زشتى را نیکو مى‏سازد. ( 340) برو و زشت کارى نکن که این کار باعث مى‏شود تا نیکو کارى ما هم بنظر آن زیبا زشت جلوه کند. ( 341) خدمت و اطاعت خود را شایسته تصور کردى و از آن جهت پرچم جرم و گناه بر افراشتى‏. ( 342) اگر چه شاه با تو در یک جا بر زمین مى‏نشیند ولى‏ خویشتن بشناس وبا ادب در محضر حق قرار بگیر.( 343) بتو دستور دادند که ذکر گویى و دعا کنى و از دعائیکه مى‏کردى غرور در دلت پیدا شد. ( 344) خود را با خدا هم سخن دیدى اى بسا اشخاص که این گمان او را از حق دور مى‏کند.

انسان اگر در بینش توحیدی صداقت و وفا‌داری نشان ندهد، دچار گرفتاری‌های این جهانی خواهد شد و اگر از ارزش‌های توحیدی روی گردان شود در حقیقت گریزان شدن از بهشتِ معرفت و روی آوردن به دوزخ است. مولانا می‏گوید: تو چگونه از بهشت معرفت حق به سوی دنیای مادی می‏گریزی؟ انسان بریده از معنویت و خدا، همانند آن بازی است که در دستان گنده‌پیر دنیا اسیر گشته و دنیا همه شأنیت و شخصیت او را متلاشی کرده است.

مولانا در این حالت بهترین راه را بیداری و بازگشت به شاه خبیر می‏داند که همواره سایهْ لطفش بر سر بندگانش هست. لذا می‏گوید: انسان گناه می‏کند و پروردگار توبهْ او را می‏پذیرد و بدی‌هایش را به نیکی مبدل می‏سازد. این مطلب اشاره‏ای است به آیه شریفهْ: «إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا»:مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى‏کند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است![2] مولانا می‏گوید: چه بسا یک چنین لطفی از جانب پروردگار موجب شده است، تا انسان، کم ظرفیت و جنایت‌جو شوند. به همین جهت مولانا توصیه می‏کند که بنده باید ادب را مراعات نماید و مغرور نگردد. بینش توحیدی اقتضا می‏کند که سالک حتی به اعمال خوب خود هم متّکی نباشد، زیرا ممکن است در پیش‌گاه پروردگار، نیکی‌های ما زشت جلوه نماید بعد می‏گوید: پروردگار ما را به عبادت و ذکر و دعا فرمان داده است و این فرمان چنان ما را مغرور کرده که خود را «هم سخن با خدا» دیده‌ایم و نمی‏دانیم که همین گمان، ما را از او جدا می‏کند. این نشان دهنده طغیان آدمى است که بر اثر قدرتى که خدایش بخشیده، خود را به چیزى مى‏شمارد که «کَلاَّ إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى‏»:چنین نیست (که شما مى‏پندارید) به یقین انسان طغیان مى‏کند،از اینکه خود را بى‏نیاز ببیند![3] .



[1] - سوره حشر، آیه20

[2] - سوره فرقان، آیه 70

[3] - سوره علق،آیه 6- 7


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (45)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:38 عصر  

یافتن پادشاه باز را به خانهْ کمپیر زن

قصه یی که با این عنوان آغاز می شود، ظاهراً از اسرار نامهْ عطار به یاد مولانا مانده وپیش از عطار نیز در کشف المحجوب هجویری آمده است.[1] بازِ دست آموز پادشاه، از دست شاه می گریزد وبه خانه پیر زنی فرتوت می رود وبرسرش می آید آنچه را که در ابیات آینده می خوانیم.

مَثَل انسان‌های دین گریز

( 325)دین نه آن بازی است کو از شه گریخت

 

سوی آن کمپیر کو می‌آرد بیخت

( 326)تا که تتماجی پزد اولاد را

 

دید آن باز خوش خوش‌زاد را

( 327)پایکش بست و پرش کوتاه کرد

 

ناخنش ببرید و قوتش کاه کرد

( 328)گفت نااهلان نکردندت بساز

 

پر فزود از حد و ناخن شد دراز

( 329)دست هر نااهل بیمارت کند

 

سوی مادر آ که تیمارت کند

( 330)مهر جاهل را چنین دان ای رفیق

 

کژ رود جاهل همیشه در طریق

( 331)روز شه در جست و جو بیگاه شد

 

سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد

( 332)دید ناگه باز را در دود و گرد

 

شه برو بگریست زار و نوحه کرد

کمپیر زن : یعنی زن پیر، فرتوت.

تتماج:

تُتماج: (ترکى) نوعى آش که با دوغ یا کشک پزند. آشی است که از آرد ودانه های گیاهی می پخته اند.

پایک: پاى ک (که افاده ترحم کند).

بساز: آراسته، درست.

بى‏گاه شدن: دیر شدن، به پایان رسیدن. (از بام تا شام در جست و جوى باز بود).

( 325) دین مثل آن بازى نیست که از شاه گریخت و نزد پیر زن فرتوتى رفت که مشغول آرد بیختن بود. ( 324) تا براى بچه‏هاى خود کماج بپزد همین که آن باز خوش خط و خال و نجیب را دید. ( 326) پایش را بست و پرش را با قیچى کوتاه کرده ناخنش را چید و براى خوراک کاه در جلوش ریخت‏. ( 327) گفت معلوم است نزد اشخاص نااهل بوده‏اى که از تو توجه نشده ناخنت دراز گشته و پرهایت بى‏اندازه بلند شده‏. ( 328) دست نااهل بیمارت مى‏کند پیش ما بیا تا تیمارت کنیم‏. ( 329) مهربانى جاهل این طور است و همیشه راه کج مى‏رود. ( 331) شاه همه روز را تا شب مشغول جستجوى باز بود تا بخیمه آن پیر زن رسیده‏. ( 332) ناگاه باز را دید در میان دود و گرد با ناخن چیده و پر مقراض شده از دیدن آن حال متأثر شده و گریست‏.

مَثل انسان‌های دین گریز، مَثل باز شکاری است که از محضر دین و دیانت و از بهشت معرفت الهی، می‌گریزد و به سوی خانهْ پیرزنی فرتوت پناهنده می‌شوند و خود را در دستان گندهْ پیر دنیا اسیر می‌کنند و دل‌سوزی‌های نابخردانه کمپیر دنیای پست او را مسخ کرده است و همهْ هویت انسانی الهی او را از او، می‌ستاند و پر و بالی که با او می‌توانست به اوج ملکوت پرواز کند، در دو دم قیچی تیز و بی‌رحم کمپیر روزگار شکسته و بریده می‌شود و این سزای انسانی است که از اصحاب بهشت و بهشتیان می‌گریزد و به دوزخ این جهانی روی می‌آورد. همچنین از این ابیات این معنی فهمیده می شود که:اگر نااهل را علمى که شایستگی آن را ندارد به دست آید در امر سازندگی به کار نگیرد و پندارد که حق آن علم را گزارد. چنان که پیر زن بال و ناخن باز را برید. على (ع) در باره چنین عالمان فرماید: «پس میان مردمان به داورى نشیند و خود را عهده‏دار گشودن مشکل دیگرى بیند. و اگر کار سر بسته‏اى نزد او ببرند تُرَّهاتى چند از رأى خود آماده گرداند و آن را صواب داند». [2]



[1] - کشف المحجوب هجویری، ص8، چاپ ژوفسکی

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 17)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (44)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:37 عصر  

( 320)گرچه حکمت را به تکرار آوری

 

چون تو نااهلی، شود از تو بری

( 321)ورچه بنویسی نشانش می‌کنی

 

ورچه میلافی بیانش می‌کنی

( 322)او ز تو رو در کشد ‏ای پر ستیز

 

بندها را بگسلد وز تو گریز

( 323)ور نخوانی و ببیند سوز تو

 

علم باشد مرغ دست‌آموز تو

( 324)او نپاید پیش هر نا اوستا

 

همچو طاوو‌سی به خان? روستا

حکمت: یعنی دانایی و معرفت حق که نا اهلان نمی‏‏توانند آن را با تعلیم و تکرار بیاموزند.

بَرى: برئ، بیزار.

نشان کردن: علامت نهادن تا یافتن آن آسان باشد.

گریز: گریزد. نظیر.

          یک دو گامى رو تکلّف ساز خوش             عشق گیرد گوشِ تو آن گاه کش‏

2515 / د /5

( 3120) حکمت را اگر چه تو تکرار کنى چون نااهل هستى از تو رو گردان مى‏شود و مى‏رود . ( 321) مى‏رود اگر چه مکرر بنویسى و نشان کنى و اگر چه بیان و تقریر نموده بذهن بسپارى‏. ( 322) او از تو با ستیزه روى در مى‏کشد و براى گریختن بندها را پاره مى‏کند. ( 323) و اگر تو هیچ نخوانى و او طلب و سوز تو را ببیند علم مرغ دست آموز تو خواهد شد. ( 324) همان طور که مرغ دست آموز شاه بخانه روستا نمى‏رود علم هم پیش نااستاد نخواهد رفت‏.

مولانا از کسانی سخن می‏گوید که در ظاهر، حکمت الهی نمی‏‏خوانند اما پروردگار سوز درون آنها را می‏بیند و معرفت خود را به آنها می‏دهد و علم الهی در دست آنها مانند مرغ دست‌آموز می‏شود. اما علم الهی و سخن حق در نزد ناآگاهان مانند طاووسی که در خانه محقر یک روستایی است و می‏گریزد. مشابه این مضمون در کلام امام علی(ع) نیز آمده است: «فانّ الحکمة تکون فی صدرالمنافق فتلجلج فی صدره حتی تخرج فتسکن الی صواحبها فی صدر المومن؛ حکمت را هر جا که هست بیاموز، زیرا حکمت در سینه منافق آن‌قدر می‏جنبد که سرانجام در سینه مؤمن جای گیرد.»[1]

          علم چندان که بیشتر خوانى             چون عمل در تو نیست نادانى‏

(سعدى)

          علم کآن نبود ز هو بى‏واسطه             آن نپاید همچو رنگ ماشطه‏

3449 / د /1

          علمهاى اهلِ دل حمّالشان                  علمهاى اهلِ تن احمالشان‏

          علم چون بر دل زند یارى شود             علم چون بر تن زند بارى شود

3447- 3446/ د / 1

حکمت پژوهان واقعی علم ظاهرى را بارى بر دوش متعلّم دانند و گویند علمى که حقیقت را بیان مى‏دارد علم باطن است و این علم را از کتاب و دفتر طلب نباید کرد، بلکه درون صافى مى‏خواهد تا آن علم در آن متجلّى شود. اگر چنین روشنایى در دل پدید شد، این همان حکمت است.

          همچو آهن ز آهنى بى‏رنگ شو             در ریاضت آینه بى‏زنگ شو

          خویش را صافى کن از اوصافِ خود             تا ببینى ذاتِ پاک صافِ خود

          بینى اندر دل علوم أنبیا                             بى‏کتاب و بى‏مُعید و اوستا

3461- 3459/ د / 1



[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 79)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (43)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:36 عصر  

بینش توحیدی

( 312)آن‌که بی‌جفت است و بی‏آلت یکی‌است

 

در عدد شکست و آن یک بی‌شکی است

( 313)آن‌که دو گفت و سه گفت و بیش ازین

 

متفق باشند در واحد یقین

( 314)احولی چون دفع شد یکسان شوند

 

دو سه گویان هم یکی گویان شوند

( 315)گر یکی گویی تو، در میدان او

 

گرد بر می‌گرد از چوگان او

( 316)گوی آن‌گه راست و بی‏نقصان شود

 

کو ز زخم دست شه رقصان شود

( 317)گوش دار‏ای احول اینها را بهوش

 

داروی دیده بکش از راه گوش

( 318)پس کلام پاک در دل‌های کور

 

می‌نپاید می‌رود تا اصل نور

( 319)وآن فسون دیو در دل‌های کژ

 

می‌رود چون کفش کژ در پای کژ

یک: کنایه از ذات احدیت است.

در عدد شک است: یکى بودن خدا را همگان قبول دارند و شک در زیادت است.

أحوَل: دو بین.

یکى گو: کسی که خدا را یگانه داند، قائل به توحید، با توجه به بیت قبل

یکى گو: یعنی یک گویِ بازی چوگان، با توجه به بیت بعدی، اگر تو به راستی معتقد به یگانگی پروردگاری، یا اگر تو در میدان معرفت حق چون گویی،به ضربهْ چوگان ِ مشیّت به هر سویی برو.

گرد گردیدن از چوگان: به اراده او بودن، از فرمان او بیرون نشدن.

زخم: ضرب، ضربت.

 ( 312) آن که بى‏جفت است و بى‏آلت فقط یکى است و آن ذات خداوندى است عدد ممکن است مشکوک باشد ولى بهر حال در یکى شکى نیست‏. ( 313) دو بگویند یا سه یا بیشتر بهر حال در یکى شکى نیست و هر سه درو شود یکى متفقند.( 314) وقتى احولى رفع شد همه یکسان مى‏شوند آنهایى که دو یا سه مى‏گفتند همه خواهند گفت یکى‏. ( 315) اگر گوى میدان او هستى در جلو چوگان او چون گرد بهوا بلند شو و چوگان خورده از میدان بر گرد. ( 316) گوى وقتى بى‏نقص و درست است که از چوگان دست شاه برقص در آید . ( 317) اى احول اینها که گفتم بدقت گوش کن و بچشمان خود از راه گوش دارو بکش‏ . ( 318) بس کلام پاک که بدلهاى کور وارد نشده و بسراغ اصل روشن خود مى‏رود . ( 319) ولى فسون دیو در دلهاى کج بسهولت وارد مى‏شود همان طور که کفش کج بپاى کج مى‏رود .

 

هستی یکی بیش نیست و آن‌‌چه هست خداست. جلوه‏های گوناگون این هستیِ مطلق در عالم ماده و تعین متعدد است و ما این نمود‏ها را به چشم ظاهر می‏بینیم. در این‌جا مولانا از مذاهب دیگر رفع اتهام می‏کند و می‏گوید: معتقدان به اهورامزدا و اهریمن، یا آنها که در مذهب مسیح سه نیروی معنوی و خدایی (اب، ابن، روح القدس) قائل شده‌اند، یا آنها که چون یونانیان باستان برای هر چیز، خدایی قائل بودند، باز در وجود خدای یگانه متفق‏اند. به‌هر‌حال به یک نیروی غیر مادی و نادیدنی اعتقاد دارند. مولانا این دو خدایی یا چند خدایی را به نقص چشم احول و دو بین تشبیه می‏کند؛ همان‌طور که احول یک چیز را دو چیز می‏بیند، انسان ناآگاه نیز نمودهای هستی مطلق را جداگانه می‏پندارد. پس در یک خدایى همگان متحدند و آنان که خدا را دو و سه دانند یا گویند «اَللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»[1] ، با دیده کج و ناقص به جهان مى‏نگرند. اگر با فهمى درست به نظام عالم مى‏نگریستند وحدت را در همه چیز مى‏دیدند و همه چیز را در حیطه قدرت او مى‏دانستند که:

          وَ فِى کُلِّ شَى‏ءٍ لَهُ آیَةٌ             تَدُلُّ عَلى أنَّهُ وَاحِدٌ

در ادامه تاکید می کند که: قائل به توحید باش وبه ضربهْ چوگانِ مشیت به سویی برو. ، اگر تو به راستی معتقد به یگانگی پروردگاری، به راستی کسی در راه حق، حق گوی و راست و بی‌نقصان است که ضربهْ دست حق، او را در میدان معرفت به حرکت درآورد. اگر چشم حقیقت‌بین نداری، با شنیدن سخن مردانِ حق، چشم دوبین خود را درمان کن و یگانگی حق را ببین. کلام حق در دلی که به عنایت حق روشن نباشد، نمی‏ماند و به اصل نور باز می‏گردد.



[1] - سوره مائده، آیه 73


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 555 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402181 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]