( 385)خاصه آن منفق که جان انفاق کرد |
|
حلق خود قربانی خلاق کرد |
( 386)حلق پیش آورد اسماعیلوار |
|
کارد بر حلقش نیارد کرد کار |
( 387)پس شهیدان زنده زین رویند و خوش |
|
تو بدان قالب بمنگر گبروش |
( 388)چون خلف دادستشان جان بقا |
|
جان ایمن از غم و رنج و شقا |
( 389)شیخ وامی سالها این کار کرد |
|
میستد میداد همچون پایمرد |
( 390)تخمها میکاشت تا روز اجل |
|
تا بود روز اجل، میر اجل |
خَلاّق: آفریننده.
اسماعیل وار: اشاره است به داستان اسماعیل (ع) که چون ابراهیم بدو گفت: در خواب دیدم تو را قربانى مىکنم، ببین چه مىبینى. گفت: پدر آن چه تو را فرمان دادهاند به جاى آر که مرا از شکیبایان خواهى دید.[1]
نیارد کردکار: کارگر نشود. در تفسیرها آمده است که ابراهیم هر چند کارد بر گلوى اسماعیل مالید نبرید.
شهیدان زندهاند: برگرفته است از آیه « وَ لا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: و مپندارید آنان را که کشته شدند در راه خدا مردگان، نه زندگاناند نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»[2]
چون بریده گشت حلق رزق خوار یُرزَقُونَ فَرِحِینَ شد گوار
حلقِ حیوان چون بریده شد به عدل حلقِ انسان رُست و افزونید فضل
3873- 3872/ د / 1
خلف: جایگزین، عوض.
جان بقا: جان باقى.
شقا: یعنی بد بختى.
وامى: وام گیرنده، و به معنى مقروض نیز محتمل است.
پاى مرد: واسطه، میانجى، شفیع.
تخم کاشتن: کنایه از انفاق کردن.
اجل: رسیدن مرگ، مرگ.
میر اجل: امیر بزرگوار.
( 385) بخصوص انفاق کنندهاى که جان خود را بخشیده و گلوى خود را در راه حق ببریدن داده. ( 386) آن که اسماعیل وار گلوى خود را براى بریده شدن در راه حق پیش آورد خدا کارد را بر گلوى او آشنا نخواهد کرد. ( 387) از این جهت است که شهیدان همواره خوش و زنده هستند تو گبروش بقالب آنها نگاه نکن. ( 388) چون خداى تعالى در عوض جان جاودانى به آنها عطا فرموده که از غم و سختى و رنج ایمن است. ( 389) شیخ سالها همین کار را کرده و مردانه قرض مىگرفت و مىبخشید. ( 390) براى روز مرگ خود تخم مىکاشت که هنگام رسیدن اجل بر اجل حکمفرما باشد .
اما انفاق دیگری نیز هست که بسی ارزشمندتر از انفاق مال است و آن انفاق جان است. منظور از «جان» حیوانی است که اگر کسی آن را در راه خدا انفاق کند، خداوند در عوض «جان بقا» یا جان باقی به او میدهد، جانی که از غم و رنج ایمن است. مولانا چنین کسی را به اسماعیل تشبیه میکند که گلوی خود را در اجرای فرمان الهی، با تیغ اطاعت پدر دمساز کرد و شهیدان به همین سبب، زنده و خوشاند. چه قدر خوب است که تو مانند مردم بیدین، به زندگی دنیایی فکر نکنی . زیرا حق تعالی اگر چه روح حیوانی شهیدان را هلاک کرد، ولی در عوض به آنان جانی داد که از غم و رنج و بدبختی آزاد است. شیخ همواره به مانند یک مددکار و قیم، از توانمندان وام میگرفت و به بینوایان میبخشید و تا میتوانست از راه انفاق تخم نیکو میکاشت تا هنگام مرگ، در نزد خدا و خلق حرمت داشته باشد.
( 379)بود شیخی دائماً او وامدار |
|
از جوان مردی که بود آن نامدار |
( 380)ده هزاران وام کردی از مهان |
|
خرج کردی بر فقیران جهان |
( 381)هم به وام او خانقاهی ساخته |
|
جان و مال و خانقه در باخته |
( 382)وام او را حق ز هر جا میگزارد |
|
کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد |
( 383)گفت پیغامبر که در بازارها |
|
دو فرشته میکنند ایدر دعا |
( 384)کای خدا تو منفقان را ده خلف |
|
ای خدا تو ممسکان را ده تلف |
از: براى، به خاطر.
از ریگ آرد کردن: اشارت است به داستانى که در تفسیر طبرى آمده است که خدا را ابراهیم خلیل خود خواند که وى در قحط سالى نزد دوستى به موصل یا مصر رفت تا گندمى فراهم آرد، لیکن چیزى به دست نیاورد. با خود گفت: جوال خود را پر از ریگ کنم تا کسان نپندارند دست خالى آمدهام و غمگین شوند. چون به خانه رسید کسان وى جوال بگشودند، آن را پر از آرد دیدند و از آن نان پختند. ابراهیم گفت: آرى او را از دوستم، اللَّه، گرفتم.[1]
ریگها هم آرد شد از سَعیشان پشمِ بُز ابریشم آمد کش کشان
2519 / د / 3
گفت پیغمبر...: برگرفته از حدیث «ما مِن یَومٍ یُصبِحُ العِبادُ فِیهِ إلاَّ مَلَکانِ یَنزِلانِ فَیَقُولُ اَحَدُهُما اللَّهُمَّ أعطِ مُنفِقاً خَلَفاً وَ یَقُولُ الآخِرُ اللَّهُمَّ أعطِ مُمسِکاً تَلَفاً: هیچ روز بندگان در آن بامداد نکنند جز آن که دو فرشته فرود آید. پس یکى گوید: خدایا انفاق کننده را جایگزینى بخش و دیگرى گوید: خدایا امساک کننده را نابودى (مال) ده.»[2] و نظیر این روایت با اندک اختلاف در الفاظ، از امالى صدوق آمده است و جمله آخر روایت چنین است: «اللَّهُمَّ عَجِّل لِلمُنفِق مالَهُ خَلَفاً وَ لِلمُمسِکِ تَلَفاً فَهذا دُعاؤُهُما حَتَّى تَغرُبَ الشَّمسُ».[3]
ایدر: همیشه، دائماً، اینگونه و چنین است.
انفاق:از ارزشهای دینی است که از سوی افراد مؤمن و جوانمرد انجام میپذیرد و در اصطلاح اهل طریقت به آن «فتوت» گویند. فتوت، ترجیح دادن دیگری بر خود است که آن را به ایثار به مال، ایثار به جاه و مقام و ایثار به نفس تعریف کردهاند. جوانمرد باید در کار دیگران همّت گمارد و لغزشهای مردمان را نبیند و نفس را به اعمال نیک وادارد.
( 379) شیخى بود که از جوانمردى که داشت همیشه مقروض بود . ( 380) ده هزارها از مالداران وام مىگرفت و در میان بىنوایان قسمت مىکرد . ( 381) هم با قرض خانقاهى ساخته بود و خانمان خانقاه او در گرو بود . ( 382) خداوند قرض او را بهر حال ادا مىکرد چنان که براى حضرت خلیل از ریگ آرد ساخت . ( 383) پیغمبر فرمود که دو فرشته همواره در بازارها ندا مىکنند. ( 384) که بار الها تو بکسانى که انفاق مىکنند عوض بده و کسانى که امساک مىکنند مالشان را تلف کن.
شیخ مورد نظر مولانا، از اشخاصی بوده است که همهچیز را در راه خدا داده است. حضرت حق نیز با عنایت خاص به چنین شخصی، موجبات ادای وامهای او را فراهم میآورد. عنایت الهی بهگونهای است که گاه ریگ را هم به آرد تبدیل میکند؛ همانگونه که برای دوستش ابراهیم خلیل(ع) انجام داد. خلاصه این است که: ابراهیم پیامبر و آن روز که او برای گذران خانوادهاش آرد نداشت، به فرمان حق کیسهای را پر از ریگ بیابان کرد و ریگها تبدیل به آرد شد. سپس مولانا به حدیث نبوی اشاره میکند که: «هر روز که بندگان برمیخیزند، دو فرشته فرود میآیند؛ یکی از آن دو میگوید: خدایا! بخشندگان را عوض نیکو بده و دیگری میگوید: خدایا بخیلان را دچار تباهی مال کن». مولانا میگوید از این حدیث، ارزش انفاق فهمیده میشود.
( 372)گر بگویی شکر این رستن بگو |
|
کز بت باطن همت برهاند او |
( 373)مر سرت را چون رهانید از بتان |
|
هم بدان قوت تو دل را وا رهان |
( 374)سر ز شکر دین از آن برتافتی |
|
کز پدر میراث مفتش یافتی |
( 375)مرد میراثی چه داند قدر مال |
|
رستمی جان کند و مجان یافت زال |
( 376)چون بگریانم بجوشد رحمتم |
|
آن خروشنده بنوشد نعمتم |
( 377)گر نخواهم داد خود ننمایمش |
|
چونش کردم بسته دل بگشایمش |
( 378)رحمتم موقوف آن خوش گریههاست |
|
چون گریست از بحر رحمت موج خاست |
وارستن: رها شدن، نجات یافتن.
وارستن سر: کنایه از سجده نکردن، نپرستیدن.
رهاندن: نجات دادن، خلاص کردن.
میراثى: میراث خور، که میراثى از پدر یا خویشاوند یافته است.
( 369) اگر مىتوانى شکر خلاصى از بت ظاهرى را بجا آر تا از بت باطن نیز تو را برهاند. ( 370) با همان نیرو که سرت از سجده بت رهایى یافت دل را هم از بت پرستى مستخلص کن. ( 371) از این جهت از شکر آن که دین حق نصیب تو شده صرف نظر کردى که او را بارث از پدران برده و ارزان یافتهاى. ( 372) کسى که ارث برده قدر مال را چه مىداند رستم جان کنده و زال برایگان. ( 373) وقتى بنده را بگریانم رحمتم بجوشش آمده بنده گریان منقلب الحال طعم نعمتم را مىچشد . ( 374) وقتى بخواهم ندهم از اول نشانش نمىدهم و اگر دل بستهاش کردم یقیناً کار گشایى از او خواهم کرد . ( 375) رحمت من با آن گریههاى مطبوع بستگى دارد وقتى گریه آمد از دریاى رحمت موجها بر مىخیزد . (- تا ابر نگرید چمن نخواهد خندید و تا طفل گریه نکند شیر مادر بجوش نخواهد آمد .
مولانا میگوید: با تلاشهای پیگیرانهْ انبیا، سرِ تو از سجدهْ بتپرستی نجات پیدا کرد تا حقی که پیامبر برگردن همهْ امتها دارد دریابی و آن را نیک بشناسی. لکن در اینجا سخن از بتِ دیگری است که پرستش او از همهْ بت پرستیها بدتر است و آن، بت نفس یا بت باطن شماست. پس دل را از رفتن در پی خواهشهای نفس آزاد کن. مولانا میگوید: تو بدان سبب از سپاسگزاری دین، یکتاپرستی رخ برتافتهای که دین را از پدرانت مفت و مجانی به دست آوردهای. بهراستی داشتن دین شکرگزاری دارد اما چون مانند میراث از پدر به ما رسیده قدر آن را نمیدانیم و ارزشی برایمان ندارد. مثل جانفشانی رستم در راه افتخار و شرف که زال آن را مفتومجانی به ارث برد. باز مولانا از طرف خدا چنین سخن میگوید: وقتی پروردگار بندهای را بستهْ عشق خود کند در دل او روزنهْ معرفت میگشاید و این گریه و زاریهای ما و چشمتر سالک، نشانهْ عنایت خاص و رحمت ویژه الهی است که حکایت از بهجوش آمدن دریای رحمت حق است. اگر خدا نخواهد که رحمتش شامل حال کسی شود او را نمیگریاند. رحمت خدا بستگی به گریههای خوب و لطیفی دارد که از ژرفای دل برآید. هرگاه بندهای از سرِ اخلاص بگرید، از دریای الهی امواجی بر میخیزد.
اى خنک چشمى که آن گریانِ اوست وى همایون دل که آن بریانِ اوست
آخر هر گریه آخر خندهاى است مردِ آخر بین مبارک بندهاى است
هر کجا آب روان سبزه بود هر کجا اشکى روان رحمت شود
820- 818 / د / 1
( 364)من کریمم نان نمایم بنده را |
|
تا بگریاند طمع آن زنده را |
( 365)بینی طفلی بمالد مادری |
|
تا شود بیدار و وا جوید خوری |
( 366)کو گرسنه خفته باشد بیخبر |
|
وآن دو پستان میخلد زو مهر در |
( 367)کنت کنزاً رحمة مخفیة |
|
فابتعثت امة مهدیة |
( 368)هر کراماتی که میجویی به جان |
|
او نمودت تا طمع کردی در آن |
( 369)چند بت بشکست احمد در جهان |
|
تا که یا ربگوی گشتند امتان |
( 370)گر نبودی کوشش احمد، تو هم |
|
میپرستیدی چو اجدادت صنم |
( 371)این سرت وا رست از سجدهْ صنم |
|
تا بدانی حق او را بر امم |
زنده: کسی است که جان او به معرفت حق یا به عشق زنده است. خداوند چنین زندهای را به خود امیدوار میکند، میگریاند و به مراد هم میرساند.
دَرّ: دوشیدن.
میخلد زو بهر دَرّ : یعنی پستان مادر برای شیر دادن کودک، سوزن سوزن میشود.
خور: خوردنى، خوراک.
کُنتُ کَنزاً: برگرفته است از عبارتى که حدیثش دانستهاند « کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فَأحبَبتُ أن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَى اُعرَفَ: گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم آفریده را خلق کردم تا شناخته شوم.» بعضى آن را حدیث قدسى دانستهاند و بعضى گویند سند درستى ندارد و در ضبط آن نیز عبارتها یکسان نیست.[1]
اِبتَعَثتُ: بعث و ابتعاث به یک معنى است. (من گنج رحمت پنهانى بودم پس امت هدایت شدهاى را بر انگیختم).
اُمَّتِ مَهدِیّه: اُمّت پیغمبر آخر زمان. چنان که در قرآن است: « کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ.»[2] و مىتوان گفت مقصود شخص رسول اکرم (ص) است چنان که در قرآن کریم[3] ابراهیم (ع) «امّت» خوانده شده است.
کرامات: جمع کَرامة: مَکرُمَت، بخشش. آن چه از جانب حق به بنده رسد.
کراماتی: همان کارهای خارقالعاده و معجزهآسای مردان حق است.
هر شکار و هر کراماتى که هست از براى بندگان آن شه است
نیست شه را طمع بهر خلق ساخت این همه دولت خنک آن کو شناخت
آن که دولت آفرید و دو سرا مُلک و دولتها چه کار آید و را
3143- 3141 / د /1
صَنَم: بت.
( 364) من کریم هستم نان بینندگان نشان مىدهم تا طمع نان آنها را بگریه اندازد و حس طلب در آنها بیدار شود. ( 365) مادر بینى طفل خود را مالش مىدهد تا بیدار شده شیر بخورد. ( 366) طفل با حال گرسنگى بخواب رفته و بىخبر خوابیده پستان مادر از مهر مىخلد و او را وادار مىکند که طفل خود را بیدار نموده شیر دهد. ( 367) من گنج رحمت پنهانى بودم و امتى بوجود آوردم قابل هدایت. ( 368) هر کرامتى را که از جان ودا، بجویى و طالب آن هستى اول او نشانت داده پس از آن تو خواستهاى. ( 369) احمد بتها شکست تا امت او یا رب گو شده و خدا پرست گردیدند. ( 370) اگر کوشش احمد(ص) نبود تو نیز مثل اجدادت بت پرست بودى. ( 371) سر و پیشانى تو از سجده بت معاف گردید تا حق او را بر امتان درک کنى.
مولانا بسیار زیبا کشش الهی را به رفتار مادر با کودکِ شیرخوار تشبیه میکند؛ مادری مهربان که دماغ کودک را میمالد تا بچه از خواب بیدار شود و غذا بخورد. حضرت باریتعالی به اقتضای رحمت واسعه، بههر یک از بندگان خود به قدر استعداد و قابلیتاش افاضهْ رحمت و افادهْ موهبت میکند. مولانا اساس و بنیان آفرینش را برمبنای رحمت و محبّت حضرت حق میداند و به این حدیث شریف اشاره میکند که پروردگار فرمود: من گنج مخفی بودم و میخواستم که شناخته شوم، به همین منظور خلق (انسان) را آفریدم. همچنین منظور مولانا ازاین ابیات این است که: نتیجهْ کشش پروردگار، هدایت بندگان و شناخت پروردگار است، شناخت ما به خدا و گرایش ما به او نیز مرهون زحمات و بتشکنیهای پیامبران است و بایست قدر این ارزش الهی را دانست. اگر کوششها و بت شکنیهای آن حضرا ت و نیز جانفشانیهای پیامبر(ص) در راستای دین حنیف نبود، ما هم مانند پدرانمان بتپرست بودیم. پس ما مرهون مجاهدتهای رسولالله(ص) هستیم و باید ارزش این لطف و عنایت ویژهْ الهی را در ارسال رسل و انبیا بدانیم و سپاسگزار باشیم.
( 356)احمدا خود کیست اسپاه زمین |
|
ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین |
( 357)تا بداند سعد و نحس بیخبر |
|
دور تست این دور نه دور قمر |
( 358)دور تست ایرا که موسی کلیم |
|
آرزو میبرد زین دورت مقیم |
( 359)چونکه موسی رونق دور تو دید |
|
کاندر و صبح تجلی میدمید |
( 360)گفت یا رب آنچه دور رحمت است |
|
آن گذشت از رحمت، آنجا رویت است |
( 361)غوطه ده موسی خود را در بحار |
|
از میان دورهْ احمد بر آر |
( 362)گفت یا موسی بدان بنمودمت |
|
راه آن خلوت بدان بگشودمت |
( 363)که تو زآن دوری درین دور ای کلیم |
|
پا بکش زیرا دراز است این گلیم |
ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین:اشاره دارد به آیهْ شریفهْ« اقتربتِ الساعةُ وانشقَّ القمر»[1]
سعد و نحس: خوب و بد، مبارکى و شومى، که منجمان براى برخى ستارگان مىپنداشتند.
و سعد و نحس در این بیت مقصود کسانىاند که معتقد به سعد و نحس ستارگان و اثر آنها در زمین و زمینیاناند.
دَور قمر: آخرین دور هفت سیاره است و دور هر سیاره را هفت هزار سال دانند. هزار سال به خودى خود و شش هزار سال به مشارکت شش سیاره دیگر، و دور آدم آغاز دور قمرى است. و گفتهاند در پایان این دور قیامت آغاز شود و این دور دور نحوست و بلاست.
موسى کلیم و دور پیغمبر (ص): اشارت است به حدیثى که در تفسیر ابو الفتوح آمده است، و خلاصه آن اینکه: «چون موسى الواح را گرفت، پروردگار فرمود بستان و محافظت کن و چنان ساز که بر دوستى محمد (ص) پیش من آیى، موسى پرسید: محمد (ص) کیست؟ گفت: بر گزیده من است از جمله خلقان. موسى پرسید: هیچ اُمّت از اُمّت او فاضلتر هست؟ گفت: فضل امّت او بر دگر امّتان چنان است که فضل من بر خلقانم. موسى گفت: کاشکى من ایشان را بدیدمى. گفت: ایشان را نبینى و اگر خواهى تو را آوازشان بشنوانم. گفت: خواهم. حق تعالى فرمود تا امّت محمد (ص) از اصلاب جواب داد». [2]
در این معنى میبدى را تعبیرى لطیف است در تفسیر «سُبحانَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ»: دیگر معنى آن است که تا کرامت مصطفى و شرف وى بر خلق عالم جلوه کند و تا عالمیان بدانند که مقام وى مقام ربودگان است بر بساط صحبت، نه مقام روندگان در منزل خدمت... نبینى که موسى را گفت: «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» و مصطفى را گفت: «أسرَى بِعَبْدِهِ» موسى آینده است به خویشتن رونده، محمد (ص) برده است از خود ربوده.[3]
پا کشیدن: به معنى دراز کردن پا آمده است نیز به معنى واپس رفتن و عقب کشیدن:
مجو بالاتر از دوران خود پاى مکش بیش از گلیم خویشتن پاى
(نظامى، خسرو و شیرین، ص 187)
سر بر آور از گلیمت اى کلیم پس فرو کن پاى بر قدر گلیم
(منطق الطیر، ص 21)
( 356) اى احمد سپاه زمین چیست؟ جبین ماه را در آسمان بشکاف . ( 357) تا ماه که سعد و نحس بدون خبر مردم در جهان ظاهر مىکند بداند که اکنون دور تو است نه دور قمر . ( 358) آرى دور دور تو است حضرت موسى آرزو مىکرد که کاش زندگى خود را در این دور مىگذرانید. ( 359) وقتى حضرت موسى بر رونق دور تو آگاه شد که صبح تجلى در آن خواهد دمید. ( 360) عرض کرد خداوندا این چه دور رحمتى است؟ این دور دیگر از رحمت بالا رفته و برؤیت و دیدار رسیده است. ( 361) بار الها موسى خود را در دریاى زمان غوطه داده از دور احمد بیرون آر تا در آن زمان زندگى کند. ( 362) از حضرت رب العزت خطاب رسید که اى موسى درب این خلوت را براى تو از این جهت گشوده و نشان دادم. ( 363) که تو در این دور از دوران احمد بسى دور هستى و نتوانى به آن رسید.
مولانا میگوید: قدرت همه انبیا فرع قدرت پیامبر اسلام است. قدرت حق میتواند هر آفریدهای را به کارهای خارقالعاده توانا کند. قدرت همه انبیا بازتاب قدرتی است که پروردگار به رسولالله(ص) داده است. مولانا میگوید: ماه در آسمان بزرگتر از ستارههای دیگر دیده میشود و ممکن است که این ستارههای سعد و نحس، ماه را سرور و پادشاه خود بدانند. تو ماه را بشکاف تا این ستارهها که خود از سعد و نحس بودن هم بیخبرند؛ ببینند که دور دور توست. مضمون این سخن برگرفته از آیهْ شریفهْ قرآن است: « اقتربتِ الساعةُ وانشقَّ القمر» این آیهْ به معجزهْ معروف پیامبر در شکافتن ماه اشاره دارد. «تجلی»، یعنی جلوهکردن پروردگار بر بندگان که موسی چنین سعادتی را نداشت و جواب {لن ترانی} شنید، اما محمد (ص) در معراج به پیشگاه حق بار یافت و از مرتبهْ رحمت پیش رفته و به کمال قربت رسیده است: «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»:تا آنکه فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود؛[4] مولانا میگوید: پروردگار از موسی دلجویی میکند: من راه روزگار محمد را به این دلیل به تو نشان دادم که تو یکی از مردمان آن روزگاری که در این روزگار به جهانت آوردهام، اما نمیتوانی به آن دوران برسی. این گلیم از پای تو درازتر است. امّت او نیز دور بهترین امّتان است که «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ » [5] موسى (ع) چون کرامت محمد و دور او را دید گفت: پروردگارا، دور محمد (ص) از دور رحمت گذشته است، دور رؤیت قدرت و عظمت توست و دور کمال و رسیدن به قرب حضرت تو. و آرزو کرد تا خدا او را به دریاهاى رحمت خود برد و غوطه دهد و در دور احمدش ظاهر گرداند.
[1] - سوره قمر، ایه 1
[2] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 45)
[3] - (لطایفى از قرآن کریم، ص 185)
[4] - نجم،ایه9
[5] - سورهْ آل عمران،آیه 110
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |