کم ترین چیزی که در آخر الزمان یافت می شود، برادر قابل اعتماد است، یا درهمی از حلال . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (62)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:59 عصر  

آسیب شناسی: مذمت از تقلید

( 487)زآن ‌که تقلید آفتِ هرنیکوی است

 

کَه بود تقلید اگر کوهقوی است

( 488)گر ضریری لمترست و تیز خشم

 

گوشت‌پاره‌ش دان چو او رانیست چشم

( 489)گر سخن گوید ز مو باریک‌تر

 

آن سرش را زآن سخن نبود خبر

( 490)مستی‌ای دارد ز گفت خود ولیک

 

از بر وی تا به می راهی است نیک

( 491)همچو جوی است او نه او آبی خورد

 

آب ازو بر آب‌خوران بگذرد

( 492)آب در جو زآن نمی‌گیرد قرار

 

زآن ‌که آن جو نیست تشنه و آب‌خوار

( 493)همچو نایی نالهْ زاری کند

 

لیک بیگار خریداری کند

( 494)نوحه‌گر باشد مقلد در حدیث

 

جز طمع نبود مراد آن خبیث

( 495)نوحه‌گر گوید حدیث سوزناک

 

لیک کو سوز دل و دامان چاک

لمتُر: یعنی فربه و نیرومند.

ضریر: یعنی نابینا

سِر: ضمیر، درون، دل.

مستى: کنایه از غرور و خود بینى.

مى: استعاره از حقیقت، واقع.

نیک: (قید) دراز، طولانى.

نایى: نى زن.

بیگار: در این بیت معنى تلاش، و جست و جو مى‏دهد.

نوحه‏گر: شخص یا گروهى که در عزا خانه‏هاشان بمزد مى‏گرفتند تا شیون و فریاد کنند .

 ( 487) تقلید آفت هر نیکویى بوده اگر بقدر کاهى باشد به استحکام کوهى است که جلو انسان را مى‏گیرد . ( 488) مثل او مثل کورى است که هر قدر قوى و فربه و حساس باشد مثل پارچه گوشتى فرضش کن چون چشم ندارد. ( 489) اگر از مو باریکتر سخن گوید مغز سرش از آن سخن بى‏خبر است‏. ( 490) از گفتار خود مستى‏اى دارد ولى از پیش او تا مى راه زیادى هست‏. ( 491) او مثل چوب خشک است که آب نمى‏خورد و آب از پاى او بدیگران که آب خور هستند مى‏رود. ( 492) آب باین جهت در جوى قرار نگرفته و عبور مى‏کند که جوى طالب آب نبوده و تشنه نیست‏. ( 493) مثل آن مطرب نى زن که ناله‏هاى دردناک از نى بگوش مى‏رساند ولى این ناله‏ها بى‏کارى براى کسى است که باو پول داده است‏. ( 494) نوحه گر در حدیث گفتن مقلد است و مراد اصلى او جز طمع چیزى نیست‏ . ( 495) نوحه‏گر حدیث سوزناک مى‏گوید ولى دلش هرگز نمى‏سوزد .

این سد تقلید اگر کوهی قوی باشد، باز هم می‌توان آن را فرو ریخت. مولانا تأکید می کند که چون بیشتر کار آدمى از روى تقلید است و نقش این تقلید در دلها جاى گرفته است باید با تضرع و گریه آن نقش را از میان برد.

          آن مُقلِّد صد دلیل و صد بیان             در زبان آرد ندارد هیچ جان‏

          چون که گوینده ندارد جان و فر             گفت او را کى بود برگ و ثمر

         مى‏کند گستاخ مردم را به راه             او به جان لرزان‏تر است از برگِ کاه‏

2482- 2480 / د / 5

کسی که بینایی و آگاهی ندارد، ممکن است سخنان دقیق و پرمعنا بگوید، اما باطنش از مفاهیم آنها خبر ندارد و به عبارت دیگر: خودش نمی‌فهمد چه می‏گوید؛ تمثیلی است برای آنان که مدّعی معرفت و حقیقتند، ولی در واقع بهره‌ای از آن ندارند. اینان ظاهری آراسته و با ابهت دارند، ولی هیچ‌گونه ارزش حقیقی ندارند. کسی که ادای مستی را در می‌آورد لطف می ‏را نمی‏داند، جوی از مزهْ آب بی‌خبر است؛ نی‌زن و نوحه‌گر، از سوزدل خود نمی‏نالد، در خدمت دیگران‌ است. همین‌طور آب معانی و معارف الهی در باطن انسان مقلد که طوطی‌وار کلمات اولیاءالله را بر زبان جاری می‏کند، تأثیری نمی‏گذارد و او را به طریق مردان حق نمی‏کشاند. در‌حالی‌که شنوندگان مستعد، از آن کلمات عالی بهره‌مند می‏شوند و خود را در طریق اولیاءالله قرار می‏دهند. این‌که آب در جوی نمی‏ماند، برای این است که جوی آب نه تشنه است و نه خورنده آب. مقلد، مانند نوحه‌خوانی است که برای جلب نظر شنوندگان نوحه‌گری می‏کند. روضه خوان، سخنان پُرسوز و گدازی می‏گوید، ولی کجاست سوزدل و دامانی که به‌راستی برای نیک‌خواهی، چاک شده باشد؟


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (61)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:58 عصر  

اشک بی‌قراری

( 480)آن چه چشم‌است آن که بیناییش نیست؟

 

ز امتحان‌ها جز که رسواییش نیست

( 481)سهو باشد ظن‌ها را گاه گاه

 

این چه ظن است این که کور آمد راه

( 482)دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

 

مدتی بنشین و بر خود می‌گری

( 483)ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود

 

زآن که شمع از گریه روشن‌تر شود

( 484)هر کجا نوحه کنند آن‌جا نشین

 

زآن که تو اولی‌تری اندر حنین

( 485)زآن‌که ایشان در فراق فانی‌اند

 

غافل از لعل بقای کانی‌اند

( 486)زآن‌که بر دل نقش تقلید است بند

 

رو به آب چشم بندش را بِرَند

ظن ها: یعنی معلومات اهل ظاهر که آگاهی آنها آگاهی نیست، گمان و وهم است.

آ: حرف ندا. دیده آ: اى دیده، خطاب مولانا متوجه کسی است که از حقیقت آگاهی دارد.

گریه شمع: استعاره از قطره‏هایى که پس از سوختن و آب شدن بر شمع مى‏نشیند .

حَنِین: ناله.

 لعل بقا: استعاره از روح که جاویدان است. و در آن اشاره ای است به آیه «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اَللَّهِ باقٍ»: آن چه نزد شماست، از میان مى‏رود و آن چه نزد خداست مى‏ماند».[1]

          خانه بر کَن کز عقیق این یمن             صد هزاران خانه شاید ساختن‏

2540 / د / 4

کانى: (منسوب به کان) معدنى.

برند: فعل امر از مصدر « رندیدن» به معنای تراشیدن و فروریختن است.

( 480) این چه چشمى است که بینایى ندارد و در امتحان رسوایى بار مى‏آورد. ( 481) گمان‏ها گاهى بخطا مى‏روند و سهو مى‏کنند این چگونه گمانى است که در راه بکلى کور است و همیشه بخطا مى‏رود. ( 482) بارها بدیگران نوحه‏گرى کرده‏اى مدتى هم بحال خود گریه کن‏. ( 483) از گریه ابر شاخه‏هاى خشک سبز و خرم مى‏گردد و نور شمع بوسیله گریه بیشتر و روشنتر مى‏شود. ( 484) هر جا که نوحه‏گرى مى‏کنند در آن جا بنشین زیرا که تو اولیترى که ناله کنى‏.( 482) چون دیگران در جدایى از یک فانى مى‏گریند و از گوهر بقا بى‏خبرند . ( 483) نقش تقلید در دل تو سدى ایجاد کرده تو با آب چشم این بند را بتدریج خراب کن‏ .

مولانا پیرامون ارزش و اهمیت گریه و زاری (اشک بی‌قراری) می‌گوید: کسی که به حقیقت آگاهی دارد، باید بداند که گریه، درخت معرفت را سبزتر و شمع درونش را روشن‌تر می‌کند. مولانا به چنین کسی می‌گوید‌: هر جا دیگران شیون می‌کنند تو همراهی کن، زیرا آنها برای چیزی گریه می‌کنند که فانی و دنیایی است و از گنجینه‌های حیات جاودان معنوی بی‌خبرند؛ تو که از عالم بقا خبرداری و می‌دانی که در پیوستن به حق جاودانگی است، باید برای آن، بیشتر ناله و زاری کنی. مولانا می‌گوید‌: بسیاری از این گریه‌ها و بی‌قراری‌ها بر امور ناپایدار است‌ و دلیلش این است که دل‌ها اسیر تقلید است و هرچه دیگران در پی آن هستند، ما نیز برای آن ناله سر می‌دهیم. تقلید مانند سدّی است که آن را با سیلاب اشک باید ویران کرد.



[1] - سوره نحل،آیه 96


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (60)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:57 عصر  

( 469)ای میسّر کرده ما را در جهان

 

سخره و بیگار، ما را وا رهان

(70)طعمه بنموده به ما، وآن بوده شست

 

آن‌چنان بنما به ما آن را که هست

( 471)گفت آن شیر ای مسیحا این شکار

 

بود خالص از برای اعتبار

( 472)گر مرا روزی بدی اندر جهان

 

خود چه کارستی مرا با مردگان

( 473)این سزای آن‌که یابد آب صاف

 

همچو خر در جو بمیزد از گزاف

( 474)گر بداند قیمت آن جوی خر

 

او به جای پا نهد در جوی سر

( 475)او بیابد آن‌چنان پیغمبری

 

میر آبی، زندگانی‌پروری

( 476)چون نمیرد پیش او کز امر کن

 

ای امیر آب ما را زنده کن

( 477)هین سگ این نفس را زنده مخواه

 

کو عدوّ جان توست از دیرگاه

( 478)خاک بر سر استخوانی را که آن

 

مانع این سگ بود از صید جان

( 479)سگ نه‌ای بر استخوان چون عاشقی

 

دیوچه‌وار از چه بر خون عاشقی

 

مُیَسَّر: آسان و آماده.

سُخرَه: آن که کار بى‏مزد کند، فرمانبر.

بیگار: کار بى‏مزد، کار بى‏اجرت.

شَست: قلاّب که بدان ماهى گیرند.

آن چنان بنما: برگرفته است از حدیث «اللَّهُمَّ أرِنِى الدُّنیا کَما تُرِیها صالِحِى عِبادَکَ: خدایا دنیا را آن چنان به من بنما که بندگان صالح خود را مى‏نمایانى.»[1] و عبارتى دیگر هست: «اللَّهُمَّ أرِنَا الدُّنیا کَما هِى.» و نیز با این حدیث مناسب است که «إنَّ داوُد قالَ یا رَبِّ أرِنِى الحَقّ کَما هُوَ عِندَکَ حَتّى أقضِىَ بهِ»[2] خدایا، ما را از این بى‏هوده کاریها که بدان خو گرفته‏ایم، دام را دانه و قلاّب را طعمه انگاشته‏ایم وارهان و ما را به خود وامگذار و دنیا را چنان که هست و حقیقت آن است به ما نشان ده.

استخوان:استعارت از متاع دنیا، منافع مادی و این جهانی است که سگ نفس‌ را به دنبال خود می‏کشاند و نمی‏گذارد در پی معنویت باشد.

صید جان: یعنی در پی مسائل روحی و معنوی رفتن و به آنها دست یافتن.

خالِص: فقط، تنها.

اعتبار: پند گرفتن.

با مردگان کار داشتن: در شمار مردگان در آمدن. (چرا بایستى بمیرم؟ چرا مى‏مردم؟) روزى خوردن هر زنده از زمانى است که در این جهان آید تا هنگامى که از آن رخت بر بندد، و به جهان مردگان رود .

أمرِ کُن: اشاره است به آیه «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: همانا گفته ما چیزى را آن گاه که بخواهیم آن را، این است که آن را بگوییم باش، پس مى‏باشد». [3]

سگ نفس: نفس بهیمى در اصطلاح عارفان به سگ تشبیه شده است هم از جهت پستى آن برابر روح، و هم از جهت خوى درندگى و غضب که نفس راست، و هم از جهت بسنده کردن آن بر طعمه‏هاى دنیوى و نادیده گرفتن غذاهاى روحى.

عَدُوِّ جان توست: برگرفته است از حدیث «أعدَى عَدُوِّکَ نَفسُکَ الَّتِى بَینَ جَنبَیک: دشمن‏ترین دشمنانت نفس توست که میان دو پهلوى توست.»[4] و نیز این حدیث: «أفضَلُ الجِهادِ مَن جاهَد نَفسَهُ الَّتِى بَینَ جَنبَبه.»[5]

دیوچه: زالو.

( 469) اى کسى که به آسانى ما را باین جهان آورده‏اى سخره و بیگار را از ما دور کن‏. ( 470) اى آن که طعمه بما مى‏نمایانى تا در پى او رویم طعمه را بما چنان که هست بنما و آن چه طعمه ما است بما نشان بده تا بى‏هوده کوشش نکنیم‏. ( 471) شیر گفت اى مسیح این شکار فقط براى عبرت بود . ( 472) اگر من در این جهان روزى داشتم با مردگان چه کارم بود . ( 473) این سزاى آن کسى است که چون به آب صاف مى‏رسد مثل خر اول جوى را با بول آلوده مى‏کند. ( 474) اگر خر قیمت آب را مى‏دانست بجاى پا سر در جوى مى‏نهاد. ( 475) او چنین پیغمبرى مى‏یابد که آب حیات بدست او بوده و پروردگار زندگى است‏. ( 476) چگونه در مقابل او نمى‏میرد و با او تکلیف مى‏کند که ما را زنده کن‏ . ( 477) حذر کن که براى سگ نفس زندگى طلب کنى که او از قدیم دشمن جان تو بوده است .( 478) خاک بر سر استخوانى که این سگ را از صید جان مانع است‏ . ( 479) اگر سگ نیستى چرا عاشق استخوانى؟ اگر زالو نیستى براى چه عاشق خون هستى‏.

ای خدایی که کارهای دشوار را برای ما در جهان آسان کرده‏ای! ما را از کارهای بی‏فایده نجات ده. چه بسا آن چه به نظر ما شکار می‏نماید و خیال می‏کنیم که به طعمه ‌هایی دست یازیده‌ایم در واقع دام است. خداوندا! هر چیزی را آن‌گونه که هست به ما نشان بده.

شیر خشمگین گفت: ای مسیح، این شخص را که کشتم و نخوردمش، این کار فقط برای عبرت مردم بود. اگر در این جهان روزی و نصیبی برای من بود با مردگان چه کار داشتم، اگر من در دنیا نصیب داشتم که در میان اموات نمی‏‏خوابیدم. مولانا می‏گوید: این است سزای کسی که آب زلال را می‌یابد، اما از روی نادانی مانند الاغ در آن ادرار می‌کند. اگر الاغ ارزش آن چشمه را می‌دانست، مسلّماً به جای پا نهادن‌ در جوی، سر می‏نهاد. اگر آن ابله چنان پیامبری یابد که فرمانروای آب حیات و زندگی‌بخش باشد، چرا در برابر آن پیامبر جان نبازد و نگوید: ای فرمانروای آب حیات! ما را به فرمان حق‌ زنده کن. او با پیامبری ملاقات کرده بود که می‏توانست به جان‌ها آب حیات طیبه بخشد، ولی از سرِ نادانی از آن حضرت تنها می‏خواهد اجسام و ابدان را حیات ببخشد.

به‌هوش باش و سگ نفس خود را زنده مخواه که او از زمان‌های پیشین و ادوار دیرین، دشمن جان و روح تو بوده است. نفس که منبع تمام علایق مادی و این جهانی است به سگ تشبیه شده است. مولانا به این حدیث نبوی نظر دارد: «اعدی عدوّک نفسک التی بین جنبیک».

معنای ابیات پایانی این است که تمام همّ و غمّ انسان‌های آزمند و دنیاپرست، تیمار تن و پروردن بدن است و به دنبال صید معانی و کسب معالی نمی‏‏باشند. مولانا می‏گوید: اگر واقعاً سگ نیستی، پس چرا شیفتهْ استخوانی و چرا مانند زالو به مکیدن خون، حریص و آزمندی.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 45)

[2] - (بحار الانوار، ج 14، ص 10)

[3] - سوره نحل،آیه 40

[4] - (احادیث مثنوى، ص 9)

[5] - (بحار الانوار، ج 67، ص 65، از معانى الاخبار، ص 160، امالى صدوق، ص 279)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (59)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:55 عصر  

تمامی ِقصّهْ زنده شدن ِاستخوانها به دعای عیسی علیه السلام.

 

همّ و غمّ انسان‌های آزمند و دنیاپرست، تیمار تن و پروردن بدن است

 

( 460)خواند عیسی نام حق بر استخوان

 

از برای التماس آن جوان

( 461)حکم یزدان از پی آن خام مرد

 

صورت آن استخوان را زنده کرد

( 462)از میان بر جست یک شیر سیاه

 

پنجه بر زد کرد نقشش را تباه

( 463)کله‌اش بر کند مغزش ریخت زود

 

همچو جوزی کاندرو مغزی نبود

( 464)گر ورا مغزی بدی‌ ز اشکستنش

 

خود نبودی نقص إلّا بر تنش

( 465)گفت عیسی چون شتابش کوفتی

 

گفت: زآن‌رو که تو زو آشوفتی

( 466)گفت عیسی چون نخوردی خون مرد

 

گفت در قسمت نبودم رزق خورد

( 467)ای بسا کس همچو آن شیر ژیان

 

صید خود ناخورده رفته از جهان

( 468)قسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه

 

وجه نَه و کرده تحصیل وجوه

نام حق: اسم اعظم، نام بزرگ خدا.

التماس: درخواست توأم با اصرار.

خام مرد: به کمال نارسیده، نادان.

تباه کردن نقش: خرد کردن کالبد، کوفتن جسد.

جَوز: گردو. و اینجا استعارت از جسم است و مغز استعارت از روح و عقل.

          جوزها بشکست و آن کآن مغز داشت             بعدِ کُشتن روحِ پاک نغز داشت‏

          کُشتن و مردن که بر نقش تن است             چون انار و سیب را بشکستن است‏

707- 706 / د / 1

رزقِ خَورد: روزى خوردن. شیر از آن جهت خون مرد را نخورد که روزى هر جاندار در این جهان تا پایان زندگى طبیعى اوست و شیر در زندگى از آن روزى برخوردار شده بود. اشاره دارد بهفرموده‏ى رسول اکرم (ص): «إنَّ الرُّوحَ الأَمِینَ جَبرئیل أَخبَرَنِى عَن رَبِّى تَبارَکَ وَ تَعالى أنَّهُ لَن تَمُوتَ نَفسٌ حَتَّى تَستَکمِلَ رِزقَها أَلا فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أجمِلُوا فِى الطَّلَبِ: رَوح الامین از پروردگارم تبارک و تعالى مرا خبر داد که هیچ تن نمیرد تا روزى خود به کمال بگیرد. هان پس از خدا بپرهیزید و نیکو درخواست کنید.»[1]

حِرص: از صفات ذمیمه است، و آن خواستار شدن روزى غیر مقدّر است. و از بدترین صفات است. على (ع) مى‏فرماید: «بخل و ترس و آز، سرشتهایى جداست که فراهم آورنده آنها بد گمانى به خداست.»[2] و نیز فرماید: «و آز و خود بینى و رشک، موجب بى‏پروا افتادن است در گناهان.»[3]

وجه: به معنی شایستگی در نظر خداوند وداشتن حق در تقدیر الهی است.

وجه نه...: چیزى براى او مقدر نشده و او مى‏کوشد تا مال گرد آورد. و از این معنى است فرموده‏ى على (ع): «پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزىِ هر روز، تو را بس است. پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید، خداى بزرگ در فرداى هر روز آن چه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست پس غم تو بر آن چه از آن تو نیست چیست؟»[4] «دو چیز محال عقل است: خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.»[5] حریص مى‏کوشد مالهایى را گرد آورد که هزینه کردن آن براى وى مقدر نشده است.

وجوه: به معنی امکانات ظاهری ودنیایی است که او نمی تواند از آنها بهره گیرد.

 ( 460) حضرت عیسى در نتیجه التماس و خواهش آن جوان ابله نام مبارک حق را بر استخوان خواند. ( 461) و بحکم خداوند استخوان بصورت اولیه زنده شد. ( 462) یک شیر سیاهى بود که ناگاه بر جوان حمله کرد. ( 463) و سر او را کنده و کله‏اش را که چون گردوى بى‏مغز بود متلاشى کرد. ( 464) البته اگر این جوان مغزى داشت این صدمه فقط بتن او مى‏رسید. ( 465) عیسى بشیر فرمود براى چه باین زودى و با عجله باو حمله کردى گفت براى اینکه تو از او دل خور بودى‏. ( 466) فرمود پس چرا خون او را نخوردى گفت روزى من تمام شده و خون این مرد در قسمت روزى من نبود. ( 467) بسا اشخاص که مثل آن شیر صید خود را نخورده از جهان مى‏روند . ( 468) قسمتش باندازه کاه نیست و حرصش چون کوه است و بدون جهت کالا و نقد از هر طایفه بدست آورده‏ . (- و مبلغى مال جمع کرده خود سوى گور شتافته و دیگران در ماتم او از آن مال سور بپا کرده‏اند .

حضرت عیسی به دلیل اصرار آن جوان، نام شریف حق را بر استخوان خواند و به امر الهی صورت استخوان‌های پوسیده زنده شد. ناگهان شیری سیاه از آن میان برجست و پنجه‏ای زد. سر آن ابله را از تن کند و مغزش را روی زمین ریخت. سر او مانند گردویی پوک و میان تهی بود و در واقع هیچ مغزی نداشت. مولانا می‏گوید: کسی که مغز دارد اگر شیر او را شکار کند فقط تنش دچار نقص یا نابودی می‏شود، ولی روح آگاه او زیان نمی‏‏بیند. عیسی به شیر گفت: چرا این‌قدر سریع او را درهم کوبیدی؟ شیر گفت: به دلیل این‌که تو به دست او خشمگین و پریشان حال شدی. حضرت گفت: چرا خون این مرد را نخوردی؟ پاسخ داد: در قسمتم مقدّر نشده بود که این رزق و روزی را بخورم. چه بسیارند انسان‌هایی که مانند این شیر خشمگین و مهاجم‌، هنوز شکار خود را نخورده از دنیا رفته‌اند. حتی به اندازه کاهی نصیب و قسمت ندارد، ولی آزمندی و حرص مانند کوه، سترگ و عظیم است. او در نزد حق آبرویی ندارد ولی ثروت و اموال بی‌شماری به دست آورده است. و از این معنى است فرموده على (ع): «به یقین بدانید که خدا بنده‏اش را- هر چند چاره اندیشى‏اش نیرومند بود و جست و جویش به نهایت و قوى در ترفند، بیش از آن چه در ذکر حکیم (قرآن) براى او نگاشته مقرر نداشته.»[6]



[1] - (بحار الانوار، ج 100، ص 28، از امالى صدوق)

[2] - (نهج البلاغه، نامه 53)

[3] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 371)

[4] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 379)

[5] - (سعدى، گلستان، ص 182)

[6] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 273)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (58)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:54 عصر  

( 454)لیک بیگار تن پر استخوان

 

بر دل عیسی منه تو هر زمان

( 455)همچو آن ابله که اندر داستان

 

ذکر او کردیم بهر راستان

( 456)زندگی تن مجو از عیسی‌ات

 

کام فرعونی مخواه از موسیات

( 457)بر دل خود کم نه اندیشه‌ْ معاش

 

عیش کم ناید تو بر درگاه باش

( 458)این بدن خرگاه آمد روح را

 

یا مثال کشتی‌ای مر نوح را

( 459)تُُرک چون باشد بیابد خرگهی

 

خاصه چون باشد عزیز درگهی

بیگار: کار بى‏اجرت و بیگار تن. در اینجا به معنى رنج جسم است. (با پرورش جسم روح را میازار).

تن پر استخوان: تنى که در او عشق الهى نیست.

          سینه خالى ز مهر گل رخان             کهنه انبانى بود پر استخوان‏

(شیخ بهایى، نان و حلوا، ص 5)

اندیشه معاش: تشویش گذران زندگى. (در فکر گذران زندگى مباش: غم روزى مخور).

بر درگاه بودن: کنایه از به یاد خدا بودن، در عبادت و ذکر خدا به سر بردن.

تُرک: استعاره از روح.

خرگه: خرگاه. خیمه، جاى آسایش، سراپرده ؛ یعنی روح زمانی محدود در بدن می‌ماند، هم‌چون امیری که برای محافظت خرگاه بر‌‌پا می‌کند.

( 454) ولى بیگارى تن را هر دم بعهده عیسى نگذار. ( 455) مثل آن ابلهى که در داستان ذکر کردیم چیزى که مربوط بنجات تو نیست از عیسى طلب نکن‏. ( 456) از عیسى خود زندگى تن مخواه و از موسى خود هواهاى فرعونى طلب نکن‏. ( 457 )کم از اندیشه معاش بر دل خود بار سنگین درست کن تو در درگاه باش و نترس لوازم عیش تو کم نخواهد شد. ( 458) این بدن جاى آرامش روح است یا مثل کشتى است براى نوح‏. ( 459) وقتى او آرامگاهى داشته باشد چگونه بفکر او نخواهد بود بخصوص اگر عزیز درگاهى باشد.

و مواظب باش که با زحمت بی‌مزد و بی‌فایده برای زندگی بر دل عیسای روح بار تحمیلی قرار ندهی‌ که او را غمگین می‌کند، زیرا پرداختن به جسم مادی، روح را به زنجیر‌های گران وابستگی و تیرگی این جهانی گرفتار می‌سازد. از عیسای روحت زندگی و عیش جسمانی تقاضا مکن و از موسای درونت خواسته‌های فرعونی مخواه. (موسی و فرعون اشاره‌‌ای است به تقابل جنبه‌های روحانی و نفسانی درون انسان که دائماً در حال کشمکش و جدال‌اند و در مقابل یک‌دیگر حرکت می‌کنند) مولانا می‌گوید‌: این‌قدر در اند‌یشه معاش نباش و دل بدان مسپار! زیرا مایه زندگی و معاش کا‌ستی نمی‌گیرد؛ تو فقط ملازم درگاه حق باش. اشاره‌ای است به آیه شریفه که می‌فرماید: «وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى »: خانواده‌ات را به نماز فرمان ده و خود نیز بر نماز و ذکرحق شکیبا باش؛ ما از تو روزی کسی را نمی‌خواهیم‌، بلکه ما به تو روزی می‌دهیم و فرجام‌نیک برای پرهیزکارن است. [1]



[1] - سوره طه آیه 132


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 404 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402030 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]