آن که میانه‏روى گزید ، درویش نگردید . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(376)
جمعه 94 مهر 10 , ساعت 9:11 صبح  

حقایق الهی برای مؤمنان، مانند آب برای تشنه است

( 3606)پس چو حکمت ضاله‌ْ مؤمن بود

 

آن ز هر که بشنود موقن بود

( 3607)چون‌که خود را پیش او یابد فقط

 

چون بود شک چون کند او را غلط

( 3608)تشنه‌ای را چون بگویی تو شتاب

 

در قدح آب است بستان زود آب

( 3609)هیچ گوید تشنه کین دعویست رو

 

از برم ای مدعی مهجور شو

( 3610)یا گواه و حجتی بنما که این

 

جنس آب است و از آن ماء معین

( 3611)یا به طفل شیر مادر بانگ زد

 

که بیا من مادرم هان ای ولد

( 3612)طفل گوید مادرا حجت بیار

 

تا که با شیرت بگیرم من قرار

 ضاله مومن: نگاه کنید به: شرح بیت 2921و 1673/ د / 2

موقن: یقین کننده، باور دارنده.

فقط: تنها، تنهایى.

غلط کردن: نشناختن.

مهجور: دور.

ماء معین: آب روان، آب خوش‌گوار.

 ( 3606) پس چون حکمت گمشده مؤمن است از هر کس که آن را بشنود باور کرده یقین پیدا مى‏کند. ( 3607) براى اینکه خود را پیش گمشده خود مى‏یابد در این صورت چرا شک بکند. ( 3608) اگر به تشنه‏اى بگویى در آن قدح آب هست زود برو برداشته بخور. ( 3609) هیچ ممکن است بگوید اینکه تو مى‏گویى ادعا است برو من باور نمى‏کنم؟. ( 3610) یا هیچ مى‏گوید که دلیلى اقامه کن که این آبست و از جنس همان آبى است که گفته‏اند؟. ( 3611) بطفل شیر خوار مادر بانگ زد که بیا بچه جان من مادر تو هستم‏. ( 3612) آیا طفل مى‏گوید که مادر دلیل بیار تا من شیر تو را بخورم‏.

در این‌جا مولانا به این حد‌یث اشاره می‌کند که: «الحکمة ضالة المؤمن فحیث وجدها فهو احق بها؛ حکمت، علم باطن قرآن و حقایق الهی است و برای مؤمن مانند شتر گم شده اوست که هر جا آن را بیابد می‌شناسد‌»، و از هرکه بشنود بدان یقین می‌کند و می‌پذیرد.پس آنان که حقیقت را شناخته‏اند و در جست و جوى آن بر آمده‏اند چون نشانه آن را در کسى دیدند، از او مى‏پذیرند، چنان که دعوت پیمبران را کسانى پذیرفتند که جانهاشان آن دعوت را شنیده و لبیک گفته بود اما آنان که با آن دعوت آشنا نبودند نپذیرفتند و راه خلاف پیمودند.

مولانا مثال می‌زند که حقایق الهی برای مؤمنان، مانند آب برای تشنه یا شیرمادر برای نوزاد است و مؤمن در برابر تعلیم مردان حق بحث و جدل نمی‌کند.

 

( 3613)در دل هر امتی کز حق مزه‌ است

 

روی و آواز پیمبر معجزه ا‌ست

( 3614)چون پیمبر از برون بانگی زند

 

جان امت در درون سجده کند

( 3615)زآن‌که جنس بانگ او اندر جهان

 

از کسی نشنیده باشد گوش جان

( 3616)آن غریب از ذوق آواز غریب

 

از زبان حق شنود: انی قریب

 مزه: کنایه از نشان هدایت.

غریب: استعاره از روح انسانى که از عالم مجردات است و در عالم خاک افتاده.

غریب: شگفت.

إنِّى قریب: برگرفته است از آیه «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدَّاعِ إِذا دَعانِ: و چون بندگان من تو را از من پرسند پس همانا من نزدیکم مى‏پذیرم دعوت خواننده را گاهى که مرا بخواهد.»[1]

 ( 3613) هر امتى که در دلشان ذوق حق وجود دارد چهره و صداى پیغمبر براى آنها معجزه است‏. ( 3614) چون پیغمبر از بیرون صدا بزند جان آنها در درونشان سجده مى‏کند. ( 3615) زیرا که جنس بانگ او را گوش جان از دهان کسى نشنیده است‏. ( 3616) غریبى از ذوق آواز غریب از زبان حق آیه«فَإِنِّی قَرِیبٌ » شنید .

«مزه» در این‌جا ترجمه «ذوق» است؛ یعنی نخستین ادراکات رهروان از حقایق الهی که همراه با شور و وجد است. برای آنها که از حقایق الهی ادراکی دارند، معجزه ضرورت ندارد‌، بلکه دیدار و سخن پیامبران، خود معجزه است. مولانا دو نفر را مثال می‌زند که هر دو عاشق حق‌اند اما از هم دور هستند و به دلیل همدردی و ادراک مشترک، صدایشان برای یکدیگر آشناست و چون به گوش می‌رسد‌، گویی که حق می‌گوید: من به تو نزدیکم.



[1] - (سوره بقره،آیه 186)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(375)
جمعه 94 مهر 10 , ساعت 9:10 صبح  

بیان ِدعوی یی که عین ِآن دعوى گواهِ صدق خویش است

 عنایت حضرت حق لازم دریافت حقایق است

( 3588)گر تو هستی آشنای جان من

 

نیست دعوی گفت معنیلان من

( 3589)گر بگویم نیم‌شب پیش تو‌ام

 

هین مترس از شب که من خو‌یش تو‌ام

( 3590)این دو دعوی پیش تو معنی بود

 

چون شناسی بانگ خو‌یشاوند خود

( 3591)پیشی و خویشی دو دعوی بود لیک

 

هر دو معنی بود پیش فهم نیک

( 3592)قرب آوازش گواهی می‌دهد

 

کین دم از نزدیک یاری می‌جهد

( 3593)لذت آواز خو‌یشاوند نیز

 

شد گواه بر صدق آن خو‌یش عزیز

( 3594)باز بی‌الهام احمق کو ز جهل

 

می‌نداند بانگ بیگانه ز اهل

( 3595)پیش او دعوی بود گفتار او

 

جهل او شد مایه‌ْ انکار او

 معنى لان: معنى زار. گفتِ معنى لان: سخن سراسر معنى، سخن حقیقت.

دو دعوى: دعوى خویشاوندى و پیش او بودن.

پیشى: نزدیک بودن.

این دو دعوی: عبارتند از: من خویش تواَم و پیش توام(خویشی و پیشی).

فهم نیک: فهم زود یاب، فهم روشن.

دم: آواز.

نزدیک: نزد.

جهیدن: رسیدن.

بى‏الهام: ناآگاه. که خدایش نور معرفت نداده.

 ( 3588) اگر تو آشناى جان من باشى گفته من که قرین با معنى است ادعا محسوب نمى‏شود. ( 35749) اگر بگویم که من در این نصف شب پیش تو هستم یا بگویم تو از شب نترس زیرا که من خویش تو بوده و بیگانه نیستم‏. ( 3590) این دو دعوى پیش تو ادعاى صرف نیست بلکه عین حقیقت و معنى است چرا که صداى خویشاوند خود را مى‏شناسى‏. ( 3591) من پیش تو هستم و من خویش تو هستم دو دعوى بودند ولى هر دوى اینها در نزد فهم تو حقیقت و معنى بودند. ( 3592) نزدیکى صدا شاهد آنست که گوینده نزدیک و پیش تو است‏. ( 3593) لذتى که از شنیدن صداى خویشاوند مى‏برى گواهى مى‏دهد که این کس خویش تو است و بیگانه نیست‏. ( 3594) اما آن احمقى که از جهل صداى بیگانه را از آشنا تمیز نمى‏دهد. ( 3595) پیش او این گفتار ادعا است زیرا که جهل و عدم شناسائیش باعث مى‏شود که این گفتار را ادعا تلقى کرده و انکار کند.

سخن مولانا دنباله قصّه مریدی است که پرگویی خود را مناسب با درجه آگاهی خود می‌دانست. «آشنای جان» کسی است که با ما رابطه قلبی و باطنی دارد. معنای کلی ابیات این است که: برای درک سخن هر کس، شنونده باید آشنا و معتقد به او باشد. «احمق» کسی است که ادراک حقایق ندارد و به همین دلیل "بی‌الهام" می‌ماند؛ یعنی به باطن او آگاهی راه نمی‌یابد. او اهل حق را از اغیار باز‌نمی‌شناسد و همه را مدعی می‌شمارد.

مضمون محتوایی سخن مولانا در این ابیات این است که: برای دریافت حقیقتها ، لزوماً عنایت حضرت حق لازم است و گر نه پذیرفتن آن محال نماید، چنان که دعوى پیمبران و مردان خدا را آنان که با جانشان با آن دعوى آشنا بود، پذیرفتند، اما کسانى که از عنایت الهى بهره نداشتند منکرانشان گشتند.

 

( 3596)پیش زیرک کاندرونش نورهاست

 

عین این آواز معنی بود راست

( 3597)یا به تازی گفت یک تازی‌زبان

 

که همی‌دانم زبان تازیان

( 3598)عین تازی گفتنش معنی بود

 

گرچه تازی گفتنش دعوی بود

( 3599)یا نویسد کاتبی بر کاغذی

 

کاتب و خط‌خوانم و من امجدی

( 3600)این نوشته گرچه خود دعوی بود

 

هم نوشته شاهد معنی بود

( 3601)یا بگوید صوفی‌ای دیدی تو دوش

 

در میان خوابسجاده ‌به دوش

( 3602)من بدم آن وآن‌چه گفتم خواب در

 

با تو اندر خواب در شرح نظر

( 3603)گوش کن چون حلقه اندر گوش کن

 

آن سخن را پیشوای هوش کن

( 3604)چون تو‌را یاد آید آن خواب این سخن

 

معجز نو باشد و زر کهن

( 3605)گرچه دعوی می‌نماید این ولی

 

جان صاحب‌ واقعه گوید بلی

 زیرک: کسی است که ادراک حقایق را دارد و در «اندرونش» نور حق می‌تابد و آواز مرد حق را می‌شناسد و سخن او را باور می‌کند.

امجد: به معنى بزرگوار و جوانمرد، بزرگوارتر‌، شایسته‌تر . چنین است در نسخه اساس، و احتمال مى‏رود «ابجدى» بوده است کنایه از ابجد دان باشد. و کاتب آن را درست ننوشته.

نظر: دید باطنی مرد حق است که از طریق آن حقیقت را می‌بیند.

واقعه: خواب.

صاحب واقعه: کسی است که دریافت‌ها و مشهودات غیبی، چیزی برتر از واقعیت‌های زندگی به او گفته است و روح او ادعا را از حقیقت باز می‌شناسد و در این‌جا کسی است که خواب دیده است.

زَرِّ کهن: زر قیمتی، طلایى که به علّت قدمت بهاى بیشترى یافته است. کنایت از گفتار پر ارزش.

( 3596) در صورتى که پیش آن زیرکى که دلش نورانى است این گفتار حقیقت و معنى بود. ( 3597) یک مثال دیگر مى‏زنیم اگر تازى زبانى بزبان تازى گفت که من زبان تازى مى‏دانم‏. ( 3598) اگر چه دعوى تازى دانستن مى‏کند ولى همین که بزبان تازى این دعوى را ادا کرد دعویش عین حقیقت و معنى است‏. ( 3599) یا اگر نویسنده‏اى روى کاغذ بنویسد که من نویسنده‏ام سواد دارم‏. ( 3600) این نوشته اگر چه ادعا است ولى همین نوشته شاهد معنى اوست‏. ( 3601) یا اگر صوفى اى بتو بگوید که تو دیشب بخواب سجاده بدوشى را دیدى‏. ( 3602) آن من بودم و آن چه در خواب بتو در شرح نظر خود گفتم‏. ( 3603) آن را گوش کرده و پیشواى هوش قرار ده‏. ( 3604) چون آن خواب و سخنانى که گفته شده بیاد تو آید معجز نویى شده و راز کهنه خواهد بود. ( 3605) اگر چه این سخن بدعوى مى‏ماند ولى جان صاحب واقعه آن را مى‏پذیرد و مى‏گوید بلى همین است‏.

مولانا در این ابیات مثال‌هایی می‌آورد که ادعا‌ست اما همه باور دارند که دروغ نیست. پس برخی دعوی ها خود عین حقیقت است، چون کسى دعوى دانستن زبانى کند و بدان زبان سخن گوید، آن دعوى عین حقیقت است، یا به گفته مولانا شب هنگام خویشاوندى که در کنار تو خفته است گوید من خویش تو و نزدیک تو هستم. شنیدن آواز او از نزدیک و آشنا بودن با صدا، هر دو دعوى وى را اثبات مى‏سازد. یا کسى تو را از خوابى که دیده‏اى خبر دهد و به تو گوید در خواب به تو چنین و چنان گفتم، باید آن چه را گفتم به کار بندى. یاد آورى آن خواب نیز حقیقتى است روشن و برهانى است بر صدق دعوى گوینده.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 498 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401610 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]