( 246) نیم جان بستاند و صد جان دهد |
|
آن چه در وهمت نیاید، آن دهد |
( 247)تو قیاس از خویش مىگیرى و لیک |
|
دور دور افتادهاى، بنگر تو نیک |
نیم جان: جان انسانى است که بر اثر مجاهدت و تربیت درست، بنور معرفت، روشن نگشته و بمراتب کمال نرسیده است،چرا که هستی ما بدون معرفت الهی وپیوستگی به حق، نیم جان است .
صد جان دهد : یعنی یک زندگی همراه با معرفت ارزش صد زندگی دارد وچیزی به ما می دهد که درتصور نمی آید .
آن چه در وهمت نیاید آن دهد : همانگونه که در حدیث آمده است: «قال اللَّه تعالى اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر.»[1]
( 246) یک نیمه جانى را گرفته صد جان مىبخشد بخشش او بحدى است که در خیال تو نمىگنجد. ( 247) تو وقایع را با ترازوى خود سنجیده ما فوق خود را بخود قیاس مىکنى ولى دقت نموده خوب نگاه کن که از حقیقت دور افتادهاى.
مولانا می گوید: نباید مسئله معرفت الهی را با خود و با امکان و ادراک خود قیاس کرد؛ زیرا ما را از حقیقت دور میکند. در مورد سرگذشت حضرت موسی آمده است که او خضر را دید و با او همراه شد. خضر با این شرط همراهی او را پذیرفت که هر چه دید اعتراض نکند، اما چند بار موسی شرط را فراموش کرد و اعتراض نمود. یکی از آن موارد این بوده است که خضر در دریا کشتی یا قایقی را میشکند و وقتی با اعتراض موسی مواجه میشود میگوید: کشتی از آنِ خانوادهْ فقیر بود و اگر سالم میماند پادشاه آن را غصب میکرد و این تنها وسیلهْ زندگی و کار و کسب، از دست آنها میرفت.
نمونهْ دیگر: خضر پسری را در ساحل دید و بیدرنگ او را کشت. دلیل خضر این بود که اگر او را نمیکشتم آدم تبهکاری میشد و دستش به خون پدر و مادرش آغشته میگشت.[2]
مولانا میگوید: آن که از حق، وحی و جواب به او میرسد بههرحال به کار او اعتراض وارد نیست و حتماً مصلحتی داشته و طبیب الهی آگاهانه و طبق دستور و فرمان الهی عمل کرده است. اما تو که از اسرار الهی آگاهی نداری قضاوت عجولانه میکنی.
آری آن کسی که چنین شاهی میکشد، در بهترین موقعیت و مکان قرار میگیرد که از فهم و ادراک ظاهری بسی دور است و نمیتوان به آسانی آن را فهمید.
نیم جان بستاند و صد جان دهد |
|
آنچه اندر وهم ناید آن دهد |
فهم و درک چنین حقیقتی حتی در بعضی موارد بر پیامبری همانند موسی پوشیده و مخفی میماند.
وهم موسی با همه نور و هنر |
|
شد از آ ن محجوب تو بیپر مپر |
لذا خوشتر آن که همانند اسماعیل سرِ تسلیم فرود آریم که تا لحظهْ آخر با رغبت گردن زیر تیغ داده و آمادهْ قربان شدن باشیم. همانند جان انبیا و اولیا که پس از رها شدن از بند تن به حضرت حق میپیوندد و از وصال حق شادمان است. همچو جان پاک احمد با احد و یا همانند عاشقان با ارائهْ جانِ، شرابِ زندگی جاوید بنوشند و کشته شدن به دست معشوق را زندگی تازهای بدانند و چون معشوق، حق است این زندگی تازه جاودانگی دارد.
همچو اسماعیل پیشش سر بنه |
|
شاد و خندان پیش تیغش جان بده |
تا بماند جانت خندان تا ابد |
|
همچو جان پاک احمد با احد |
عاشقان آن گه شراب جان کشند |
|
که به دست خویش خوبانشان کشند |
( 240) گر بُدى خون مسلمان کام او |
|
کافرم، گر بُردمى من نام او |
( 241) مىبلرزد عرش از مدح شقى |
|
بد گمان گردد ز مدحش متقى |
( 242)شاه بود و شاه بس آگاه بود |
|
خاص بود و خاصهى الله بود |
( 243) آن کسى را کش چنین شاهى کُشد |
|
سوى بخت و بهترین جاهى کَشد |
( 244) گر ندیدى سود او، در قهر او |
|
کى شدى آن لطف مطلق قهر جو؟ |
( 245) بچه مىلرزد از آن نیش حَجام |
|
مادر مشفق، در آن غم شاد کام |
مىبلرزد عرش از مدح شقى : ناظر است بمضمون این حدیث: «إذا مُدِحَ الفاسقُ غَضَبَ الربُّ َ اهتَزَّ لِذلکَ العَرشُ»[1]. ستایش بدکاران عرش را به ارزه در می آورد.
خاصهى الله بود: یعنی ازاولیاء خدا، کسی که مورد توجه پروردگار است.
گر ندیدى سود او در قهر او: یعنی شاه می دید که این ستم وآزار به سود زرگر است وگرنه او که لطف محض بود چگونه ستم وآزار روا می داشت؟
حجام: اشاره به سنتی است که در مشرق زمین رواج داشته وهر ساله مقداری از خون بدن را باابزار خاص بیرون می کشیده اند.
مشفق: یعنی دلسوز.
( 240) اگر مقصد و مقصود ریختن خون مسلمانى بود من کافرم اگر از او نام برده او را موضوع حکایت قرار مىدادم.( 241) از مدح و ستایش اشخاص شقى عرش بلرزه مىآید و پرهیزکاران از مدح اشقیا خاطرههاى بد پیدا مىکنند. ( 242) او شاه بود شاه دانشمند دل آگاه و از بندگان خاص خداوند.( 243) کسى را که چنین شاهى بکشد بطور قطع نکشته بلکه او را بطرف جاه و جلال و تخت عزت کشیده است ( 244) آن لطف و رحمت مطلق اگر سود او را در قهر نمىدید هرگز قهرى از او بظهور نمىرسید .( 245) آرى طفل از نیشتر حجامت کن مىترسد و مىگرید ولى مادر مهربانش غرق شادى و شعف است که صحت طفل خود را تأمین مىکند.
دراین ابیات مولانا از خود دفاع مىکند از آن رو که پادشاه مردم کشى را بحسب ظاهر ستوده است و روش دفاع بدین گونه است که مولانا اظهار مىکند که بموجب حدیث، ستایش اشقیا و مردم سنگ دل، خشم خدا را بر مىانگیزد و عرش را با همهى عظمت بلرزش مىآورد و او که مسلمان پاک اعتقاد است اگر مطمئن نباشد که پادشاه فرمان بقتل زرگر از روى مصلحت و بحکم حق داده است هرگز بستایش وى زبان نمىگشاید.
استاد فروزانفر درشرح مصرح دوم این بیت چنین می گوید: و بد گمان شدن متقى را بدو طریق مىتوان توجیه کرد: یکى آن که این ستایش موجب آن مىشود که مردم پرهیزکار در حق ستایشگر سوء ظن برند که او نیز به قتل و خونریزى خشنود است . دوم آن که ستایش و مدح سبب تلقین بنفس است چه از گوش و دهان هم بدل راهى است همچنان که از دل بگوش و دهان راهى دیگر و این دو در یکدیگر تاثیر مىکنند و بنا بر این آدمى هر قدر پاک دل و پرهیزکار باشد باز هم از گفتار خود متاثر مىشود از آن جهت که اظهار مطلبى از هر نوع که باشد ایجاد تعهد مىکند و در نتیجه بدان ملتزم و معتقد مىگردد و بر این توجیه (بد گمانى) بمعنى سوء ظن نیست بلکه معنى آن، اندیشهى تباه و فکر فاسدى است که در شخص مداح ممکن است بوجود آید و خطر آن از بد گمانى دیگران بیشتر است.
( 233) بهر آن است این ریاضت وین جفا |
|
تا بر آرد کوره از نقره جُفا |
( 234) بهر آن است امتحان نیک و بد |
|
تا بجوشد، بر سر آرد زر زبد |
( 235)گر نبودى کارش الهام اله |
|
او سگى بودى دراننده، نه شاه |
( 236)پاک بود از شهوت و حرص و هوا |
|
نیک کرد او، لیک نیک بد نما |
ریاضت: پرورش ستور،به خصوص اسب ، دراصطلاح عرفا وعلمای علم اخلاق: بدل کردن صفات بد بصفات نیک، عملى سخت که براى اصلاح باطن بدستور مربی بر عهده گیرند خواه از جنس عبادت و یا خدمت باشد .
جُفا: یعنی خاشاک، دراینجا مواد زائدی که درنقره وطلا که پی از ذوب درکوره، از آنها جدا می شود.
زبد: کف مایعات، کف زر و سیم که بوقت گداز بر سر آید.
نیک بد نما: یعنی کارخوب ولى خوبى که بنظر بد مىآید.
( 233) این سختیها و جفاها بمنزله کورهایست که بوسیله آن غش و مواد خارجى زر را گرفته و شمش خالص کامل عیار بیرون مىدهد . ( 234) این امتحانات سخت از نیک و بد اشخاص براى این است که چون زر مغشوش و مخلوط با مواد خارجى در بوته امتحان بجوش آمد مواد خارجى را چون کف روى مایع بیرون بریزد.( 235) اگر کار شاه از روى الهام نبود شاه نبود بلکه بایستى او را سگ درنده شمرد.( 236) او از شهوت و طمع و حرص پاک بود و کارى که کرد خوب بود ولى خوبى که بنظر بد مىآید.
این ابیات، بیان حکمت ریاضت است از آن جهت که ریاضت هم نوعى از کشتن است زیرا آرزو و خواهشهاى نفسانى از مظاهر حیات است خاصه بنظر اهل ظاهر که زندگى را همین تمتعات و لذایذ حسى مىپندارند و ریاضت چیزى جز خلاف نفس و بر کندن ریشهى هوى نیست و با وجود این، مرید ریاضتهاى صعب را تحمل مىکند براى آن که بکمال و حیات خوشتر دست یابد پس کشتنى که بفرمان خدا و یا ولى کامل صورت پذیرد یا براى رسیدن بزندگى جاوید است نسبت بمومنان که در جهاد کشته مىشوند و یا براى کم شدن وزر و گناه و مصلحت اجتماع، نسبت بمنکران که بفرمان انبیا و اولیا بقتل مىرسند و بهر حال وظیفهى ما تسلیم و ترک بد گمانى است. و درین ابیات مولانا سالک را بزر و سیم و ریاضت را بگداختن تشبیه کرده و اخلاق بد و هواى نفس را بکف مانند نموده است و نتیجهاى که مىخواهد بگیرد اینست که آن فرمان کشتن مانند امر بریاضت است که بظاهر دشوار و خلاف مصلحت مىنماید و در حقیقت عین صلاح و حکمت است. موضوع ریاضت و حکمت آن را مولانا در دفتر سوم نیز بتفصیل بیشتر مطرح کرده است.[1]
( 237) گر خِضِر در بحر کشتى را شکست |
|
صد درستى در شکست خِضر هست |
( 238) وهم ِموسى با همه نور و هنر |
|
شد از آن محجوب، تو بىپر مَپَر |
( 239) آن گل سرخ است، تو خونش مخوان |
|
مست عقل است او، تو مجنونش مخوان |
گر خضر: اشاره ای دارد بقصهى موسى و خضر که در کشتى نشستند و خضر کشتى را سوراخ کرد، مطابق آیهى شریفه:فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی اَلسَّفِینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً [2].
بىپر مپر: یعنی بدون آگاهی اظهار نظر نکن،یاآنجا که آگاهی نداری، دست دردامن راهنمایی مورد وثوق بزن تا تو را راهنمایی کند. چنان که فرموده است:[3]
هین مپر الا که با پرهاى شیخ تا ببینى عون لشکرهاى شیخ
مجنونش مخوان: یعنی تو که از اسرارالهی آگاهی نداری، قضاوت نادرست می کنی. بسیاری از آنها که ظاهری شوریده ودیوانه وش دارند مردان کامل وصاحب معرفت اند. و ممکن است ناظر باشد به آیاتى که در آنها ذکر شده است از قول کفار که حضرت رسول اکرم یا سایر انبیا را مجنون پنداشتهاند:«وَقَالُواْ یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»:و گفتند: «اى کسى که «ذکر» [= قرآن] بر او نازل شده، مسلماً تو دیوانهاى!د .[4]
( 237) اگر حضرت خضر در دریا کشتى را سوراخ و معیوب نمود و بالاخره شکست صد درستى در این شکستن وجود داشت که حضرت موسى با رتبه نبوتش از آن بىخبر بود.( 238) فهم حضرت موسى با آن همه بزرگوارى از فهم حکمت کار حضرت خضر محجوب شد پس تو دیگر در این فضاى بىانتها با نداشتن پر هوس پریدن مکن . ( 239) چشم بگشا و ببین که گل سرخ نو شکفته است آن را خون مپندار و درست نگاه کن که این شخص مست عقل است تو از جهل او را مجنون و دیوانه مگو.
[1] - مثنوى، ج 3، ب 4211- 4159
[2] - الکهف آیهى 71، نیز 79
[3] - مثنوى، ج 4، ب 544
[4] - الحجر آیهى 6
( 227) آن که جان بخشد، اگر بکشد رواست |
|
نایب است و دست او دست خداست |
( 228) همچو اسماعیل پیشش سر بنه |
|
شاد و خندان پیش تیغش جان بده |
( 229)تا بماند جانت خندان تا ابد |
|
همچو جان پاک احمد با احد |
( 230)عاشقان جام فرح آن گه کَشند |
|
که به دست خویش خوبانشان کُشند |
( 231) شاه آن خون از پى شهوت نکرد |
|
تو رها کن بد گمانى و نبرد |
( 232) تو گمان بردى که کرد آلودگى |
|
در صفا، غش کى هلد پالودگى |
آن که جان بخشد اگر بکشد رواست : منظور این است که آن کسی که از حق وحی وجواب به او می رسد، می تواند پیامبری یا ولیی باشد، وبه هرحال به کار او اعتراض وارد نیست:
شیشه گر کو بدمى صد قدح و جام کند قدحى گر شکند زو نتوان گشت برى
دیوان، ب 30503
نایب است و دست او دست خداست : ناظر است به آیهى شریفه:«إِنَّ اَلَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اَللَّهَ یَدُ اَللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ »[1]
همچو اسماعیل: اشاره است به داستان ابراهیم که فرزندش را مىخواست قربان کند ولى خداوند، گوسفندى بفداى او فرستاد و آن داستان مذکور است در سورهى الصافات[2] و مفسرین در نام آن فرزند اختلاف کرده و بعضى اسحاق و عدهاى اسماعیل دانستهاند و بعقیدهى مفسرین شیعه قول اخیر رجحان دارد.[3]
خون کردن: خون ریختن، کشتن، و بدین مناسبت قاتل را خونى مىگویند.
در صفا غش کى هلد پالودگى: یعنی توجه او به خداوند، اورا از پلیدی شهوت پاک کرده و پالودگی وپاکی نمی گذارد که درصفای درونی مرد، غلّ وغشیّ راه یابد.
( 227) کسى که جان مىبخشد اگر هم بکشد بخطا نرفته و شایستگى این عمل را دارد او نایب حق است و دست او دست خدا است. ( 228) اگر چنین بزرگوارى قصد کشتن تو را کرد مثل اسماعیل ع که در مقابل تیغ پدرش حضرت ابراهیم تسلیم محض شد تو نیز خود را تسلیم کرده با کمال بشاشت در زیر تیغ او جان تسلیم کن. ( 229) در مقابل او سر تسلیم فرود آر تا جان تو تا ابد خندان و خوش دل باشد چنانچه جان حضرت احمد در جوار حضرت احدیت خوش دل و خوشحال است.( 230) عشاق حقیقى آن زمان جام فرح و خوشحالى مىنوشند که معشوق با دست خود بکشتن آنها قیام کند.( 231) در باره شاه بد گمان مباش که او این کار را از روى شهوت بجا نیاورد.( 232) گمان مبر که گوهر پاک شاه با این کار گردآلود شد زیرا حقیقتى را که صفاى محض و خلوص مطلق است غش چگونه آلوده مىکند.() مبادا گمان بد در باره او ببرى که آیه شریفه:« إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ » این قبیل گمانها را گناه شمرده است.
در این ابیات نیزمولانا دفاع از پادشاه را که آمر بود و قتل زرگر بفرمان وى صورت گرفت تعقیب مىکند بدین گونه که آن قتل و آن فرمان از کسى صادر شد که بکلى از اغراض نفسانى پاک بود و بیخ آرزو و شهوت را بر کنده بود و آن خون براى آن ریخته شد که مصلحت مقتول در آن بود و یا آن که بر وفق صلاح کلى انجام گرفت مانند آن چه انبیا و مصلحین بشریت مىکنند و ما بر ایشان اعتراض نتوانیم کرد یا عملى که طبیب حاذق براى مصلحت شخص بیمار و یا جلوگیرى از انتشار بیمارى مىکند و آن همه در قانون اجتماع مقبول بلکه ممدوح است و چون پادشاه خویش را از غرض شخصى پاک کرده بود پس فرمان وى بجا و در محل قبول اتفاق افتاد.
[1] - الفتح، آیهى 10
[2] - آیهى 107- 101
[3] - تفسیر طبرى، ج 23 ص 49- 46 و تبیان از ابو جعفر طوسى، ج 2، ص 495
( 226) آن که از حق یابد او وحى و جواب |
|
هر چه فرماید، بود عین صواب |
وحى: القاء و بیان معنى، پنهان از غیر، الهام، ظهور معنى در خواب، وصول معنى بدل و یا از راه گوش بواسطهى ملک، کلام خدا که بانبیا مىرسد در اصطلاح شرعى، و حقیقت آن پیوستگى دل است بعالم غیب و ظهور حقیقت بىواسطهى تعلم، بدین معنى مخصوص انبیا نیست و در قرآن کریم براى اولیا نیز استعمال شده است:وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى اَلْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی[1] و عرفا، وحى را منقطع نمىشمارند و ظاهرا مراد ایشان معنى اخیر است، مولانا مىفرماید:
نه نجومست و نه رملست و نه خواب وحى حق و الله اعلم بالصواب
از پى رو پوش عامه در بیان وحى دل خوانند آن را صوفیان[2]
( 226) کسى که مخاطب حق واقع شده از جانب خداوند وحى باو مىرسد هر کارى که بکند و هر فرمانى که بدهد عین صواب است اگر چه بنظر عموم ناصواب آید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |