( 2079)هر نفر را بر طویله خاص او |
|
بستهاند اندر جهان جستوجو |
( 2080)منتصب بر هر طویله رایضی |
|
جز به دستوری نیاید رافضی |
( 2081)از هوسگر از طویله بگسلد |
|
در طویله دیگران سر در کند |
( 2082)در زمان آخر چیان چستوخوش |
|
گوشهْ افسار او گیرند و کش |
( 2083)حافظان را گر نبینی ای عیار |
|
اختیارت را ببین بیاختیار |
( 2084)اختیاری میکنی و دست و پا |
|
بر گشا دستت چرا حسبی چرا |
( 2085)روی در انکار حافظ بردهای |
|
نام تهدیدات نفسش کردهای |
رافض: در لغت ترک کننده، واگذارنده، و در این بیت در معنى رانده، ترک کننده و برون شونده است.
آخرچیان: معنى لغوى آن معلوم است، و در این بیت کنایه از موکلان و حافظان است که از جانب پروردگار بر نفوس گماردهاند که:« إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ».[1] و نیز آیه:« لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ»: براى او (آدمى را) فرشتگانى است از پیش رو و از پس وى که او را به فرمان خدا نگاه مىدارند.[2]
تهدیدات نفس: نگرانیهای این جهانی است که نفس، آنها را در نظر سالک بزرگ میکند و او را به خود مشغول میسازد و از حق دور مینماید.
مولانا می گوید: در این جهانِ پرتکاپو، هم اسیران قید زمان به ریسمانی خاص بسته شدهاند و هم فارغان از قید زمان. هر انسانی ـ مؤمن و چه غیر مؤمن ـ به مرتبهای از مراتب معرفت و شناخت وابسته است. در این جهان پر جنب و جوش مادی، هر یک از دنیاپرستان را در آخور شناخت خود بستهاند و بر هر مرتبهای از مراتب انسانها مأموری گماشتهاند که هیچکس بدون اجازه و یا دستور او نمیتواند مرتبهْ خود را ترک گوید و به مرتبهای که دلش میخواهد برود. اشاره به آیه شریفه سوره« ق » دارد: گفتاری بر زبان نراند جز آنکه نگاهبانی آماده به نزد اوست. نیز به آیه سوره طارق: نیست هیچ کسی جز آنکه بر او فرشتهای نگهبان گمارده شده.
هرگاه کسی از روی هوا و هوس ریسمان مخصوص خود را پاره کند و سر از طویلهْ دیگران درآورد بلافاصله آخورچیان چابک حق (فرشتگان نگهبان بر عالم) گوشهْ افسار او را میگیرند و او را به مرتبهْ قبلیاش باز میگردانند؛ یعنی اگر کسی بیمقدمهْ لازم و شایسته و از روی هوی و هوس بخواهد به مرتبهْ نیکان و مقام بزرگان درآید و خود را در صف آنان جا بزند، فرشتگانِ نگهبان، او را رسوا میکنند و دوباره به مرتبه نازل قبلیاش باز میگردانند، زیرا «تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف».
در یک جمع بندی از آنچه تاکنون گذشت، می توان گفت: نخستین امری که مولانا بر آن تاکید ورزیده این که همراهى با مردان کامل، موجب کمال و سالک را از حقیقتهایى آگاه می نماید.
دیگر آن که صحبت مردان خدا سالک را از خود و زمان و آن چه بسته به عالم ظاهر است مىرهاند، و به دنیاى بىرنگى و بىتَعیّن مىکشاند تا آن جا که محرم حق مىگردد. دیگر آن که به امر خدا در آدمى قوتى به ودیعت نهاده شده که او را از نیک و بد آگاه مى کند و با آن نیرو مىتواند از دو راه خیر و شر هر یک را که به خواهد بگزیند. چه بسا انسان آن قوت یا حافظ را از خود مىبیند درحالى که چنین نیست و مؤید آن کلام ربّ العالمین است که :« وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ. کِراماً کاتِبِینَ. یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ»: و همانا بر شما نگهبانانى است گرامى که کردارتان را مىنویسند و از آن چه مىکنید آگاهاند.[3] سپس مولانا غافلان را متنبّه مىسازد که اگر فرشتگان حافظ را نمىبینى از روى اثر، آنان را بشناس. اختیارى که قدرت پروردگار بىاختیار تو در تو به ودیعت نهاده است از حافظان توست که بر تو موکّلاند، و تو را از ارتکاب منهیات مىترسانند و تو آن را تهدید نفس مىشمارى.
او همىپنداشت کایشان در همان وهم و تخویفاند و وسواس و گمان
که بودشان لرزه و تخویف و ترس از توّهمها و تهدیداتِ نفس
1724- 1723/ د / 3.
( 2074)ساعتی با آن گروه مجتبی |
|
چون مراقب گشتم و از خود جدا |
( 2075)هم در آن ساعت ز ساعت رست جان |
|
زآنکه ساعت پیر گرداند جوان |
( 2076)جمله تلوینها ز ساعت خاسته است |
|
رست از تلوین که از ساعت برست |
( 2077)چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی |
|
چون نماند محرم بیچون شوی |
( 2078)ساعت از بیساعتی آگاه نیست |
|
زآنکه آن سو جز تحیّر راه نیست |
آن گروه مجتبی: برگزیدگان حق.
ساعت: در این بیتها کنایه است از مقید به وقت بودن که نشانه توجه به عالم ظاهر است.
تلوین:آثار رنگارنگ حیات مادی و دلبستگی و اثرپذیری از آنهاست.
جلوههای هفتگانهْ حق، سخن دقوقی را تأیید کردند. اکنون آنها با دقوقی به مراقبه و سیر در عالم معنا مینشینند. سالک باید در مراقبه، «از خود جدا» و از هرچه جز پروردگار بیخبر باشد. دقوقی میگوید: روح من از محدودیت زمان آزاد شد و اگر ما گذشت زمان را احساس نکنیم پیر نمیشویم. واصلان به حق در وجودشان پیری و پژمردگی راه ندارد. ما از گذشت زمان بیم داریم و مرگ تن را پایان همه چیز میدانیم. برای حفظ این حیات مادی هر رنگی میپذیریم و این حیات مادی نیز رنگ پیری و فرسودگی بر ما میزند. اگر برای مدت کوتاهی از این بیم زمان و دنیای محدود بیرون بیایی، صحبت «چونی و چگونگی و چیستی» کنار میرود و محرم اسرار غیب میشوی. «ساعت»، موجود مقید به عالم ماده است که «بی زمانی» و خارج بودن از قیدهای مادی را درک نمیکند و اگر بخواهد چیزی فراتر از این هستی بداند، قادر نیست و فقط دچار تحیر میشود.
( 2066)بعد از آن گفتند ما را آرزوست |
|
اقتدا کردن به تو ای پاک دوست |
( 2067)گفتم آری لیک یک ساعت که من |
|
مشکلاتی دارم از دور زمن |
( 2068)تا شود آن حل به صحبتهای پاک |
|
که به صحبت روید انگوری ز خاک |
( 2069)دانهْ پرمغز را خاک دژم |
|
خلوتی و صحبتی کرد از کرم |
( 2070)خویشتن در خاک کلی محو کرد |
|
تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد |
( 2071)از پسِ آن محو قبض او نماند |
|
پرگشاد و بسط شد مرکب براند |
( 2072)پیش اصل خویش چون بیخویش شد |
|
رفت صورت جلوهْ معنیش شد |
( 2073)سر چنین کردند هین فرمان تو راست |
|
تفّ دل از سر چنین کردن بخاست |
دورِ زمن: یعنی گذشت زمان. در اینجا یعنی آنچه از آغاز این واقعه دیده است.
صحبت: همنشینى، همراهى، و از «صحبت انگور و خاک» مقصود زمان و مدت است.
دانهْ پر مغز: همان روح مستعد است .
خاک دژم:تیره، تن و زندگی مادی است.
قبض : گرفتگی و تنگی دل سالک به دلیل قهر حق است، یا در اثر نامرادی از وصول به حق میباشد.
بسط: به عکس قبض، گشودگی خاطر در اثر عنایت حق و ذوق معرفت است.
دانهْ پرمغز را خاک دژم: دانه تا در خاک نرفته در هم و بسته است. چون در خاک رفت و مدتى در خاک ماند و رطوبت دید، گشاده مىشود. هم صحبتى کاملان نیز موجب کمال است.
سر کردن: به نشانه موافقت سر فرود آوردن.
تف دل خاستن را به دو معنى مىتوان گرفت: از موافقت آنان آتش شوقم افروخت. غم از دل رفت.
مردان حق پیشنهاد میکنند که دقوقی پیشنماز باشد، اما او در حیرت است و سؤالهایی دارد: «لیک یک ساعت»، اما یک ساعت به من مهلت بدهید. مولانا مصاحبت مردان حق را مانند شرایط مساعد طبیعت و تأثیر آن بر دانه و خاک میبیند. اگر روح مستعدی باشد، از خاک تن انگوری میروید. روح از روی «کرَم» و بزرگواری با تن میآمیزد اما به سوی عالم معنا در حرکت است. «خویشتن»، مرتبهْ نفسانی و مادیگرای این روح است و این «خویشتن» در طول زندگی مادی باید «محو» شود تا چیزی از جنبه نفسانی باقی نماند. «رنگ و بو و سرخ و زرد»، همان ظواهر حیات مادی است که با محو نفس از میان میرود و روح آزادانه به راه حق ادامه میدهد.
مولانا می گوید: آن خویشتنی که خود را محو کرد، همیشه در حال بسط است و سیرالیالله دارد. دقوقی میگوید: «این خویشتن»، چون خود را در برابر اصل و مبدأ هستی محو کرد جنبهْ مادی او از میان رفت و جلوهگاه عالم معنا و حقیقت حق گردید، هرچند که در ظاهر ممکن است حیات مادی داشته باشد. دقوقی میگوید: آن هفت تن ابدال یا ابرار، به نشانهْ تأیید من سرتکان دادند و با تصدیق آنها سوز دل من از میان رفت و دلم آرام گرفت.
( 2056)بعد دیری گشت آنها هفت مرد |
|
جمله در قعده پی یزدان فرد |
( 2057)چشم میمالم که آن هفت ارسلان |
|
تا کیانند و چه دارند از جهان |
( 2058)چون به نزدیکی رسیدم من ز راه |
|
کردم ایشان را سلام از انتباه |
( 2059)قوم گفتندم جواب آن سلام |
|
ای دقوقی مفخر و تاج کرام |
( 2060)گفتم آخر چون مرا بشناختند |
|
پیش ازین بر من نظر ننداختند |
( 2061)از ضمیر من بدانستند زود |
|
یکدگر را بنگریدند از فرود |
( 2062)پاسخم دادند خندان کای عزیز |
|
این بپوشیده است اکنون بر تو نیز |
( 2063)بر دلی کو در تحیر با خداست |
|
کی شود پوشیده راز چپّ و راست |
( 2064)گفتم ار سوی حقایق بشکفید |
|
چون ز اسم حرف رسمی واقفید |
( 2065)گفت اگر اسمی شود غیب از ولیّ |
|
آن ز استغراق دان نه از جاهلی |
قَعدَه: نشستن. و «قِعده» نوع نشستن است.
ارسلان: (ترکى) یعنی شیر و در اینجا مرد حق، کنایه از مردان با هیبت.
چه دارند از جهان: یعنی آیا وجود صوری و مادی دارند؟
انتباه:یعنی در کمال توجه و هوشیاری (از روى آشنایى به حرمت آنان).
از فرود نگریستن: زیر چشمى نگاه کردن. در آن کنایتى است که آن ابدال از نشناختن دقوقى آنان را تعجب کردند و این شگفتى را به یکدیگر نمایاندند.
تحیُّر: یا حیرت، ناشى از فرط معرفت و غلبه شهود جمال است. دلى که در تحیر با خداست، آگاه از همه جاست.
در تحیر با خداست: یعنی در سیرالیالله به منزل حیرت رسیده است.
سوى حقایق شکفتن: متوجه عالم معنى بودن و به ظاهر ننگریستن.
استغراق: در لغت به معنى فرو رفتن است در آب یا در مایعى. و در اصطلاح عارفان آن است که دل عارف چنان متوجه حق گردد که به دیگرى و به خود توجه نکند.
بار دیگر جلوههای عالم معنا، کاملاً به عالم صورت میآیند و هفت مرد میشوند و خدا را عبادت میکنند. دقوقی میگوید: اینها که قبلاً مرا ندیده بودند، چگونه اسم مرا میدانستند و آنچه در ضمیر من گذشت فهمیدند و زیرچشمی درحالیکه سرشان پایین بود یکدیگر را نگاه کردند؟! باز دقوقی اشکال دیگری دارد که اگر اهل حقیقتاند، لفظ اسم مرا برای چه میدانند؟ یکی از آنها در جواب اشکال دقوقی میگوید: اگر اولیای حق اسم کسی را ندانند از ندانستن نیست، در اثر آن است که گاه مرد حق، غرق در دریای حق است و به عالم صورت و لفظ نمیآید. چنان که بارها اشاره شد ، سالک گاه چنان مستغرق می شود که از آن چه پیرامون اوست بىخبر مىماند. دقوقى در شگفت است که این ابدال چگونه او را شناختند و از درون او آگاه بودند نیز او را به اسم خطاب کردند حالى که اسم نشانى است ظاهرى براى نمایاندن مُسَمّى و توجه به اسم بالعرض است نه بالذات و آنان او را آگاه مىسازند که ولى حق به معانى و اسماء هر دو توجه دارد اگر گاهى به ظاهر توجهى نمىکند به خاطر استغراق است در ذات حق. لیکن در این مرحله که با دقوقى در گفت و شنودند، در چنان حالتى نیستند.
( 2048)گفت راندم پیشتر من نیکبخت |
|
باز شد آن هفت جمله یک درخت |
( 2049)هفت میشد فرد میشد هر دمی |
|
من چه سان میگشتم از حیرت همی |
( 2050)بعد از آن دیدم درختان در نماز |
|
صف کشیده چون جماعت کرده ساز |
( 2051)یک درخت از پیش مانند امام |
|
دیگران اندر پس او در قیام |
( 2052)آن قیام و آن رکوع و آن سجود |
|
از درختان بس شگفتم مینمود |
( 2053)یاد کردم قول حق را آن زمان |
|
گفت النجم و شجر را یسجدان |
( 2054)این درختان را نه زانو نه میان |
|
این چه ترتیب نماز است آنچنان |
( 2055)آمد الهام خدا کای با فروز |
|
میعجب داری ز کار ما هنوز |
ساز کردن: یعنی به صف ایستاده و نظم گرفته است. آراستن، به پا داشتن. نظر به آیهْ سورهْ الرحمن دارد: «الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ»:خورشید و ماه با حساب منظّمى مىگردند،[1]
النَّجمُ و شَجَر: «وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ یَسْجُدانِ.»:خورشید و ماه با حساب منظّمى مىگردند،[2] نجم را بعض مفسران گیاه بىساقه معنى کردهاند.[3] و بعضى گفتهاند ستاره است. ستاره و درخت هم خدا را سجده میکنند. درختها خم و راست میشوند، روشن از نور معرفت و آگاهی به عالم غیب.
با فروز: یعنی روشن از نور معرفت و آگاهی به عالم غیب، روشن ضمیر.
چکیده مضمون ابیات عبارت است از: تعدد و وحدت ابدال، مثالى است براى طرز نگریستن حقیقت بینان به این عالم. آن گاه که به تعیّنات می نگرند کثرت را مشاهدت می کنند و چون تعیّنات را آینیهْ ذات احدیت گیرند، وحدت بینند. ولى محمد اکبر آبادى در توضیح این بیتها رباعیى آورده است که نقل آن مناسب مىنماید[4]:
اعیان همه آیینه و حق جلوهگر است یا نور حق آیینه و اعیان صور است
در چشم محقق که حدید البصر است هر یک ز دو این، آیینه آن دگر است
نماز، رمز خضوع موجودات است برابر قدرت حق و درختى که امامت را شاید ولى کامل است.[1] - سورهْ الرحمن، آیهْ 5
[2] - سوره رحمن،آیه 6
[3] - (تفسیر درّ المنثور)
[4] - (حاشیه مثنوى چاپ کانپور، ج 3، ص 176)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |