خدا ایمان را واجب کرد براى پاکى از شرک ورزیدن ، و نماز را براى پرهیز از خود بزرگ دیدن ، و زکات را تا موجب رسیدن روزى شود ، و روزه را تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد ، و حج را براى نزدیک شدن دینداران ، و جهاد را براى ارجمندى اسلام و مسلمانان ، و امر به معروف را براى اصلاح کار همگان ، و نهى از منکر را براى بازداشتن بیخردان ، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر رشد و فراوان شدن شمار آنان ، و قصاص را تا خون ریخته نشود ، و برپا داشتن حد را تا آنچه حرام است بزرگ نماید ، و ترک میخوارگى را تا خرد برجاى ماند ، و دورى از دزدى را تا پاکدامنى از دست نشود ، و زنا را وانهادن تا نسب نیالاید ، و غلامبارگى را ترک کردن تا نژاد فراوان گردد ، و گواهى دادنها را بر حقوق واجب فرمود تا حقوق انکار شده استیفا شود ، و دروغ نگفتن را ، تا راستگویى حرمت یابد ، و سلام کردن را تا از ترس ایمنى آرد ، و امامت را تا نظام امت پایدار باشد ، و فرمانبردارى را تا امام در دیده‏ها بزرگ نماید . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(75)
دوشنبه 93 آبان 5 , ساعت 10:49 صبح  

مکانت انسان

 ( 615)تو مکانی،  اصل تو در لامکان

 

این دکان بر بند و بگشا آن دکان

( 616)شش جهت مگریز، زیرا در جهات

 

شش در ا‌ست و شش‌دره مات است مات

مکانى: داراى حَیِّز. که در مکان جا دارد. محدود به جسم.

اصل: روح، و آن چه حقیقت آدمى بدان است.

لا مکان: خارج از محدوده عالم، که در مکان نیست، نامحدود، عالم بالا.

این دکان: کنایه از عالم جسمانى. توجه به جسم و پى عقل معاش بودن.

آن دکان: عالم فوق عالم جسمانى.

بگشا آن دکان‌: یعنی بکوش که آن عالم را بشناسی و تا زمانی‌که اسیر این عالم محدود هستی به حقیقت نمی‏‏رسی و از هر سویی که بگریزی به بن‌بست بر می‏خوری.

شش جهت گریختن: کنایه از این سو و آن سو رفتن، به این در و آن در زدن.

شش‌دره: اصطلاح نرد است، به این معنا که یک طرف بازی در هر شش‌خانه نرد راه مهره‏های حریف را ببندد.

ششدره بودن: کنایه از محبوس بودن، که تا آدمى در این عالم است همچون زندانى است.

مات: اصطلاح شطرنج، و آن هنگامى است که راه گردش در خانه‏ها براى مهره شاه بسته باشد.

هر چند در این جهان به سر مى‏برى اما از عالم لاهوتى نه از جهان ناسوت.

 

 ( 615) تو در مکانى و اصل تو در لا مکان است دکان مکان را ببند و آن دکان را باز کن‏. ( 616) بشش جهت نگریز براى اینکه در جهت شش در است و از شش طرف مات خواهى شد.

حقیقت انسان لامکان است، چون خلیفةالله و مظهر اسماءالله است. مولانا می‏گوید: تو مانند هر موجود‌ جهان مادی، یک جزء این عالم محدودیت و تعیّن هستی. اما اصل همه این وجودهای مقید و محدود‌ در عالم بی‏نهایت و لامکان است. پس تا در این جهانى، بکوش تا با عبادت و تحمل ریاضت خود را از عالم محدود برهانى و به نامحدود رسانى:

          تو را ز کنگره عرش مى‏زنند صفیر             ندانمت که در این دامگه چه افتاده است‏

(حافظ)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(74)
دوشنبه 93 آبان 5 , ساعت 10:47 صبح  

( 605)آن یکی در چشم تو باشد چو مار

 

هم وی اندر چشم آن دیگر نگار

( 606)زآن‌که در چشمت خیال کفر اوست

 

وان خیال مؤمنی در چشم دوست

( 607)کاندرین یک شخص هر دو فعل هست

 

گاه ماهی باشد او و گاه شست

( 608)نیم او مؤمن بود نیمیش گبر

 

نیم او حرص‌آوری نیمیش صبر

( 609)گفت یزدانت فمنکم مؤمن

 

باز منکم کافر گبر کهن

( 610)همچو گاوی نیمهْ چپش سیاه

 

نیمهْ دیگر سپید همچو ماه

( 611)هر که این نیمه ببیند رد کند

 

هر که آن نیمه ببیند کَد کند

( 612)یوسف اندر چشم اخوان چون ستور

 

هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور

( 613)از خیال بد مرورا زشت دید

 

چشم فرع و چشم اصلی ناپدید

( 614)چشم ظاهر سایهْ آن چشم دان

 

هرچه آن بیند بگردد این بدان

 

نگار: زیبا، خوب.

شَست: قلاّب که بدان ماهى گیرند. منظور این است که در هر شخصی افعال متناقض وجود دارد؛ برای مثال، گاهی ماهی می‏‏شود و گاهی قلاب ماهی‌گیری و دام.

گبر: مطلق کافر مقصود است.

فَمِنکُم مُؤمِنٌ: برگرفته است از آیه «هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ.»[1]

کَد: دریوزگى.

چشمِ فَرع: کنایه از چشم سر. یعنی ظاهر که متأثر از اغراض و زمینه‏های ذهنی ماست و کل وجود را نمی‏‏بیند.

چشم اصلى: کنایه از چشم دل، و چشم باطن است .

چشم اصلی ناپدید: یعنی درحالی‌که چشم باطن برادران یوسف کار نمی‏‏کرد، چشم فرع آنها در اثر خیال بد، او را زشت می‏‏دید، اما اگر چشم اصلی یا چشم باطن بینا باشد, چشم ظاهر هم از آن اثر می‏‏پذیرد و نیک و بد را می‌بیند.

بگردد این بدان: چشم فرعى تابع چشم اصلى است.

 ( 605) یک نفر را تو نگاه مى‏کنى و در نظر تو چون مار است همان شخص در چشم کس دیگر صاحب جمال جلوه مى‏کند. ( 606) براى اینکه تو خیال کفر او را عینک چشم قرار داده‏اى و او خیال مؤمن بودن او را. ( 607) در این یک نفر هر دو جنبه هست گاه‏ ماهى است و گاه دام‏. ( 608) نیم او مؤمن و نیم دیگر کافر نیمه‏اش حرص و نیم دیگر صبر و شکیبائى‏. ( 609) خداى تعالى فرمود که بعضى از شما مؤمن و بعضى دیگر کافر باشد ( 610) مثل گاوى که نیمه‏اش سفید و نیم دیگر سیاه باشد. ( 611) هر کس این نیمه را دید رد مى‏کند و آن که آن نیمه را ببیند طالب آن مى‏گردد. ( 612) جمال یوسف در نظر برادرانش منفور ولى در دیده یعقوب نور بود. ( 613) از خیال بد بود که او را زشت دیدند این چشم که ظاهراً مى‏بیند فرع چشم اصلى است‏. ( 614) چشم ظاهر سایه آن چشم است هر چه و بهر کیفیت که او مى‏بیند چشم ظاهر تبعیت از آن مى‏کند.

مولانا می گوید: خوشى و ناخوشى انسان زاییده خیالهاى اوست. اگر خیالها خوش باشد، صبر وشکیبایى دست دهد و شکیبایى از ایمان است. در همین راستا مولانا به این نکته اشاره می کند که: منشأ خیال خوش و ناخوش نهاد آدمى  ودر درون وباطن انسان است. چرا چنین است، چون انسان سرشته از نیک وبد است:

          ز آن که نیم او ز عیبستان بُدست             و آن دگر نیمش ز غیبستان بُدست‏

3035 / د /2

خوش‏بینى و بد بینى وى انعکاس از خوبی وبدى درون اوست:

          دید احمد را ابو جهل و بگفت             زشت نقشى کز بنى هاشم شکفت‏

          گفت احمد مر و را که راستى             راست گفتى گر چه کار افزاستى‏

          دید صِدّیقش بگفت اى آفتاب             نى ز شرقى نى ز غربى خوش بتاب‏

          گفت احمد راست گفتى اى عزیز             اى رهیده تو ز دنیاى نه چیز

          حاضران گفتند اى صدر الورى             راست گو گفتى دو ضد گو را چرا

          گفت من آیینه‏ام مَصقُولِ دست             تُرک و هندو در من آن بیند که هست‏

2370- 2365 / د /1

مولانا می‏‏گوید: کفر و ایمان در یک شخص، قابل جمع است؛ یعنی انسان آمیزه‌ای از وجه شیطانی و وجه رحمانی است و این امری مسلم است و به آیهْ شریفهْ قران استناد می‏‏نماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَمِنکُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»: اوست خدایی که همهْ شما را آفرید؛ گروهی از شما کافر و گروهی مؤمنید و خدا بدان‌چه می‏‏کنید بیناست.[2] ظاهر آیهْ گویای این است که گروهی راه کفر پیشه می‏‏کنند و گروهی راه ایمان، ولی مولانا از این آیهْ معنایی مناسب با بحث خود اراده کرده است. برخی از مفسران نیز چنین تفسیر کرده‌اند.

در حقیقت جان کلام مولانا این است که نیم وجود انسان، مؤمن است و نیمی از آن کافر، نیمی از او حرص است و نیمی دیگر صبر. درست مانند گاوی که نیمهْ چپ پیکرش سیاه باشد و نیمهْ راست پیکرش سفید باشد. هر کس نیمهْ سیاه گاو را که می‏‏بیند، گاو را رد می‏‏کند و نمی‌خرد و هر کس نیمه سفیدش را مشاهده کند خواهان و خریدار آن می‏‏شود.

در این‌جا مولانا مثال دیگری می‏‏زند که چگونه ذهنیات ما داوری ما را دربارهْ دیگران می‏‏سازد: برادران یوسف به یوسف حسد و کینه داشتند و نمی‌دیدند که او چه زیباست، ولی همان یوسف در چشم حضرت یعقوب، بس زیبا جلوه می‏‏کرد.



[1] - سورهْ تغابن،آیه 2

[2] - سوره تغابن، آیهْ ‌2


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(73)
دوشنبه 93 آبان 5 , ساعت 10:46 صبح  

زاویهْ دید انسان در نحوهْ شناخت و برداشت او اثر دارد( عالم خیال)

نمونه دیگر از برداشت مولانا از قرآن

اهمیت شکیبایی

( 597)آدمی را فربهی هست از خیال

 

گر خیالاتش بود صاحب‌جمال

( 598)ور خیالاتش نماید ناخوشی

 

می‌گذارد همچو موم از آتشی

( 599)در میان مار و کژدم گر تو را

 

با خیالات خوشان دارد خدا

( 600)مار و کژدم مر تو را مونس بود

 

کان خیالت کیمیای مس بود

( 601)صبر شیرین از خیال خوش شد است

 

کان خیالات فرج پیش آمد است

( 602)آن فرج آید ز ایمان در ضمیر

 

ضعف ایمان ناامیدی و زحیر

( 603)صبر از ایمان بیابد سَر کُلَه

 

حیث لا صبر فلا ایمان له

( 604)گفت پیغامبر خداش ایمان نداد

 

هر که را صبری نباشد در نهاد

صاحِب جمال: زیبا. در اینجا کنایت از خوب، خوش، و شیرین است.

خُوشان: در حال خوشى.

خیالاتِ فرج: امید گشایش. که گویند شکیبایى کلید فرج است.

          گفت اى نور حق و دفع حرج             معنى الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج‏

96 / د /1

و از سخنان امیر مؤمنان (ع) است: «لا یَعدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ.»[1]

 ضمیر: خاطر، دل.

زَحیر: کنایت از تشویش و اضطراب.

سَر کُله: کلاه سر، تاج، و در اینجا کنایه از شاخص بودن و رتبت عالى یافتن است، چنان که نشانه قدرت و مقام پادشاه دارا بودن کلاه و تاج است.

حَیثُ لا صَبرَ: چون صبر نباشد. برگرفته است از حدیث «مَن لا صَبرَ لَهُ لا إیمانَ لَهُ: آن را که شکیبایى نیست ایمان نیست.»[2] و از سخنان امیر مؤمنان (ع) است: «شکیبایى ایمان را چون سر است تن را، و سودى نیست در ایمانى که با شکیبایى همراه نبود.»[3]

( 597) انسان اگر خیالش خوش باشد بدنش فربه خواهد شد . ( 598) و هر گاه خیالش ناخوش و ناراحت باشد چون موم که جلو آتش باشد گداخته مى‏شود . ( 599) اگر میان مار و عقرب خداوند خیال خوش بتو عطا فرماید . ( 600) همان خیالات چون کیمیایى که مس را زر کند مار و عقرب را با تو مأنوس خواهد کرد . ( 601) صبر در مقابل شدائد در موقعى شیرین است که خیال تو خوش باشد فرح و انبساط تو از همین معنى است‏ . ( 602) فرح و خوشى از ایمان سرچشمه مى‏گیرد و ضعف ایمان است که باعث نومیدى و ناله و افغان مى‏گردد. ( 603) صبر از ایمان سرچشمه مى‏گیرد و آن جا که صبر نیست ایمان نیست‏. ( 604) پیغمبر فرمود کسى که صبر ندارد ایمان ندارد .

خیالهاى خوش موجب آرامش است، و تشویش و اضطراب زاده خیالهاى بد ونادرست. و ایمان سبب رفع نگرانى هااست و بردبارى آسان کننده رنج و تعب. آن را که ایمان باشد شکیبایى است، و شکیبایى موجب غم زدایى.

          گر گُل است اندیشه تو گُلشنى             ور بود خارى تو هیمه گُلخنى‏

278 / د /2

غزالى نویسد: «رسول گفت که خداى تعالى گوید هر بنده‏اى را که بلا فرستادیم و صبر کرد و گله نکرد، اگر عافیتش دهم گوشتى و پوستى از آن بهتر به وى باز دهم و اگر ببرم به رحمت خویش ببرم.»[4]

مولانا بارها در مثنوی این موضوع را مطرح نموده است که نیک و بد زندگی به زمینه‏های ذهنی و روحیات خود ما بستگی دارد. اگر انسان خیالات خوش و زیبا داشته باشد، نیرو و توان می‏‏گیرد. اگر انسان دارای خیالات پریشان و ناپسند باشد، وجود او همانند شمع آب می‏‏شود. اگر حق تعالی تو را در میان مار و عقرب با خیالات خوب مشغول بدارد، مار و عقرب با تو اُنس می‏‏گیرند، زیرا خیال تو در واقع کیمیایی است که بدی‏ها را به خوشی و خوبی تبدیل می‏‏کند. مولانا می‏‏گوید: داوری‏های ما دربارهْ دیگران متأثر از زمینه‏های ذهنی و روحیات خود ما نیز است و در هر کس می‌توان جلوه‏هایی از کفر و ایمان را یافت؛ مثلاً ممکن است شخصی در نظر تو مانند مار جلوه کند و همان شخص به نظر دیگری محبوب و دوست‌داشتنی جلوه کند، زیرا در چشم تو، خیال کفر او آمده است و در چشم دوست، خیال ایمان او. تو فقط به جنبه‏های منفی او می‏‏نگری, ولی دوست به جنبه‏های مثبت او. پس زاویهْ دید انسان در نحوهْ شناخت و برداشت او اثر دارد.

ابیات اخیرنظر به این حد‌یث نبوی دارند که: «من لاصبر له لا ایمان له»‌؛ هم‌چنین به این حد‌یث نیز اشاره دارند که: «الصبر مفتاح الفرج» مولانا می‌گوید: ایمان به حق، ما را امیدوار می‌کند و خیال فرج و گشا‌یش کارها، توانایی صبر کردن به ما می‌دهد. «زحیر» یعنی بی‌تابی و رنج. پیامبر(ص) فرمود: هر آن‌کس که در قلب و درونش صبر نباشد حق تعالی به او ایمان نداده است.



[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 153)

[2] - (احادیث مثنوى، 46)

[3] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 82)

[4] - (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 352)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی (72)
سه شنبه 93 مهر 22 , ساعت 10:37 صبح  

خلو‌ت‌گه حق

( 594)هیچ کنجی بی‏دد و بی‏دام نیست

 

جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست

( 595)کنج زندان جهان ناگزیر

 

نیست بی‏پا مزد و بی‏دقّ الحصیر

( 596)والله ار سوراخ موشی در روی

 

مبتلای گربه چنگالی شوی

دد و دام: جانور وحشى و اهلى، و در اینجا استعارت از آسیبهاى بسیار و اندک است.

خلوتگاه حق: بریدن از دنیا و روى آوردن به خدا، حالتی است که درآن جز بنده وخدایش کسی راه ندارد.

 زندان جهان: تشبیه جهان مادی به زندان، اشاره است به حدیث« الدّنیا سجنُ المومن وجنّةُ الکافر» [1]

پا مزد: پاى مزد، حَقُّ القَدم.

دَقُّ الحَصِیر: کوفتن حصیر، یا بوریا کوبی، در اصطلاح ضیافتی است که به مناسبت خانهْ جدید می دهند، آمدن به دنیا هم ضیافتی و مهمانی با خود دارد. باید دانست که یکى از معنیهاى حصیر، زندان است. چنان که در قرآن کریم آمده است «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً: و دوزخ را براى کافران زندان کردیم.»[2] ظاهراً مقصود از «دق الحصیر» در این بیت رنج زندان و کارهاى سختى است که زندان‏بانان به عهده زندانیان مى‏نهادند و اندک خوردنى بدانها مى‏دادند. مولانا گوید دنیا براى دنیا پرستان همچون زندان است، رنج مى‏برند و اندکى روزى مى‏خورند، تا دوره زندانى بودنشان سپرى شود.

والله ار سوراخ موشی در روی: یعنی جهان جای آسایش نیست، وظاهراً به این حدیث نظر دارد که:« لو کان المومن فی حُجرِضَبٍّ لقیّضَ اللهُ له مَن یُؤذیهِ»[3]

 ( 594) هیچ گوشه‏اى در عالم بى‏مزاحم نیست فقط خلوتگاه خداوندى است که مى‏توان در آن جا آرام گرفت‏. ( 595) کنج زندان جهان هم بى‏زحمت و درد سر نخواهد بود. ( 596) بخدا که اگر بسوراخ موشى فرار کنى گرفتار گربه چنگالى خواهى شد.

هیچ گوشه‏ای از این جهان، خالی از انسان‌های درّنده‌خو و حیوان‌صفت نیست. تنها خلوت‌گاه حضرت حق است که آرامش و فراغت دارد. هر گوشه‏ای از این دنیا که مانند زندان است و هیچ چاره‌ای هم از آن نیست‌, بدون بار تکلیف و زحمت نمی‌باشد. تشبیه جهان مادی به زندان می‏تواند برگرفته از این حدیث باشد: «الدنیا سجن المؤمن و جنّة الکافر».مولانا می‏گوید: آمدن به این دنیا (زندان)، ناگزیر است اما بی‏فایده هم نیست و دق الحصیر و ضیافتی را با خود دارد. در هرحال جهان جای آسایش نیست. به خدا سوگند! اگر فرضاً به سوراخ موشی هم که فرار کنی باز اسیر چنگال گربه‏ای خواهی شد. ظاهراً به این حدیث نظر دارد: «لو کان المومن فی حجر ضبّ لقیض الله له من یوذیه؛ اگر‌مؤمن به سوراخ سوسمار هم بخزد، باز حق تعالی کسی را بر او می‏گمارد تا آزارش دهد.»



[1] - احادیث مثنوی، ص 8

[2] - سوره اسراء،آیه 8)

[3] - احادیث مثنوی، ص46


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی (71)
سه شنبه 93 مهر 22 , ساعت 10:36 صبح  

تعریف کردن ِمُنادیان ِقاضی، مُفلس را گِرد ِشهر

 رسم چنان بود که چون در محضر قاضى مفلس بودن مدیونى اثبات مى‏شد، قاضى مى‏گفت تا او را گرد شهر بگردانند و به مردم نشان دهند که او را مالى نیست تا کسى با وى داد و ستد نکند. این داستان به نقل از محاضرات راغب و اخبار الظِّراف، چنین آمده است که شخصى را که مفلس بود به حکم قاضى بر خر نشاندند و گرد شهر گرداندند، تا کسى چیزى بدو نفروشد. چون صاحب خر در پایان روز مفلس را پیاده کرد بدو گفت کرایه خر بده؟ گفت ابله پس از بامداد در چه کار بودیم. این داستان در تأیید داستان پیش است که طمع دیده را مى‏بندد. [1]

تعریف: شناساندن.

( 588) بود شخصى مفلسى بى‏خان و مان            

 

 مانده در زندان و بندِ بى‏أمان‏

( 589) لقمه زندانیان خوردى گزاف            

 

بر دل خلق از طمع چون کوهِ قاف‏

( 590) زهره نه کس را که لقمه نان خورد            

 

ز آن که آن لقمه رُبا گاوش برد

 

 ( 591)هر که دور از دعوت رحمان بود

 

او گدا چشم است اگر سلطان بود

 

( 592) مر مروّت را نهاده زیر پا            

 

گشته زندان دوزخى ز آن نان رُبا

 

( 593) گر گریزى بر امید راحتى            

 

ز آن طرف هم پیشت آید آفتى‏

مُفلِس: اسم فاعل از افلاس. افلاس: در لغت بى‏چیز شدن است و در اصطلاح فقهى و حقوقى عدم کفایت دارایى مدیون است براى پرداخت وامى که به عهده دارد.

زندان بی امان: یعنی بدون رهایی، حبس ابد.

گزاف: بى‏حد، بى‏اندازه.

چون کوه قاف: کنایت از تحمل نکردنى، رنج آور، سنگین.

لقمه رُبا: کسى که لقمه دیگرى را رباید. کنایت از شکم باره. نیز درنده‏اى که لقمه‏اى از پیش کسى یا درنده‏اى به رباید.

          با همه خستگى دلم بوسه رباید از لبت             گربه شیر دل نگر لقمه رباى چون تویى‏

(خاقانى)

گاو بردن: کنایت از خوراک را ربودن. یک جا خوردنى را بردن. یعنی این مفلس آن قدر حریص بود که گاو یک لقمه اش بود.

دعوتِ رحمان: مهمانى خدا. کنایت از غذاى روحانى و معنوی یافتن است.

گدا چشم: حریص، آزمند، کسی که هرچه داشته باشد، بازچشمش دنبال مال دیگران است.

مُرُوّت: انصاف، جوانمردى.

آن طرف: آن سو، از سوى دیگر، بدان جا که گریخته‏اى.

( 588) مفلس بى‏خانمانى در زندان بود و مدتها در آن جا مانده بود. ( 589) نان‏ و طعام زندانیان را بزور مى‏گرفت و مى‏خورد و در دل زندانیان از طمع چون کوه قاف سنگینى مى‏کرد. ( 590) کسى نمى‏توانست لقمه نانى به آزادى بخورد زیرا که لقمه را از دست افراد ربوده مى‏خورد. ( 591) هر کس از رحمت خداوند دور باشد اگر پادشاه هم باشد گدا طبع بوده و چشم طمعش همواره باطراف نگران است‏. ( 592) این زندانى مردانگى را زیر پا نهاده و زندان را در نظر زندانیان دوزخى ساخته بود. ( 593) اگر بامید راحتى بطرفى بگریزى از آن طرف هم آفتى را خواهى دید که بطرف تو پیش مى‏آید.



[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 52).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   116   117   118   119   120   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 105 بازدید
بازدید دیروز: 436 بازدید
بازدید کل: 1405594 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]