درمآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، دو حکایت کوتاه آمده است که هر دو خرِ مهمان را می کشند وبرای پذیرایی از او به کار می برند. این دو حکایت زمینه یی مشابه قصّهْ مولانا را داراست اما آنچه مولانا می آورد حکایتی است بسیار لطیف تر وپرورده تر.[1]
( 517) صوفیای در خانقاه از ره رسید |
|
مرکب خود برد و در آخُر کشید |
( 518)آبکش داد و علف از دست خویش |
|
نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش |
( 519)احتیاطش کرد از سهو و خُباط |
|
چون قضا آید چه سود است احتیاط |
( 520)صوفیان تقصیر بودند و فقیر |
|
کاد فقر ان یعی کفراً یُبیر |
( 521)ای توانگر که تو سیری هین مخند |
|
بر کژی آن فقیر دردمند |
( 522)از سر تقصیر آن صوفی رمه |
|
خرفروشی در گرفتند آن همه |
( 523)کز ضرورت هست مرداری مباح |
|
بس فسادی کز ضرورت شد صلاح |
( 524)هم در آن دم آن خرک بفروختند |
|
لوت آوردند و شمع افروختند |
( 525)ولوله افتاد اندر خانقه |
|
کامشبان لوت و سماع است و شرَه |
( 526)چند ازین صبر و ازین سه روزه چند |
|
چند ازین زنبیل و این دریوزه چند |
خُباط: یعنی فراموشی
چون قضا آید چه سود است احتیاط: اشاره دارد به حدیث نبوی(ص): «انّ الله اذا اراد انفاذ امر سلب کُلّ ذی لبّ لبّه».[2]
کاد فقر: اشاره دارد به حدیث نبوی(ص): «کاد الفقر ان یکون کفرا؛ چه بسیار که فقر و ناداری کفری پدید میآورد که نابود کننده است»[3]
لوت:یعنی غذای لذیذ، غذایی است که از گوشت ومواد پخته دیگر درست می کنند ودر پاره های نان می پیچند.
سَماع:از آداب تربیت در خانقاه است ودرآن به شرط وجود لوازم وشایستگی های روحی ومعنوی، ساز وآواز با برجستن وپایکوبی همراه است.
شره:یعنی حرص و آز، در این جا به معنی پر خوری به کار رفته است، در تداول امروز : بخور بخور.
سه روزه: یعنی روزهْ سه گانه که سه روز پیاپی را به هم بپیوندند وافطار نکنند.
دریوزه: یعنی ناداری و گدایی کردن است، فقر وفلاکت.
( 517) صوفى مسافرى از راه رسیده وارد خانقاهى شد و مرکب خود را در آخورى بست. ( 518) بر خلاف صوفى که قبلا گفتیم آب و علف خر خود را با دست خود داد. ( 519) احتیاط بجا آورد که بمرکبش خطرى نرسد ولى چون قضا بیاید احتیاط چه سودى دارد. ( 520) صوفیان خانقاه درویش و فقیر بودند و فقر نزدیک است که بکفر منتهى گردد [اشاره بحدیث کاد الفقر ان یکون کفرا] و درویش را هلاک کند. ( 521) اى آن که توانگر هستى تو که شکمت پر است بر کجى و بىاعتدالى فقراى دردمند مخند و آنان را ملامت نکن. ( 522) گروه صوفیان از راه خطا بناى فروختن خر را گذاشتند. ( 523) بلى در موقع ضرورت مردارى مباح مىشود و بس کارهاى بد که در موقع ضرورت انجام آنها صلاح است. ( 524) همین که مصمم شدند فوراً خر را فروخته و از بهاى آن طعامهاى لذیذ حاضر کردند و شمعهاى فراوان روشن نمودند. ( 525) در خانقاه ولوله افتاد که امشب سور و سرورى بپا است غذاهاى لذیذ و آوازهاى خوش و سرودهاى دل کش وقت آن است که صوفیان از غذاهاى لذیذ و رقص و آواز و بىخودى و حیرانى از عشق و حال استفاده کنند. ( 526) مىگفتند تا کى صبر کنیم و قناعت پیشه نموده گرسنگى بکشیم و زنبیل بدست گدائى کنیم.
مولانا به مناسبت بحث تقلید، وآشکار سازی آفت تقلید، حکایتِ وارد شدن صوفیای به خانقاه را نقل میکند و میگوید: این صوفی مثل صوفی حکایت قبلی سهلانگار نبود. خرش را برد در آخور بست و با دست خود آب و علف به حیوان داد. صوفی برای اینکه مبادا مرکبش کم و کسری داشته باشد، احتیاط کرد که دچار سهو و خطا نشود، ولی هنگامی که قضا بیاید، احتیاط چه فایدهای دارد؟ مولانا در معنای بیت اشاره به این حدیث دارد که: «انّ الله اذا اراد انفاذ امر سلب کُلّ ذی لبّ لبّه». او میگوید: صوفیان مقیم خانقاه، تهیدست و فقیر بودند و برای پذیرایی مهمان از راه رسیده، چیزی نداشتند. فقری که خانمانسوز بود، کفرآور است، همانگونه که در حدیث آمده است که: «کاد الفقر ان یکون کفرا؛ چه بسیار که فقر و ناداری کفری پدید میآورد که نابود کننده است» . مولانا در صدد رفع اتهام حرامخواری از صوفیانی است که از سرناچاری، برای تهیهْ غذای خودشان, خر مهمان را بدون اجازهْ وی فروختند، برمیآید و میگوید: بر اثر اضطرار در شریعت، حتی خوردن گوشت مردار نیز جایز و مباح میشود و بسیاری از کارهای ناروا بر اثر ضرورت، روا به شمار میآید؛ در حقیقت اشاره دارد به آیهْ 173 سورهْ بقره و آیهْ 3 سورهْ مائده که خلاصهْ مفاد آیه، این است: در هنگامی که از گرسنگی بیم مرگ باشد، شریعت اجازه میدهد که از مواد حرام نیز بخورند.
حکایتى که با این عنوان آغاز می شود، اقتباسی است از آنچه در سندباد نامه آمده است که خلاصهْ آن چنین است، کاروانى با مالى انبوه در کاروانسرایى مقام کردند. شب هنگام دزدى به قصد دستبرد بر سر مالها رفت. لیکن چندان که کوشید نتوانست پنهان از چشم نگهبان چیزى بدزدد، ناچار به طویله رفت تا لااقل مرکبى به دست آرد و دست خالى نرود. قضا را شیرى به قصد خوردن چار پایى به طویله رفته بود و او نیز انتظار غفلت پاسبان مىبرد. دزد بر پشت ستوران دست مىکشید و بناگاه به شیر رسید. بر پشت شیر دستى مالید و آن را فربه یافت و بر آن سوار شد. شیر برخاست و به شتاب پا در فرار نهاد و مرد را مىبرد چندان که بامداد شد، مرد حقیقت حال را دانست، با خود گفت اگر در بیابان پیاده شوم شیر مرا پاره کند همچنان برفت تا به درختان رسید. مرد دست در درخت زد و شیر از زیر پاى او بگریخت.[1]
( 506) روستایى گاو در آخُر ببست |
|
شیر، گاوش خورد و بر جایش نشست |
( 507) روستایى شد در آخُر سوى گاو |
|
گاو را مىجُست شب آن کُنجکاو |
( 508) دست مىمالید بر اعضاى شیر |
|
پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر |
( 509) گفت شیر ار روشنى افزون شدى |
|
زهرهاش بدریدى و دل خون شدى |
( 510) این چنین گستاخ ز آن مىخاردم |
|
کو در این شب گاو مىپنداردم |
( 511)حق همیگوید که ای مغرور کور |
|
نه ز نامم پاره پاره گشت طور |
( 512)که لَو اَنزَلنا کتاباً لِلجَبَل |
|
َلانصَدَع ثُمَّ انقَطَع، ثُمَّ ارتَحَل |
( 513)از من ار کوه احد واقف بدی |
|
پاره گشتی و دلش پر خون شدی |
( 514)از پدر وز مادر این بشنیدهای |
|
لاجرم غافل در این پیچیدهای |
( 515)گر تو بیتقلید از این واقف شوی |
|
بی نشان از لطف چون هاتف شوی |
( 516)بشنو این قصه پی تهدید را |
|
تا بدانی آفت تقلید را |
پاره پاره شدن طور: برگرفته است از آیه فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً: پس چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد آن را خرد ساخت و موسى بیفتاد بىهش.»[2]
لَو أنزَلنا: نگاه کنید به: شرح بیت 504 / د /2
اُحُد: کوهى است در شمال غربى مدینه که غزوه معروف اُحد به سال سوم هجرت در نزدیکى آن رخ داد. و در اینجا مطلق کوه مقصود است.
از پدر و مادر: نام خدا را به تقلید از آنان یاد گرفتهاى نه آن که خود خدا را بشناسى.
بىنشان: ناپیدا، ناآشکار. کنایت از خودى را رها کردن.
از لطف: لطیف بودن. کنایت از رها کردن صفتهاى جسمانى.
هاتف: (اسم فاعل) بانگ کننده که آواز او بشنوند و او را نبینند.
هر لحظه هاتفى به تو آواز مىدهد کین دامگه نه جاى امان است الامان
(خاقانى)
( 506) یک نفر از روستاییان گاو خود را به آخور بست از قضا شیرى پس از رفتن روستایى رسید گاو را پاره کرده خورد و خود بجاى گاو ایستاد. ( 507) شب روستایى بسراغ گاو آمده در تاریکى گاو را جستجو مىکرد. ( 508) شیر را گاو تصور کرده با دست او را نوازش مىکرد و دست بپشت و پهلوى او مىمالید. ( 509) شیر با خود گفت اگر هوا روشن بود زهره این روستایى آب مىشد. ( 510) او مرا گاو گمان کرده که چنین بیباک بدنم را مىخارد. ( 511) حق مىفرماید که اى کور مغرور این نام که تو بر زبان مىرانى همان است که از هیبت او کوه طور متلاشى گردید. ( 512) اگر ما کتابى براى کوه نازل مىکردیم کوه شکافته شده پس از آن قطعه قطعه گردیده و پراکنده مىشد ( 513) اگر کوه احد از این با خبر مىشد از هم متلاشى مىگردید. ( 514) تو نام خدا را از پدر و مادر شنیده و بتقلید یاد گرفتهاى از این جهت است که با غفلت نام از آن مىبرى. ( 515) اگر بدون تقلید از آن با خبر شوى مثل هاتف که نه مکان دارد و نه نشان تو نیز بىنشان و بىمکان خواهى شد . ( 516) این قصه را بشنو تا آفت تقلید را دانسته و از آن حذر نمایى.
مولانا می گوید: اگر معنای سخنان خود را میفهمید، دل او چنان بیقرار میشد که تن را میشکافت و ذرّه ذرّه میکرد و بیرون میزد. این سخن نیز برگرفته از آیهْ شریفهْ قرآن است که میفرماید: اگر این قرآن را بر کوه نازل میکردیم، هر آینه میدیدی که از ترس خدا خاشع و متلاشی میشد. [3] مولانا به گدایانِ نان میگوید: در دنیایی که جادوگران با نام دیو و شیطان کارهای شگفتانگیز میکنند، تو برای پشیزی پول سیاه، نام خدا را وسیله قرار میدهی؟ مولانا میگوید: ما حقایق دین را نمیدانیم، فقط چیزهایی از پدر و مادر شنیدهایم و ناآگاهانه با آن برخوردهایم و فقط الفاظ را تقلید میکنیم، اگر بیتقلید و با ادراک حقیقت دین از مفهوم این الفاظ آگاه شویم، دیگر نیازی به نشان و دلیل نداریم. از تأثیر لطف پروردگار، همچون هاتفی، ندای دین و ایمان سرمیدهیم. ایمان گاه تقلیدى است و گاه تحقیقى است. آن چه جوینده به دل دریابد و بر ضمیر وى آشکار شود، معرفت تحقیقى است، و آن چه از مصطلحات فرا گیرد و از این و آن شنود تقلیدى است.
( 496)از محقق تا مقلد فرقهاست |
|
کین چو داوودست و آن دیگر صداست |
( 497)منبع گفتار این سوزی بود |
|
وان مقلد کهنهآموزی بود |
( 498)هین مشو غره بدان گفت حزین |
|
بار بر گاو است و بر گردون حنین |
( 499)هم مقلد نیست محروم از ثواب |
|
نوحهگر را مزد باشد در حساب |
( 500)کافر و مؤمن، خدا گویند لیک |
|
درمیان هر دو فرقی هست نیک |
( 501)آن گدا گوید خدا از بهر نان |
|
متقی گوید خدا از عین جان |
( 502)گر بدانستی گدا از گفت خویش |
|
پیش چشم او نه کم ماندی نه بیش |
( 503)سالها گوید خدا آن نانخواه |
|
همچو خر مصحف کشد از بهر کاه |
( 504)گر بدل در تافتی گفت لبش |
|
ذره ذره گشته بودی قالبش |
( 505)نام دیوی ره برد در ساحری |
|
تو به نام حق پشیزی میبری |
چو داود: براى آگاهى از قصّه داود (ع) و منعکس شدن آواز او در کوه نگاه کنید به: تفسیرها، سوره سبا، ذیل آیه:«وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ »:و ما به داوود از سوى خود فضیلتى بزرگ بخشیدیم؛ (ما به کوهها و پرندگان گفتیم:) اى کوهها و اى پرندگان! با او همآواز شوید و همراه او تسبیح خدا گویید! و آهن را براى او نرم کردیم.[1]
کهنه آموز: کهنه کار، حرفهاى. کسی است که مطالب پیشپا افتاده و از ارزش افتاده را میآموزد و بازگو میکند.
بار: کنایه از سنگینى.
گردون: گردونه. چرخ که براى خرد کردن دانه یا کشیدن روغن، گاو را بر آن مىبستند.
عَینِ جان: صمیم دل.
کم و بیش: کنایه از مال دنیا، اندک یا فراوان.
نان خواه: کنایه از گدا.
مُصحَف کشیدن: برگرفته است از آیه« مَثَلُ اَلَّذِینَ حُمِّلُوا اَلتَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ اَلْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»: مثل حاملان تورات (دانشمندان جهود) همچون خر است که سفرها (دفتر) با خود برد.»[2]
ذَرَّه ذرّه شدن قالب: اشاره است به آیه «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا اَلْقُرْءانَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اَللَّهِ: اگر این قرآن را بر کوهى فرو مىفرستادیم کوه را مىدیدى فروتن، شکافته از ترس خدا.»[3]
نام دیو: اشارت به وردى است که ساحران خوانند و سحر خود را آشکار سازند تا مردم را بفریبند.
پشیز: پول خرد.
( 496) مقلد با محقق فرقهاى فراوان دارد آواز محقق چون آواز داود و ناله مقلد چون انعکاس آواز است . ( 497) منبع گفتار محقق سوز دل و منشأ سخنان مقلد چیزى است که از قدیم یاد گرفته . ( 498) بگفته سوزناک مقلد مغرور مشو دیدهاى که بر سر گاو چاه بار را گاو مىکشد و ناله از چرخ چاه بگوش مىرسد . ( 499) ولى مقلد هم از ثواب محروم نیست زیرا نوحهگر هم اجرتى دارد . ( 500) کافر و مؤمن هر دو کلمه خدا بر زبان دارند ولى با هم فرق زیادى دارند . ( 501) گدا براى نان خدا مىگوید ولى شخص پرهیزکار از جان و دل نام خدا مىبرد . ( 502) اگر گدا از کلمهاى که مىگوید خبر داشت کم و بیش عالم از نظرش محو مىشد . ( 503) کسى که نان مىخواهد سالها خدا خدا مىگوید مثل خرى که بار قرآن بدوش مىکشد براى اینکه در منزلگاه کاه باو بدهند ( 504) اگر آن چه لب او مىگوید بدل مىتابید قالبش از هم متلاشى مىگردید . ( 505) نام دیو در سحر راه مردم مىزند تو اى مقلد بنام حق پشیزى بدست مىآورى؟.
محقق کسی است که در طریقت پیش رفته و به حقیقت رسیده و مقلد کسی است که سخنانی در اینباره میگوید و ادای مردان حق را در میآورد. در این ابیات، مولانا این دو را مقایسه میکند. محقق، مانند حضرت داود نبی، منبع صوت خوشند و مقلدان، مانند انعکاس صدا در کوهستان. منبع و منشأ سخن محقق، سوزدل و اخلاص است، ولی مقلد جوششی ندارد جز تکرار معانی بلند بر مردم. مولانا میگوید: ای شنونده! آگاه باش مبادا گول سخنان اندوهبار آن مقلد را بخوری؛ برای مثال: بار را گاو برمیدارد، ولی گاری ناله سر میدهد. البته برای آنکه دوست نداریم مقلدان را ناامید کرده باشیم، مقلد از ثواب پاداش محروم نیست، بلکه نوحهگران را نیز در روز حساب مزد میدهند. با اینحال، همین که به تقلید، خداخدا میگوید، از ثواب محروم نیست.
به عنوان مثال: گدا برای رسیدن به نان، خدا خدا میگوید، ولی انسان با تقوا از صمیم دل و جان، خدا را صدا میزند؛ آن گدای نان هم اگر میدانست که خدا گفتن او چه معنای بزرگی دارد، کم و بیش این جهان مادی را از یاد میبرد. مولانا میگوید: خدا گفتن او مثل این است که مجلدات قرآن را برخری بار کنند.
( 487)زآن که تقلید آفتِ هرنیکوی است |
|
کَه بود تقلید اگر کوهقوی است |
( 488)گر ضریری لمترست و تیز خشم |
|
گوشتپارهش دان چو او رانیست چشم |
( 489)گر سخن گوید ز مو باریکتر |
|
آن سرش را زآن سخن نبود خبر |
( 490)مستیای دارد ز گفت خود ولیک |
|
از بر وی تا به می راهی است نیک |
( 491)همچو جوی است او نه او آبی خورد |
|
آب ازو بر آبخوران بگذرد |
( 492)آب در جو زآن نمیگیرد قرار |
|
زآن که آن جو نیست تشنه و آبخوار |
( 493)همچو نایی نالهْ زاری کند |
|
لیک بیگار خریداری کند |
( 494)نوحهگر باشد مقلد در حدیث |
|
جز طمع نبود مراد آن خبیث |
( 495)نوحهگر گوید حدیث سوزناک |
|
لیک کو سوز دل و دامان چاک |
لمتُر: یعنی فربه و نیرومند.
ضریر: یعنی نابینا
سِر: ضمیر، درون، دل.
مستى: کنایه از غرور و خود بینى.
مى: استعاره از حقیقت، واقع.
نیک: (قید) دراز، طولانى.
نایى: نى زن.
بیگار: در این بیت معنى تلاش، و جست و جو مىدهد.
نوحهگر: شخص یا گروهى که در عزا خانههاشان بمزد مىگرفتند تا شیون و فریاد کنند .
( 487) تقلید آفت هر نیکویى بوده اگر بقدر کاهى باشد به استحکام کوهى است که جلو انسان را مىگیرد . ( 488) مثل او مثل کورى است که هر قدر قوى و فربه و حساس باشد مثل پارچه گوشتى فرضش کن چون چشم ندارد. ( 489) اگر از مو باریکتر سخن گوید مغز سرش از آن سخن بىخبر است. ( 490) از گفتار خود مستىاى دارد ولى از پیش او تا مى راه زیادى هست. ( 491) او مثل چوب خشک است که آب نمىخورد و آب از پاى او بدیگران که آب خور هستند مىرود. ( 492) آب باین جهت در جوى قرار نگرفته و عبور مىکند که جوى طالب آب نبوده و تشنه نیست. ( 493) مثل آن مطرب نى زن که نالههاى دردناک از نى بگوش مىرساند ولى این نالهها بىکارى براى کسى است که باو پول داده است. ( 494) نوحه گر در حدیث گفتن مقلد است و مراد اصلى او جز طمع چیزى نیست . ( 495) نوحهگر حدیث سوزناک مىگوید ولى دلش هرگز نمىسوزد .
این سد تقلید اگر کوهی قوی باشد، باز هم میتوان آن را فرو ریخت. مولانا تأکید می کند که چون بیشتر کار آدمى از روى تقلید است و نقش این تقلید در دلها جاى گرفته است باید با تضرع و گریه آن نقش را از میان برد.
آن مُقلِّد صد دلیل و صد بیان در زبان آرد ندارد هیچ جان
چون که گوینده ندارد جان و فر گفت او را کى بود برگ و ثمر
مىکند گستاخ مردم را به راه او به جان لرزانتر است از برگِ کاه
2482- 2480 / د / 5
کسی که بینایی و آگاهی ندارد، ممکن است سخنان دقیق و پرمعنا بگوید، اما باطنش از مفاهیم آنها خبر ندارد و به عبارت دیگر: خودش نمیفهمد چه میگوید؛ تمثیلی است برای آنان که مدّعی معرفت و حقیقتند، ولی در واقع بهرهای از آن ندارند. اینان ظاهری آراسته و با ابهت دارند، ولی هیچگونه ارزش حقیقی ندارند. کسی که ادای مستی را در میآورد لطف می را نمیداند، جوی از مزهْ آب بیخبر است؛ نیزن و نوحهگر، از سوزدل خود نمینالد، در خدمت دیگران است. همینطور آب معانی و معارف الهی در باطن انسان مقلد که طوطیوار کلمات اولیاءالله را بر زبان جاری میکند، تأثیری نمیگذارد و او را به طریق مردان حق نمیکشاند. درحالیکه شنوندگان مستعد، از آن کلمات عالی بهرهمند میشوند و خود را در طریق اولیاءالله قرار میدهند. اینکه آب در جوی نمیماند، برای این است که جوی آب نه تشنه است و نه خورنده آب. مقلد، مانند نوحهخوانی است که برای جلب نظر شنوندگان نوحهگری میکند. روضه خوان، سخنان پُرسوز و گدازی میگوید، ولی کجاست سوزدل و دامانی که بهراستی برای نیکخواهی، چاک شده باشد؟
( 480)آن چه چشماست آن که بیناییش نیست؟ |
|
ز امتحانها جز که رسواییش نیست |
( 481)سهو باشد ظنها را گاه گاه |
|
این چه ظن است این که کور آمد راه |
( 482)دیده آ بر دیگران نوحهگری |
|
مدتی بنشین و بر خود میگری |
( 483)ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود |
|
زآن که شمع از گریه روشنتر شود |
( 484)هر کجا نوحه کنند آنجا نشین |
|
زآن که تو اولیتری اندر حنین |
( 485)زآنکه ایشان در فراق فانیاند |
|
غافل از لعل بقای کانیاند |
( 486)زآنکه بر دل نقش تقلید است بند |
|
رو به آب چشم بندش را بِرَند |
ظن ها: یعنی معلومات اهل ظاهر که آگاهی آنها آگاهی نیست، گمان و وهم است.
آ: حرف ندا. دیده آ: اى دیده، خطاب مولانا متوجه کسی است که از حقیقت آگاهی دارد.
گریه شمع: استعاره از قطرههایى که پس از سوختن و آب شدن بر شمع مىنشیند .
حَنِین: ناله.
لعل بقا: استعاره از روح که جاویدان است. و در آن اشاره ای است به آیه «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اَللَّهِ باقٍ»: آن چه نزد شماست، از میان مىرود و آن چه نزد خداست مىماند».[1]
خانه بر کَن کز عقیق این یمن صد هزاران خانه شاید ساختن
2540 / د / 4
کانى: (منسوب به کان) معدنى.
برند: فعل امر از مصدر « رندیدن» به معنای تراشیدن و فروریختن است.
( 480) این چه چشمى است که بینایى ندارد و در امتحان رسوایى بار مىآورد. ( 481) گمانها گاهى بخطا مىروند و سهو مىکنند این چگونه گمانى است که در راه بکلى کور است و همیشه بخطا مىرود. ( 482) بارها بدیگران نوحهگرى کردهاى مدتى هم بحال خود گریه کن. ( 483) از گریه ابر شاخههاى خشک سبز و خرم مىگردد و نور شمع بوسیله گریه بیشتر و روشنتر مىشود. ( 484) هر جا که نوحهگرى مىکنند در آن جا بنشین زیرا که تو اولیترى که ناله کنى.( 482) چون دیگران در جدایى از یک فانى مىگریند و از گوهر بقا بىخبرند . ( 483) نقش تقلید در دل تو سدى ایجاد کرده تو با آب چشم این بند را بتدریج خراب کن .
مولانا پیرامون ارزش و اهمیت گریه و زاری (اشک بیقراری) میگوید: کسی که به حقیقت آگاهی دارد، باید بداند که گریه، درخت معرفت را سبزتر و شمع درونش را روشنتر میکند. مولانا به چنین کسی میگوید: هر جا دیگران شیون میکنند تو همراهی کن، زیرا آنها برای چیزی گریه میکنند که فانی و دنیایی است و از گنجینههای حیات جاودان معنوی بیخبرند؛ تو که از عالم بقا خبرداری و میدانی که در پیوستن به حق جاودانگی است، باید برای آن، بیشتر ناله و زاری کنی. مولانا میگوید: بسیاری از این گریهها و بیقراریها بر امور ناپایدار است و دلیلش این است که دلها اسیر تقلید است و هرچه دیگران در پی آن هستند، ما نیز برای آن ناله سر میدهیم. تقلید مانند سدّی است که آن را با سیلاب اشک باید ویران کرد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |