( 372)گر بگویی شکر این رستن بگو |
|
کز بت باطن همت برهاند او |
( 373)مر سرت را چون رهانید از بتان |
|
هم بدان قوت تو دل را وا رهان |
( 374)سر ز شکر دین از آن برتافتی |
|
کز پدر میراث مفتش یافتی |
( 375)مرد میراثی چه داند قدر مال |
|
رستمی جان کند و مجان یافت زال |
( 376)چون بگریانم بجوشد رحمتم |
|
آن خروشنده بنوشد نعمتم |
( 377)گر نخواهم داد خود ننمایمش |
|
چونش کردم بسته دل بگشایمش |
( 378)رحمتم موقوف آن خوش گریههاست |
|
چون گریست از بحر رحمت موج خاست |
وارستن: رها شدن، نجات یافتن.
وارستن سر: کنایه از سجده نکردن، نپرستیدن.
رهاندن: نجات دادن، خلاص کردن.
میراثى: میراث خور، که میراثى از پدر یا خویشاوند یافته است.
( 369) اگر مىتوانى شکر خلاصى از بت ظاهرى را بجا آر تا از بت باطن نیز تو را برهاند. ( 370) با همان نیرو که سرت از سجده بت رهایى یافت دل را هم از بت پرستى مستخلص کن. ( 371) از این جهت از شکر آن که دین حق نصیب تو شده صرف نظر کردى که او را بارث از پدران برده و ارزان یافتهاى. ( 372) کسى که ارث برده قدر مال را چه مىداند رستم جان کنده و زال برایگان. ( 373) وقتى بنده را بگریانم رحمتم بجوشش آمده بنده گریان منقلب الحال طعم نعمتم را مىچشد . ( 374) وقتى بخواهم ندهم از اول نشانش نمىدهم و اگر دل بستهاش کردم یقیناً کار گشایى از او خواهم کرد . ( 375) رحمت من با آن گریههاى مطبوع بستگى دارد وقتى گریه آمد از دریاى رحمت موجها بر مىخیزد . (- تا ابر نگرید چمن نخواهد خندید و تا طفل گریه نکند شیر مادر بجوش نخواهد آمد .
مولانا میگوید: با تلاشهای پیگیرانهْ انبیا، سرِ تو از سجدهْ بتپرستی نجات پیدا کرد تا حقی که پیامبر برگردن همهْ امتها دارد دریابی و آن را نیک بشناسی. لکن در اینجا سخن از بتِ دیگری است که پرستش او از همهْ بت پرستیها بدتر است و آن، بت نفس یا بت باطن شماست. پس دل را از رفتن در پی خواهشهای نفس آزاد کن. مولانا میگوید: تو بدان سبب از سپاسگزاری دین، یکتاپرستی رخ برتافتهای که دین را از پدرانت مفت و مجانی به دست آوردهای. بهراستی داشتن دین شکرگزاری دارد اما چون مانند میراث از پدر به ما رسیده قدر آن را نمیدانیم و ارزشی برایمان ندارد. مثل جانفشانی رستم در راه افتخار و شرف که زال آن را مفتومجانی به ارث برد. باز مولانا از طرف خدا چنین سخن میگوید: وقتی پروردگار بندهای را بستهْ عشق خود کند در دل او روزنهْ معرفت میگشاید و این گریه و زاریهای ما و چشمتر سالک، نشانهْ عنایت خاص و رحمت ویژه الهی است که حکایت از بهجوش آمدن دریای رحمت حق است. اگر خدا نخواهد که رحمتش شامل حال کسی شود او را نمیگریاند. رحمت خدا بستگی به گریههای خوب و لطیفی دارد که از ژرفای دل برآید. هرگاه بندهای از سرِ اخلاص بگرید، از دریای الهی امواجی بر میخیزد.
اى خنک چشمى که آن گریانِ اوست وى همایون دل که آن بریانِ اوست
آخر هر گریه آخر خندهاى است مردِ آخر بین مبارک بندهاى است
هر کجا آب روان سبزه بود هر کجا اشکى روان رحمت شود
820- 818 / د / 1
( 364)من کریمم نان نمایم بنده را |
|
تا بگریاند طمع آن زنده را |
( 365)بینی طفلی بمالد مادری |
|
تا شود بیدار و وا جوید خوری |
( 366)کو گرسنه خفته باشد بیخبر |
|
وآن دو پستان میخلد زو مهر در |
( 367)کنت کنزاً رحمة مخفیة |
|
فابتعثت امة مهدیة |
( 368)هر کراماتی که میجویی به جان |
|
او نمودت تا طمع کردی در آن |
( 369)چند بت بشکست احمد در جهان |
|
تا که یا ربگوی گشتند امتان |
( 370)گر نبودی کوشش احمد، تو هم |
|
میپرستیدی چو اجدادت صنم |
( 371)این سرت وا رست از سجدهْ صنم |
|
تا بدانی حق او را بر امم |
زنده: کسی است که جان او به معرفت حق یا به عشق زنده است. خداوند چنین زندهای را به خود امیدوار میکند، میگریاند و به مراد هم میرساند.
دَرّ: دوشیدن.
میخلد زو بهر دَرّ : یعنی پستان مادر برای شیر دادن کودک، سوزن سوزن میشود.
خور: خوردنى، خوراک.
کُنتُ کَنزاً: برگرفته است از عبارتى که حدیثش دانستهاند « کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فَأحبَبتُ أن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَى اُعرَفَ: گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم آفریده را خلق کردم تا شناخته شوم.» بعضى آن را حدیث قدسى دانستهاند و بعضى گویند سند درستى ندارد و در ضبط آن نیز عبارتها یکسان نیست.[1]
اِبتَعَثتُ: بعث و ابتعاث به یک معنى است. (من گنج رحمت پنهانى بودم پس امت هدایت شدهاى را بر انگیختم).
اُمَّتِ مَهدِیّه: اُمّت پیغمبر آخر زمان. چنان که در قرآن است: « کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ.»[2] و مىتوان گفت مقصود شخص رسول اکرم (ص) است چنان که در قرآن کریم[3] ابراهیم (ع) «امّت» خوانده شده است.
کرامات: جمع کَرامة: مَکرُمَت، بخشش. آن چه از جانب حق به بنده رسد.
کراماتی: همان کارهای خارقالعاده و معجزهآسای مردان حق است.
هر شکار و هر کراماتى که هست از براى بندگان آن شه است
نیست شه را طمع بهر خلق ساخت این همه دولت خنک آن کو شناخت
آن که دولت آفرید و دو سرا مُلک و دولتها چه کار آید و را
3143- 3141 / د /1
صَنَم: بت.
( 364) من کریم هستم نان بینندگان نشان مىدهم تا طمع نان آنها را بگریه اندازد و حس طلب در آنها بیدار شود. ( 365) مادر بینى طفل خود را مالش مىدهد تا بیدار شده شیر بخورد. ( 366) طفل با حال گرسنگى بخواب رفته و بىخبر خوابیده پستان مادر از مهر مىخلد و او را وادار مىکند که طفل خود را بیدار نموده شیر دهد. ( 367) من گنج رحمت پنهانى بودم و امتى بوجود آوردم قابل هدایت. ( 368) هر کرامتى را که از جان ودا، بجویى و طالب آن هستى اول او نشانت داده پس از آن تو خواستهاى. ( 369) احمد بتها شکست تا امت او یا رب گو شده و خدا پرست گردیدند. ( 370) اگر کوشش احمد(ص) نبود تو نیز مثل اجدادت بت پرست بودى. ( 371) سر و پیشانى تو از سجده بت معاف گردید تا حق او را بر امتان درک کنى.
مولانا بسیار زیبا کشش الهی را به رفتار مادر با کودکِ شیرخوار تشبیه میکند؛ مادری مهربان که دماغ کودک را میمالد تا بچه از خواب بیدار شود و غذا بخورد. حضرت باریتعالی به اقتضای رحمت واسعه، بههر یک از بندگان خود به قدر استعداد و قابلیتاش افاضهْ رحمت و افادهْ موهبت میکند. مولانا اساس و بنیان آفرینش را برمبنای رحمت و محبّت حضرت حق میداند و به این حدیث شریف اشاره میکند که پروردگار فرمود: من گنج مخفی بودم و میخواستم که شناخته شوم، به همین منظور خلق (انسان) را آفریدم. همچنین منظور مولانا ازاین ابیات این است که: نتیجهْ کشش پروردگار، هدایت بندگان و شناخت پروردگار است، شناخت ما به خدا و گرایش ما به او نیز مرهون زحمات و بتشکنیهای پیامبران است و بایست قدر این ارزش الهی را دانست. اگر کوششها و بت شکنیهای آن حضرا ت و نیز جانفشانیهای پیامبر(ص) در راستای دین حنیف نبود، ما هم مانند پدرانمان بتپرست بودیم. پس ما مرهون مجاهدتهای رسولالله(ص) هستیم و باید ارزش این لطف و عنایت ویژهْ الهی را در ارسال رسل و انبیا بدانیم و سپاسگزار باشیم.
( 356)احمدا خود کیست اسپاه زمین |
|
ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین |
( 357)تا بداند سعد و نحس بیخبر |
|
دور تست این دور نه دور قمر |
( 358)دور تست ایرا که موسی کلیم |
|
آرزو میبرد زین دورت مقیم |
( 359)چونکه موسی رونق دور تو دید |
|
کاندر و صبح تجلی میدمید |
( 360)گفت یا رب آنچه دور رحمت است |
|
آن گذشت از رحمت، آنجا رویت است |
( 361)غوطه ده موسی خود را در بحار |
|
از میان دورهْ احمد بر آر |
( 362)گفت یا موسی بدان بنمودمت |
|
راه آن خلوت بدان بگشودمت |
( 363)که تو زآن دوری درین دور ای کلیم |
|
پا بکش زیرا دراز است این گلیم |
ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین:اشاره دارد به آیهْ شریفهْ« اقتربتِ الساعةُ وانشقَّ القمر»[1]
سعد و نحس: خوب و بد، مبارکى و شومى، که منجمان براى برخى ستارگان مىپنداشتند.
و سعد و نحس در این بیت مقصود کسانىاند که معتقد به سعد و نحس ستارگان و اثر آنها در زمین و زمینیاناند.
دَور قمر: آخرین دور هفت سیاره است و دور هر سیاره را هفت هزار سال دانند. هزار سال به خودى خود و شش هزار سال به مشارکت شش سیاره دیگر، و دور آدم آغاز دور قمرى است. و گفتهاند در پایان این دور قیامت آغاز شود و این دور دور نحوست و بلاست.
موسى کلیم و دور پیغمبر (ص): اشارت است به حدیثى که در تفسیر ابو الفتوح آمده است، و خلاصه آن اینکه: «چون موسى الواح را گرفت، پروردگار فرمود بستان و محافظت کن و چنان ساز که بر دوستى محمد (ص) پیش من آیى، موسى پرسید: محمد (ص) کیست؟ گفت: بر گزیده من است از جمله خلقان. موسى پرسید: هیچ اُمّت از اُمّت او فاضلتر هست؟ گفت: فضل امّت او بر دگر امّتان چنان است که فضل من بر خلقانم. موسى گفت: کاشکى من ایشان را بدیدمى. گفت: ایشان را نبینى و اگر خواهى تو را آوازشان بشنوانم. گفت: خواهم. حق تعالى فرمود تا امّت محمد (ص) از اصلاب جواب داد». [2]
در این معنى میبدى را تعبیرى لطیف است در تفسیر «سُبحانَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ»: دیگر معنى آن است که تا کرامت مصطفى و شرف وى بر خلق عالم جلوه کند و تا عالمیان بدانند که مقام وى مقام ربودگان است بر بساط صحبت، نه مقام روندگان در منزل خدمت... نبینى که موسى را گفت: «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» و مصطفى را گفت: «أسرَى بِعَبْدِهِ» موسى آینده است به خویشتن رونده، محمد (ص) برده است از خود ربوده.[3]
پا کشیدن: به معنى دراز کردن پا آمده است نیز به معنى واپس رفتن و عقب کشیدن:
مجو بالاتر از دوران خود پاى مکش بیش از گلیم خویشتن پاى
(نظامى، خسرو و شیرین، ص 187)
سر بر آور از گلیمت اى کلیم پس فرو کن پاى بر قدر گلیم
(منطق الطیر، ص 21)
( 356) اى احمد سپاه زمین چیست؟ جبین ماه را در آسمان بشکاف . ( 357) تا ماه که سعد و نحس بدون خبر مردم در جهان ظاهر مىکند بداند که اکنون دور تو است نه دور قمر . ( 358) آرى دور دور تو است حضرت موسى آرزو مىکرد که کاش زندگى خود را در این دور مىگذرانید. ( 359) وقتى حضرت موسى بر رونق دور تو آگاه شد که صبح تجلى در آن خواهد دمید. ( 360) عرض کرد خداوندا این چه دور رحمتى است؟ این دور دیگر از رحمت بالا رفته و برؤیت و دیدار رسیده است. ( 361) بار الها موسى خود را در دریاى زمان غوطه داده از دور احمد بیرون آر تا در آن زمان زندگى کند. ( 362) از حضرت رب العزت خطاب رسید که اى موسى درب این خلوت را براى تو از این جهت گشوده و نشان دادم. ( 363) که تو در این دور از دوران احمد بسى دور هستى و نتوانى به آن رسید.
مولانا میگوید: قدرت همه انبیا فرع قدرت پیامبر اسلام است. قدرت حق میتواند هر آفریدهای را به کارهای خارقالعاده توانا کند. قدرت همه انبیا بازتاب قدرتی است که پروردگار به رسولالله(ص) داده است. مولانا میگوید: ماه در آسمان بزرگتر از ستارههای دیگر دیده میشود و ممکن است که این ستارههای سعد و نحس، ماه را سرور و پادشاه خود بدانند. تو ماه را بشکاف تا این ستارهها که خود از سعد و نحس بودن هم بیخبرند؛ ببینند که دور دور توست. مضمون این سخن برگرفته از آیهْ شریفهْ قرآن است: « اقتربتِ الساعةُ وانشقَّ القمر» این آیهْ به معجزهْ معروف پیامبر در شکافتن ماه اشاره دارد. «تجلی»، یعنی جلوهکردن پروردگار بر بندگان که موسی چنین سعادتی را نداشت و جواب {لن ترانی} شنید، اما محمد (ص) در معراج به پیشگاه حق بار یافت و از مرتبهْ رحمت پیش رفته و به کمال قربت رسیده است: «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»:تا آنکه فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود؛[4] مولانا میگوید: پروردگار از موسی دلجویی میکند: من راه روزگار محمد را به این دلیل به تو نشان دادم که تو یکی از مردمان آن روزگاری که در این روزگار به جهانت آوردهام، اما نمیتوانی به آن دوران برسی. این گلیم از پای تو درازتر است. امّت او نیز دور بهترین امّتان است که «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ » [5] موسى (ع) چون کرامت محمد و دور او را دید گفت: پروردگارا، دور محمد (ص) از دور رحمت گذشته است، دور رؤیت قدرت و عظمت توست و دور کمال و رسیدن به قرب حضرت تو. و آرزو کرد تا خدا او را به دریاهاى رحمت خود برد و غوطه دهد و در دور احمدش ظاهر گرداند.
[1] - سوره قمر، ایه 1
[2] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 45)
[3] - (لطایفى از قرآن کریم، ص 185)
[4] - نجم،ایه9
[5] - سورهْ آل عمران،آیه 110
حالت پشیمانى وباده عنایت ولطف حضرت حق
( 345)آنکه تو مستش کنی و شیرگیر |
|
گر ز مستی کژ رود عذرش پذیر |
( 346)گرچه ناخن رفت چون باشی مرا |
|
بر کنم من پرچم خورشید را |
( 347)ورچه پرم رفت چون بنوازی ام |
|
چرخ بازی گم کند در بازی ام |
( 348)گر کمر بخشیم، کُه را بر کنم |
|
گر دهی کلکی، علمها بشکنم |
( 349)آخر از پشه نه کم باشد تنم |
|
ملک نمرودی به پَر برهم زنم |
د2/ب345تا349
مست کردن: کنایه از خود ناآگاه ساختن از خود، مغرور کردن به خویش.
از آن کسى بودن: خاص او شدن، بدو پرداختن.
پرچم خورشید: ترکیبى غریب است، در فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى «گیسوى آفتاب» و «شعاع خورشید» معنى شده. «کندن پرچم خورشید» ممکن است کنایت از بالا رفتن به آسمان باشد. (اگر تو مرا به خود اختصاص دهى چنان بالا مىروم که خورشید روشنى بخش را بر اندازم و خود جاى آن بنشینم، یا اینکه چنان نورانى مىشوم که پرده تاریک کسوف را از روى آفتاب بر مىدارم).
نواختن: نوازش کردن، نیرو دادن.
گُم کردن: واگذاردن، ترک کردن.
کمر: آن چه بر میان بندند. کمر و قلم از نشانههاى اقتدار است.
کلک: قلم، و آن از نشانههاى وزارت است.
نَمرود: پادشاه بابل. مشهور است که پشهاى به بینى او رفت و مغز او را بخورد و او از نیش آن پشه جان به در نبرد.
خدایا مگر نه این است که بیراهه رفتنم، از سرِ مستی بادهْ تو بوده است؟! عنایت زایدالوصف تو آنچنان مرا از خودم بیخود کرده است، که راه را از کژراهه تشخیص ندادهام. بارالها! عذرم را بپذیر.
و هم در این معنى است دعاى امام سجاد (ع): «خدایا، اگر تو جز دوستان و فرمانبرداران را نیامرزى گناهکاران بر درگه که زارند؟ و اگر تو جز وفاداران را اکرام نفرمایى بد کرداران به که فریاد بر آرند؟»[1]
بنده گوید آن چه فرمودى بیان صد چنانم صد چنانم صد چنان
لیک بیرون از جهاد و فعلِ خویش از وراى خیر و شرّ و کفر و کیش
بودم اومیدى به محض لطفِ تو از وراى راست باشى یا عتو
1839، 1837، 1835 / د /5
الهی! اگرچه دستان گنده پیر روزگار، توانم را از من ستانده، لیکن اگر تو از من حمایت کنی و همراه باشی، میتوانم بار دیگر چون بازِ شکاری اوج بگیرم و کاکل خورشید را چنگ بزنم و خورشید را مانند مرغ ضعیفی شکار کنم. خدایا! اگر تو بخواهی چنان به سوی تو پرخواهم کشید که آسمان نتواند همپرواز من شود. با قدرتی که خدا بدهد کارهای خارقالعاده میتواند کرد. خدایا! عنایت تو آنچنان قدرتی به پشه داده است که بساط حکومت نمرود را برچید. من کم از پشه نیستم اگر بار دیگر به من عنایت و توجه کنی، ملک نمرودی را برهم میزنم. کمر و کلک (قلم)، نشانهْ قدرت و مقام و منصب است.
( 350) در ضعیفى تو مرا بابیل گیر |
|
هر یکى خصم مرا چون پیل گیر |
( 351) قدر فندق افکنم بندق حریق |
|
بندقم در فعل صد چون منجنیق |
( 352) گر چه سنگم هست مقدارِ نخود |
|
لیک در هیجا ، نه سر ماند نه خُود |
( 353) موسى آمد در وغا با یک عصاش |
|
زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش |
( 354) هر رسولى یک تنه کآن در زده است |
|
بر همه آفاق تنها بر زده است |
( 355) نوح، چون شمشیر در خواهید از او |
|
موج طوفان گشت از او شمشیر خو |
بابیل: ابابیل. مرغانى که سنگ ریزه بر پیلان و لشکر حبشه افکندند و آنان را کشتند و سوره فیل در باره این رویداد نازل شده است.
بُندُق: گلوله گلین یا سنگى یا سربى.
حریق: سوزاندن.
بُندُقحریق: یعنی گلولهْ آتش
منجنیق: واژهاى گرفته از یونانى. ابزارى بود که در جنگها به وسیله آن سنگ یا آتش بر لشکر دشمن مىافکندند.
هیجا: یعنی جنگ
وغا: وَغَى، نبرد، جنگ.
شمشیرها: کنایه از قدرت و شوکت.
در زدن: کنایه از متوسل شدن (به قدرت خدا).
بر زدن: برابرى کردن، روبرو شدن، همسرى کردن.
شمشیر خو: که کار شمشیر کند، کشنده.
( 350) تو فرض کن در ضعیفى و کوچکى مرغ ابابیل باشم و هر یک از دشمنانم چون پیل باشند. ( 351) بقدر فندق سنگ مىافکنم بدنها را مىشکافد و گلوله کوچکم کار صد منجنیق مىکند [این بیت و بیت ما قبل آن اشاره بحکایت لشکر کشیدن ابرهه است که با فیلها و سپاه خود بعزم خرابى خانه کعبه آمد و مرغهاى کوچکى که ابابیل نام دارند در آسمان ظاهر شده و سنگهاى کوچکى را از هوا رها مىکردند بهر کس مىخورد از سر او سوراخ کرده از ما تحت او خارج مىشد در قرآن سوره فیل همین موضوع را بیان مىکند]. ( 352) اگر چه ابزار جنگی ام کوچک وناچیز می نماید،اما با عنایت حق با همین ابزار ناچیز نه سر می ماند وکلاه خُود. ( 353) موسى فقط با یک عصا آمد و بر فرعون و لشکریان شمشیر زن او غلبه کرد. ( 353) هر پیغمبرى تکیهگاهش در خانه حق بوده و یک تنه خود را بهمه آفاق زده. ( 355) اگر از شمشیر نوح بپرسید بدانید که موج طوفان از اثر دعاى او خوى شمشیر بخود گرفت .
سخن در این است که قدرت حق می تواند هر آفریده یی را به کارهای خارق العاده توانا کند. در این ابیات مولانا نمونه هایی از سرگذشت پیامبران ومعجزات آنها را به دست می دهد.[2]چکیدهْ محتوای سخن مولانا این است که پیامبران چون متکی به قدرت حق بودند یک تنه در برابر همهْ دنیا گرایان می ایستادند.ودر ابیات بعد قدرت همهْ انبیا را فرع قدرت محمد(ص) می شمارد.
[1] - (دعاى ابو حمزه).
[2] - (نگاه کنید به: قرآن کریم، سوره مؤمنون: آیههاى 55 و 56 و نهج البلاغه، خطبه قاصعه)
( 333)گفت هرچند این جزای کار تو است |
|
که نباشی در وفای ما درست |
( 334)چون کنی از خلد زی دوزخ فرار |
|
غافل از لا یستوی اصحاب نار |
( 335)این سزای آنکه از شاه خبیر |
|
خیره بگریزد به خانهْ گندهپیر |
( 336)باز میمالید پر بر دست شاه |
|
بی زبان میگفت من کردم گناه |
( 337)باز گفت ای شه پشیمان میشوم |
|
توبه کردم نو مسلمان میشوم |
( 338)پس کجا زارد کجا نالد لئیم |
|
گر تو نپذیری بهجز نیک ای کریم |
( 339)لطف شه جان را جنایتجو کند |
|
زآنکه شه هر زشت را نیکو کند |
( 340)رو مکن زشتی که نیکیهای ما |
|
زشت آمد پیش آن زیبای ما |
( 341)خدمت خود را سزا پنداشتی |
|
تو لوای جرم از آن افراشتی |
( 342)گرچه با تو شه نشیند بر زمین |
|
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین |
( 343)چون تو را ذکر و دعا دستور شد |
|
زآن دعا کردن دلت مغرور شد |
( 344)همسخن دیدی تو خود را با خدا |
|
ای بسا کو زین گمان افتد جدا |
خُلد: جاویدانى، بهشت جاودان.
لا یَستَوِى: برگرفته است از آیه «لا یَسْتَوِی أَصْحابُ اَلنَّارِ وَ أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ هُمُ اَلْفائِزُونَ:» یکسان نیستند مردم دوزخ و مردم بهشت و مردم بهشت رستگاراناند».[1]
گَنده پیر: سالخورده، کنایه از این جهان است.
شاه خبیر: یعنی پروردگار
زاریدن: گریستن با آواز.
لئیم: پست، بد، بد کار.
جنایت جو: طالب جنایت، خواهان گناه.
لواى جرم افراشتن: کنایه از آشکارا گناه کردن.
هم سخن دیدن: هنگامى که بنده به نماز یا ذکر مشغول است هم سخن خداست.
( 333) گفت هر چند این جزاى کار تو است که با ما بطورى که باید وفادار نیستى. ( 334) و از بهشت فرار کرده بدوزخ مىروى و غافلى از اینکه دوزخیان و اهل بهشت با هم مساوى نخواهند شد. ( 335) این سزاى کسى است که از شاه دل آگاه گریخته نزد پیر فرتوتى برود. ( 336) باز پر خود را بدست شاه مىمالید و با زبان بىزبانى مىگفت من گناه کردم. ( 337) باز گفت اى شاه پشیمان شدم و توبه کرده تازه مسلمان شدم.( 338) ولى اگر تو پادشاه کریم جز نیکان را نپذیرى بدان پیش چه کسى ناله و زارى کنند. ( 339) لطف شاه جان را جرى مىسازد که بفکر گناه بیفتد زیرا که شاه هر زشتى را نیکو مىسازد. ( 340) برو و زشت کارى نکن که این کار باعث مىشود تا نیکو کارى ما هم بنظر آن زیبا زشت جلوه کند. ( 341) خدمت و اطاعت خود را شایسته تصور کردى و از آن جهت پرچم جرم و گناه بر افراشتى. ( 342) اگر چه شاه با تو در یک جا بر زمین مىنشیند ولى خویشتن بشناس وبا ادب در محضر حق قرار بگیر.( 343) بتو دستور دادند که ذکر گویى و دعا کنى و از دعائیکه مىکردى غرور در دلت پیدا شد. ( 344) خود را با خدا هم سخن دیدى اى بسا اشخاص که این گمان او را از حق دور مىکند.
انسان اگر در بینش توحیدی صداقت و وفاداری نشان ندهد، دچار گرفتاریهای این جهانی خواهد شد و اگر از ارزشهای توحیدی روی گردان شود در حقیقت گریزان شدن از بهشتِ معرفت و روی آوردن به دوزخ است. مولانا میگوید: تو چگونه از بهشت معرفت حق به سوی دنیای مادی میگریزی؟ انسان بریده از معنویت و خدا، همانند آن بازی است که در دستان گندهپیر دنیا اسیر گشته و دنیا همه شأنیت و شخصیت او را متلاشی کرده است.
مولانا در این حالت بهترین راه را بیداری و بازگشت به شاه خبیر میداند که همواره سایهْ لطفش بر سر بندگانش هست. لذا میگوید: انسان گناه میکند و پروردگار توبهْ او را میپذیرد و بدیهایش را به نیکی مبدل میسازد. این مطلب اشارهای است به آیه شریفهْ: «إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا»:مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مىکند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است![2] مولانا میگوید: چه بسا یک چنین لطفی از جانب پروردگار موجب شده است، تا انسان، کم ظرفیت و جنایتجو شوند. به همین جهت مولانا توصیه میکند که بنده باید ادب را مراعات نماید و مغرور نگردد. بینش توحیدی اقتضا میکند که سالک حتی به اعمال خوب خود هم متّکی نباشد، زیرا ممکن است در پیشگاه پروردگار، نیکیهای ما زشت جلوه نماید بعد میگوید: پروردگار ما را به عبادت و ذکر و دعا فرمان داده است و این فرمان چنان ما را مغرور کرده که خود را «هم سخن با خدا» دیدهایم و نمیدانیم که همین گمان، ما را از او جدا میکند. این نشان دهنده طغیان آدمى است که بر اثر قدرتى که خدایش بخشیده، خود را به چیزى مىشمارد که «کَلاَّ إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى»:چنین نیست (که شما مىپندارید) به یقین انسان طغیان مىکند،از اینکه خود را بىنیاز ببیند![3] .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |