محبوب ترینِ کارها نزد خدا بر روی زمین، دعاست . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
داستان نخجیران وشیر(34)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:40 صبح  

قدرت معنوى پاینده و قدرت ظاهرى ناپایدار است،

نام احمد نام جمله انبیاست

(1112)خطبه شاهان بگردد و آن کیا

 

جز کیا و خطبه‏های انبیا

(1113)زآن که بوش پادشاهان از هواست

 

بار نامه انبیا از کبریاست

(1114)از درم‏ها نام شاهان برکنند

 

نام احمد تا ابد برمی‏‏زنند

(1115)نام احمد نام جمله انبیاست

 

چون‌که صد آمد نود هم پیش ماست

خطبه شاهان بگردد و آن کیا: مثال دیگری از ناپایداری امور ظاهر و مادی و این جهانی می آورد که مقایسه‌ایست میان شاهان و پیامبران،و به صراحت کامل می گوید: خطبه و جاه و جلال شاهان پایدار نیست.

بوش به معنای جمع طرف‌داران و جاه و جلال ظاهری و نتیجهْ منافع ظاهری و موقت و آنی این مردم است و اگر شاه و امیر از قدرت بیفتد، همه از او دوری می‏‏کنند.

بارنامه: یعنی صورت کالاها، اما در این جا به معنای اسباب شکوه و جلال به کار رفته است.

نام احمد نام جمله انبیاست: استاد فروزان‌فر هم به نقل از بزرگان عرفان و معرفت می‏‏گوید: حقیقت محمدی جامع جمیع مراتب کمال و رسالت است و در این مورد به دو حدیث استناد می‏‏کند: «کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد»[1] حدیث دیگر: «وکنت اول النّبیین فی الخلق وآخرهم فی البعث»[2] و این توضیح را می‏‏افزاید که انبیا و پیغمبران گذشته، شئون مختلف حقیقت محمدی بودند که به نوبت ظهور کردند. مطابق نظر صوفیه هر یک از پیمبران و اولیاء پیشین بمنزله‏ى علت اعدادى براى ظهور و وجود ولى و پیمبر لا حق محسوب مى‏شوند و کمالات آنها در وجود او مندرج است، مولانا نظر بدین نکته وجود حضرت رسول اکرم را بعدد صد تشبیه مى‏کند از آن جهت که آخرین مرتبه‏ى عشرات است و مراتب دیگر عشرات، در عدد صد مندرج است.[3]

 ( 1112) سخنان پادشاهان همه از این قبیل بوده و فانى مى‏گردد فقط فرمایشات بزرگان دین و پیمبران است که قابل زوال نیست.( 1113) براى اینکه کر و فر پادشاهان از روى هوا بوده و حشمت و جلال انبیا از کبریایى و عظمت است. ( 1114) نام پادشاهان بتدریج از سکه‏ها محو مى‏گردد ولى نام احمد ص تا قیامت بر دلها نقش خواهد شد.( 1115) نام احمد ص بمنزله نام عموم انبیا است زیرا که عدد نود در عدد صد بالفعل موجود است.

دراین ابیات مولانا یک مثال دیگری از ناپایداری امور ظاهر و مادی و این جهانی می آورد که مقایسه‌ایست میان شاهان و پیامبران،و به صراحت کامل می گوید: خطبه و جاه و جلال شاهان پایدار نیست. تنها اسمی که هرگز از روی سکه‏ها برداشته نمی‏‏شود نام محمد است که خاتم انبیاست و به جای نام همهْ انبیا تا ابد می‏‏ماند. مولانا درین ابیات می گوید: حقیقت امر آنست که حکومت حق، تغییر پذیر نیست بر خلاف حکومت ظاهرى و قدرت مادى که در معرض زوال است.



[1]   - احادیث مثنوى، ص 102

[2]   - احادیث مثنوى، ص 113، 111

[3]   - براى اطلاع از درباره‏ى حقیقت محمدى، رجوع شود به: فصوص الحکم بضمیمه حواشى دکتر عفیفى، ص 226- 214، 346 319، بیان السعادة، ج 2، ص 247.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(33)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:38 صبح  

انتقادمولانا از سخنان تملق آمیز بى‏حقیقت

 

(1102)مکر‌های جبریانم بسته کرد

 

تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد

(1103)زین سپس من نشنوم آن دمدمه

 

بانگ دیوان است و غولان آن همه

(1104)بردران ای دل تو ایشان را مه ایست

 

پوستشان برکن، کشان جز پوست نیست

(1105)پوست چبود؟ گفته‌های رنگ رنگ

 

چون زره برآب، کش نبود درنگ

(1106)این سخن چون پوست و معنی مغز دان

 

این سخن چون نقش و معنی همچوجان

(1107)پوست، باشد مغز بد را عیب پوش

 

مغز نیکو را ز غیرت ،غیب پوش

(1108)چون قلم از باد بُد ،دفتر ز آب

 

هر چه بنویسی فنا گردد شتاب

(1109)نقش آب است ار وفا جویی از آن

 

باز گردی، دستهای خود گزان

(1110)باد در مردم، هوا و آرزو‌ست

 

چون هوا بگذاشتی پیغام هوست

 (1111)خوش بود پیغام‌های کردگار

 

کو ز سر تا پای، باشد پایدار

جبریان: اشاره به نخجیرانی است که درقسمت های پیشین ِحکایت، شیر را از کوشش منع وبه توکل ترغیب می کردند.

بسته کرد: یعنی مرا مورد فریب خود قرار دادند.

تیغ چوبین: یعنی سخنان پرفریب.

خسته کرد: یعنی مجروح کرد.

دمدمه: یعنی سخنان فریبنده.

پوستشان برکن: یعنی آنها را به سختی مجازات کن.

کشان جز پوست نیست: یعنی زیرا که آنها هرچه دارند همین ظاهر است و دروغگو و ریا کارند.

گفته‌های رنگ رنگ: یعنی الفاظ خوش آیند ورنگ رنگ.

چون زره برآب: یعنی مثل نقشی است که در اثر وزیدن باد روی سطح آب ایجاد می شود.

مغز نیکو: یعنی معانی عالی وارزنده.

ز غیرت ،غیب پوش: یعنی مغز نیکو ومعانی عالی نیازی به آرایش الفاظ ندارد وغیرت حق از عالم غیب به آن پوشش مناسب می دهد.

نقش آب: صورت و نقشى که بر آب زنند و نگارند، به کنایه، امرى ناپایدار.

 دست گزیدن: به کنایه، پشیمان شدن بمناسبت آن که هنگام پشیمانى دست و انگشت را گاز مى‏گیرند.

باز گردی، دستهای خود گزان:کسی که انتظار دارد الفاظ خوش‌آیند بدون معانی و حقایق، او را موفق گرداند، سرانجام جز تأسّف بهره‌ای نخواهد برد.

چون هوا بگذاشتی پیغام هوست : ممکن است سخن مولانا ناظر باشد به آیه‏ى شریفه‏ى: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى[1]‏   که وحى الهى مقابل هواى نفسانى ذکر شده است.

خوش بود پیغام‌های کردگار:خوشا پیغامهاى خداوندى که همواره دائم و پایدار است. اشاره است به آیه‏ى شریفه: لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ[2] .

 

 ( 1102) حیله جبریها دست و پایم را بسته با تیغ چوبین خود تنم را خسته کرده‏اند.( 1103) دیگر از این ببعد وسوسه آنان را که همگى صداى دیو و غول است نخواهیم پذیرفت.( 1104) دیگر بعد از این درنگ جایز نیست پوست آنها را بکن که مغزى ندارند. ( 1105) سخن چون پوست و معنى بمنزله مغز است سخن چون نقش و صورت و معنى چون جان است.( 1106) پوست عیب مغزهاى بد را مى‏پوشاند بر روى مغزهاى خوب از روى غیرت پرده مى‏کشد تا نامحرمان نبینند.( 1108) اگر قلم از باد و دفتر از آب باشد هر چه بنویسى فوراً از میان خواهد رفت.( 1109) اگر از نوشته این دفتر و قلم ثبات و وفا توقع کنى و باین امید بسوى او روى دست خالى بر مى‏گردى.( 1110) آن چه در وجود مردمان چون باد بوده و بر باد مى‏رود همانا هواى نفس و آمال و آرزوى آنها است ولى اگر از هوا بگذرى پیغام هو بگوش تو مى‏رسد.( 1111) خوشا پیغامهاى خداوندى که همواره دائم و پایدار است.

مولانا می گوید: الفاظ خوش‌آیند و رنگارنگ مثل نقشی است که در اثر وزیدن باد روی سطح آب ایجاد می شود و اثر آن زود از میان خواهد رفت. معانی عالی و ارزنده نیازی به لفظ خوش آیند و آرا‌یش کلام ندارند و غیرت حق از عالم غیب به آن پوشش مناسب می‌دهد. کسی که انتظار دارد الفاظ خوش‌آیند بدون معانی و حقایق، او را موفق گرداند، سرانجام جز تأسّف بهره‌ای نخواهد برد و باید از تأسّف دست خود را گاز بگیرد. وزیدن باد بر روی آب، نقش ناپایدار می‌سازد، اما در وجود انسان آن بادی که نقش نا‌پایدار ترسیم می‌کند، آرزوها و هواهای نفسانی است. اگر این آرزوهای نفسانی را رها کنی‌، پیغام حق را خواهی‌ شنید. بنابراین پاک کردن باطن از علایق مادی و دل‌بستگی‌های این جهانی در‌های معرفت حق را بر تو می‌گشاید و این رابطه و الهام پایدار است.

خلاصه،سخنان مصنوع ظاهر آنها فریب مى‏دهد و در غلط مى‏افکند ولى وقتى متوجه معنى آن مى‏شویم مى‏بینیم که جز صنعتهاى پوچ حاصلى نداشته است اما آن سخن که معنى تازه و دل کش دارد بدین آرایش و تکلفات حاجت ندارد و چنانست که شیخ سعدى مى‏گوید[3]:

            بزیورها بیارایند روزى خوب رویان را             تو سیمین تن چنان خوبى که زیورها بیارایى‏

اما اینکه مولانا می گوید: «ترک هوى سبب اتصال باطن به عالم الهى و تلقى وحى و الهام مى‏گردد» بنا بر آن است که تصفیه‏ى باطن بعقیده‏ى عرفا موجب آن مى‏شود که علم و معرفت از عالم غیب در آینه‏ى ضمیر منعکس گردد و صوفیان شرط کشف و شهود را تهذیب و تصفیه‏ى ضمیر و تخلیه را مقدمه‏ى تحلیه شمرده‏اند .



[1]   - النجم، آیه‏ى 3، 4

[2]   - انعام، آیه‏ى 115

[3]   - کلیات سعدى، ص 657


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(32)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:37 صبح  

اختلاف مردم در نوع مُدْرَکات بحسب قوّت و ضعف نیروى درّاکه،

(1096)عالَمش چندان بود کش بینش است            

 

چشم چندین بحر همچندینش است‏

(1097)صاحب تأویل باطل ، چون مگس

 

وهم او بول خر و تصویر خس

(1098) گر مگس تاویل بگذارد به راى            

 

آن مگس را بخت گرداند هماى

(1099) آن، مگس نبود کش این عبرت بود             

 

روح او، نه در خور صورت بود

 همچندین: دو چیز مساوى بحسب مقدار و کمیت.

 صاحب تأویل باطل:یعنی کسی که موافق هوای خود هرچیز را تأویل می کند .

گر مگس تاویل بگذارد به راى: یعنی اگر صاحب تأویل به جای تأویل دنبال اندیشه وتعقل برود دیگر مگس نیست، مرغ بلند پروازی می شود که روحش با عالم غیب پیوند می یابد.            

عبرت: پند و هر چه سبب تنبه و بیدارى و نظر در عاقبت و عبور از ظاهر بباطن شود.

 ( 1096) دنیای هر کس باندازه بینش او و دریاى هر کس باندازه چشم او است. ( 1097) کسى که کلام خداوندى را تأویل مى‏کند مثل همان مگس مغرور است بول او عبارت از وهم و تصوراتش بمنزله همان پر کاه است.( 1098) اکنون اگر مگس تأویل را کنار گذاشته بکوچکى خود اعتراف کند چنین مگسى را بخت یارى کرده بمرتبه هماى ارتقا مى‏دهد.( 1099) آن که داراى این حس باشد و بتواند بکوچکى خود اقرار کند بصورت مگس است ولى روح او متناسب با صورت نیست‏.

مولانا می گوید: دنیای هرکسی به اندازهْ بینش وآگاهی اوست وطبیعی است که آن گنداب ناچیز در چشم مگس دریای بیکران باشد. از این رو عامه‏ى مردم و حتى علما بحسب نوع مدرکات با یکدیگر اختلاف حاصل مى‏کنند، چندان که یک امر نسبت بشخصى بسیار عادى و طبیعى و براى دیگرى بسیار شگفت و از نوع خارق عادت است و یا آن که یک منظره از گلها و سبزه براى شاعر، نوعى از تفکر بوجود مى‏آورد و براى گیاه شناس و عالم طبیعى، نوع دیگر، در صورتى که هر دو، بیک چیز مى‏نگرند و منظره شان متعدد نیست.

به گفته استاد فروزانفردر تفسیر این ابیات: خواندن و شنیدن و هر چه رنگ تعلم و آموزش دارد براى آنست که ادراک را قوت دهد و بر دانش و بینش بیفزاید و اگر انسان هر چیزى را که دقیق است و ابهامى دارد بر دانسته‏هاى خود تطبیق کند و به افکار موجود خود باز گرداند، هرگز ادراکش ترقى نمى‏کند و بر علم او چیزى نمى‏افزاید و بدین مناسبت تاویل به رأى، مذموم است خواه در قرآن کریم یا هر کتاب و موضوع دیگر زیرا معنى آن، باز گشت بفکر موجود و مدرکاتى است که از پیش حصول یافته است و از دگر سوى بعقیده‏ى صوفیان تا وقتى که انسان در بردگى و رقیت نفس باقى است به اسرار کلام حق و اولیا راه نمى‏یابد و تاویل به رأى و از روى هوى نشانه‏ى آنست که آدمى هنوز در گذشته‏ى خود و آثار نفسانیت، اسیر مانده است بدین جهت مولانا مى‏گوید که هر گاه مگس که نمودار مردم تنگ بینش است از قید هوى آزاد گردد و سخن اولیا را بمیل و مراد خود تاویل نکند بى‏هیچ شک روى در فزایش و ترقى مى‏نهد و در نتیجه‏ى دقت و تامل روز بروز بر بینش او چیزى مى‏فزاید تا بدرجه‏ى کمال مى‏رسد و همان مگس خُرد نگرش سست بال، هماى بلند پرواز همایون فال مى‏گردد و در فضاى بى‏نهایت کمال بال و پر مى‏گشاید و از آن جا که نزد صوفیان صورت و شکل ظاهر، اعتبار ندارد و جنسیت اشیا تابع فعلیات بلکه فعلیت اخیر آنهاست و نام و عنوان آنها بمناسبت اوصاف معنوى و فعلیت روحى آنها معین مى‏شود، مولانا مى‏گوید آن مگس که چنین بیدارى و بینشى دارد بصورت، مگس ولی در حقیقت چیز دیگر است چنان که سگ اصحاب کهف بصورت از جنس سگان و بمعنى از جنس مردم بود و بسا کسان که صورت انسان دارند و به حقیقت دیوان و ددانند چنان که مطابق روایات اسلامى حشر آنها بصورت بهائم و سباع خواهد بود.

تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش

(1100)همچو آن خرگوش، کاو بر شیر زد            

 

روح او کى بود اندر خورد قد

(1101) شیر مى‏گفت از سر تیزى و خشم           

 

کز ره گوشم عدو بر بست چشم‏

بر شیر زد: زدن دراینجا به معنی ضربه زدن ویا به معنی فریب دادن است.

روح او کى بود اندر خورد قد: یعنی روح خرگوش کجا متناسب با صورت وقد وقامتش بود.

کز ره گوشم عدو بر بست چشم‏: یعنی دشمن با سخنان خود مرا گول زد وفریب داد.

( 1100) مثلا همان خرگوش که با شیر بستیزه برخاسته و غالب شد روحش کجا متناسب با صورتش بود.

  ( 1101) شیر از روى خشم و غضب مى‏گفت دشمن با سخنان خود از راه گوشم چشم مرا بست.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(31)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:36 صبح  

ایمان جز با ریشه کنی هوى‏ متحقّق نمى‏شود،

(1087) تازه کن ایمان نه از گفت زبان            

 

اى هوا را تازه کرده در نهان‏

(1088) تا هوا تازه ست، ایمان تازه نیست            

 

کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست

ایمان: در لغت بمعنى تصدیق و باور داشتن است اما معنى اصطلاحى و شرعى آن مورد اختلاف است و علماء اسلام در تعریف آن، چهار دسته شده‏اند: 1- اینکه ایمان عبارت است از اعتراف بدل و اقرار بزبان و اعمال شرعى و این عقیده‏ى معتزله و خوارج و محدثین و فرقه‏ى زیدیه است. 2- اینکه ایمان از تصدیق قلبى و اقرار زبانى است و این قول اکثر فقهاى سنیان است از جمله ابو حنیفه نعمان بن ثابت فقیه بزرگ عراق. 3- اینکه ایمان فقط تصدیق قلبى است نسبت بدان چه از پیغمبر بطور قطع بما رسیده است و این عقیده اشعریان است. 4- اینکه ایمان تنها اقرار بزبان است که فرقه‏ى کرامیه (پیروان ابو عبد الله محمد بن کرام سجستانى) برین عقیده بوده‏اند. ابن تیمیه تحقیق مفصلى درباره‏ى ایمان کرده و گفته است که تصدیق قلبى باید بهمراه محبت و تعظیم. صوفیان مى‏گویند ایمان اعتراف بزبان و اخلاص قلبى است.[1]

تازه کن ایمان :یعنی از صمیم قلب ایمان بیاور، نه فقط با زبان

( 1087) در این صورت تو که هواى نفس را در اعماق دل خود تازه کرده‏اى بیا و ایمان خود را تجدید کن ولى نه بزبان بلکه بدل و جان.( 1088) تا هواى نفس هست ایمان نیست هواى نفس قفل این درگاه است تا این قفل نشکند بخانه ایمان داخل نخواهى شد.

نقد تأویل گران قرآن   

   (1089) کرده‏اى تاویل حرف بکر را            

 

خویش را تاویل کن، نه ذکر را

(1090) بر هوا تاویل قرآن مى‏کنى            

 

پست و کژ شد از تو معنى سنى‏

تاویل: در لغت رجوع دادن و در اصطلاح، بیان و توضیح قرآن است بدلیلى ظنى مانند خبر واحد. مقابل: تفسیر که ایضاح قرآنست بدلیلى قطعى و بعضى گفته‏اند که تاویل تفسیر باطن لفظ است. مقابل: تفسیر که بیان لفظ است بلفطى دیگر و بنا بر این، تأویل را مى‏توان به توجیه و بیان مقصود تعریف نمود. بعقیده‏ى راغب اصفهانى تفسیر، بیان مفردات، و تاویل ایضاح معانى و جمل است. نزد صوفیه ارجاع ظاهر قرآن است بمصادیق روحانى آن از قبیل مراتب عقول و نفوس و احوال باطنى و قلبى. [2]

حرف بکر: سخن تازه و نو آیین، بکنایت، قرآن کریم.

ذکر: یکى از نامهاى قرآن است.

سنى: روشن و بلند. اشاره است بحدیث: من فسر القرآن برأیه و اصحاب الحق فقد أخطأ. و حدیث: من فسر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار. [3]

( 1089) آیات و کلمات متشابه قرآن را تأویل مى‏کنى عوض این کار خودت را تأویل کن‏. ( 1090) تو قرآن را بر طبق هوى و رأى خود تأویل مى‏کنى از همین جهت است که معنى حقیقى از تو مستور و پوشیده مى‏ماند.

رد ی است از جانب مولانا بر جبریان که آیات مربوط بکسب و عمل را تاویل مى‏کرده‏اند ، زیرا نزد ائمه‏ى اسلام مسلّم است که تفسیر و ایضاح قرآن جز باسناد و آثار درست که از طریق پیغمبر و صحابه رسیده باشد روا نیست.

زیافتِ تأویل رکیک مگس [4] 

(1091) آن مگس بر برگ کاه و بول خر            

 

همچو کشتى بان همى‏افراشت سر

(1092) گفت من دریا و کشتى خوانده‏ام           

 

مدتى در فکر آن مى‏مانده‏ام‏

(1093) اینک این دریا و این کشتى و من           

 

مرد کشتیبان و اهل و رایزن‏

(1094) بر سر دریا همى‏راند او عَمَد            

 

مى‏نمودش آن قدر بیرون ز حد

(1095) بود بى‏حد آن چمین نسبت بدو

 

آن نظر، که بیند آن را راست، کو

زیافت: یعنی ناخالصی وتباهی

عَمَد: نوعى از قایق و ظاهرا قایق گونه‏اى که از ریسمان و شاخه و تنه‏ى درخت فراهم مى‏آورده‏اند، در موزه‏ى کویت نوعى از قایق دیده‏ام که مانند سبد و کواره از شاخه و ترکه‏ى درختان در هم بافته‏اند که ظاهرا آن نیز از جنس عمد است. [5]

چمین: پلیدى و بول و افکنده‏ى انسان و دیگر جانوران.

 () کار تو بکار آن مگس مى‏ماند که شخصیت برجسته‏اى براى خود قائل شده.() و خود را بزرگ دیده از شراب عجب و کبر سر مست گردیده با اینکه ذره‏اى بیش نبود خود را آفتاب شمرده.() مى‏گفت عنقائى که گفته‏اند و شنیده‏ایم من هستم.( 1091) بى‏چاره مگس بر برگ کاهى که بر بول خر قرار گرفته بود نشسته چون کشتیبان ماهرى بر خود مى‏بالید.( 1092) و مى‏گفت من نام دریا و کشتى را در کتابها خوانده و نمى‏دانستم چیست. ( 1093) اکنون مى‏فهمم که این دریا و این کشتى و من کشتیبان ماهر آن هستم.( 1094) کشتى خود را در دریائیکه بنظرش خیلى بزرگ بود مى‏راند و دریا در نظرش بى‏انتها مى‏نمود.

این حکایت کوچک را مولانا به عنوان وصف حال کسانی آورده است که حقایق الهی ومعانی قرآنی را موافق باهوای نفس تفسیر یا تأویل می کنند.



[1]   - بیان السعادة، ج 1، ص- 28، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: ایمان. تفسیر ابو الفتوح، ج 1، ص 40

[2]   - بیان السعادة، ج 1، ص 9، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: تاویل، تفسیر.

[3]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 1، ص 3، کنوز الحقائق، ص 131.

[4]   - پیش از بیت 1091 سه بیت دیگر در نسخهْ 715 ونسخه های متأخر هست که در 668 و677 نیست. نیکلسن هم آنها را در حاشیه آورده والحاقی دانسته است:

   مانَد احوالت بدآن طرفه مگس        کو همی پنداشت خود را هست کس

ازخود، اوسرمست گشته بی شراب      ذره یی   خود   را بدیده   آفتاب

وصف بازان را شنیده   در بیان         گفته من عنقای وقتم بی گمان

[5]   - فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات، در ذیل: عمد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(30)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:34 صبح  

فوائد جهد و کوشش،وجبر محمود

(1082)وآن که پایش در ره کوشش شکست

 

در رسید او را بُراق و برنشست

  (1083)حامل دین بود او محمول شد

 

قابل فرمان بد او مقبول شد

  (1084)تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه

 

بعد از این فرمان رساند بر سپاه

  (1085)تا کنون اختر اثر کردی در او

 

بعد از این باشد امیر اختر او

  (1086)گر تو را اشکال آید در نظر

 

پس تو شک داری در انشقّ‌القمر

بُراق: مرکبى که مطابق روایات اسلامى، جبرئیل در شب معراج از آسمان براى حضرت رسول اکرم (ص) آورد تا بر آن سوار شد و از مکه به مسجد اقصى و از آن جا به آسمانها عروج فرمود.[1] منظور مولانا در این بیت این است که: اگر انسان در راه حق بکوشد و تلاش نماید و آسیب ببیند، پروردگار برای او براق می‏فرستد تا مانند پیامبر به پیشگاه الهی برود.

بر نشستن: سوار شدن:

            بیرون خرام و بر نشین بر شهپر روح الامین          آخر گزافست این چنین تو محتشم او محتشم‏[2]

حامل دین: به کنایه، سالکى هشیار که در مواطن تفرقه مانده، بحکم جمع موصوف نباشد که در آن حالت مکلف است و بار ریاضت و مجاهده را بر دوش مى‏کشد.

قابل فرمان: فرمان پذیر، مطیع و فرمانبردار، به کنایه، سالک در مبادى کار و در حال ریاضت و مجاهدت. مقبول: پذیرفته و گزیده، به کنایه، کسى که سلوک را بنهایت رسانیده و یا بر اثر کشش بدرجه‏ى وصول نائل شده است.

فرمان رساندن: ابلاغ امر الهى، به کنایه رسیدن بمقام رسالت و کمال ارشاد که بعقیده‏ى صوفیه در آن مرتبه نیز ابلاغ اوامر الهى ممکن است.

اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ : اشاره است به آیه‏ى شریفه: اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ[3] که بعقیده‏ى اکثر مفسرین ناظر است به معجزه‏ى شکافتن قمر بر دست حضرت رسول (ص) و بگفته‏ى برخى شق قمر از علائم قیامت است و پس ازاین روى خواهد داد و چون مستقبل محقق الوقوع است بنا بر عادت عرب از آن، بصیغه‏ى ماضى تعبیر شده است و صوفیان قمر را بقلب پیغمبر (ص) تاویل مى‏کنند و بنا بر آن، دو نیمه شدن آن، کنایه است از استواى حالت قلبى وى در وجهه‏ى کثرت و وحدت، و قیامت ظهور اوست به اعتبار آن که سلسله‏ى نبوت و رسالت بدو ختم شده است چنان که امتداد زمان بقیامت منتهى مى‏گردد[4] ولى مقصود مولانا ظاهرا معنى نخستین است و این بیت را مانند شاهدى آورده است بر اثبات تاثیر مردان خدا در اجرام سماوى.

 ( 1082) آن کسى که در راه کوشش پایش شکست و مرکوب براق براى او آوردند و سوار شد تو نیستى.( 1083) او حامل دین بود و بر براق سوارش کردند و فرمان حق پذیرفته بود از این جهت مقبول درگاه حق گردید.( 1084) او تا کنون فرمانبر شاه بود و اکنون فرمانده سپاه است.( 1085) تا کنون ستارگان و گردش چرخ در او تأثیر مى‏کرد اکنون بستاره و فلک فرمان مى‏دهد.( 1086) در فرمانبرى ستارگان از مردان حق اگر اشکالى به نظرت مى‏رسد پس در وقوع معجزه شق القمر شک دارى .

مقصود مولانا این است که چون مجاهده بکمال و نهایت رسید و سالک بفناى فعلى و وصفى متحقق گشت آن گاه جبر محمود، حالت وى مى‏شود و از قید مجاهدت مى‏رهد و جذب و کشش غیبى فرا مى‏رسد و او به نیروى کشش، مقامات سیر را طى مى‏کند و خود مبدا امر و تبلیغ احکام مى‏گردد و درین صورت، او نمى‏رود بلکه او را مى‏برند و رنج سلوک از او ساقط است چنان که پیغمبر ما (ص) بر مرکب آسمانى عنایت نشست و عوالم غیب را مشاهده فرمود و بحکم «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ »او نرفت بلکه او را خدا برد زیرا بمقام فناء عبودیت تحقق یافته بود. باید دانست که مطابق روایات، جبرئیل در شب معراج برای پیامبر مرکبی آورد که براق نام داشت. چنین انسانی اگر تاکنون به کمال نرسیده، از این پس مشیت حق او را می‏برد و به منزلی که باید می‏رساند. اگر تاکنون فرمان حق را می‏پذیرفت، اکنون خود پذیرفتهْ بارگاه حق است و فرمان حق را به بندگان دیگر می‏رساند و انسان راه یافته‌ای است که دیگران را هدایت می‏کند. او به مشیت الهی برستارگان هم فرمانروایی دارد. در این مرتبه است که مرد راه حق می‏تواند جبری باشد و همه چیز را به اراده حق مربوط کند.



[1]   - الإسراء، آیه‏ى 1

[2]   - دیوان سنایى، ص 390

 

[3]   - القمر، آیه‏ى 1

[4]   - تفسیر امام فخر رازى ج 7، ص 779، لطایف الاشارات قشیرى، بیان السعادة، ج 2، ص 247.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 139 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401251 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]