واجازه به فرمایید این نغمهْ عاشقانه که بر خواسته از عشق وارادت مولانا به آستان مقدس سرور جوانان اهل بهشت است با هم زمزمه کنیم که:
مشتری من خدایست او مرا |
|
میکشد بالا که الله اشتری |
خونبهای من جمال ذوالجلال |
|
خونبهای خود خورم کسب حلال |
ما اگر قلاش و گر دیوانهایم |
|
مست آن ساقی و آن پیمانهایم |
بر خط و فرمان او سرمینهیم |
|
جان شیرین را گروگانمیدهیم |
تا خیال دوست در اسرارماست |
|
چاکری و جانسپاری کارماست |
هر کجا شمع بلا افروختند |
|
صد هزاران جان عاشقسوختند |
عاشقانی کز درونخانهاند |
|
شمع روی یار راپروانهاند |
آن طرف که عشق میافزوددرد |
|
بوحنیفه و شافعی درسینکرد |
تو مکن تهدید از کشتن کهمن |
|
تشنهی زارم به خونخویشتن |
عاشقان را هر زمانیمردنیست |
|
مردن عشاق خود یک نوعنیست |
او دو صد جان دارد از جانهدی |
|
وآن دوصد را میکند هر دمفدی |
هر یکی جان را ستاند دهبها |
|
از نبی خوان عشرةامثالها |
گر بریزد خون من آندوسترو |
|
پایکوبان جان برافشانمبرو |
خنک آن قمار بازی که بباخت هرآنچه بودش بنما ند هیچش الا هوس قمار دیگر
اللهمّ واجعلٍ علی البصیرة مَدرجتی ، بارالها! راه کمالم را بصیرت قرار ده
وعلی الهدایة محجّتی ، وهدف نهایی خلقتم را بر هدایت خود بنا کن
وعلی الرّ شاد مسلکی ، وراه وروشم را بر رشد بنیان گذار
حتّی تُنیلنی وتُنیل بی اُمنیّتی، تا بدینوسیله مرا به آرزویم وآرزویم رابه من برسانی
وتُحلّ بی علی ما به اردتنی، ومرا به قل? بلند قرب وکمال که از من خواسته ای
وله خلقتنی، والیه آویتنی، وبرای آنم آفریده ای وبه آن پناهم داده ای فرود آوری
واَعِذ اولیاءک من الافتنان بی، خدایا ! اولیای خود را به سبب من درفتنه وسختی میفکن
وفتّنهم برحمتک لرحمتک فی نعمتک تفتین الاجتباء، وبه رحمت خود آنان را در سای? نعمت معرفت وعبودیت خود شیدای لطف خویش ساز
والاستخلاص بسلوک طریقتی ، شیدای گزیده وشیدای رهیده که طریق مرا پیمایند
واتّباعِ منهجی ، وراه راست مرا پی گیرند
« بنقل از سید بن طاووس »
گفت من تیغ از پی حق میزنم |
|
بندهی حقم نه مامور تنم |
شیر حقم نیستم شیر هوا |
|
فعل من بر دین من باشد گوا |
ما رمیت اذ رمیتم در حراب |
|
من چو تیغم وان زننده آفتاب |
رخت خود را من ز ره برداشتم |
|
غیر حق را من عدمانگاشتم |
سایهایام کدخداامآفتاب |
|
حاجبم من نیستم او راحجاب |
من چو تیغم پر گهرهایوصال |
|
زنده گردانم نه کشته درقتال |
خون نپوشد گوهر تیغمرا |
|
باد از جا کی برد میغمرا |
که نیم کوهم ز حلم و صبر وداد |
|
کوه را کی در رباید تندباد |
آنک از بادی رود از جاخسیست |
|
زانک باد ناموافق خودبسیست |
سخن ازافعال توحیدی است ،بند? حق چنان درمشیّت حق مستغرق می شود که شأن وجهتی برای خودقائل نیست .انسان واصل به حق هرچه می کند جلوه یی ازفعل حق است .مولانا هم? ستایشی راکه دردل نسبت به مولا علی دارد ،دراین ابیات اززبان خود امام نقل ودرضمن آن اعتقاد به فاعلیِت مطلق پروردگار رانیز بیان می کند ."نیستم شیر هوا" یعنی زور وقدرت را درراه آرزوهای شخصی ابراز نمی کنم.رفتار وعملم گواهی می دهد بر دین وایمانم .من مظهر ومصداق : "ما رمیت اذ رمیتَ ولکنّ الله رمی" هستم ،در کشتار وکارزار ،ابزاری مانند تیغ دردست الهی ام .[1]
مولانا براین باور است که: برای رسیدن به کمال باید ازهستی خود فانی شد تا به بقاءالهی وزندگی جاودانه دست یابی. دراین ابیات هم مولا علی می گوید:من یکی ازپدیده های عالم خاک ومانند دیگران یکی ازجلوه های آفرینشم . صاحب هستی وکدخدای من ،آفتاب الهی است.من مانند هر مرد واصل به حق ،چون حاجب بر درگاه خدا ایستاده ام وهرکه شایسته باشد راه معرفت حق رابراومی گشایم .من همانند شمشیر گوهرنشانی هستم که گوهرهایش وصال حق است. اگر کسی را در جنگ بکشم ،باز هم اورا به وصال حق رسانده ام که زندگی حقیقی است ."گوهر تیغ "یعنی اصالت وتأثیر معنوی وجود امام ،"باد "کنایه از منافع شخصی واغراض فردی است که ابر پرباران وجود علی(ع) را ازجا نمی برد."خس" هرانسان ضعیف وناتوانی که هر جریان فکری نا مبارکی اورا ازراه حق دور می کند . وباد ناموافق عواملی است که روی چنین آدمی اثر می گذارد .باد غضب وباد شهوت وحرص ،کسی را از جامی کند وتکان می دهد که اهل معنویت ونماز نباشد.[2] اشار است به آی? شریفه سور? عنکبوت: "انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر"همانا نماز،نمازگزاران را از تباهی وزشتی باز می دارد».پس اگر کسی بدرستی نماز به خواند ،پیرامون هیچ زشتی وفجوری نمی رود . مولانا می گوید: امام علی(ع) دربرابر هم? عوامل این جهانی مانند کوه استوار ایستاده است،اما یاد حق میتواند این کوه را مانند کاه به هر سویی ببرد.اشار?حق واراد? حق سرخیل وفرماند? اوست.
ای علی که جمله عقل و دیده ای شَمّه یی وا گو از آنچه دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد اب علمت خاک ما را پاک کرد
با ز گو ، دانم که این اسرار هوست زآن که بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت بی جارحه واهب این هدیه های رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را که خبر نبود دو چشم وگوش را
باز گو ای باز عرش خوش شکار تا ،چه دیدی این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته چشم های حاضران بر دوخته
ای علی وجود تویک وجود مادی نیست،بلکه وجود عقلی است که به عقل کلّ پیوسته وبه دیدن وادراک مستقیم عالم غیب قادر است.شکیبایی وبردباری تو ،که از کشتن جسم دشمن می گذری ،جان را فدایی تو می کند.علم تو مانند آبی است که وجود خاکی ما را شستشو می دهد."بی شمشیر کشتن"یعنی همان تأثیر روحی که جان را شیفت?او می کند،واین کار خداست.کار خدا ابزار واندامی مانند دست یا پا نمی خواهد ،او بخشند? این ابزار ها واندامهاست که برای ما سودمند ومورد نیاز است."هوش "می تواند به معنی جان وروح معرفت یاب باشد،یا به معنی عقل کل وعقل پیوسته به عقل کل .این هوش در رابط? با حق ،نکته ها یی را در می یابد که چشم وگوش ظاهر ،قادر به دیدن وشنیدن آنها نیست .مولانا ،امام علی را به بازی تشبیه می کند که بربالای افلاک پرواز دارد وشکار او اسرار غیب است .می گوید:چشم تو قادر به دیدن اسرار غیب است وبه همین دلیل تو کارهایی می کنی که چشم عادی برای دیدن آن کافی نیست ونمی تواند عمق آن را بنگرد.
راز بگشا ای علی مر تضی ای پس سو ء القضا حُسن ُ القضا
یا تو وا گو آنچه عقلت یافته ست یا بگویم آنچه بر من تافته ست
از تو برمن تافت ،چون داری نهان؟ می فشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر درگفت آید قرص ماه شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط اینت شوند و از ذُهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما چون بگوید ، شد ضیا اندر ضیا
مولانا می گوید :امام علی می توانست آن دشمن را درجا به قتل برساند اما بازتاب دریافت های معنوی اودردرون دشمن ،آن مرد را به حقایق آشنا کرد واز این نظر نخست برای آن دشمن سوء القضا ،بود وبعد،حسن القضا ،شد.مولانا می گوید :چیزی در درون من تافته است که نمی دانم چیست؟اگرتو خود آن را برای من بگویی،ازگمراهی ایمن خواهم بود."ذهُول"یعنی فراموشی ،دراینجا یعنی گم کردن آثارونشانه های راه،مصراع دوم اشاره به این است که می پنداشتند دربیابان موجودی خطرناک وبزرگ به نام غول ،راه کاروان را می زند ومردم را به بیراهه می برد.مولانا می گوید:اگر ماه همان طور که نور می دهد سخن هم بگوید ،کسی به بانگ غول گوش نمی دهد.
چون تو بابی آن مدین? علم را چون شعا عی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویا ی باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد بار گاه ما له کُفوا احد
هر هوا و ذرّه یی خود منظر ی است نا گشاده کی گُوَد کانجا دری است
مولانا درادام? ستایش از امام ،به حدیث معروف اشاره می کند که پیامبر (ص) فرمود "انا مدینة العلم وعلی بابها،فمن ارادالعم فلیأت الباب"«من شهر علمم وعلی درواز? این شهر است ،پس هرکه جویای علم است به این درگاه روی آورد»."آفتاب حلم" کنایه از پیامبر است وعلی راتابش این آفتاب بردباری می خواند."یعنی پوست ها به مغز تبدیل شود ،وجودهای سطحی وناقص کمال یابد.ای درواز? رحمت الهی تا همیشه گشوده بمان ،وای بارگاه پروردگاری که برایش هیچکس، همتا ونظیر نیست ،اشاره به آی? 4 سور?اخلاص : "ولم یکن له کُفُوا احد ".هر آرزویی ،وهر ذرّه یی در هستی ،می تواند منظری ودیدگاهی برای دیدن حقیقت باشد اما باید این دیدگاه را گشود ،وگرنه چه کسی می تواند بگوید که آنجا دری است؟یعنی راه حق را مرد حق باید بر ما بگشاید ، پیامبر یاعلی ویا اولیاء الله.
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مُطهّر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری برآورد وشتافت
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی
آن خُدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان ، انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزا اش کا هلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل وزنمودن عفو و رحمت بی محل
گفت :بر من تیغ تیز آفراشتی از چه افگندی ؟ مر ا بگذاشتی ؟
اخلاص در عمل را باید ازامام علی یاد بگیری،آن شیر بیش? حقیقت را از هر حیله ونیرنگی پاک و منزه بدان.امام علی در یکی از جنگ ها برپهلوانی غالب وچیره گشت وبیدرنگ شمشیراز نیام بیرون کشید تا کارش را بسازد.اما آن پهلوان ،برسیمای آن حضرت ،آب دهان انداخت ،بر سیمای بزرگ مردی که مای? افتخار پیامبران وسرافرازی اولیاء است.برچهره یی تُف انداخت که روی ماه با هم? بلندی اش دربرابر آن سیمای نورانی سرتعظیم فرود می آورد.دراین هنگام حضرت بیدرنگ شمشیر را از انداخت وازمبارزه منصرف شد .یل عرب ،از این که مولا بی مناسبت وبی هنگام عفو وبخشش نمود متحیّر وشگفت زده شد.واز مولا پرسید :چرا شمشیر از کف انداختی ودر ستیز بامن منصرف شدی .
آن چه دیدی بهتراز پیکار من ؟ تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دید ی که چنین خشمت نشست؟ تا چنان بر قی نمو د وباز جست
آن چه دیدی ؟که مرا زآن عکس دید در دل و جان شعله یی آمد پدید
در شجا عت شیر ربّانیستی در مروّت خود که داند کیستی
در مروّت ابر موسی ای به تیه کآمد از وی خوان ونان بی شبیه
ابر ها گندم دهد کآن را به جهد پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پرّ رحمت برگشاد پخته و شیرین بی زحمت بداد
چه چیزی مشاهده نمودی که بهتراز مبارز? بامن وریختن خونم بود ؟ودرکشتن من سست شدی.چه دیدی که ناگهان خشم وغضبت فروکش کرد ،وخشم تومانندبرقی خودرانشان داد وناپدید گشت؟ "عکس" یعنی بازتاب ،انعکاس،آنچه به تو نشان دادند،بازتابش دردل وجان من شعله یی زد ودل من تکان خورد واحساس میکنم که درکار تو حقیقتی هست .چه دیدی که از جهان هستی وکون و مکان بالاتر وبهتر از جان بود ودربرابر آن جان مرا به من بخشیدی؟."شیرربّانی "یا شیرخدا ترجم? اسد الله ،لقب مولا علی است ." درمروّت خودکه داند کیستی؟"یعنی مروت وجوانمردی تورا باکسی نمی شود قیاس کرد. درجوانمردی وبخشندگی مثل ابری هستی که دربیابان بربنی اسرائیل "منّ وسلوی"ومائد? آسمانی بارید. "تیه " یعنی بیابان .منظور این است که بخشندگی تو به دیگران شبیه نیست.اشاره یی است به درخواست حضرت موسی برای قوم خود ازخدا ،وخداوند پرهای رحمت خودرا گسترده کرد وبرسرآنان سای? رحمت خودراافکند وبی زحمت ورنج ،برای قوم موسی طعام پخته وگوارا فرستاد.(آی? 57 سور? بقره)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |