از آنجا مثنوی سراسر دستور العملهای عرفانی است ، مولانا چنین اعتقاد دارد که برای رسیدن به ارزشهای اخلاقی ومتصف شده به اخلاق الهی ، راهش همنشینی با اولیای حق و توسل به آن حضرات است. لذا به سالک و مرید می گوید: به دنبال خوی وخصلت نیک باش وباافراد خوش اخلاق حشرونشرکن. به این توجه کن که روغن گِل چگونه صفت گُل راگرفته وخوشبو ومعطرشده است. بدین مطلب توجه کن که حتی خاک مُرد? شریف، شرافت می یابد به طوریکه اهل دل برخاک گوراودست وصورت می سایند وبدان تبرّک می جویند. درجایی که خاک به سبب همسایگی جسم مردگان شریف،شرافت وبخت معنوی یابد . پس تونیز به حقیقت این ضرب المثل ایمان آروآنرابه لسان گوی که «اول همسایه، بعد خانه».یعنی همسایه وهمنشین اهمیتش بیش ازخانه است. اگرهمسایگان وهمنشینان ناباب باشند خانه هرقدرهم مجلل باشد موجب آرامش آدمی نمی شود. ولی اگرهمسایگان وهمنشینان خوب باشند خان? حقیرنیز آرامش آدمی رافراهم می آورد. اگرصاحبدلی برومعشوقی طلب کن. حتی خاک گورانسان شریف هم،صفت معنوی پیدا می کند وهم جنس روح می شود. وعزیزان صاحبدل آن خاک راهمچون سُرمه برچشم می کشند.ای بسا انسان های شریفی که جسمشان درگورآرمیده، ولی نفع وخاصیّت وجودی شان ازبسیاری ازکسانی که فعلا روی زمین زندگی می کنند وراه می روند بیشترباشد. اوبااینکه سای? جسمانی اش راازروی خاک برچیده، ولی خاکش سایه گسترشده است . وهنوز بسیاری اززندگان درسایِ? اوبه سربرند.
در پی خو باش و با خوشخو نشین |
|
خوپذیری روغن گِل را ببین |
خاک گور از مُرده هم یابد شرف |
|
تا نهد بر گور او دل روی و کف |
خاک از همسایگی جسم پاک |
|
چون مشرف آمد و اقبالناک |
پس تو هم الجار ثم الدار گو |
|
گر دلی داری برو دلدار جو |
خاک او همسیرت جان میشود |
|
سرمهی چشم عزیزان میشود |
ای بسا در گور خفتهخاکوار |
|
به ز صد احیا به نفع وانتشار |
سایه برده او و خاکشسایهمند |
|
صد هزاران زنده در سایهیویند |
در ادامه مولانا می گوید: این تعقل مبتنی برعلم ظاهر را، دربرابر مرد حق وولی خدا دوربریز،وچون این علم تو رابه جایی نمی رساند، به پروردگار امیدوارباش وبگو:خدامرابس است. مولانا به عنوان نمون? زیرکی وعقل دنیایی، پسرنوح رامثال می زند که به اندرز پدرگوش نداد ودرطوفان نابود شد.[1] تومانند کنعان پسر نوح نگو که اینک برسرکوه استوار وبلندی می روم ،چرامنّت نوح رابکشم. درسه بیت بعد به طور کلی سخن ازاولیای خدا است که خدا آنها را دوست می دارد وآزار آنها سبب خشم اومی شود. ای کاش این مدعیان وزیرکان این علم ظاهری راکمترمی آموختند تا مغرور نشوند، وازارشاد پیر به علمی برسند که ازطریق دل وحی می شود وبه کسی وحی می شود که جان اوباآن عوالم مربوط است.
عقل قربان کن به پیشمصطفی |
|
حسبی الله گو که اللهامکفی |
همچو کنعان سر ز کشتی وامکش |
|
که غرورش داد نفسزیرکش |
که برآیم بر سر کوهمشید |
|
منت نوحم چرا بایدکشید |
چون رمی از منتش بر جانما |
|
چونک شکر و منتش گویدخدا |
تو چه دانی ای غرارهی پرحسد |
|
منت او را خدا هممیکشد |
کاشکی او آشناناموختی |
|
تا طمع در نوح و کشتیدوختی |
کاش چون طفل از حیل جاهلبدی |
|
تا چو طفلان چنگ در مادرزدی |
یا به علم نقل کم بودیملی |
|
علم وحی دل ربودی ازولیّ |
« او» اشاره به کنعان است به عنوان نمون? مغروران وزیرکان وکسانی که دارای عقل دنیایی اند. وازعقل معرفت یاب گریزانند. و« نوح» به طورکلی یعنی ولیّ حق..
در مکتب مولانا «راستان » اشاره به مردان حق ویاران اهل حق است که باید سربرآستان آنهانهاد .راستان ومردان کامل می توانند کژی های ما را به راستی بدل کنند مانند ترازویی که دقیق باشد وازروی آن بتوان دقت ترازوی دیگری راسنجید،امانند دو کفّ? یک ترازو که سنگینی وسبکی یکدیگر رانشان می دهند. مولانا به آی? 29 سور? فتح اشاره می کند که پروردگار می فرماید: "محمد رسول اله والذین معه اشداء علی الکفار ورُحماء بینهم..."« محمد ،فرستاد? خداست ،وآنان که با اویند ،باکافران سختگیر وبا خود شفیق ومهربان اند» ونتیجه می گیرد که دلداری اغیار ودوستی ،با کسانی که به دنیا چسبیده وتوجخی به طریق حق ندارند ،مانند چاپلوسی روباه برای حفظ خود ومنافع خویشتن است ،اما اگر تو به این دنیا دوستان توجه نکنی مانند شیر درنظر آنها نیز شکوهمندی. مولانا می گوید: اگر عاشق حق به جز حق توجه کند ،حق را می رنجاند ، وخشم و غیرت حق می تواند هم? رشته های اورا پنبه کند. مولانا می گوید : برسراغیار چون شمشیر باش ،تا غیرت حق یاران خدایی راازتو جدانکند .«خاران »همان اغیارند که دشمن حق ومردان حق اند. وگرگان نیز اشاره به اغیاراست ویوسف کنایه ازمردان حق .و«نسگلند »صورتی است از نگسلند.
راست کن اجزات را از راستان |
|
سر مکش ای راسترو ز آن آستان |
هم ترازو را ترازو راست کرد |
|
هم ترازو را ترازو کاست کرد |
هر که با ناراستان همسنگ شد |
|
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد |
رو اشداء علیالکفار باش |
|
خاک بر دلداری اغیار پاش |
بر سر اغیار چون شمشیر باش |
|
هین مکن روباهبازی شیرباش |
تا ز غیرت از تو یاراننسکلند |
|
زانک آن خاران عدو اینگلند |
آتش اندر زن به گرگان چونسپند |
|
زانک آن گرگان عدویوسفند |
مولانا اولیای حق واهل البیت(ع) را رهبرانی می داند که نه تنها امید بخشند، بلکه همهْ امید ما به بذل عنایت وشفاعت آن بزرگواران بستگی دارد . ودر این ابیات چنین می گوید: ای راهبران، ما به شما امید بسته ایم که دراین عالم فانی مارارها نکنید ؛ بلکه منتظریم که رحم ارید وما را ازاین سرای زوال یافتنی برهانید، ونگذارید که درپیشگاه حق هیچ باشیم .وقتی که درروز محشر؛ تخت عدالت رابرپا وآراستند ؛ درآن روزدشوار،شفاعت کنند? ما شمائید.[1] درچنان روزوشبی که هیچ امانی درکارنیست،ما به بزرگواری وبخشش توامید واریم .درآن زمان ما دست به دامان تو خواهیم زد،زیرا درآن روز هیچ گناهکاری درامان نیست. پیامبر فرمود: درروزقیامت کی خواهم گذاشت که گناهکاران اشک بریزند؟ .اشاره به حدیث :" شفاعتی لاهل الکبائر من امتی"« شفاعت من، ویژ? انجام دهندگان گناهان کبیره است» [2] من ازصمیم قلب ،شفیع گناهکاران هستم تاآنان را ازعذاب سخت برهانم.
لازم به توضیح و روشنگری است که: « شفع وشفاعت ازنظر معنای لغوی :"الشفع ضمّ الشیء الی مثله" یعنی ضمیمه کردن چیزی به نظیر وقرین آن است. چه، کسی که شفاعت می کند درواقع آبرو واعتبار خود راضمیم? شفاعت خواهنده می کند. وبه او نیز اعتبار می بخشد. اصل شفاعت مورد اتفاق هم? فرق ونحله های اسلامی اعم ازشیعه وسنی بوده وتنها برخی ازتیره های معتزله وخوارج نسبت به این اصل تردید کرده اند وبعضی دیگر ازآنان نیز شفاعت راخاص پیامبر(ص) وآن هم درمورد نکوکاران وارتقاء مرتب? معنوی آنان دانسته وگناهکاران راازاین موهبت مستثنی کرده اند .همانگونه که درابیات آمده ومی آید،شفاعت مورد ایقان واعتقاد مولانا ست.واو طبق ِمشرب عشق ومحبت ، ورحمت واسع? الهی ،شفاعت راشامل گناهکاران نیز دانسته ومی گوید حتی عاصیان وگناهکاران باشفاعت انبیاء واولیاءازعذاب خواهند رست».
ما باومید تویم اینپیشوا |
|
که بنگذاری توما را درفنا |
چون بیارایند روز حشرتخت |
|
خود شفیع ما توی آن روزسخت |
درچنان روز و شببیزینهار |
|
ما به اکرام تویماومیدوار |
دست ما و دامن تست آنزمان |
|
که نماند هیچ مجرم راامان |
گفت پیغامبر که روزرستخیز |
|
کی گذارم مجرمان رااشکریز |
من شفیع عاصیان باشمبجان |
|
تا رهانمشان ز اشکنجهیگران |
عاصیان واهل کبایر رابجهد |
|
وا رهانم از عتاب نقضعهد |
[1]- اشاره است به آی? 9 سور? مدثر:" فذلک یومئذ یوم عسیر"« ان روز ؛روز بسیار دشواری است».
[2]- احادیث مثنوی، استاد فروزانفر، ص18
مولانا به طورکلی دربار? اولیاء ی حق چنین اعتقاد دارد که: وجودشان مانند خم هایی است که راه به دریای الهی دارد . وواحد کالالف اند ، یک تن که به هزار تن می ارزد، وصد نسل ، ومردم صد روزگار ودوران اثروجودی دارد . این بندگان خداوند بلند مرتبه ازآن رو که ازعظمت وجلالت حضرت حق برخوردارند،قدرتمند ومحتشمان دنیا دربرابر عظمت روحی آنان خواروحقیرند. چنین مرد واصلی،اگرچه درظاهر وجودی محدود دارد،عظمت های دیگر دربرابر اوناچیز است. مولانا تشبیه عالم غیب به دریا راناپسند ونادرست می شمارد ومی گوید: "دریاها" که ازعظمت دریای عالم غیب آگاهند ازاین مثال من شرمنده شدند وازشرم دهانشان تلخ شد،صفرائی شدند،که چرا باید نام واوصاف حق بانام واوصاف وجودهای این جهانی کنارهم قرارگیرند ومقایسه شود؟ عالم غیب چنان عظمتی دارد که این جهان خود نمی خواهد باآن مقایسه شود،وازچنین قیاس می گریزد.چراما معانی عالم غیب راباتشبیه وتمثیل این جهانی بیان می کنیم؟ زیرا جزاین راهی نیست. این زبان ،برای معانی غیبی کلمات وتعبیرات مناسب ندارد،ومحدود ونارساست. دریای معنی رانمی توان درظرف الفاظ وابیات جای داد.
واحد کالالف کی بود آن ولی |
|
بلک صد قرنست آن عبدالعلی |
خم که از دریا درو راهی شود |
|
پیش او جیحونها زانو زند |
خاصه این دریا که دریاها همه |
|
چون شنیدند این مثال و دمدمه |
شد دهانشان تلخ ازین شرم و خجل |
|
که قرین شد نام اعظم با اقل |
در قران این جهان با آن جهان |
|
این جهان از شرم میگرددجهان |
این عبارت تنگ و قاصررتبتست |
|
ورنه خس را با اخص چهنسبتست |
آن کبوتر را که بامآموختست |
|
تو مخوان میرانش کان پردوختست |
گر برانی مرغ جانش ازگزاف |
|
هم بگرد بام تو آردطواف |
چینه و نقلش همه بر بامتست |
|
پر زنان بر اوج مست دامتست |
گر دمی منکر شود دزدانهروح |
|
در ادای شکرت ای فتح وفتوح |
شحنهی عشق مکررکینهاش |
|
طشت آتش مینهد برسینهاش |
که بیا سوی مه و بگذر زگرد |
|
شاه عشقت خواند زوتر بازگرد |
گرد این بام و کبوترخانهمن |
|
چون کبوتر پر زنم مستانهمن |
جبرئیل عشقم و سدرهمتوی |
|
من سقیمم عیسی مریمتوی |
جوش ده آن بحر گوهرباررا |
|
خوش بپرس امروز این بیماررا |
اولیاء الله ازدیدار حق نیرومی گیرند
مولانا بر این باور است که: نیروی مردان حق نیروی مادی نیست ومانند چشمه یی ازنیروی حق است که می جوشد ،نیروی مردان حق همانند نیروی جبرئیل ودیگرفرشتگان ،ازدیدار ورابطه باخدای مهربان سرچشمه می گیرد ،نه ازغذای مادی انسانها. ابدال درکلام مولانا به طور کلی یعنی مردان راه حق ودرمثنوی به طبق? خاصی ازاولیاء اطلاق نمی شود. مولانا اولیاء الله رااز ابدال حق می شمارد که مانند جبرئیل ازدوستی حق نیروی معنوی می گیرد. انسان های کامل ازفرشتگان به خدا نزدیکترند.جسم مردان حق هم ازماده متأثر نمی شود .زیرا جسم مردان حق ازعوامل عنصری ومادی درمزاج مرد حق اثری ندارند وتابع قدرت روحانی ومعنوی اوست.
قوتت از قوت حق میزهد |
|
نه از عروقی کز حرارت میجهد |
این چراغ شمس کو روشن بود |
|
نه از فتیل و پنبه و روغن بود |
سقف گردون کو چنین دایم بود |
|
نه از طناب و استنی قایم بود |
قوت جبریل از مطبخ نبود |
|
بود از دیدار خلاق وجود |
همچنان این قوت ابدال حق |
|
هم ز حق دان نه از طعام و ازطبق |
جسمشان را هم ز نوراسرشتهاند |
|
تا ز روح و از ملکبگذشتهاند |
مولانا می گوید: آن حضرت بدان جهت خاتم پیامبران ورسولان شده است که درجود وبخشندگی نه نظیری داشته است ونه خواهد داشت. ای پیامبر تودرگشودن مُهرها وقفل ها آخرین شخصی ،وهیچ کس نمی تواند بعد ازتو این چنین درکنوزاسرار وگنجخانه های معارف رابه روی مردم بگشاید.ودرجهانی که مردان الهی به مردم روح می بخشند توبسیار سخاوتمند وگشاده دستی. خلاص? کلام درگفتار وکردار ورفتار محمد(ص) گشایش درگشایش درگشایش است .درسنّت سنیّ? آن حضرت گنجینه های فراوان وگرانقدری ازاسرار وفتوحات ربّانی نهفته است که اهل بیتش ازآن خبردارند. اهل بیت وفرزندانی که ازسرّصدق وصفابه پیامبر وآیین پاک اوایمان آورده اند .فرزندانی که تولد یافته ازجان ودل پیامبر محسوب می شوند. صد هزران آفرین برقدوم بابرکت این پیامبرو فرزندان پاک او .
در گشاد ختمها توخاتمی |
|
در جهان روحبخشانحاتمی |
هست اشارات محمد المراد |
|
کل گشاد اندر گشاد اندرگشاد |
صد هزاران آفرین بر جاناو |
|
بر قدوم و دور فرزنداناو |
آن خلیفهزادگانمقبلش |
|
زادهاند از عنصر جان ودلش |
گر نبودی خلق محجوب وکثیف |
|
ور نبودی حلقها تنگ وضعیف |
در مدیحت داد معنیدادمی |
|
غیر این منطق لبیبگشادمی |
لیک لقمهی باز آن صعوهنیست |
|
چاره اکنون آب و روغنکردنیست |
مدح تو حیفست بازندانیان |
|
گویم اندر مجمعروحانیان |
شرح تو غبنست با اهلجهان |
|
همچو راز عشق دارم درنهان |
شیر مردانند در عالم مدد |
|
آن زمان کافغان مظلومان رسد |
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند |
|
آن طرف چون رحمت حق میدوند |
آن ستونهای خللهای جهان |
|
آن طبیبان مرضهای نهان |
محض مهر و داوری و رحمتند |
|
همچو حق بی علت و بی رشوتند |
مهربانی شد شکار شیرمرد |
|
در جهان دارو نجوید غیر درد |
هر کجا دردی دوا آنجارود |
|
هر کجا پستیست آب آنجادود |
اولیاء الله ازدیدار حق نیرومی گیرند
مولانا بر این باور است که: نیروی مردان حق نیروی مادی نیست ومانند چشمه یی ازنیروی حق است که می جوشد ،نیروی مردان حق همانند نیروی جبرئیل ودیگرفرشتگان ،ازدیدار ورابطه باخدای مهربان سرچشمه می گیرد ،نه ازغذای مادی انسانها. ابدال درکلام مولانا به طور کلی یعنی مردان راه حق ودرمثنوی به طبق? خاصی ازاولیاء اطلاق نمی شود. مولانا اولیاء الله رااز ابدال حق می شمارد که مانند جبرئیل ازدوستی حق نیروی معنوی می گیرد. انسان های کامل ازفرشتگان به خدا نزدیکترند.جسم مردان حق هم ازماده متأثر نمی شود .زیرا جسم مردان حق ازعوامل عنصری ومادی درمزاج مرد حق اثری ندارند وتابع قدرت روحانی ومعنوی اوست.
قوتت از قوت حقمیزهد |
|
نه از عروقی کز حرارتمیجهد |
این چراغ شمس کو روشنبود |
|
نه از فتیل و پنبه و روغنبود |
سقف گردون کو چنین دایمبود |
|
نه از طناب و استنی قایمبود |
قوت جبریل از مطبخنبود |
|
بود از دیدار خلاقوجود |
همچنان این قوت ابدالحق |
|
هم ز حق دان نه از طعام و ازطبق |
جسمشان را هم ز نوراسرشتهاند |
|
تا ز روح و از ملکبگذشتهاند |
مولانا می گوید: آن حضرت بدان جهت خاتم پیامبران ورسولان شده است که درجود وبخشندگی نه نظیری داشته است ونه خواهد داشت. ای پیامبر تودرگشودن مُهرها وقفل ها آخرین شخصی ،وهیچ کس نمی تواند بعد ازتو این چنین درکنوزاسرار وگنجخانه های معارف رابه روی مردم بگشاید.ودرجهانی که مردان الهی به مردم روح می بخشند توبسیار سخاوتمند وگشاده دستی. خلاص? کلام درگفتار وکردار ورفتار محمد(ص) گشایش درگشایش درگشایش است .درسنّت سنیّ? آن حضرت گنجینه های فراوان وگرانقدری ازاسرار وفتوحات ربّانی نهفته است که اهل بیتش ازآن خبردارند. اهل بیت وفرزندانی که ازسرّصدق وصفابه پیامبر وآیین پاک اوایمان آورده اند .فرزندانی که تولد یافته ازجان ودل پیامبر محسوب می شوند. صد هزران آفرین برقدوم بابرکت این پیامبرو فرزندان پاک او .
در گشاد ختمها توخاتمی |
|
در جهان روحبخشانحاتمی |
هست اشارات محمد المراد |
|
کل گشاد اندر گشاد اندرگشاد |
صد هزاران آفرین بر جاناو |
|
بر قدوم و دور فرزنداناو |
آن خلیفهزادگانمقبلش |
|
زادهاند از عنصر جان ودلش |
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |