فصل اوِل : ولایت شناسی
مکرر درمثنوی آمده است که :من اراده ان یجلس مع الله فلیجلس مع اولیا ئه "هرکه خواهد با خداهمنشینی کند ،باید با اولیاء الله همنشینی کند.اگر تو ازمحضر اولیاء الله ؛دور شوی وازمصاحبت ایشان ببُری ،قطعا هلاک خواهی شد،زیرا که تو جزو فاقد کُل خواهی شد. هرکس را که شیطان ازمحضر مردان حق دور سازد ،درتنهایی سرش را می خورد. اگر یک وجب از اولیاء الله دور شوی ،بدان که این امر از نیرنگ های شیطان سرچشمه می گیرد. مولانا می گوید: یاران دنیایی سرانجام ازیکدیگر جدا می شوند.اما اگر کسی ارزش مردان حق رابداند، فراق روی آنها بسی دردناک است .پس باید بکوشیم که از اولیاء الله دور نشویم زیرا درپناه مردان الهی ؛انسان می تواند مثل آفتاب یا بیش ازآفتاب بدرخشد.
هر که خواهد همنشینی خدا |
|
گو نشیند در حضور اولیا |
از حضور اولیا گر بسکلی |
|
تو هلاکی زانک جزوی بی کلی |
هر که را دیو از کریمان وا برد |
|
بی کسش یابد سرش را وا خورد |
چون شوی دور از حضور اولیا |
|
در حقیقت گشتهای دور ازخدا |
چون نتیجهی هجر همراهانغمست |
|
کی فراق روی شاهان زانکمست |
سایهی شاهان طلب هر دمشتاب |
|
تا شوی زان سایه بهتر زآفتاب |
گر سفر داری بدین نیتبرو |
|
ور حضر باشد ازین غافلمشو |
مولانا بر این باور است که: انسان کامل،انبیاء واولیاء می توانند اسیران نفس وهوی راازامورنفسانی برهانند وبند رقیِت طاغوت نفس راازدست وپای آنان بردارند. چنین کسی رااهل الله "مولی" گویند.پس مولی کسی تواند بود که انسانها راازبندگی شهوات وطواغیت آزاد کند. ونمون? اعلای چنین مولائی حضرت علی (ع) است مولانا دربیان مولویِت آن حضرت به حدیث غدیر استناد جُسته است که پیامبرفرمودند:" من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه"« هرکه راکه من مولای اوهستم علی مولای اوست،خداوندا دوستان علی رادوست بدار ودشمنانش رادشمن دار». مولانا معنی عمیقی ازمولا ارائه می دهد : کسی که توراازبندگی دنیا وزندگی مادی آزاد کند،براساس این معنا پیامبران نیز مصداق این معنی می شوند،زیرا انبیاء ایمانی که عرضه می کنند ،نتیجه اش آزادی ازبندگی دنیاست .اما جان کلام این است که همان ایمان وپیوستن به حق وآزادی ازدلبستگی های دنیایی، خود"آبی" است که به مشیّت حق درپای درخت وجود ما جاری می شود وباید "هردم شکرآب گوییم" ،اما شکربی زبان همانطورکه درختها وگلها زیبا وخوشرنگ می شوند واین جلو? آنها شکرگزاری آنهاست.
زین سبب پیغامبر بااجتهاد |
|
نام خود وان علی مولانهاد |
گفت هر کو را منم مولا ودوست |
|
ابن عم من علی مولایاوست |
کیست مولا آنک آزادتکند |
|
بند رقیت ز پایت برکند |
چون به آزادی نبوتهادیست |
|
مومنان را ز انبیاآزادیست |
ای گروه مومنان شادیکنید |
|
همچو سرو و سوسن آزادیکنید |
لیک میگویید هر دم شکرآب |
|
بیزبان چون گلستانخوشخضاب |
امام حسین واهل البیت(ع) ازمنظرمولانا
فهرست موضوعات:
عقید? مولوی درحق خاندان واهل بیت رسول (ع)
به اعتقاد مولوی دشمنی وکین? آل رسول درحد کفر وارتداد است
ولی نعمتان سراپا دادرسی وعدالت اند
اولیاء الله ازدیدار حق نیرومی گیرند
برکات وجودی اهل البیت وخلیفه زادگان مقبل
اولیاء الهی روشنی حقیقی به هستی می بخشند
اهمیّت همنشینی،تبرک وتوسّل به اولیاء الله
علی (ع) نمون? بارز واعلای انسان کامل
توحید ناب :وصف فنای افعالی عا شق
سَلامٌ عَلى آلِ طه وَ یاسِین سَلامٌ عَلى آلِ خَیرِ النَّبیّین د/3 پیشگفتار: عقید? مولوی درحق خاندان واهل بیت رسول (ع) مولوی در دفتر اول مثنوی یک جا از « سبطین» یعنی حضرت امام حسن (ع)وامام حسین (ع) یاد می کند ،وآن دوبزرگوار را گوشوار? عرش ربانی می خواند. چون ز رویش مرتضی شد دُر فشان گشت او شیر خدا در مرج جان چونکه سبطین از سِرش واقف بُدند گوشوار عرش ربّانی شد ند آن یکی از زهر کرده جان نثار وآن سرافکنده براهش مست وار همچنین در دفتر ششم هم یک موضع کلم? «گوشوار» را کنایه از همان سبط پیغمبر آورده است ، درداستان آن شخص که روز عاشورا بشهر «حلب» وارد شد وچون عزاداری شیعیان را دید پرسید که این غوغا وهیاهورا چه سبب است ،به او جواب دادند: روز عاشورا نمی دانی که هست ماتم جانی که از قرنی به است پیش مومن کی بود این قصه خوار قدر عشق گوش ، عشق گوشوار پیش مومن ماتم آن پاک روح شهره تر باشد ز صد طوفان نوح باز مولوی بقدرت خلاق? تخیل شاعرانه وعرفانی درکسوت آن مرد تازه وارد می رود وبا تحقیق عاشقانه اعتقاد درونی خود را اظهار می کند: روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه دریم وچون خاییم دست چونکه ایشات خسرو دین بوده اند وقت شادی شد چو بگسستند بند سوی شا دروان دولت تا فتند کنده و زنجیر را ا ند ا ختند دور ملک است و گه شا هنشهی گر تو یک ذره از ایشان آگهی ور نیی آگه برو بر خود گری زانکه در انکار نقل و محشری به اعتقاد مولوی دشمنی وکین? آل رسول درحد کفر وارتداد است در حکایت باغبان وتفرقه انداختن بین صوفی وفقیه وسید ،که در دفتر دوم مثنوی آمده است، آنجا که باغبان از سید علوی بد وناسزا می گوید ، مولوی بر می آشوبد ،چندانکه عداوت وکین? آل رسول را در حکم کفر وارتداد می شمارد و دشمنان اهل بیت را روسپی زاده می خواند : هر که باشد از زنا وز زانیان این برد ظن در حق ربانیان آنچه گفت آن باغبان بوالفضول حال او بد ، دور از اولاد رسول گر نبودی از نتیجه ی مرتدان کی چنین گفتی برای خاندان تا چه کین دارند دایم دیو وغول چون یزید وشمر با آل رسول خلاصه یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم وصف آن رشک ملک ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در فغان این حنین این قدر گر هم نگویم ای سند شیشهی دل از ضعیفی بشکند شیشهی دل را چو نازک دیدهام بهر تسکین بس قبا بدریدهام برای بررسی این موضوع مهم« امام حسین و اهل البیت (ع) از منظر مولانا» واژگانی نظیر " ولی" ،" انسان کامل" و" عشق " درمثنوی معنوی مورد کاوش قرار می گیرد. زیرا براساس مشرب مولوی اولیاء الله، ولی الله اکبر وانسان کامل( انسان العین) وسلطان عشق واسوه واسطور? اخلاق بشری اند .همچنین از نظر مولانا سالار شهیدان و اهل البیت(ع)،تجلی اسم « ولی» و مظهرکامل «خلیفة الله» وظهور اسم « حبیب» ومجلای اتم ربوبیت حضرت باری تعالی در" ازادی اخلاقی" اند. بنابراین پژوهش دراین موضوع را درسه فصل پی می گیریم :
(1552)مرغ، کو اندر قفس زندانی است |
|
مینجوید رستن، از نادانی است |
(1553)روحهایی کز قفصها رستهاند |
|
انبیا رهبر شایستهاند |
(1554)از برون آوازشان آید ز دین |
|
که ره رستن تو را این است این |
(1555)ما به دین رستیم زین تنگین قفس |
|
جز که این ره نیست چاره این قفس |
(1556)خویش را رنجور سازی زار زار |
|
تا تو را بیرون کنند از اشتهار |
(1557)که اشتهار خلق بند محکم است |
|
در ره، این از بند آهن کی کم است؟ |
از برون آوازشان آید ز دین: یعنی آوازشان از طریق دینشان به ما میرسد
تنگین: یعنی ضیق، جای تنگ.
ما به دین رستیم زین تنگین قفس: یعنی راه رهایی جان، روی آوردن به دین است و ما خود نیز بهوسیله دین از قفس آزاد شدهایم.
رنجور سازی زار زار: یعنی خود را بیمار وناتوان نشان بده تا توجه خلق وشهرت وآواز? این جهانی، پای تو را دربند نکند
که اشتهار خلق بند محکم است: یعنی یکی از راههای رهایی این است که خود را از شهرت برهانی .
( 1552) البته مرغى که در قفس زندانى شده اگر براى استخلاص خود کوشش نکند نادان صرف است.( 1553) آن روحهائى که از قفس خلاصى یافتهاند انبیا و رهبران بشر هستند.( 1554) صدا مىزنند که راه خلاصى این است.( 1555) و ما باین وسیله از قفس خلاص شدیم و راهى جز این نیست. ( 1556) خود را رنجور و بىچاره ساز تا از شهرت میان خلق خلاص شوى. ( 1557) مشهور بودن میان مردم پاىبند محکمى است که کمتر از زنجیر آهنى نیست.() اکنون داستانى بشنو تا به ا سرار آن چه گفتیم واقف شوى.
جان اگر آگاه باشد برای رهایی خود از قفس تن تلاش میکند . رستن روح از قفس تن، بهمعنای مردن یا خود را کشتن نیست. انسان باید با رها شدن از هوای نفس و جنبههای مادی زندگی، روح خود را آزاد کند. که پیامبران چنین بودهاند و هرکس چنین باشد مانند آنهاست. آنان آوازشان از طریق دینشان به ما میرسد، زیرا راه رهایی جان، روی آوردن به دین است و ما خود نیز بهوسیله دین از قفس آزاد شدهایم. یکی از راههای رهایی این است که خود را از شهرت برهانی تا آوازه این جهانی، پای تو را دربند نکند و از پیمودن راه حق باز ندارد.
به گفتهْ استاد فروزانفر: اما نشانه این تحقق که باز گفتیم، بعقیدهى مولانا، عشق بحریت و آزادى از تقلید و پاى بند نبودن برسوم و علوم رسمى و بندگى هوى و آرزوى نفسانى است. مرغ جان در تنگناى قفس تن یا تقلید، بال و پر مىزند و مىکوشد که میلههاى قفس را بشکند و در فضاى آزاد و بىنهایت حریت و یا اتصال بعالم الهى که عین حریت است بال و پر بگشاید و هر مرغ جانى که بدین قفس خو گیر است، ازین آزادى و جهان خدایى بویى نبرده و بدین سبب در مضیقه و تنگناى تقلید و شهوت، خوش مىزید، و قصد آن عالم نمىکند.
مقصود مولانا در بیت( 1554) اینست که انبیا از قید هوى و تقلید و پیروى اوهام رسته بودند و بدون این معنى نبوت متحقق نمىشود و یا آن که هر کس بمقام تحقق برسد مثل اینست که بدرجهى نبوت نائل آمده است از آن جهت که پیوستگى بحق و یافتن الهام و سماع خطاب الهى امرى گسستنى نیست هر چند کسى که بدین مقام واصل گشت مأمور بتبلیغ نباشد آن گاه مىگوید که آواز برونى این رهبران از طریق دین بما مىرسد و شریعت و احکام دین فریادى است که ایشان از روى دل سوزى و غم گسارى بر مىکشند و راه نجات و رستگارى را بما مىآموزند.
ضمنا معلوم مىشود که انبیا آوازى هم از درون دارند که از راه باطن بجانهاى پاک مىرسد و گوش دل آن را مىشنود.
در پایان این ابیات مولانا راه کار ِرهایی از قفس تن ،ورسیدن به فضای ملکوتی آزادی را بیان می کند: گریزان شدن از شهرت وپست ومقام دنیایی،مولانا می گوید: برای خلاصی از این دام خطرناک ،اگرهم شده خود را بیمار وناتوان جلوه بده تا توجه خلق وشهرت وآوازهْ این جهانی پای تو را در بند نکند واز پیمودن راه حق باز ندارد. به گفتهْ استاد فروزانفر:این رنجورى که مولانا آن را سبب رستگارى و رهایى از شهرت مىشمارد، چه بسا بیمارى ظاهر و رنجورى جسم نباشد بلکه آن باشد که انسان بواسطه عمل، بخلاف عادات و سنن و رسومى که عامه مىپسندند و پاى بند آنها هستند خویش را از نظر آنها بیندازد تا نامطلوب شود و گمنام ماند و از آمد و شد و آمیزش با آنها آزاد و آسوده گردد و از زیانها و آفتهاى شهرت در امن و امان باشد زیرا شهرت بندى است محکم تر از بند آهنین، بند است از آن جهت که انسان بشهرت قانع مىشود و از ترقى باز مىماند. بند است از آن رو که مغرور مىگردد و بگرد خود حصارى از شهرت مىکشد و دقت و احتیاط را از دست مىدهد وز آن پس دمادم یکدیگر اشتباه مىکند. بند است براى آن که آدمى را برعایت خاطر عوام و ریاکارى وا مىدارد تا شهرت و آوازهاش در هم نشکند، محکم تر از بند آهن است بدلیل آن که بندى است نامحسوس و مرضى است نفسانى که مردم خواهان آن هستند و از داشتنش لذت مىبرند بلکه دیوانه مىشوند. مولانا به احتمال قوى نظر ملامتیان ((صوفیه ملامتیه)) را درین ابیات تایید و تقریر مىکند . و در داستان طوطى و بازرگان این روش را مطرح خواهد شد..
اینک حکایتى در فرار مولانا از شهرت:
«روزى حضرت مولانا رو به یاران عزیز کرده فرمود که چندانک ما را شهرت بیشتر شد و مردم بزیارت ما مىآیند و رغبت مىنمایند از آن روز باز از آفت آن نیاسودم، زهى که راست مىفرمود حضرت مصطفاى ما که الشهرة آفة و الراحة فى الخمول (شهرت آفت و گرفتارى است و آسایش در گمنامى است) و پیوسته اصحاب را از آفت شهرت حذر مىفرمود.»[1]
(1548) چون تو در قرآن حق بگریختى |
|
با روان انبیا آمیختى |
(1549) هست قرآن حالهاى انبیا |
|
ماهیان بحر پاک کبریا |
(1550) ور بخوانى و نهاى قرآن پذیر |
|
انبیا و اولیا را دیده گیر |
(1551) ور پذیرایى چو بر خوانى قصص |
|
مرغ جانت تنگ آید در قفص |
در قرآن حق بگریختى: یعنی پناه بردن ودر مورد قرآن یعنی کوشش در ادراک مفاهیم قرآن وپیروی از دستورات پروردگار،حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده است که « مَن قَرَأَ القُرانَ، فَکانَّما شافَهنی وَشافَهتُه»[1]
حالهاى انبیا:«هیچ خوشتر از حالت انبیاء علیهم السلام نبوده است در قرآن مىنگر تا در ایشان نگریسته باشى و در عالم ایشان رفته باشى.»[2]
ماهیان بحر پاک کبریا: یعنی در قرآن احوال پیامبران آمده است، پیامبرانی که در دریای کبریای الهی مانند ماهی شناورند واسرار غیب را درک می کنند.
و نهاى قرآن پذیر: یعنی قرآن را باید خواند وپذیرفت وادراک کرد.
انبیا و اولیا را دیده گیر: یعنی اگر بخوانی وپذیرا نباشی وبدآن عمل نکنی، مانند این است که همهْ انبیا واولیا را از نزدیک دیده باشی واثری در تو پدید نیامده باشد.
مرغ جانت تنگ آید در قفص: یعنی اگر پذیرا ومعتقد وعامل به قرآن باشی، جان به تنگ آمدهْ تو در قفس تن ،با آگاهی به دست آمده برای رهایی از این قفس تلاش می کند ومی کوشد که به حق بپیوندد واز اسرار غیب سر در آورد.
( 1548) اگر تو از خود گریخته و با قرآن خدا آمیزش یابى مانند این است که با روان پاک انبیا آمیختهاى. ( 1549) زیرا که قرآن عبارت از حالات انبیا است همان انبیایى که ماهیان دریاى قدس کبریایى هستند. ( 1550) اگر قرآن را بخوانى ولى پذیرنده آن نباشى فرض کن خود انبیا و اولیا را هم دیدهاى بدون پذیرفتن چه سودى دارد.( 1551) و اگر مىپذیرى وقتى قصههاى آن را مىخوانى مرغ جان تو از قفس بتنگ خواهد آمد.
(1540)آن رسول از خود بشد زین یک دو جام |
|
نه رسالت یاد ماندش نه پیام |
(1541) واله اندر قدرت اللَّه شد |
|
آن رسول اینجا رسید و شاه شد |
(1542) سیل چون آمد به دریا بحر گشت |
|
دانه چون آمد به مزرع گشت کشت |
(1543) چون تعلق یافت نان با بو البشر |
|
نان مرده زنده گشت و با خبر |
(1544) موم و هیزم چون فداى نار شد |
|
ذات ظلمانى او انوار شد |
(1545)سنگ سرمه چون که شد در دیدهگان |
|
گشت بینایى شد آن جا دید بان |
(1546)اى خنک آن مرد کز خود رَسته شد |
|
در وجود زندهاى پیوسته شد |
(1547) واى آن زنده که با مرده نشست |
|
مرده گشت و زندگى از وى بجست |
در عنوان این قسمت، مولانا سخن یکی از صوفیه را آورده است که محل استناد بسیاری از سخنوران این مکتب است وگویندهْ آن شناخته نیست، و مولانا ترجمه این عبارت را در بیت 2168 دفتر دوم چنین می آورد:
هرکه خواهد همنشینی خدا تا نشیند در حضور اولیاء
واله: شیفته وعاشق
بوالبشر یا ابوالبشر: کنیهْ حضرت آدم است.ودر این جا به معنی انسان به کار رفته.
مزرع: زمینى که در آن تخم کارند، کشت زار، مزرعه.
کشت: مخفف کاشت بمعنى چیزى که کاشته باشند.
سنگ سرمه: سنگى سیاه و براق و زود شکن که بعضى از آن مایل برنگ بنفش است و بهترین آن، اصفهانى است، در مکه و مصر نیز هست، بگفتهى ابن سینا جوهر سرب میت است. این سنگ را مىسایند و از آن سرمه مىسازند و در چشم مىکشند و آن را «سرمه سنگ» مىنامند. مقابل: جواهر سرمه و انواع دیگر آن.
زنده: کسی است که واصل به حق است وبه کمال رسیده واز جاودانگی حق زندگی جاودان دارد.
مرده:زندگان این جهان اند که چون به حق نپیوسته اند زندگی حقیقی از انها گریخته است.
( 1540) او با همین یکى دو جام از خود بىخود شده پیام قیصر و رسالت او را فراموش کرد. ( 1541) فرستاده قیصر نزد عمر رسید او که بنده قیصر بود اکنون شاه شده و در قدرت و عظمت خداوندى واله و متحیر گردید. ( 1542) آرى سیل که بدریا رسد دریا شده و دانه باران که بمزرعه افتاد تبدیل بکشت مىگردد.( 1543) نان وقتى به آدم پیوست با اینکه مرده و جماد بود زنده و با هوش گردید.( 1544) موم و هیزم وقتى فداى آتش شود ذات تاریکش روشن و نورانى مىگردد.( 1545) سنگ سرمه وقتى که در دیدهگان جا گرفت بینایى شده و بدیدبانى پرداخت.( 1546) خوشا بحال مردى که از خود رهایى یافته و بوجود زندهاى بپیوندد.( 1547) و واى بحال آن زندهاى که با مرده نشیند که زندگى از وى رخت بر بسته بمیرد.
این ابیات در شرح تاثیر صحبت و همنشینى با ولى کامل است که در نتیجهى آن، بتدریج صفات مذموم و پستى گراى سالک، بصفات نیک و بلند مبدل مىشود و باطن و ضمیر او بدرون و باطن پاک و روشن بین شیخ اتصال مىیابد، این حالت را مولانا به مثالى از سیل درد آلود محدود که در دریا، آب صافى و کبود و بىکران مىشود و احکام او تفاوت پیدا مىکند و از نان که جمادى بىخبر است و در وجود انسان پذیراى حس و ادراک است بیان مىفرماید. نمونهى دیگر موم و هیزم است که این هر دو فروغ و روشنایى ندارند و از پیوستگى آتش، شعلههاى تابناک و روشن گر، بر مىافروزند و یا سنگ سرمه که سیاه و قیر گون است و چون از آن سرمه سازند مایهى قوت بصر و نیروى چشم است. آن گاه حالت کسى را که با مردم نادان و کور باطن و مرده دل مىنشیند بدین گونه اتصال که با ولى کامل روى مىدهد مقایسه مىکند که نتیجهى آن، دورى از صفات انسانى و احکام زندگانى حقیقى است ولى این نکته را به اجمال مىگذارد.
اى ز خیالهاى تو گشته خیال، عاشقان خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو
وصل کنى درخت را، حالت او بدل شود چون نشود مها بدل، جان و دل از وصال تو
دیوان، ب 22763، 22764
چکیدهْ محتوای این ابیات این است که سالک الی الله ، با هدایت وراهنمایی پیر راهدان می تواند خود به این مقام نائل شود.البته مولانا در موارد بسیاری این توفیق را مشروط بدآن می شمارد که در خود سالک نیز مناسبت وجنسیت این رشد وکمال باید باشد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |