خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش وعصای آهنین برگیر و آنگاه در زمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی تا آن جا که کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(118)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:27 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(3)


( 978)نقل اعراض است این بحث و مقال

 

نقل اعراض است این شیر و شگال

( 979)جمله عالم خود عرض بودند تا

 

اندرین معنا بیامد هل اتی

( 980)این عرض‌ها از چه زاید؟ از صور

 

وین صور هم از چه زاید؟ از فکر

( 981)این جهان یک فکرت است از عقل کل

 

عقل چون شاه است و صورت‌ها رسل

( 982)عالم اول جهان امتحان

 

عالم ثانی جزای این و آن

( 983)چاکرت شاها جنایت می‏‏کند

 

آن عرض زنجیر و زندان می‌شود

( 984)بنده‌ات چون خدمت شایسته کرد

 

آن عرض نی خلعتی شد در نبرد

( 985)این‌ عرض با جوهر، آن بیضه ‌است وطیر

 

این از آن و آن از این زاید  به سیر

شیر و شگال:یعنی قصه‏های شیر و شغال.

هَل أتى: برگرفته است از آیه «هَلْ أَتى‏ عَلَى اَلْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» آیا گذشت (نگذشت) بر آدمى زمانى از روزگار که چیزى در خورد یاد آورى نبود».[1] مفسران گفته‏اند مقصود از انسان «آدم» است، و آن سالیان که خاک بود و هنوز روح در او ندمیده بود.

بَیضَه: تخم.

طَیر: پرنده.

سَیر: گردش.

 ( 978) این بحث و گفتگو که اکنون ما مى‏کنیم و این شیر و شغال که در افسانه‏هاى مثنوى گنجانده‏ایم همگى نقل اعراض است تا از آن جوهر دانش بوجود آید. ( 979) جمله اجزاء جهان عرض بودند تا اینکه سوره هل اتى جوهرى را که از این اعراض بوجود آمده بود بیان کرد که انسان است‏ . ( 980) عرضها از صورت بوجود مى‏آیند و صورتها از فکر ناشى شده‏اند . ( 981) این جهان یک فکرت از عقل کل است و عقل چون شاه و صورتها فرستادگان او هستند . ( 982) عالم اول (که دنیا است) عالم امتحان است و عالم دوم (که آخرت نام دارد) عالم جزاى کارها است‏ . ( 983) پادشاها چاکر تو اگر جنایت کند و این جنایت که عرض است بصورت زنجیر و زندان ظاهر مى‏گردد. ( 984) یا اگر بنده تو خدمت شایسته‏اى کرد این خدمت که عرض است بجوهر خلعت بدل مى‏گردد. ( 985) این عرض و جوهر چون تخم است و مرغ که بنوبت این از او و او از این زائیده مى‏شود.

مولانا با عقیدهْ غلام موافقت دارد که اعراض نقل می‏‏پذیرد و می‌گوید: این گفت‌وگوها و بحث‏های ما و این قصه‏های شیر و شغال، همه نقل اعراض است و نشان می‏‏دهد که هر موجود عرضی از آغاز پیدایش تحولاتی می‏‏پذیرد و جلوه‏های گوناگون می‏‏یابد. هل أتی آغاز سوره «الدهر» در قرآن کریم است. در این سوره از خلقت انسان صحبت می‌شود؛ از مرحله نطفه تا تولد، رشد و آن‌چه از انسان سر می‌زند و سرانجام آن‌چه در جهان دیگر به پاداش کارهای خودش می‏‏رسد. مولانا می‏‏گوید: همه عالمیان وجود عرضی هستند، اما سرانجام پس از مراحل گوناگون ـ مطابق سوره دهرـ به جهان دیگر نیز منتقل می‏‏شوند. آثار حیات ظاهری و این جهانی ما از صُوَر مادی یا از صُوَر مثالی پدید می‏‏آید و آن صورت‏ها خود از اندیشه که منبع وجود هر چیزی است سرچشمه می‏‏گیرد. «افلاطون میان عالم روحانی و عالم جسمانی به یک عالم مثال معتقد بود که در آن صُوَر مثالی همه کائنات موجود است و هرچه در عالم ماده نقش هستی می‏‏پذیرد، نخست در عالم مُثُل تحقق می‏‏یابد. مولانا می‏‏گوید: عقل کل یا عقل اول، نخستین صادر شده از هستی مطلق الهی است. این عقل کل، صُوَر مثالی هم‌چون پیامبران را برمی‌انگیزد و این جهان حاصل یک فکرت عقل کل است. باز مولانا به سورهْ دهر باز می‏‏گردد: هستی هر چیزی نخست به این جهان یا عالم اول می‌آید که به موجب آیهْ 2 سورهْ دهر پروردگار او را آزمایش می‏‏کند (نبتلیه) و بعد به آن جهان یا عالم ثانی می‏‏رود که در آن‌جا جزای نیک و بد را می‌بیند. مضمون این کلام نیز تاْییدی بر نظریهْ نقل اعراض به آن جهان است. شاها، بنده مرتکب جنایتی می‏‏شود که آن جنایت جزو اعراض است، ولی آن عرض برای او به زنجیر و زندان مبدّل می‏‏شود. پس اعمال اگر چه از قبیل اعراض‌اند و خاصیت اعراض این است که در دو زمان باقی نمی‏‏ماند: «و لایبقی زمانین»، ولی اثرش منتقل می‏‏شود. هم‌چنین اگر بنده کار شایسته‌ای انجام دهد؛ مگر آن عرض در این سعی و تلاش به خلعتی که جوهر است تبدیل نشد؟ بنابراین، مولانا این‌جا نتیجه می‏‏گیرد: هر عملی یک وقوع عرضی دارد و یک نتیجه و گویی این عمل به آن نتیجه تبدیل می‏‏شود, همان‌طور که اعراض جوهر می‏‏شوند و هر دو از یک‌دیگر می‏‏زایند، مانند مرغ و تخم‌مرغ.



[1] - سوره دهر،آیه 1


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(117)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:24 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(2)


( 973)اول فکر آخر آمد در عمل

 

بنیت عالم چنان دان در ازل

( 974)میوه‌ها در فکر دل اول بود

 

در عمل ظاهر به آخر می‌شود

( 975)چون عمل کردی شجر بنشاندی

 

اندر آخر حرف اول خواندی

( 976)گرچه شاخ و برگ و بیخش اول است

 

آن همه از بهر میوه مرسل است

( 977)پس سری که مغز آن افلاک بود

 

اندر آخر خواجهْ لولاک بود

اول فکر:یعنی آن‌چه در آغاز به صورت فکر بود. در مثل است «أوَّلُ الفِکرِ آخِرُ العَمَلِ.»[1] و این بدان معنى است که علت غائى نخست در اندیشه پدید مى‏آید ولى تحقق آن پس از سه علت دیگر است.

بِنیَت: بِنیَه، بنا، نهاد.

فکر دل: اندیشه.

در آخر حرف اول خواندن: به اندیشه نخستین رسیدن. اندیشه نخستین را تحقق بخشیدن.

مُرسَل: فرستاده. در اینجا کنایه از پدید شده است. این چهار بیت بیان علل چهارگانه است به اختصار، و توضیح آن گذشت.

از بهر میوه مرسل است: یعنی به دلیل میوهْ فرستاده ایجاد شده است.

سِر: سِرّ. در لغت به معنى راز، پوشیده. و در اینجا به معنى غرض است (غرض از آفرینش جهان).

مغز: حقیقت.

اندر آخر خواجهْ لولاک بود :اشاره به حدیث قدسى دارد که پروردگاربه حضرت پیامبر(ص)خطاب می‏‏کند: «لولاک لما خلقتُ الافلاک»[2] ای پیامبر، اگر تو نبودی و یا اگر به خاطر تو نبود آسمان‌ها را خلق نمی‏‏کردم.

 ( 973) فکر هر چیز اول پیدا مى‏شود و همان فکر دست و پا را بکار وادار مى‏کند و بالاخره در مرحله عمل آخر همه همان فکر پیدا مى‏شود و بناى عالم در ازل بهمین نحو بوده است‏. ( 974) میوه‏ها در مرحله فکر اولین مقصود است و در مرحله عمل در آخر کار ظاهر مى‏شوند. ( 975) وقتى کار کردى و درخت نشاندى مطلوب اولى خود را در آخر پیدا مى‏کنى‏. ( 976) اگر چه شاخ و بن و برگش اول ظاهر مى‏شود ولى همه اینها براى میوه بوجود آمده بودند و مقدمه وجود او بودند. ( 977) پس آن سرى که مفرش افلاک به آن عظمت بودند در آخر کار فقط براى پیدایش خواجه لولاک محمد (ص ع) بوده .

مولانا درابیات پیشین بدین نکته اشاره داشت که غرض از پدید آمدن عرض جوهر مقصود است. عرضها پى در پى از میان مى‏رود تا آن جوهر پدید آید و مثال این نکته را آمیزش زن و مرد براى وجود فرزند و کشتن تخم نهال براى به دست آوردن میوه بیان کرد.

مولانا می گوید: هرچیزی در آغاز به صورت فکر واندیشه بود. سپس به مرحله عمل درآمد ودر عالم، بنیان هزچیز در ازل چنین بوده است. با عنایت به همین مطلب ،مولانا به جوهر آفرینش جهان در اراده حضرت حق اشاره مى‏کند. و آن وجود خلاصه کاینات رسول اکرم (ص) است که در حدیث آمده است «اگر تو نبودى این چرخها را نیافریدمى.» به باور مولانا همه جهان عرض اند و آن که جوهر اصلى است خلیفة اللَّه، پیمبر آخر زمان است. نجم الدین دایه در این باره چنین نویسد: «بدان که مبدأ مخلوقات و موجودات ارواح انسانى بود و مبدأ ارواح انسانى روح پاک محمدى بود علیه الصلاة و السلام. چنان که فرمود «أوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ تَعالَى رُوحِى» و در روایتى دیگر «نورى». چون خواجه علیه الصلاة و السلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کاینات بود که «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ»، مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نباید که باشد زیرا که آفرینش بر مثال شجره‏اى است و خواجه علیه الصلاة و السلام ثمره آن شجره، و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد.»[3] سپس چنین نتیجه می گیردکه وجود انسان کامل علت غائی نظام آفرینش بوده است، او می‏‏گوید: مغز و علت اصلی آفرینش افلاک راز وجود محمد(ص)، خواجهْ لولاک است، هرچند که او در هنگام آفرینش افلاک نبوده و در آخرالزمان ظهور کرده است.



[1] - (امثال و حکم)

[2] - (احادیث مثنوى، ص 172)

[3] - (مرصاد العباد، ص 37)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(116)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:21 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(1)

( 961)گفت: شاها بی‌قنوط عقل نیست

 

گر تو فرمایی عرض را نقل نیست

( 962)پادشاها جز که یاس بنده نیست

 

گر عرض کان رفت باز آینده نیست

( 963)گر نبودى مر عرض را نقل و حَشر            

 

فعل بودى باطل و اقوال فَشر

( 964)این عرض‌ها نقل شد لون دگر

 

حشر هر فانی بود کون دگر

( 965)نقل هر چیزی بود هم لایقش

 

لایق گله بود هم سایقش

( 966)وقت محشر هر عرض راصورتی ‌است

 

صورت هر یک عرض را نوبتی ‌است

( 967)بنگر اندر خود نه تو بودی عرض

 

جنبش جفتی و جفتی با غرض

( 968)بنگر اندر خانه و کاشانه‌ها

 

در مهندس بود چون افسانه‌ها

( 969)آن فلان خانه که ما دیدیم خوش

 

بود موزون صفّه و سقف و درش

( 970)از مهندس آن عرض، و اندیشه‌ها

 

آلت آورد و ستون از بیشه‌ها

( 971)چیست اصل و مایه‌ هر پیشه‌ای

 

جز خیال و جز عرض اندیشه‌ای

( 972)جمله اجزای جهان را بی‌غرض

 

در نگر حاصل نشد جز از عرض

قُنُوط: نومیدى.

حَشر: گرد آوردن. بر انگیختن، بر انگیخته شدن.

فَشر: هذیان، بى‏هوده :

          این چه ژاژست این چه کفر است و فشار             پنبه‏اى اندر دهان خود فشار

1728 / د / 2

کَون: هستى، هست شدن.

سایق: یعنی شُبان، راننده.

وقت محشر هر عرض راصورتی ‌است: اشاره به آیه شریفه در سوره نجم است« وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏ ثُمَّ یُجْزاهُ اَلْجَزاءَ اَلْأَوْفى‏» یعنى البته بزودى سعى و عمل خود را خواهد دید و باو پاداش کافى خواهند داد.[1]

نوبت: مجال، وقت.

 عرض بودن...: پدید شدن فرزند از گرد آمدن مادر و پدر چنان که توضیح داده شد از مقوله عرض است و از میان رفتنى.

با غرض: داراى قصد.

صُفَّه: ایوان، ایوان مُسَقَّف، پیش دالان.

( 961) غلام گفت پادشاها اینکه فرمودى عرض قابل نقل نیست عقل را ناامید مى‏سازد. ( 962) اگر هر عرض که رفت باز- گشتى براى آن نباشد بندگان بکلى مأیوس خواهند شد. ( 963) اگر عرض قابل نقل نبوده و حشرى براى آن نبود فعل و قول بکلى پوچ و باطل بود. ( 964) این عرضها فانى نمى‏شوند بلکه منتقل شده برنگ دیگرى جلوه مى‏کنند و حشر هر فانى عبارت از کون دیگر و رنگ دیگر است‏. ( 965) نقل و حشر هر چیزى از جنس خود او است و هر گله شبانى مناسب خود دارد . ( 966) در روز محشر هر عرضى با صورت مخصوص همى‏آید و هر عرض بنوبه خود بصورتى ظاهر مى‏گردد. ( 967) بخودت نگاه کن آیا تو عرض نبوده‏اى تو نبوده‏اى که از جنبش دو نفر زوج و زوجه که براى غرض نفسانى بعمل مى‏آید بوجود آمدى؟.( 968) بخانه‏ها و قصرها و کاشانه‏ها نگاه کن این‏ها که اکنون وجود خارجى ثابت دارند قبلا در ضمیر مهندس بصورت تخیل و تفکر و افسانه بودند. ( 969) آن خانه زیبایى که سقف بلند و ساختمان موزون دارد و بنظر ما خوش آیند است‏. ( 970) همان عرض اندیشه که در مهندس بود اسباب و لوازم تهیه کرده از جنگل و بیشه درخت آورده و این عمارت از آن بوجود آمده‏. ( 971) اصل و مایه هر پیشه‏اى آیا جز عرض و اندیشه و خیال چیز دیگرى است؟. ( 972) بى‏غرضانه با جزاى جهان بنگر و ببین که از عرض بوجود آمده‏اند.

توجه داریم که مولانا بحث دقیقی از حکمت آفرینش را بر زبان شاه و غلام او نهاده است که اَعراض و اعمال ظاهری ما، جوهر انسان را اصلاح می‏‏کند و حتی عَرَض به جوهر تبدیل می‏‏شود، اما این اعراض خاصّ زندگی این جهانی است و نقل نمی‏‏پذیرد. در این ابیات غلام به شاه می‏‏گوید: اگر این عبادات و اعمال عرضی نقل نپذیرد، عقل خداجو نومید می‏‏شود، زیرا روندگان طریق حق این اعمال را واسطه وصال می‏‏دانند. پس همین اعمال عرضی باید با ما به جهان دیگر نقل و در آن‌جا ارزیابی شود و اگر جز این باشد اعمال ما باطل و هرچه می‏‏گوییم بیهوده و هذیان است. غلام می‏‏گوید: این اعمال و اعراض حشر دارد، اما حشر آنها در قیامت به صورت کنونی آنها نیست؛ حشر آنها ایجاد دیگری است. در روز محشر به هر عَرَض صورتی مناسب آن داده می‏‏شود و جلوهْ آن صورت‌های تازه، زمان و نوبت خاصی دارد. سپس مولانا می‏‏گوید: هر وجود عَرَضی حاصل یک جریان ذهنی یا یک اندیشه است. برای مثال، هم‌آغوشی والدین جنبش با غرضی است که وجود تو عرض آن جنبش است یا یک ساختمان پدیده‌ای است عرضی که اندیشه مهندس ابزار ساختن آن را فراهم کرده و تیر و تختهْ آن را از بیشه‏ها آورده است. (اصل این اعراض اندیشه‏های ماست.) یادآوری این نکته ضروری است که با وجود اهمیت اندیشه‏ها، وجود ظاهری و عرضی هم جزو اصل و مایه هر پیشه‌ای است.

پس عرضها هر چند از میان رفتنى است، لیکن پدید آمدن آنها سبب پیدایش جوهرى مى‏شود که ماندنى است.

توضیح اینکه حکماى قدیم مى‏گفتند، هر معلولى را در پدید آمدن چهار علت بایسته است: علت غائى، علت مادى، علت فاعلى، و علت صورى. علت غائى که انگیزه پدید آمدن معلول است، در اندیشه نخست است و در تحقُّق آخر. چنان که اگر کسى بخواهد خانه‏اى براى نشستن بسازد نخست اندیشه ساختن را در سر مى‏پروراند، سپس به تهیّه ابزار و آلتها بر مى‏خیزد، آن گاه از بنّا و کارگر کمک مى‏گیرد. سرانجام خانه ساخته مى‏شود، بدان صورت و شکل که در اندیشه بوده است. اما نشستن در خانه که علت غائى است و از نخست در ذهن سازنده بود پس از تحقیق آن سه علت حاصل مى‏شود. علت غائى که نخست در ذهن مهندس آمد، عرضى بود و از میان رفت، اما نتیجه آن عرض، خانه که جوهر است پدید گردید.

          زاده از اندیشه‏هاى خوب تو ولدان و حور             زاده از اندیشه‏هاى زشت تو دیو کلان‏

          سِرِّ اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا             سِرِّ تقدیر ازل را بین شده چندین جهان‏

          واقفى از سرّ خود از سِرِّ سِر واقف نه‏اى             سِرِّ سِر همچون دل آمد سِرِّ تو همچون زمان‏

(دیوان کبیر، ب 20436- 20438)



[1] - سوره نجم، آیه40 -41


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(115)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 1:18 عصر  

مهم، جوهر انسان است

( 948)جوهری داری ز انسان؟ یا خری؟

 

این عرض‌ها که فنا شد چون بَری؟

( 949)این عرض‌های نماز و روزه را

 

چون‌که لایبقی زمانین انتفی

( 950)نقل نتوان کرد مر اعراض را

 

لیک، از جوهر برند امراض را

( 951)تا مبدل گشت جوهر زین عرض

 

چون ز پرهیزی که زایل شد مرض

( 952)گشت پرهیز عرض جوهربه جهد

 

شد دهان تلخ از پرهیز شهد

( 953)از زراعت خاک‌ها شد سنبله

 

داروی مو کرد مو را سلسله

( 954)آن نکاح زن عرض بد شد فنا

 

جوهر فرزند حاصل شد ز ما

( 955)جفت کردن اسپ و اشتر را عرض

 

جوهر کره بزاییدن، غرض

( 956)هست آن بستان نشاندن هم عرض

 

کشت جوهر گشت بستان نک غرض

( 957)هم عرض دان کیمیا بردن به‌کار

 

جوهری زآن کیمیاگر شد بیار

( 958)صیقلی کردن عرض باشد شها

 

زین عرض جوهر همی‌زاید صفا

( 959)پس مگو که من عمل‌ها کرده‌ام

 

دخل آن اعراض را بنما مرم

( 960)این صفت کردن عرض باشد، خَمُش

 

سایه‌ی بز را پی قربان مَکُش

جوهر: در لغت اصل و حقیقت هر چیز، و در اصطلاح آن چه در خود به وجود آید، و در تحقیق نیاز به موضوع نداشته باشد.

جوهر انسان: آن ارزش معنوی و باطنی است که انسان را از خشم و شهوت و تمایل مادی دور می‌کند و به سیرالی‌الله می‌کشاند. اگر این جوهر انسانی نباشد، فرقی میان انسان و حیوان نیست.

عَرَضهاىِ نماز و روزه: در تعریف عرض گفته‏اند چیزى است که اگر موجود شود وجودش قائم به چیزى دیگر است، چون سیاهى و سفیدى که عارض بر جسم‏اند و وجود آنها در وجود جسم است یا وجود آنها فى نفسه عین وجود آنهاست در غیر خود، به خلاف جوهر که قائم بر غیر نیست. نماز و روزه از مقوله کیف است و عرض، پس زایل شدنى و از میان رفتنى است.

لا یَبقَى زمانین: عَرَض در دو زمان باقى نمى‏ماند. اشعریان گویند که هیچ عرضى در دو زمان باقى نخواهد ماند. و آن چه به نظر باقى مى‏ماند آن نیست که در لحظه پیش بود، بلکه مانند آن عرضى است که وجود داشته و از میان رفته است و این زوال و هست را تجدُّدِ امثال گویند و توضیح این مطلب مستلزم بیان چند نکته است:

1) اشعرى مى‏گوید: عرضها زایل شدنى است و ثابت نمى‏ماند، و در این بحثى نیست.

اما اینکه چرا عرض در دو زمان نمى‏ماند؟ گوید: اگر باقى ماندن عرض در دو زمان جایز باشد پس در زمان سوم و چهارم و همچنین دیگر زمانها نیز تواند باقى ماند، و این ادعا باطل است، چرا که عرض چنان که گفتیم زوال پذیر است.

2) اما اشعریان چرا به عدم امکان عرض در دو زمان توسل جسته‏اند چون گویند عرض پیوسته در تجدّد است پس جوهر هم که تشخص آن به عرض است در تجدد خواهد بود. و با این بیان مشکل حدوث عالم و بقاى مؤثر اول- ذات واجب الوجود- را حل مى‏کنند. چه، اگر عرض زایل نشدنى باشد و تجدید نگردد، جوهر نیز چنین حالى را خواهد داشت در این صورت عالم را نیاز به مؤثر همیشگى و دائمى نیست.

از جوهر برند اعراض را: عرض قابل انتقال از محل به محلى نیست. چه، انتقال در چیزى است که او را حَیِّز است و حَیِّز چنان که در تعریف آن گفته‏اند تماس سطح باطن جسم است با سطح ظاهر جسمى که آن جسم در آن قرار گرفته است. و معلوم است که عرض جسم نیست، پس غیر مُتحَیِّز است و غیر قابل انتقال. آن گاه این پرسش پیش مى‏آید که بیمارى عرض است در تن، پس هنگامى که بیمار بهبود یابد، این عرض چگونه نقل شده است؟ و پاسخ آن این است که عرض منتقل نگردیده و از جایى به جایى نرفته، بلکه زایل شده و بیمار با پرهیز، آن را از خود دور ساخته است. بدین جهت مولانا از آن چنین تعبیر مى‏کند «مبدل گشت جوهر زین عرض.» عرض از بیمار دور گردید، یا بیمار با پرهیز مانع لحوق آن عرض به خویش شد.

سُنبُلَه: خوشه.

سلسله: زنجیر، و در اینجا کنایت از درازى موست.

نَک: اینک، کنون.

صَیقَلى کردن: جلا دادن.

شها: باید توجه داشت که مخاطب شاه نیست، بلکه خطاب کننده شاه است و مخاطب غلام. و این لفظ را مولانا فقط براى حرمت نهادن آورده است و خطاب به یاران اهل معناست.  

مَرَم: (فعل نهى از رمیدن) در اینجا کنایت از طفره رفتن است. (پاسخ بده طفره مرو)

مولانا می‌گوید: پس از فنای آثار حیات مادی و حیوانی، اگر جوهر انسان در تو نباشد، چون چیز دیگری هم نیست که به حضرت حق ببری، چگونه می‌بری؟ حتی نماز و روزه هم عرض است و عرض در محدودهْ زمانی خاصی وجود دارد و در زمان دیگر نیست و وجودش منتفی می‌شود؛ نماز و روزه تا هنگامی مطرح است که زندگی جسمی ما ادامه دارد و بار تکالیف شرع را می‌برد. این اعراض قابل نقل نیست، اما همین نماز و روزه و عبادات عرضی، جوهر انسان را اصلاح می‌کند و امراض آن را می‌زداید، همان‌طور که پرهیز، مرض را از بین می‌برد. مولانا ضمن این‌که اصالت را به معنا و روح عبادات می‌دهد، لزوم صورت را نیز یادآورر می‌شود و معتقد است که صورت عبادات، اعراضی هستند که امراض جوهر انسان را درمان می‌کنند، گویی در حقیقت، این اعراض، به جوهر تبدیل می‌شوند.

مولانا می‌گوید: عرض که خاصیت آن مانند پرهیز است ,"باجهد"، جوهر می‌شود؛ همان‌طور که در بیماران صفراوی، پرهیز، تلخی دهان آنها را می‌برد و شیرینی، جای تلخی را می‌گیرد. مولانا با مثال‌هایی، این دیدگاه را تبین می‌کند. درخور توجه است که مولانا از تبدیل عرض به جوهر سخن می‌گوید، نه از اصلاح و تربیت جوهر: کشاورزی، به‌کار بردن داروی تقویت مو، زناشویی، جفت‌گیری اسپ و شتر، کاشتن بوستان و صیقلی دادن آینه و ... حتی به‌کار بردن کیمیا برای تبدیل عناصر، همهْ اینها کارهایی است که در شمار اعراض زندگی است، اما آن‌چه ارزش دارد، نتیجهْ این اعمال است و از هر عرضی، جوهری پدید می‌آید...

 شاه به غلام خود می‌گوید: به جای صحبت از این اعمال عرضی، نتیجهْ معنوی آنها را بیان کن و از این سخن من دل‌گیر نشو. این توصیف اعمال و توجه نکردن به نتیجهْ معنوی آنها، به مصداق مَثل معروف سایهْ بز را به جای بز به قربانگاه بردن است ؛ فرع را نباید به‌جای اصل گذاشت.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(114)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 1:17 عصر  

مهم کمال معنوی است

( 941)شاه گفت اکنون از آن خود بگو

 

چند گویی آن این و آن او

( 942)تو چه داری و چه حاصل کرده‌ای

 

از تک دریا چه در آورده‌ای

( 943)روز مرگ این حس تو باطل شود

 

نور جان داری که یار دل شود

( 944)در لحد کین چشم را خاک آگند

 

هست آن‌چه گور را روشن کند

( 945)آن زمان که دست و پایت بر درد

 

پر و بالت هست تا جان بر پرد؟

( 946)آن زمان کین جان حیوانی نماند

 

جان باقی بایدت بر جا نشاند

( 947)شرط من جاء بالحسن نهکردن است

 

این حسن را سوی حضرت بردن است

چند گویى آن و این و آن او: چند از نیکویى دیگران سخن مى‏گویى.

از تگ دریا دُر آوردن: استعاره از کار نیکو کردن.

نور جان: آن چه جان را روشن کند. آن چه نزد خدا به حساب آید.

آکندن: پر کردن.

بر دریدن: تباه شدن. پوسیده گشتن در خاک.

پر و بال: کمال و رشد روحی است که روح را به جانب حق پرواز می‌دهد.

جان باقی:جانی است که به حق پیوند یافته و باقی به بقای حق است و وقتی که این روح از تو جدا شد، باید به جای آن جانی ابدی قرار دهی .

مَن جا بِالحَسَن: اشاره است به آیه: «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ»:هر کس کار نیکى بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر کس کار بدى انجام دهد، جز بمانند آن، کیفر نخواهد دید؛ و ستمى بر آنها نخواهد شد.[1]

حضرت: پیشگاه حضرت حق.

( 941) شاه گفت تا کى از دارایى و صفات او سخن مى‏گویى از خودت حرف بزن که چه دارى؟. ( 942) تو چه دارى و تا کنون چه تحصیل کرده و از قعر دریاى زندگى چه گوهرى بدست آورده‏اى‏ . ( 943) پس از مرگ این حس تو باطل شده از میان خواهى رفت آیا نور جان دارى که در آن عالم رفیق دل گردد؟ . ( 944) وقتى که خاک در لحد چشم را پر مى‏کند آیا چیزى دارى که گور را روشن نماید؟ . ( 945) وقتى دست و پاى تو از کار مى‏افتند آیا پر و بالى دارى که جان با او پرواز کند؟ . ( 946) وقتى جان حیوانى از میان رفت جان باقى لازم است که جانشین آن گردد . ( 947) اینکه فرموده‏اند « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، یعنى هر کس که خوبى بیاورد ده مقابل عوض خواهد گرفت، مقصود کار خوب نیست بلکه مقصود این است که یک خوبى را بدرگاه خداوند ببرند.

مولانا می‌گوید‌: در هر کاری نتیجه‌ای است که مربوط به کمال روحی و رشد معنوی می‌شود. چقدر از این و آن تعریف می‌کنی؟ خودت چه کمال و هنری داری و آیا از ژرفای دریاچه، مرواریدی صید کرده‌ای؟ به هنگام فرا رسیدن مرگت‌، حواس ظاهری تو از میان خواهد رفت؛ آیا نور جانی داری که همدم دل تو شود. وقتی که در گور، چشمان ظاهر تو را پُر از خاک می‌کنند، آیا توشه‌ای داری که گور تو را روشن کند؟ هنگامی که دست و پای تو متلاشی می‌شود؛ آیا پر و بال داری که روح تو به وسیله آن از تاریکی گور به عالم بالا پرواز کند؟. و می‌گوید: این که در برابر کار نیک، ده برابر عوض به تو بدهند، شرطی دارد که، این کار نیک را فقط برای خدا بکنی. بنابراین فقط انجام کار مهم نیست؛ نیت تو مهم است.



[1] -  سوره انعام، آیه160


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 482 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402108 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]