( 161)آنکه یابد بوی حق را از یمن |
|
چون نیابد بوی باطل را ز من |
|
( 162)مصطفی چون برد بوی از راه دور |
|
چون نیابد از دهان ما بخور |
|
( 163)هم بیابد لیک پوشاند ز ما |
|
بوی نیک و بد برآید بر سما |
|
( 164)تو همیخسپی و بوی آن حرام |
|
میزند بر آسمان سبزفام |
|
( 165)همره انفاس زشتت میشود |
|
تا به بوگیران گردون میرود |
|
( 166)بویِ کبر و بوی حرص و بوی آز |
|
در سخن گفتن بیاید چون پیاز |
|
( 167)گر خوری سوگند من کی خوردهام |
|
از پیاز و سیر تقوا کردهام |
|
( 168)آن دم سوگند غمّازی کند |
|
بر دماغ همنشینان بر زند |
|
( 169)پس دعاها رد شود از بوی آن |
|
آن دل کژ مینماید در زبان |
|
( 170)اِخسِئوا آید جواب آن دعا |
|
چوب رد باشد جزای هر دَغا |
|
( 171)گر حدیثت کژ بود معنیت راست |
|
آن کژی لفظ مقبول خداست |
آن که یابد بوى حق...: اشارت به حدیثى است که گویند از رسول (ص) است و در باره اویس قرنى آمده است. «اِنّى لَأَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمنِ مِن جانِبِ الیَمَنِ.»[1]
بُخُور: آن چه در آتش اندازند تا بوى خوش دهد، بوى خوش. لیکن در این بیت به معنى مطلق «بو» است.
بوگیران گردون: اشاره به فرشتگان است که بوی اعمال و افعال انسانها را در مییابند.هر یک از هفت آسمان را فرشتهاى مُوکَّل است که گناهان را وا مىرسند: آسمان نخست افترا را، آسمان دوم نفاق را، آسمان سوم کبر را، آسمان چهارم خود بینى را، آسمان پنجم حسد را، آسمان ششم بىرحمى را، و آسمان هفتم جاه طلبى را.[2]
تقوى کردن: دورى گزیدن.
اِخسئوا: یعنیدور شوید ای سگان، برگرفته از قرآن کریم است « قالَ اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» گوید گم شوید در آن (دوزخ) و با من سخن مگویید.[3]
( 161) کسى که بوى رحمان از یمن بمشامش مىرسد چگونه بوى باطل را از من دور نمىیابد؟. ( 162) حضرت رسول (ص ع) که از راه دور بوى رحمن را استشمام کرد چگونه بوى دهان ما را پى نمىبرد؟. ( 163) بلى او پى مىبرد ولى از ما پنهان مىکند و هر بوى بد و خوب بر آسمان بالا مىرود. ( 164) تو در خوابى و بوى حرامى که خوردهاى به آسمان سبز فام مىرسد. ( 165) همراه هر نفسى که مىزنى همان بو صعود مىکند تا مىرسد بکسانى که در آسمان موکل بو کردن نفسهاى من و تو هستند. ( 166) بوى بد کبر و حرص و آز در سخن گفتن مثل بوى پیاز معلوم مىشود. ( 167) اگر قسم بخورى که من سیر و پیاز نخورده و از آنها پرهیز کردهام. ( 168) دم زدن و نفس تو غمازى کرده و بدماغ همنشینان بوى سیر و پیاز را مىرساند. ( 169) دعاها از بوى آن مردود شده دل و زبان با هم مخالف مىگردند. ( 170) در جواب دعا، « اِخْسَؤُا » گفته مىشود و البته جواب هر ناراستى چوب رد است. ( 171) اگر الفاظ تو کج بوده ولى معنى راست باشد همان کجى لفظ را خداى تعالى قبول مىکند
سخن از جلوهْ مردان حق است. آنکس که بوی خوش رحمانی را از یمن احساس میکند، چگونه ممکن است که بوی باطل را در وجود من نشناسد؟ پیامبر(ص) میفرماید: «انّی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن» و منظور حضرت، اویس قرنی در یمن است. اما مولانا در اینجا بهطور کلی مرد حق را در نظر دارد. هر واصلِ به حق از درون ما آگاه است. مولانا میگوید: وقتی پیامبر بوی خوش را از راه دور احساس میکند، چگونه از دهان ما بوی ناگوار را درک نمیکند؟ او این بوی ناگوار را از ما احساس میکند، ولی آن را میپوشاند و به روی ما نمیآورد. بوی خوب و بد به آسمان میرود. تو میخوابی و بوی ناگوار حرامخواریات به آسمان سبز رنگ میرسد.
این بوی ناگوار، همراه نفسهای تو بالا میرود و به فرشتگان آسمانی میرسد که همه نوع بو را میشناسند. مولانا می گوید: همانطور که سیر و پیاز بو دارد، صفات مذموم مانند حرص و طمع و کبر نیز بوی بدی دارند که به مشام فرشتگان آسمانی میرسد. بوی تکبر و حرص و آزمندی هنگام سخن گفتن مانند بوی ناگوار پیاز احساس میشود. اگر قسم یاد کنی که من پیاز و سیر را نخوردهام، ولی نفسهای تو به هنگام سوگند یاد کردن تو را رسوا میکند.
مولانا می گوید: بسیاری از دعاها در درگاه حقتعالی به اجابت نمیرسد، زیرا انحراف قلبی تو در زبانت نمایان میشود. خطاب «دور شوید ای سگان» در پاسخ آن دعایی است که از زبان بد دلان برمیآید. پاداش هر حیله و ترفندی، چوب ردّ است. اما اگر سخن تو نارسا و ناآراسته باشد، ولی باطنی راست و درست داشته باشی، آن نارسایی کلامی، در درگاه الهی پذیرفتنی است.
[1] - (احادیث مثنوى، ص 73) (براى اطلاع از چنین حدیثها نگاه کنید به: کنز العمال، ج 12، ص 47- 52)
[2] - (ترجمه از شرح نیکلسون)
[3] - (مؤمنون، 108)
( 156)ای خورندهْ خون خلق از راه بَرد |
|
تا نه آرد خون ایشانت نبرد |
( 157)مال ایشان خون ایشان دان یقین |
|
زآنکه مال از زور آید در یمین |
( 158) مادر آن پیل بچگان کین کشد |
|
پیل بچّه خواره را کیفر کشد |
( 159)پیلبچه میخوری ای پارهخوار |
|
هم بر آرد خصم پیل از تو دمار |
( 160) بوى رسوا کرد مکر اندیش را |
|
پیل داند بوى طفل خویش را |
برد: (اسم است به معنى فعل امر) دور شو.
در میانه بىدلى دَه چوب خورد بىگناهى که برو از راه برد
2467 / د / 6
نبرد آوردن: کنایه از گردن گیر شدن: کین خواستن. (انذارى است آزار دهندگان مردم را، تا دست از اذیت خلق بکشند و به مال و جان آنان تعرض نکنند).
مال ایشان: گرفته از حدیث است «حُرمَةُ مالِ المُسلِمِ کَحُرمَةِ دَمِه.»[1] در اصول کافى از امام صادق (ع) از رسول خدا آمده است: «سِبابُ المُؤمِنِ فُسوق وَ قتالُهُ کُفر وَ أکلُ لَحمِهِ مَعصِیَة وَ حُرمَةُ مالِهِ کَحُرمَةِ دَمِه. [2]
یمین: جانب راست، دست راست، و در این بیت کنایت از «ملکیت» است.
کین کشیدن ما در پیل بچگان را: کنایه از انتقام الهى.
پاره: رشوت.
پاره خوار: یعنی کسی که رشوه یا تلکه می گیرد
خصم: خصومت، دشمنى.
خصم پیل: یعنی خصمِ پیل مانند، که همان قدرت حق یا آگاهی مردان حق است.
( 156) اى کسى که خون خلق را با خونسردى همىخورى از راه دور شو تا خون آنها گرفتار نبرد و جنگت نکند. ( 157) مال مردم همانا خون مردم است زیرا که مال از نیرو بدست مىآید و خون مىخورد تا مال بدست آورد. ( 158) اگر خوردى مادر آن فیل بچه تلافى کرده فیل بچه خور را مىکشد. ( 159) اى مال مردم خور فیل بچه را مىخورى و دشمنى فیل دمار از روزگارت بر مىآورد. ( 160) شخص مکار را بو رسوا مىکند چرا که فیل بوى خصم خود را مىشناسد.
ای کسی که خون خلق الله را میخوری! از سر راه کنار برو تا خون آنها، تو را گرفتار نسازد. یقین بدان که مال بندگان خدا، مانند خون آنان بر تو حرام است؛ زیرا آن اموال بر اثر رنج و زحمت حاصل شده است. اشاره به حدیث نبوی است که «حرمة مال المسلم کحرمة دمه؛ مال مسلمان، همانند خونش حرام است».[3]
( 138)گفت ناصح بشنوید این پند من |
|
تا دل و جانتان نگردد ممتحن |
||||
|
( 139)با گیاه و برگها قانع شوید |
|
در شکار پیلبچگان کم روید |
|
||
( 140)من برون کردم ز گردن وام نصح |
|
جز سعادت کی بود انجام نصح |
||||
( 141)من به تبلیغ رسالت آمدم |
|
تا رهانم مر شما را از ندم |
||||
|
( 142)هین مبادا که طمع رهتان زند |
|
طمع برگ از بیخهاتان بر کند |
|
||
|
( 143)این بگفت و خیربادی کرد و رفت |
|
گشت قحط و جوعشان در راه زفت |
|
||
|
( 144)ناگهان دیدند سوی جادهای |
|
پور پیلی فربهی نو زادهای |
|
||
|
( 145)اندر افتادند چون گرگان مست |
|
پاک خوردندش فرو شستند دست |
|
||
|
( 146)آن یکی همره نخورد و پند داد |
|
که حدیث آن فقیرش بود یاد |
|
||
|
( 147)از کبابش مانع آمد آن سخن |
|
بخت نو بخشد تو را عقل کهن |
|
||
|
( 148)پس بیفتادند و خفتند آن همه |
|
وان گرسنه چون شبان اندر رمه |
|
||
|
( 149)دید پیلی سهمناکی میرسید |
|
اولاً آمد سوی حارس دوید |
|
||
|
( 150)بوی میکرد آن دهانش را سه بار |
|
هیچ بویی زو نیامد ناگوار |
|
||
|
( 151)چند باری گرد او گشت و برفت |
|
مر ورا نازرد آن شهپیل زفت |
|
||
|
( 152)مر لب هر خفتهای را بوی کرد |
|
بوی میآمد ورا زآن خفته مرد |
|
||
|
( 153)از کباب پیلزاده خورده بود |
|
بر درانید و بکشتش پیل زود |
|
||
|
( 154)در زمان او یک به یک را زآن گروه |
|
میدرانید و نبودش زآن شکوه |
|
||
|
( 155)بر هوا انداخت هریک را گزاف |
|
تا همی زد بر زمین میشد شکاف |
|
||
ناصح: اندرز دهنده، و در آن اشاره است به اولیاى خدا که بندگان را از گناه مىترسانند.
مُمتحَن: آزرده.
دل و جان ممتحَن گشتن: آزردگى فراهم آمدن. کنایت از پشیمان گردیدن.
وام نُصح: چنان که در حدیث است «الدّینُ نصیحَةٌ لِلَّهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لِأئِمَّةِ المُسلِمِین».[1] و از ابن عباس است: «قالَ رَسوُلُ اللَّهِ (ص) الدّینُ النَّصِیحَةُ قَالُوا لِمَن قالَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأئِمَّتِنا المُؤمِنین.»[2]
من به تبلیغ رسالت آمدم: اشاره دارد به آیهْ:«أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَأَنصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»:رسالتهای پروردگار خویش به شما میرسانم و اندرز شما گویم و دانم از خدا آنچه نمیدانید.[3]
نَدَم: پشیمانى.
برگ: توشه، کنایه از دنیاوى و آن چه پرورش جسم کند.
از بیخ بر کندن: استعاره از گمراه ساختن، و در نتیجه به عذاب الهى گرفتار کردن.
خیر باد: بدرود، سفر خوش.
عقل کهن: کنایه از فراست، عاقبت اندیشى.
نصیحت و خیرخواهی همانند وامی شمرده شده است که مؤمنان آن را به موجب احادیث نبوی وظیفه و دینی بر گردن خود میدانند. عملکردن به نصیحت ناصحان آیا چیزی جز خوشبختی به دنبال دارد؟ مولانا اشارهای به رسالت انبیا میکند و میگوید: انبیا برای تبلیغ رسالت آمدهاند تا شما را از پشیمانی و ندامت و رنج و عذاب برهانند. این کلام برگرفته از آیهْ شریفه سوره «اعراف» است که در آن نوح به مردم میگوید:رسالتهای پروردگار خویش به شما میرسانم و اندرز شما گویم و دانم از خدا آنچه نمیدانید.
بههوش باشید تا مبادا حرص و طمع، شما را از راه حق بهدَر کند و شما را گمراه کند، زیرا طمع بستن در رونق و نوای جسمانی، بنیاد هستی شما را برمیاندازد و برای چیزی کم ارزش، زندگی را فدا میکنید.
عمارتکردن آخرت:
( 130)وان عمارت کردن گور و لحد |
|
نی به سنگ است و به چوب و نی لبد |
( 131)بلکه خود را در صفا گوری کنی |
|
در منی او کنی دفن منی |
( 132)خاک او گردی و مدفون غمش |
|
تا دمت یابد مددها از دمش |
( 133)گورخانه و قبهها و کنگره |
|
نبود از اصحاب معنی آن سره |
( 134)بنگر اکنون زنده اطلسپوش را |
|
هیچ اطلس دست گیرد هوش را |
( 135)در عذاب منکر است آن جان او |
|
کژدم غم دل دل غمدان او |
( 136)از برون بر ظاهرش نقش و نگار |
|
وز درون ز اندیشهها او زار زار |
( 137)و آن یکی بینی در آن دلق کهن |
|
چون نبات اندیشه و شکر سخن |
و آن عمارت کردن...: یعنی آمادهشدن برای آخرت.
لُبَد: «لبَد» به معنای فراوان است و ظاهراً از آیهْ شریفه سوره «بلد» گرفتهشده و به معنای مال بسیار است. «مالا لُبَدا»[1] مال بر هم نهاده است، و در این بیت به معنى آن چه بر هم نهند از خشت و گل و جز آن.
صَفا: بلندى است در دامن کوه ابو قیس در جانب شرقى مسجد الحرام و مقابل آن مَروَه است، و حاجیان را واجب است میان این دو بلندى هفت بار بروند و بیایند و آن را «سعى» گویند.
مِنى: درّهاى بر جانب شرقى مکه، به عرض تقریباً هفت صد متر و طول دو کیلو متر و نیم، از جَمره عقبه تا وادى مُحَسِّر، که حاجیان باید از سر زدن خورشید روز دهم تا ظهر روز دوازدهم در این درّه بمانند. در این بیت «در صفا گور کندن» و «در منِى دفن مَنِى کردن»، استعاره از کشتن نفس است و فانى ساختن خود در خدا.
مدفونِ غم شدن: غم را به جان خریدن. پاس محبّت داشتن.
دمت از دم او مدد یابد: از فیض او بهرهمند شوى.
گورخانه و...:
مرد درویش که بارِ ستم فاقه کشید به درِ مرگ همانا که سبکبار آید
و آن که در دولت و در نعمت و آسانى زیست مردنش زین همه، شک نیست که دشوار آید
به همه حال اسیرى که ز بندى برهد بهتر از حال امیرى که گرفتار آید
(گلستان سعدى، ص 162)
سَرَه: نیک، پسندیده.
دست گرفتن: یارى کردن.
هوش: مرگ.
منکر: به هر دو معنى مىتوان گرفت. به معنى لغوى: زشت ناپسند، و نیز نام فرشتهاى که شب اول مرگ در گور آید.
غَمدان: جاى غم، پر از غم.
از برون...: نظیر:
همچو گور کافران بیرون حُلَل اندرون قهرِ خدا عزَّ و جل
چون قبور آن را مُجَصَّص کردهاند پرده پندار پیش آوردهاند
418- 417/د 5
چون گور کافران ز درون پر عقوبتاند گر چه برون به رنگ و نگارى مزیناند
(سنایى)
و آن یکى بینى: چنان که در حدیث است «رُبَّ أشعَثٍ أغبَرٍ ذِى طِمرَینِ لا یُؤبَهُ لَهُ لَو أقسَمَ عَلَى اللَّهِ لَأَبُرَّهُ: بسا گرد آلود ژنده پوش که به چیزیش نشمارند، اگر به خدا سوگند خورد، حاجتش بر آرد.»[2]
( 130) تعمیر گور و لحد باین نیست که سنگ و چوب و پر و پشم براى آن مهیا کنى. ( 131) بلکه باین است که براى خود در وادى صفاى الهى گورى کنده و منیت خود را در منیت او مدفون سازى. ( 132) و مدفون غم او گردیده خاک درگاهش شوى تا دم تو از دم او مدد یابد. ( 133) قبه و کنگره گورستان در آن جهان کسى را در صف اصحاب معنى قرار نمىدهد. ( 134) در این جهان نگاه کن کسانى که زندهاند و اطلس مىپوشند هیچ ممکن است لباس اطلس هوش و عقل آنها را زیاد کند؟. ( 135) در همین جا جان او در عذاب است و کژدم غم در دل غمدیدهاش مشغول نیش زدن است. ( 136) از بیرون ظاهرش پر نقش و نگار و از درون اندیشههاى غم انگیز کارش را زار نموده. ( 137) ولى یکى دیگر در میان دلق کهنه و لباس ژنده خیالات شیرین و اندیشههاى خوش دارد.
مولانا میگوید: این عمارت، عمارت ظاهری نیست. مقبرههای باشکوه و مجلل هم نشانهْ علایق دنیایی است و ساختن آنها برای اصحاب معنا مناسب نیست. در پیشگاه حق مقبرهْ باشکوه اثری ندارد. تو نگاه کن انسان زندهای که اکنون در این دنیا جامههای حریری و فاخر بر تن میکند، آیا این جامه بر هوش و عقل او میافزاید؟ مولانا میگوید: عمارتکردن آخرت این است که برای خود از صفا و صدق گوری بکنی و نفس را زیر پا بگذاری و خودی خود را در برابر وجود حق دفنشده و نابود ببینی. باید خاک درگاه الهی شوی و مستغرق در عشق او، تا نَفَس تو از نفَس رحمانی او مددها بگیرد. «اندیشهها» به معنای نگرانیهای دنیادوستان، چه برای کار دنیا و چه برای کار آخرت است. دو انسان را در نظر بگیریم که، روح یکی دچار عذابی ناگوار است و عقرب اندوه در قلب او لانه کرده است، اما ظاهری فاخر دارد و انسان دیگری که مؤمن ژندهپوش است، ولی اندیشهْ او چون نبات قندان یا چون نبات باغ و بوستان فرحبخش است و در سخنش هیچ نشانهْ غم نیست.
( 123)هر زمان نزعیست جزو جانت را |
|
بنگر اندر نزع جان ایمانت را |
( 124)عمر تو مانند همیان زر است |
|
روز و شب مانند دینار اشمر است |
( 125)میشمارد میدهد زر بیوقوف |
|
تا که خالی گردد و آید خسوف |
( 126)گر ز که بستانی و ننهی به جای |
|
اندر آید کوه زآن دادن ز پای |
( 127)پس بنه بر جای هر دم را عوض |
|
تا ز واسجد واقترب یابی غرض |
( 128)در تمامی کارها چندین مکوش |
|
جز به کاری که بود دردینمکوش |
( 129)عاقبت تو رفت خواهی ناتمام |
|
کارهایت ابتر و نان تو خام |
نزع: جان کندن.
دینار اِشمَر: که دینار شمارد، و هر دینار که بر دارد از مجموع کم مىشود.
ماییم نظارگان غمناک زین حقّه سبز و مهره خاک
کین حقّه و مهره تا به جاىاند سر کیسه عمر مىگشایند
(خاقانى، تحفة العراقین)
وُقوف: در مثنوى بیشتر به معنى آگاهى و اطلاع به کار رفته است.
عقل فرعون ذَکىِّ فیلسوف کور گشت از تو نیابید او وقوف
2665/د2
لیکن در این بیت «بىوُقُوف» به معنى بىوقفه، بدون درنگ است.
خُسوف: در لغت به معنى «گرفتن ماه» است، لیکن در این بیت استعاره از رفتن جان از تن است و پایان یافتن روزهاى زندگى.
داد حق عمرى که هر روزى از آن کس نداند قیمت آن در جهان
خرج کردم عمر خود را دم بدم در دمیدم جمله را در زیر و بم
2191- 2190 1
گر ز کُه بستانى: نظیر:
اگر باران به کوهستان نبارد به سالى دجله گردد خشک رودى
(گلستان سعدى، ص 156)
عوض نهادن: کنایه از طاعت و تقرب است به خدا. (هر روز رفته از عمر را عوضى از طاعت بنه).
وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ: به سجده در آى و نزدیکى جوى.[1]
ابتر: ناتمام، دم بریده.
نان خام ماندن: کنایه از کار آخرت را نساختن.
( 123) در هر آن براى یک جزء از جان تو حالت نزع و جان کندنى است در این نزعهاى جزئى ایمانت را وارسى کن . ( 124) عمر تو چون همیان زر مسکوک است و روزها و شبهائى که مىگذرد هر یک چون شمارنده دینار است که از آن زرها خرج مىکند . ( 125) بىملاحظه زرها را شمرده مىدهد تا همیان خالى شده و عمرت بسر آید . ( 126) اگر فى المثل از یک کوهى کم کم بردارى و چیزى بجاى آن نگذارى بالاخره کوه از پاى در آمده به آخر خواهد رسید . ( 127) پس هر دمى از عمر را که از دست مىدهى عوضى بجاى آن بگذار تا مطلوب خود را از« وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ» بیابى و در عوض صرف عمر بدرگاه خداوندى نزدیک شوى . ( 128) در هر کارى این قدر کوشش بىفایده نکن و جدیت خود را فقط در کار دین آشکار کن . ( 129) عاقبت تو خواهى رفت و کارهایت ناتمام مىماند کارها ناقص مانده و تو خام و نپخته از دنیا مىروى.
مولانا هر لحظهْ زندگی را یک عمر جداگانه میبیند که در آن انسان زاده میشود و میمیرد و در لحظهْ دیگر دوباره زاده میشود. (پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است) در اینجا هم میگوید: پیش از آنکه مرگ همشیگی فرا رسد، در این لحظهها ایمان را نگهدار و مراقب باش. مولانا زمان را مثل کسی میبیند که سکههای زر میشمارد و به دیگری میپردازد و سکههای او روزهای عمر است که از دست میرود. «خسوف» کنایه از پیری و مرگ و پایان فرصت است. فرصت را باید پاس داشت. اشاره به آیهْ سوره «علق» دارد که سجده و عبادت را وسیلهْ نزدیکشدن به خدا میداند. «عوض» به معنای لحظهها و روزهای عمر یا همان سجده و عبادت است. به عبارت دیگر، عمر را با توجه به حق و عبادت او بگذران تا به خدا نزدیک شوی. برای انجام هر کاری نباید جوش بزنی، مگر کاری که به دین و ایمان مربوط میشود. در این کار تا میتوانی بجوش و بکوش. خاصیت دنیا این است که سرانجام، تو بدون آنکه کارهایت را تمام کرده باشی، از این دنیا رخت خواهی بست و کارهایت ناقص و نان تو ناپخته میماند. «نان تو خام»، یعنی قوت و غذای روحانی که عبارت از علوم و معارف است، خام خواهد ماند و بهرهای نخواهی برد. مولانا به سستی و تنبلی توصیه نمیکند، بلکه همیشه میان کار و جدّ و جهد و توکل و توجه به حق، حدّ وسط را ترجیح میدهد (کشت کن، پس تکیه بر جبّار کن).
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |