( 3472)گر ز نام و حرف خواهی بگذری |
|
پاک کن خود را ز خود هین یک سری |
( 3473)همچو آهن زآهنی بیرنگ شو |
|
در ریاضت آینه بیزنگ شو |
( 3474)خویش را صافی کن از اوصاف خود |
|
تا ببینی ذات پاک صاف خود |
( 3475)بینی اندر دل علوم انبیا |
|
بی کتاب و بیمُعید و اوستا |
( 3476)گفت پیغمبر که هست از امّتم |
|
کو بود هم گوهر و هم همّتم |
( 3477)مر مرا ز آن نور بیند جانشان |
|
که من ایشان را همی بینم بدان |
( 3478)بی صحیحین و احادیث و روات |
|
بل که اندر مشرب آب حیات |
( 3479)سرّ امسینا لکر دّیا بدان |
|
راز اصبحنا عرابیا بخوان |
( 3480)ور مثالی خواهی از علم نهان |
|
قصّهگو از رومیان و چینیا |
از آهنى بىرنگ شدن: آهنى را از دست دادن. در قدیم آینه از آهن ساخته مىشد. چون آهن را جلا مىدادند تیرگى آن مىرفت و چنان روشن مىشد که عکس هر چیز در آن پدید مىگردید. و صفت آهنى (تیره بودن) آن از میان مىرفت.
اوصاف خود: اوصاف حیوانى.
مُعید: یعنی، بازگو کننده. در مدرسههای عالی قدیم مانند نظامیهها، این لفظ را به کسی اطلاق میکردند که درس استاد را تکرار میکرد و مشکلات شاگردان را پاسخ میگفت. و در اصطلاح نظام دانشگاهى امروز کشورهاى عربى منصبى مرادف دانشیار. «البته این نوع تحصیل را، علم کسبی میگویند که تنها از راه مدرسه و شواهد عقلی و نقلی به دست میآید.
صاف کردن خویش از اوصاف خود: یعنی با تزکیه نفس درونت را از اوصاف پست و اخلاق زشت و خودبینیها صاف کن تا به اخلاق ربّانی و اوصاف الهی آراسته شوی؛ تنها دراین صورت است که ذات پاک خود را خواهی دید و علم الهی را بیکتاب و معلم در خود خواهی یافت.
صحیحین: الجامع الصحیح تألیف محمد بن اسماعیل بخارى (وفات- 256 ه)، و صحیح ابو الحسن مسلم بن حجاج نیشابورى (وفات- 261 ه).
مشرب: به معنی محل آب نوشیدن است.
آب حیات: یعنی معرفت الهی وپیوستگی به حق،
اَمْسَیْنا لَکُردیّاً و اَصْبَحْتُ عَرَبیّاً: عبارتى است منسوب به ابو الوفاء کُرد، یعنى شبانگاه کُرد بی مایه یی بودم وبامدادان که برخاستم بر زبان عربی تسلط داشتم .[1]
( 3472) اگر مىخواهى که از نام و حرف بگذرى و بحقیقت برسى خود را از خودى پاک کن.( 3473) مثل آهن رنگ آهنى را از دست داده و بر اثر ریاضت و زحمت آینهاى شو بىزنگ.( 3474) خود را از اوصاف خود مصفا کن تا ذات پاک و صاف خویش را جلوهگر بینى.( 3475) و علوم انبیا را بدون کتاب و معبد و استاد در دل خود مشاهده کنى. ( 3476) حضرت رسول فرمود از امت من کسانى هستند که از گوهر و نور وجود من در آنها هست.( 3477) جان آنها با آن نور مرا مىبیند و من آنها را با همان نور مشاهده مىکنم.( 3478) این دیدن احتیاجى بخواندن کتاب صحیح بخارى و صحیح مسلم [دو کتاب معتبر از اخبار اهل سنت است. ] و احادیث و روایات راویان ندارد و تو از آن منبع که آب حیات و شراب زندگى مىنوشند.( 3479) راز سخن حضرت بابا طاهر را که گفت امسیت کردیاً و اصبحت عربیاً را بخوان و درک کن.() سر امسینا و اصبحنا تو را براه خدا مىرساند.( 3480) اگر مثالى از این راز نهانى مىخواهى قصهاى از رومىها و چینیها را بخوان.
مولانا می گوید: آن که حقیقت جوست، مىداند که اثر در نام نیست بلکه در مسمّى است پس فرا گیرنده علم ظاهرى هم اگر مستعّد باشد بدین حقیقت خواهد رسید، که علم، رسیدن به حقیقت اشیاء است نه سر گرم شدن به الفاظ. حاصل این بیتها نیز این است که اگر کسى خواهد به علمى رسد که از جانب هوست باید به ریاضت پردازد و درون خود را پاک کند تا علم حقیقى بر وى افاضه شود.
او می گوید: برای رسیدن به علم اهل دل یا حقیقت محض، از نامها، ظواهر مادی، خودیّت و آنچه جز پروردگار، ما را به خود مشغول میکند، باید گذشت.برای مثال آهن را صیقل میدهند تا آهن بودن را از دست بدهد و آینه شود؛ ریاضت مردان راه حق نیز مانند صیقل دادن است.
از نظر مولانا وسایر عرفا، علم لدنّی، علمی است که اهل قرب از جانب حق تعالی به دست میآورند، بیواسطه بشر و آن بر سه قسم است: وحی، الهام و فراست».[2] در چند حدیث از پیامبر(ص) نقل شده است که برادران من کسانی هستند که به من ایمان دارند و مرا ندیدهاند. رابطه من با این برادران نادیده، از طریق یک نور باطنی و پیوندی معنوی برقرار است.[3] مولانا با توجه به این حدیث است که میگوید، همه مردان حق و واصلان، در ردیف این برادران نادیده قرار دارند. رابطه پیامبر با برادران نادیده و ارشاد آن حضرت درباره مردان حق، نیاز به منابع حدیث، مانند صحیح مسلم و بخاری و روایات محدثین، ندارد. پیامبر و دیگر مردان حق، از آب حیات، معرفت نوشیدهاند و در مشرب این آب حیات بههم پیوسته و با یکدیگر مربوطند. سپس مولانا به سخن ابوالوفاء اشاره میکند که: شبانگاه بیمایهای بودم و بامدادان که برخاستم بر زبان عربی تسلط داشتم؛ این سخن را درباره کسانی به کار میبرند که با الهام حق یا تحولی روحانی، به حقایق میرسند. مولانا عقیده دارد: مردان حق نیز به همین ترتیب از علم پیامبر بهرهمند میشوند.
( 3466)تاکه بر رهوار علم آیی سوار |
|
بعد از آن افتد تو را از دوش بار |
( 3467)از هواها، کی رهی بی جام هو |
|
ای زهو قانع شده با نام هو |
( 3468)از صفت ، وز نام، چه زاید، خیال |
|
و آن خیالش هست دلال وصال |
( 3469)دیده ای دلال بیمدلول هیچ |
|
تا نباشد جاده ، نبود غول هیچ |
( 3470)هیچ نامی بیحقیقت دیدهای |
|
یا ز گاف و لام گل، گل چیدهای |
( 3471)اسم خواندی، رو مسمی را بجو |
|
مه به بالا دان، نه اندر آب جو |
رهوار: مرکب، وسیلت سوارى.
صفت: وصف کردن چیزى.
دلال: راهنما.
مدلول: آن چه دلال بدان راه نماید.
مسمّى: آن چه بر آن اسمى نهادهاند. و در این اشارت است به خلاف میان اشعریان و معتزلان که آیا اسم عین مسمى است یا غیر آن. و بدیهى است که مقصود از اسم حروف آن نیست، بلکه نزاع در مدلول اسم است که آیا ذات است من حیث هى هى یا ذات است به اعتبار امرى که بر آن عارض شده. و در اصطلاح عارفان اسم عبارت از ذات است به اعتبار اتصاف به وصفى از اوصاف و نعتى از نعوت.
ماه در بالا دانستن: براى دیدن ماه آسمان را نگریستن: «مىگویند اوحد الدین کرمانى در شهود حقیقت توّسل به مظاهر صورى مىکرد (به خوب رویان مىنگریست). شیخ شمس الدین تبریزى از او پرسید در چه کارى؟ گفت ماه را در طشت آب مىبینم. شمس الدین گفت که اگر بر قفا دنبل ندارى چرا بر آسمانش نمىبینى.»[1]
یا ز چاهى عکسِ ماهى وانمود سر به چه در کرد و آن را مىستود
در حقیقت مادح ماه است او گر چه جهل او به عکسش کرد رو
مدح او مه راست نى آن عکس را کفر شد آن چون غلط شد ماجرا
2131- 2129 / د3
( 3466) آن وقت است که بمرکب دانش سوار شده و بار از دوشت برداشته مىشود.( 3467) اى کسى که از هو بنام هو قانع شدهاى بدون اینکه جام هو بنوشى کى از هواها رهایى خواهى یافت. ( 3468) از نام و مقصد و وصف او چه عاید انسان مىشود؟ فقط خیال که بمنزله دلال و واسطه رسیدن بمقصود است.( 3469) البته باید دلال بیک مقصد و مقصودى دلالت کند و گر نه دلال معنى نخواهد داشت همچنان که اگر جاده و راهى نباشد غول گمراه کننده معنى ندارد. ( 3470) آیا هیچ نامى دیدهاى که دلالت بر حقیقتى نکند و یا آیا ممکن است از دو حرف گاف و لام که کلمه گل را تشکیل مىدهد گل بچینى.( 3471) اسم را که خواندى برو مسماى او را جستجو کن ماه را باید در بالا جستجو کنى نه در آب جوى آن که در آب جوى دیدهاى صورتى بیش نیست.
در ادامه مولانا میگوید: این علم اهل دل مانند مرکب رهواری است که تو را به وصال حق میرساند. و جام می حقیقت که هو به تو میدهد، تو را از هوای نفس میرهاند، به شرط آن که فقط نام هو، تو را قانع نکند و بکوشی تا حقیقت آن نام را دریابی؛ اگر چه نام هو هم خود چراغ هدایت است، زیرا نام حق در تو «خیال» او را پدید میآورد و همین خیال هم راهنمای «وصال» است. در هر کاری آنچه ما را به مقصود رهنمون میشود، حاکی از وجود آن شیء و مدلول یا مقصود است. مطابق تصور قدما غول، راه کاروانها را میبست و آنها را به بیراهه میبرد. مولانا میگوید: همین عامل انحراف هم خود حاکی از آن است که «جاده» و در نتیجه مقصدی وجود دارد. لذا دو حرف «گاف و لام» گل نیست، اما میتواند ما را به حقیقت گل راهنمایی کند، به همین ترتیب هر اسمی مسمایی دارد و اسم، تصوری از مسمای خود است؛ چنانکه تصور ماه در آب، نشانهْ وجود ماه است و اگر به اصل آن توجه کنی، آن اصل یا مسما یا آن حقیقت را میبینی.
( 3460)علمهای اهل دل حمّال شان |
|
علمهای اهل تن، احمال شان |
( 3461)علم، چون بر دل زند، یاری شود |
|
علم، چون بر تن زند باری شود |
( 3462)گفت ایزد یحملُ اسفاره |
|
بار باشد علم، کآن نبود ز هو |
( 3463)علم ، کآن نبود زهو بیواسطه |
|
آن نپاید، همچو رنگ ماشطه |
( 3464)لیک چون این بار را نیکو کشی |
|
بار بر گیرند وبخشندت خوشی |
( 3465)هین مکش بهر هوا آن بارِ علم |
|
تا ببینی در درون انبارِ علم |
اهل دل: یعنی کسانی که از درون خود راهی به حق دارند.
علمهای اهل دل: نیز دانشی است که بیواسطه از حق میآموزند. اینگونه آگاهی، انسان را از خود و وابستگی مادیاش میگیرد و به اشارت حق به سوی حق میکشاند. این علم، حمل کنندهْ وجود ظاهری انسان است.
علمهای اهل تن: دانش مادی و مربوط به این جهان است باری بر دوش اهل آن است. و علمی که «بر تن زند» همان علمهای اهل تن یا اهل حسّ است.
أحمال: جمع حِملْ: بار.
بر دل زند : یعنی در دل فرود میآید
یحمل اسفاره: بر مىدارد کتابها را،برگرفته است از قرآن کریم «مَثَلُ اَلَّذِینَ حُمِّلُوا اَلتَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ اَلْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً...- مثل آنان که تورات را بر [عهده] آنان نهادهاند، پس آن را نتوانند برد مانند خر است که کتابهایى بر دارد..».[1]
هو: اشارت است به پروردگار.
ماشطه: صفت فاعلى است از مشط، آرایشگر.
این بار»، اشاره به بار علمهای اهل دل و بار معرفت حق و ریاضت در راه آن است. تحمل مشکلات راه این علم، سرانجامِ خوشی دارد.
آن بار علم»، اشاره به علم این جهانی و مادی یا علم تن است، اگر این علم را رها کنی در درون خود انبار علم خواهی دید و این علم الهی است.
( 3460) دانشهاى اهل دل مرکوب آنها بوده و آنان را بسوى مقصد مىبرد ولى دانشهاى اهل تن بار دوش آنها است.( 3461) دانش وقتى با دل سر و کار دارد یار انسان است و اگر سر و کارش با تن است بار خواهد بود.( 3462) خداى تعالى فرمود که مثل خر کتابها را حمل مىکنند البته علمى که از طرف خداى تعالى نباشد بار خواهد بود. ( 3463) علمى که بىواسطه از خداوند نباشد مثل رنگى که مشاطه به چهرهها مىزند بالاخره زایل شدنى است.( 3464) ولى اگر همین بار را هم خوب ببرى و بر طبق آن عمل کنى بار از دوشت برداشته دل خوشى بتو مىدهند.( 3465) همین بار دانش را اگر براى خدا و براى تقرب باو چندى بردارى بالاخره در درون خود انبار علم خواهى یافت.
مولانا می گوید: علمهای اهل دل که به طریق کشف و ذوق حاصل میشود، آنان را به آرامش یقین میرساند و صاحبان علوم ظاهری، همواره در زیر بار شک و اضطراب هستند. علمهایی که از راه کشف شهود حاصل شود همیشه یاور انسان است، ولی علمهای تقلیدی و رسمی، بار سنگین تردید و ناآرامی را بر روح میافکند. علمهای اهل دل از جانب «هو» میآید و آنچه علم الهی نیست همان است که در سوره جمعه آمده: چون خری است که کتابهایی را حمل میکند.
البته این آیه دربارهْ عالمان یهود و دشمنان اسلام است، نه دربارهْ عالمان علم تن. مولانا میگوید: این علوم دنیایی و مادی مثل رنگی است که آرایشگر بر چهره کسی میگذارد و نمیپاید.
( 3452)حاملند و خود ز جهل افراشته |
|
راکب و محمول ره پنداشته |
( 3453)باش تا روزی که محمولان حق |
|
اسپ تازان بگذرند از نه طبق |
( 3454)تعرجُ الروحُ الیه، و الملک |
|
من عُرُوج الروح یَهتَزُّ الفلک |
( 3455)همچو طفلان جمله تان دامن سوار |
|
گوشهْ دامن گرفته اسپ وار |
( 3456)از حق "انّ الظنّ لا یغنی " رسید |
|
مرکب ظن بر فلکها کی دوید؟ |
( 3457) أغْلَبُ الظَّنَّینِ فى تَرجیحِ ذا |
|
لا تُمارِى الشَّمْسَ فى تَوْضِیحِها |
( 3458)آنگهی بینید مرکبهای خویش |
|
مرکبی سازیدهاید از پای خویش |
( 3459)وهم فکر و حسّ وادراک شما |
|
همچو میدان، مرکب کودک، هلا |
حامل: بردارنده، و در تعبیر مولانا طالبى است که علم ظاهرى را وسیله کشف حقیقت پنداشته، لاجرم ناقصى است که به مرحله کمال نرسیده:
حاملى محمول گرداند تو را قابلى مقبول گرداند تو را
936 / د 1
حامل دین بود او محمول شد قابل فرمان بد او مقبول شد
1074 / د1
افراشته: بالا برده، داراى مقام بلند دانسته.
راکب: سوار.
محمول: بار، آن چه بر پشت برداشته شود. و در اصطلاح سالکى که تصرّف حق او را در راه برد.
محمول ره: در راه برد، که او را در راه برند بىآن که خود جهدى کند.
محمولان: یعنی کسانی که به ارادهْ حق ودر پیوستگی باحق، به هرسویی کشیده می شوند.
محمولان حق: (اضافه صفت به فاعل) کسانى که پس از گذراندن مراحل ریاضت و طى کردن مقامات معنوى و کشتن نفس به منزلهاى نهایى رسیده وواصل به حقند. آن چه کنند تصرف حق است که فرمود: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الّذى یَبْصُرُ به». اشارت است نیز به سیر مؤمنان در بهشت که در حدیث آمده است: «إنْ یُدْخِلکَ اللَّهُ فِى الجَنَّة فَلا تَشاء أنْ تَرْکَبَ فَرَساً مِنْ یاقوتةٍ حَمْراء، تَطیرُ بِکَ فِی الجَنَّةِ حَیْثُ تَشَاءُ الاّ رَکِبْتَ- خدایت به بهشت در آورد، پس هیچ مرکب سوارى از یاقوت سرخ نخواهى که بدان در بهشت پرواز کنى جز که بر آن سوار شوى»[1]
تَعْرُجُ الرُّوحُ اِلَیهِ وَ المَلَک: روح و فرشته بدان بالا مىرود، برگرفته است از قرآن کریم: «تَعْرُجُ اَلْمَلائِکَةُ وَ اَلرُّوحُ إِلَیْهِ»[2]
مِنْ عُرُجِ الرُّوحِ یَهْتَزُّ الفَلک: از بالا رفتن روح، چرخ به نشاط و حرکت در مىآید. مولانا سیر معنوى و اصلان را به سیر روح فرشتگان در قیامت تشبیه کرده است.
دامن سوار: در قدیم که کودکان قباى بلند مىپوشیدند، دامن آن را گرفته بر آن سوار مىشدند و مىدویدند.
إنَّ الظَّنَّ لا یُغنى: گمان بىنیاز نمىکند. برگرفته است از قرآن کریم: «... وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئاً»[3]
اَغْلَبُ الظَّنَّینِ: از دو گمان آن که قویتر است، ظنّ تردد بین دو امر است. ترجیح اغلب الظنین از لحاظ حکم ظاهرى است، لیکن موجب ایصال به حقیقت و حکم واقعى نمىشود:
در تردّد هر که او آشفته است حق به گوش او معمّا گفته است
1456 / د1
جذب یک راهه صراط المستقیم به ز دو راه تردّد اى کریم
204 / د 6
و نزد فقها تردّد میان دو امر است خواه مساوى باشند و خواه یکى بر دیگرى مرجع بود. هر گاه یکى از دو طرف راجع آید طرف راجع گرفته خواهد شد.
لا تمارى: جدال مکن .
شمس: آفتاب.
توضیح: روشن کردن. درجایی که خورشید حقیقت به وضوح مشاهده می شود بحث وجدال نباید کرد.
( 3452) بار جهل بدوششان حمل شده و مرکوب نادانى بوده بار و حمل کننده بار را راه تصور کردهاند. ( 3453) بهمین حال باش تا کسانى که برنده آنها خدا اسب تازان از نه طبق آسمانها بگذرند.( 3454) روح بسوى آسمانها عروج کرده فلک و ملک از عروج آن باهتزاز در مىآیند. ( 3455) همگى چون اطفال بدامن خود سوار شده و گوشه دامن را چون اسب گرفتهاید.( 3456) حق فرمود إِنَّ اَلظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئاً گمان هرگز کسى را از حقیقت و واقع بىنیاز نمىکند مرکب گمان کى و چه وقت به آسمانها پرواز کرده است.( 3457) اهل ظن و گمان غالباً فقط یک طرف مطلب را رجحان داده و مىگویند واقع این است در صورتى که بر آفتاب در موقع روشنى روز شک و گمان راه ندارد.() وقتى در قیامت آفتاب حق بالاى سر مؤمن و گمراه ایستاده همه جا را روشن کند.( 3458) آن وقت خواهید دید که سوار نبوده فقط از پاى خودتان مرکبى ساختهاید. ( 3459) بالجمله عقل و حس و ادراک ما مثل همان نى است که آن کودک اسب براى خود فرض کرده.
مولانا می گوید: مردمان دنیاطلب، در حقیقت حمل کنندهْ بار گران هستند، ولی از روی نادانی خودشان را سوار پنداشتهاند. ولی روزی که محمولان حق، اسپ تازان از نه طبق بگذرند،آن روز ، روز دیدار حق یا قیامت است که مطابق آیهْ 4 سورهْ معارج: و فرشتگان و روح در آن روز که به اندازهْ پنجاه هزار سال است، به سوی او بالا میروند. در آن روز روح انسانها و فرشتگان، به سوی پروردگار بالا میروند و از این عروج روح، فلک شادمانه میلرزد. اما با وجود چنان روزی شما به بازیچههای این دنیا چسبیده و خدا را از یاد بردهاید. مولانا میگوید: اما دنیا زدگان، همانند کودکانی هستند که سوار بر دامن خود شدهاند و گوشهْ دامن خود را مانند اسپ گرفتهاند. حق تعالی این پیام را به همگان رساند که همانا گمان و ظن، نمیتواند آدمی را به حقیقت برساند و گمان کننده، کی تواند بر بلندی افلاک رود؟ اشاره است به آیهْ 36 سورهْ یونس که دربارهْ مردم بیایمان و گرفتاران ظن و گمان است. مولانا میگوید: در راه شناخت حق، همهچیز مانند چوبی است که بچهها سوار میشوند و میپندارند مرکب است، در حالی که سوار پای خود هستند. از این بالاتر، حتی وهم و فکر و حسّ و ادراک شما بازیچه است.
( 3445)گفت: دنیا لعب ولهو است و شما |
|
کودکید، و راست فرماید خدا |
( 3446)از لعب بیرون نرفتی، کودکی |
|
بیذکات روح کی باشی ذکی؟ |
( 3447)چون جماع طفل دان، ای شهوتی |
|
که همی رانند اینجا ای فتی |
( 3448)آن جما ع طفل چبود بازیای |
|
با جماع رُستمی و غازیای |
( 3449)جنگ خلقان همچو جنگ کودکان |
|
جمله بیمعنی و بیمغز و مُهان |
( 3450)جمله با شمشیر چوبین جنگشان |
|
جمله در لا ینفعی آهنگشان |
( 3451)جمله شان گشته سواره بر نیی |
|
کین بُراق ماست یا دُلدُل پیی |
گفت دنیا: اشاره است به فرمودهى خدا در قرآن کریم «إِنَّمَا اَلْحَیاةُ اَلدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ..»[1] و نیز آیات سوره انعام، عنکبوت، و حدید.
کودکیت: کودکید. در فارسى «دال» به «تا» بدل می شود.
ذَکات: سر بریدن بر وفق دستور فقهى. چهار رگ گردن حیوان را بریدن که در این صورت حیوان سر بریده اگر نجس العین نباشد پاک است.
ذکات روح: کشتن روح حیوانى که در بند دنیا و زیور دنیاست.
ذَکىّ : یعنی هشیاری وتیز هوشی لازم برای معرفت حق راپیدا کردن.
فتى: جوان، مرد.
غازى: در لغت جنگ جو که در راه خدا جهاد کند، و در اینجا به معنى قوى بنیه، پر زور، پر قوت.
مُهان: صفت مفعولى از اهانت، خوار، بىارزش.
لا ینفع: (از «لا» حرف نفى و «ینفع» مفرد مذکر غایب از فعل مضارع، که در اینجا ترکیب به معنى وصفى به کار رفته است) بىفایده، بىهوده. یعنی برای من بیفایده است و همواره قصد کاری میکنند که سودی ندارد.
سواره بر نى: کار بعضى کودکان که برنى یا چوبى نشینند و آن را اسب به حساب آرند:
بر نیى گشته سواره نک فلان مىدواند در میان کودکان
2340 /د2
براق: مرکبى که رسول (ص) را به عرش برد.
دلدل پى: همانند دلدل در راه رفتن، و دلدل نام استر امیر المؤمنین (ع) است، و نخست از آن رسول (ص) بود.
( 3445) خداوند فرمود دنیا بازیچه و لهو و لعب است و شما کودک هستید البته خداوند راست مىفرماید.( 3446) تا از لعب و بازى بیرون نرفتهاى کودک هستى و تا زکات روح ندادهاى زکى و پاکیزه نخواهى بود.( 3447) این شهوترانى هم که در اینجا مىکنند مثل جماع کردن طفل است.( 3448) جماع طفل چیست؟ یک بازیى است که گاهى خود را رستم و زمانى پهلوان جنگ جو معرفى مىکند. ( 3449) جنگ این مردم درست مثل جنگ کودکان همه بىمعنى و بىمغز و پست مىباشد. ( 3450) جنگشان با شمشیر چوبین و آهنگشان بىفایده است.( 3451) سوار یک نى شده و مىگوید این براق یا دلدل پیغمبر است.
این ابیات تأکیدى است بر آن که زندگانى دنیا برابر زندگانى جاویدان چون بازیچه است که کودکان خود را بدان سر گرم مىدارند، یا کارى که کودکان به تقلید از بزرگان کنند. تنها صورتى است بىمعنى و هیچ اثرى بر آن مترتب نمىشود.
همچمین مولانا در نکوهش سر گرم شدگان دنیا و علوم ظاهرى که جدال با الفاظ را تحصیل علم حقیقى پنداشتهاند، و هر یک این کالاى بىارزش را بهایى و پر ارزش مىشمارند همچون کودکان که بر نى نشسته و پندارند بر اسب سوارند.
امیر مؤمنان در نکوهش این گونه عالم نمایان فرموده: «... و دیگرى که دانشمندش دانند و بهرهاى از دانش نبرده، ترّهاتى چند از نادانان و مایههاى جهلى از گمراهان به دست آورده»[2]
در قرآن کریم، چهار بار (انعام 32، عنکبوت 64، حدید 20، محمد 36) دنیا به "لعب و لهو"(بازیچه وهوسرانی) تشبیه یا توصیف شده است؛ مولانا میگوید: تا از اشتغال به بازیچههای دنیا و علاقههای مادی آزاد نشدهاید، کودکانی بیش نیستید و این فرمودهْ خداوند است که: بدانید که همانا زندگانی دنیا، سرگرمی و بازیچه و آرایش و مایهْ فخرفروشی در میان شما و فزونخواهی در ثروتها و فرزندان است و تا زمانی که روح حیوانی را تزکیه نکرده باشید و فانی نسازید، هوشیاری و تیزهوشی لازم را برای معرفت حق، پیدا نخواهید کرد. هوسرانی و لذت این دنیا به کار کودکانهای ماند که ادای عشق بازی و شهوترانی در میآورند و یا ادای هرکاری را که رستمها و جنگآوران میکنند. پس جنگهای مردم هم مثل ادای جنگ در بازیهای کودکان است. سوار بر چوبی میشوند و میپندارند که مرکبی است، مانند بُراق (اسب پیامبر) یا دلدل، استر پیامبر. این چوب را به هر سو میکشانند و میپندارند که چوب، مانند مرکب، آنها را به اینسو و آنسو میبرد. همهْ دنیا همینطور بازیچه است. مردم دنیا نیز همانند کودکان، بر سر مال دنیا، بیهوده جنگ راه میاندازند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |