( 33404) گفت پیغمبر به اعرابى ما |
|
صَلِّ إِنَّکْ لَمْ تُصَلِّ یا فَتَى |
( 3405) از براى چاره این خوفها |
|
آمد اندر هر نمازى اِهْدِنا |
( 3406) کین نمازم را میامیز اى خدا |
|
با نماز ضالّین و اهل ریا |
( 3407) از قیاسى که بکرد آن کر گزین |
|
صحبت ده ساله باطل شد بدین |
( 3408) خاصّه اى خواجه قیاس حسِّ دون |
|
اندر آن وحیى که هست از حد فزون |
( 3409)گوشِ حسّ تو به حرف ار در خور است |
|
دان که گوش غیب گیر تو کر است |
صَلِّ إِنَّکْ لَمْ تُصَلِّ یا فَتَى: اشاره به حدیثى است که در مسند خالد بن ولید از ابو عبد اللّه اشعرى روایت شده است که «رسول خدا (ص) مردى را دید که نماز خواند و رکوع را تمام نکرد و سجده را سبک به جا آورد. پیغمبر (ص) او را فرمود تا رکوع را تمام کند و گفت اگر بدین حالت مىمرد بر غیر ملّت محمد مرده بود»[1]
خوف: ترس و مقصود از خوفها بیم از معصیتهاى خفى است چون ریا و عجب که با عبادت در آمیزد. نماز گزار پندارد که عبادت مىکند، حالى که در گناه به سر مىبرد.
اِهْدِنا: راه نما ما را. برگرفته است از قرآن کریم:«اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ.صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ»:ما را به راه راست هدایت کن.راه کسانى که آنان را مشمول نعمت خود ساختى؛ نه کسانى که بر آنان غضب کردهاى؛ و نه گمراهان.[2] و:«رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ»:(راسخانِ در علم، مىگویند:) «پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردى، (از راه حق) منحرف مگردان! و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، زیرا تو بخشندهاى![3] و:«وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»:و (نیز) هدف این بود که آگاهان بدانند این حقّى است از سوى پروردگارت، و در نتیجه به آن ایمان بیاورند، و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد؛ و خداوند کسانى را که ایمان آوردند، بسوى صراط مستقیم هدایت مىکند.[4]
ضالّین: جمع ضاّل: گمراه.
اهل ریا: ریاکار.
ریا: کار نیکى است که براى نشان دادن به مردم کنند.
قیاس: حدس، تخمین، چیزى را مانند چیزى گرفتن.
قیاس حدس: در اصطلاح منطقیان ترکیب دو یا چند قضیه است که پذیرفتن آن قضیهها مستلزم پذیرفتن نتیجه باشد. چنان که گویى «من مىاندیشم» و هر اندیشنده زنده است، که نتیجه آن «پس من زندهام» خواهد بود. اگر ترتیب مقدمات چنین باشد قیاس عقلانى است، لیکن گاه ترتیب قضایا استنباط است از ظاهر چیزى.
چنان که آدمى شبهى را ببیند که در جنبش است و قیاسى چنین ترتیب دهد که این جسم مىجنبد و هر جنبندهاى جان دارد، پس آن جان دارد. چنین قیاسى حسى است و بسا که درست نیست چه ممکن است جنبش آن شبح بر اثر باد یا محرک دیگر باشد. مولانا قیاس عقلانى را نیز کافى نمىداند.
چون نیابد نص اندر صورتى از قیاس آن جا نماید عبرتى
نصّ وحىِ روحِ قُدسى دان یقین و آن قیاس عقل جزوى تحت این
3583- 3582/د 3
چون قیاس عقلانى چنین باشد پیداست که نتیجه قیاس حسّى چگونه است.
آن مگس بر برگِ کاه و بَولِ خر همچو کشتىبان همىافراشت سر
گفت من دریا و کشتى خواندهام مدّتى در فکرِ آن مىماندهام
اینک این دریا و این کشتى و من مردِ کشتیبان و اهل و راى زن
1084- 1082 1
صحبت ده ساله: یعنی دوستی دیرینه
حرف: کنایت از الفاظ.
غیب گیر: که از عالم غیب شنود. گوش جان، عقل.
وحیى که هست از حد فزون : یعنی وحیی که درمحدودیت ها ومقیدات زندگی ما نمی گنجد زیرا به دریای بینهایت حق پیوسته است .
( 3404) حضرت رسول بیک نفر ریاکار که تازه از نماز فارغ شده بود فرمود برخیز نماز بخوان تو نماز نخواندى.( 3405) براى چاره این گونه ترسها است که در هر نماز باید گفت اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ 1: 6 (بار الها ما را براه راست هدایت کن) ( 3406) و این نماز مرا با نماز گم گشتگان و اهل ریا میامیز.( 3407) بر اثر قیاسى که آن کر نمود دوستى ده ساله همسایه از میان رفت.( 3408) خواجه گمان دارد که مشغول طاعت و عبادت است غافل است که با جان کندن مشغول معصیت است.() قیاس گمراه کننده است مخصوصاً وقتى حس پست تو در وحى و مطالب عالیه بقیاس متوسل شود.( 3409) گوش حس تو اگر چه در خور حرف است و سخنان مردم را مىشنود ولى آن گوش که مطالب عالیه غیبى را بشنود کر است و نخواهد شنید.
مولانا می گوید: در حدیث آمده است که مردی به مسجد پیامبر آمد و نماز خواند و نزد پیامبر رفت و سلام کرد. پیامبر جواب او را نداد و فرمود: تو نماز نخواندی، برو نماز بخوان. بار دوم خواند و حضرت جواب سلام او را داد، اما گفت: تو نماز نخواندی برو نماز بخوان، تا سه بار تکرار شد. مولانا میگوید: از بیم آنکه در راه خدا نباشیم و نماز ما را نپذیرند، در هر نمازی « اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ » میگوییم و از خدا میخواهیم که نماز ما را با نماز گمراهان و ریاکاران نیامیزد.
مولانا پس از طرح داستان کر و مقدمه چینیهاى وى نزد خود، گوید بیمار- پرسى وى به جاى خشنودى بیمار، دشمنى او را بر انگیخت. آفت عیادت این است، پس آفت عبادت چگونه خواهد بود. و سرانجام مىگوید اگر در دانستههاى خود تنها به حس، یا آن چه مقدمات آن حس است بسنده کنى، بدان که درون تو را آن روشنى نیست که حقیقت از عالم غیب بر آن بتابد و براى نشان دادن آن عبادت که به حقیقت معصیت است نماز اعرابى و انکار رسول (ص) را بر وى نمونه مىآورد و چاره را در آن مىبیند که پى در پى از خدا باید هدایت خواست که خدایا نماز مرا خالص و خاصّ خود گردان، نه چون نمازى که گمراهان و ریاکاران کنند.
[1] - (کنز العمال، ج 8، ص 173، حدیث 22431). احادیث مثنوى (ص 33)
[2] - فاتحه،آیه 6و7
[3] - آل عمران،ایه8
[4] - حج،آیه54
( 3398) بس کسان کایشان عبادتها کنند |
|
دل به رضوان و ثواب آن نهند |
( 3399) خود حقیقت معصیت باشد خفى |
|
آن کدر باشد که پندارد صفى |
( 3400)همچو آن کر که همى پنداشته است |
|
کو نگویى کرد و آن بر عکس جست |
( 33401)او نشسته خوش که خدمت کردهام |
|
حقّ همسایه به جا آوردهام |
( 3402) بهر خود او آتشى افروخته است |
|
در دل رنجور و خود را سوخته است |
( 3403) فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى أَوْقَدْتُمُوا |
|
إِنَّکُمْ فى الْمَعْصِیَة اِزْدَدْتُمُوا |
رضوان: بهشت، و در لغت به معنى خشنود شدن. رضایت وخشنودی خدا
خَفى: پوشیده، نهان.
کدر: تیره.
صفى: صافى، پاک، روشن.
بر عکس جستن: بر عکس شدن، خلاف آن چه خواهند در آمدن، خلاف تصوّر.
بهر خود: دراینجا یعنی علیه خود، به زیان خود.
فَاتَّقُوا: برگرفته است از قرآن کریم «... فَاتَّقُوا اَلنَّارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنَّاسُ وَ اَلْحِجارَةُ...- ... پس بپرهیزید از آتشى که فروزینهى آن مردمند و سنگ...» [1]
إِنَّکُمْ فى الْمَعْصِیَة اِزْدَدْتُمُوا:(بپرهیزید از آتشى که افروختید. همانا شما در نافرمانى افزودید.)
( 3398) بسا اشخاص که سالها عبادت مىکنند و دل خوشند که در عوض بهشت به آنها خواهند داد.( 3399) در صورتى که آن عبادت نیست و معصیت خفى است و چه بد است که تو او را خوب تصور کنى.( 3400) مثل آن کر که گمان مىکرد خوبى کرده و حال آن که کار او بد بوده.( 3401) او خوش است که خدمت کرده و حق همسایگى بجا آورده. ( 3402) در صورتى که در دل بیمار براى خود آتش روشن کرده و خود را سوخته است. ( 3403) از آتشى که افروختهاید بپرهیزید که در معصیت آن آتش را زیاد کردهاید.
چه بسیار کسان هستند که عبادت و اطاعت بیشمار به جای میآورند و دل به خشنودی حق و پاداش آن بستهاند. ولی طاعتی که از روی ریا باشد و تنها به خاطر پاداش، انجام پذیرد، در حقیقت گناه نهانی است و بسیاری از چیزها را تو نورانی میبینی درحالیکه تیره و تار است. دُرست مانند آن ناشنوا که خیال میکرد با عیادت از همسایه مریضش کارِ خوبی انجام داده است، درحالیکه نتیجه اعمالش، رنجاندن همسایه و دشمنتراشی بوده است. مضمون کلام مولانا بر گرفته از آیات قرآنی است که: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا.الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»: بگو آیا به شما خبر دهم که چه کسی زیانکارترین انسانهاست؟ زیانبارترین مردم، همانها هستند که عُمرشان را در راه زندگانی دنیوی تباه کنند و با پندار یاوه خود گمان کنند که نیکوکار هستند. [2]
اهل ریا گمان دارند که طاعتشان، نجاتبخش است. درحالیکه به آتش عمل ریایی خود میسوزند. اشارهای هم به آیهْ سورهْ بقره دارد که: «فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ»: بپرهیزید از آتشی که خود افروختهاید و آتشگیره آن، خود مردمند. [3]
( 3388) گفت عزرائیل مىآید برو |
|
گفت پایش بس مبارک شاد شو |
( 3389) کر برون آمد بگفت او شادمان |
|
شکر ، کِش کردم مراعات این زمان |
( 3390) گفت رنجور این عدّو جان ماست |
|
ما ندانستیم کو کان جفاست |
( 3391) خاطر رنجور جویان صد سقط |
|
تا که پیغامش کند از هر نمط |
( 3392) چون کسى کو خورده باشد آشِ بد |
|
مىبشوراند دلش تا قى کند |
( 3393) کَظمِ غَیظ این است آن را قى مکن |
|
تا بیابى در جزا شیرین سخن |
( 3394) چون نبودش صبر مىپیچید او |
|
کین سگ زن روسپىّ حیز کو |
( 3395) تا بریزم بر وى آن چه گفته بود |
|
کآن زمان شیر ضمیرم خفته بود |
( 3396) چون عیادت بهر دل آرامى است |
|
این عیادت نیست دشمن کامى است |
( 3397) تا ببیند دشمن خود را نزار |
|
تا بگیرد خاطر زشتش قرار |
کان: معدن.
سَقَط: دشنام، سخن زشت.
نَمَط: گونه، قسم، از هرنوع
کَظمِ غَیظ: فرو خوردن خشم، و برگرفته است از قرآن کریم: «کسانى که خشم خود را فرو خورند از پرهیزکارانند و بهشتى که به پهناى زمین و آسمان است براى آنان آماده است»[1]
پیچیدن: آشفته حال بودن، سخت آزرده بودن.
روسپى: بد کاره، فاحشه.
حیز: درست آن « هیز» یعنی مرد تن فروش وشهوت ران
بر او ریختن: پاسخ وى را گفتن، مانند آن چه گفته بدو گفتن.
شیر ضمیر خفتن: بىحال بودن، ناتوان بودن.
دل آرامى: آرام کردن، آسوده داشتن.
دشمن کامى: از بدى دشمن شاد بودن، به بیمارى دشمن شادمان شدن.
نزار: لاغر، ناتوان.
خاطر زشتش: یعنی ذهن بد اندیش او
( 3388) گفت عزرائیل گفت قدمش مبارک است خوشحال باش.( 3389) وقتى کر از منزل بیمار بیرون آمد خوشحال بود که از بیمار دل جویى کرده است.( 3390) ولى بیمار مىگفت این دشمن جان من بوده و من نمىدانستم. ( 3391) بیمار در دل خود صد قسم فحش و ناسزا جور مىکرد که براى کر پیغام کند.( 3392) بلى چون کسى آش بد خورده باشد دلش بهم مىخورد و شوریده مىشود که تا بالاخره باید قى کند. ( 3393) معنى کظم غیظ این است که آن را قى نکنى تا در عوض سخنان شیرین بشنوى. ( 3394) چون او صبر نداشت بخود مىپیچید و مىگفت این سگ... حیز کجاست.( 3395) تا آن چه گفته باو پس بدهم زیرا در آن وقت من رنجور بودم و شیر غیرتم در خواب بوده جواب او را ندادم.( 3396) عیادت براى تسکین آلام دل است اینکه عیادت نبود این دشمنى و دشمن کامى بود.( 3397) که دشمن خود را زار و نزار دیده و دلش آرام بگیرد.
بیمار در پى آن بود که کر را صد دشنام فرستد. چه از شنیدن پاسخهاى وى چون کسى شده بود که آش بد مزه و ناملایم طبع خورد، دل آشوبى گرفته چنان که تا قى نکند آرام نشود. بیمار چون صبر نداشت کر را دشنامهاى زشت مىداد و مىگفت کجا رفت تا پاسخ او را چنان که شاید بدهیم. آن گاه که او چنان سخنانى مىگفت من توان نداشتم و پاسخ او را ندادم. بیمار پرسى براى آرام کردن خاطر بیمار است لیکن آن چه او گفت سرزنشى بود، چه دید آن چه بر من مىرود مطابق میل اوست، و از اینکه مىدید دشمن وى نزار افتاده خاطرش آرام گردید.
به گفته استاد شهیدی : مرحوم فروزانفر در مأخذ قصص و تمثیلات مثنوى این لطیفه را نیاورده. نیکلسون می نویسد: من اصل حکایت را در داستانهاى قدیم نیافتم. کریستین سن داستان را به محبوب القلوب ارجاع مىدهد. این داستان را غرس النعمه محمد بن هلال صابى (وفات 480 ه ق) چنین آورده است[1]:
محمد بن عبد الملک بیمار شد. احمد بن خالد که کر بود به عیادت او رفت و پرسید:
- چگونهاى؟- حالى بد دارم.
- الحمد للَّه، کدام یک از پزشکان به دیدنت مىآیند؟- ابلیس- مبارک رفیقى است. چه براى تو تجویز کرده است؟- آجر کوبیده.
- سبک و نیکوست آن را بگیر و از دست مده.
( 3374) آن کرى را گفت افزون مایهاى |
|
که تو را رنجور شد همسایهاى |
( 3375) گفت با خود کر، که با گوش گران |
|
من چه دریابم ز گفت آن جوان |
( 3376) خاصّه رنجور و ضعیف آواز شد |
|
لیک باید رفت آن جا نیست بُد |
( 3377) چون ببینم کآن لبش جنبان شود |
|
من قیاسى گیرم آن را هم ز خود |
( 3378) چون بگویم چونى اى محنت کشم |
|
او بخواهد گفت نیکم یا خوشم |
( 3379) من بگویم شکر چه خوردى اَبا |
|
او بگوید شربتى یا ماشبا |
( 3380) من بگویم صُحّ نُوشَت، کیست آن |
|
از طبیبان پیش تو گوید فلان |
افزون مایه: بسیار بهرهمند از دانش یا مال.
بُدّ: چاره.
محنت کش: کنایت از رنجور، بیمار.
ابا: با، آش.
ماشبا: آش ماش.
صحّ: نیکلسون آن را به ضم صاد ضبط کرده است. صحّ به ضم اول و تشدید دوم خلاف سقم است به معنى تندرستى و بهى از بیمارى. و صحّ به فتح اول و تشدید دوم معنى صحیح است مىدهد.
در میان صالحان یک اصلحى است بر سر توقیعش از سلطان صحى است
2622 6
صُحّ نُوشَت : یعنی ان شاء الله تندرست خواهی شد یا خدا صحت بدهد، نوش جانت.
( 3374) کسى بشخص کرى گفت همسایه تو بیمار است.( 3375) کر با خود گفت من با این گوش کر از گفته آن رنجور چه خواهم فهمید.( 3376) بخصوص اینکه او رنجور و صدایش ضعیف است ولى چاره نیست باید بروم( 3377) وقتى جنبش لبهاى او را ببینم بعقل خود گفته او را حدس مىزنم.( 3378) وقتى بگویم حالت چطور است البته خواهد گفت خوبم یا خوشم.( 3379) من مىگویم شکر خدا را- غذا چه خوردى؟ او خواهد گفت شربت یا آش ماش.( 3380) من مىگویم نوش جان طبیبت کى است؟ البته مىگوید فلان کس.
( 3381) من بگویم پس مبارک پاست او |
|
چون که او آمد شود کارت نکو |
( 3382) پاى او را آزمودستیم ما |
|
هر کجا شد مىشود حاجت روا |
( 3383) این جوابات قیاسى راست کرد |
|
پیش آن رنجور شد آن نیک مرد |
( 3384) گفت چونى گفت مُردم گفت شکر |
|
شد از این رنجور پر آزار و نُکر |
( 3385)کین چه شکر است او عدوِّ ما بُداست |
|
کر قیاسى کرد و آن کژ آمده است |
( 3386)بعد از آن گفتش چه خوردى گفت زهر |
|
گفت نوشت صحّه افزون گشت قهر |
( 3387) بعد از آن گفت از طبیبان کیست او |
|
کو همىآید به چاره پیش تو |
جوابات قیاسى: یعنی پاسخ هایی که حدس زده بود بیمار به خواهد گفت، ونیز پاسخ هایی که در برابر گفته های بیمار در ذهن خود جور کرده بود.
نکر: یعنی ندانستن انکار، گران آمدن، اما در اینجا به معنی خلاف انتظار است.
پر آزار ونکر: یعنی رنجیده وشگفت زده
عَدُوّ: عدو، دشمن.
صحّه: صِحَّةً: سلامت باشى. مصدر است براى دعا چنان که گویند: «نعیما» یعنى «انعم اللَّه علیک».
( 3381) من مىگویم قدمش مبارک است اکنون که او آمده کارت خوب خواهد شد.( 3382) ما تجربه کردهایم پاى او سر هر مریض برسد حاجتش روا مىگردد.( 3383) شخص کر این جوابها را پیش خود بقیاس درست کرد و عکس آن واقع شد. ( 3384) وقتى گفت حالت چطور است گفت آخ مردم کر گفت شکر خدا را و مریض از این جواب آزرده شد.( 3385) که این شکر چیست؟ این دشمن من است یا قیاسى پیش خود کرده و حدسش بغلط رفته.( 3386) بعد شخص کر پرسید چه خوردهاى؟ جواب داد زهر مار گفت نوش جان از این جواب کدورت و قهر مریض بیشتر شد.( 3387) بعد پرسید کدام یک از اطبا براى معالجه پیش تو مىآید.
مضمون این ابیات به گفته استاد شهیدی خطا دانستن تصورهاست که ما از آن چه پیرامونمان مىگذرد داریم و با عقل ناقص خود مشکلات را مىگشاییم و مىپنداریم به حقیقت رسیدهایم، حالى که این خیال باطل ما در دیده حقیقت بین خطاى ماست.
کر پیش خود چنین نهاد که چون نزد این بیمار روم پرسم چگونهاى؟ گوید: بهام. گویم: سپاس. گویم چه خوردهاى؟ گوید: فلان آش. گویم نیک است، کدام پزشک چنین دستورى داده است؟ گوید: فلان. گویم ما او را آزمودیم، مبارک قدم است هر جا رود بیمارى را از بین ببرد و با چنین قیاسى که پیش خود نهاده بود نزد بیمار رفت. کر چون نزد بیمار شد پرسید: چگونهاى؟ بیمار از سختى درد گفت: مردم. چنان که بسیارى بیماران به هنگام شکوه از درد چنین گویند.
کر به قیاسى که خود کرده بود پنداشت گفته است: «بهام» گفت سپاس خدا را.
بیمار که از قیاس کر آگاه نبود چون پاسخ را شنید برنجید و به خود گفت چه جاى سپاس است. پس او دشمن ماست و چون شنید که من سخت بیمارم و در آستانه مردن، گوید سپاس که چنینى. اما کر سخن او را نشنیده بود و از روى قیاس خود پاسخ داد. پس پرسید: چه خوردهاى؟ گفت: زهر کر به قیاس پیشین خود پنداشت گوید فلان آش. گفت: نوشت باد، تندرستى است. بیمار را قهر بیشتر گشت. سپس کر پرسید: کدام پزشک نزدت آمد؟ بیمار از رنجورى و یا از سر خشم گفت: عزرائیل. کر به قیاس خود گفت: مبارک قدم است. کر از پس این گفتگو گفت سپاس [خدا را] حالا از پیش او بروم.
( 3367)عصمتی که مر شما را در تن است |
|
آن زعکس عصمت وحفظ من است |
( 3368)آن ز من بینید، نز خود، هین و هین |
|
تا نچربد برشما دیو لعین |
( 3369)آنچنان که کاتب وحی رسول |
|
دید حکمت در خود و نور اصول |
( 3370)خویش را هم صوت مرغان خدا |
|
میشمرد، آن بُد صفیری چون صَدا |
( 3371)لحن مرغان را اگر واصف شوی |
|
بر مراد مرغ کی واقف شوی؟ |
( 3372)گر بیاموزی صفیر بلبلی |
|
تو چه دانی کو چه دارد با گلی |
( 3373)ور بدانی باشد آن هم از گمان |
|
چون ز لب جنبان، گمانهای کران |
عصمت: مصون ماندن از گناه با توانا بودن بر انجام آن. و آن در حضرت حق جلّ و على ذاتى است و در انبیا و اولیا و فرشتگان تأثیر قدرت حق است در آنان.
چربیدن: غالب شدن، برتر شدن:
سجده کردند و بگفتند اى خدیو گر یکى کرّت ز ما چربید دیو
928/ د 3
راى آن کودک بچربید از همه عقل او پیش مىرفت از رمه
1536/د 3
نور اصول: نور اصلى، مقابل پرتو نور وحى که به عقیده مولانا و بر طبق داستان، از رسول اکرم (ص) بر عبد اللَّه بن سعد ابى سرح تافته بود.
مرغان خدا: فرشتگان و بخصوص جبرئیل و یا رسول (ص) مقصود است.
صفیر: سوت. آواز
َصدا: پژواک. انعکاس، بازگشت صوت است درکوه یا محیط بسته.
واصف: وصف کننده، تقلید کننده.
واقف: آگاه، دانا.
( 3367) اگر در تن شما عصمتى دیده مىشود او پرتو عصمت و نتیجه حفظ من است.( 3368) او را از من ببینید تا شیطان بر شما غلبه نکند.( 3369) چنان که آن کاتب وحى حضرت رسول در خود نور حکمت دید. ( 3370) و خویشتن را هم آواز خدا شمرد در صورتى که آن چه مىدید صفیرى بود که انعکاس پیدا کرده بود.( 3371) اگر لحن مرغان را تقلید کنى کى بضمیر مرغان واقف خواهى بود. ( 3372) اگر صفیر بلبل را یاد بگیرى چگونه مىتوانى بدانى که بلبل چه رازهایى با گل مىگوید.
مضمون این ابیات خطاب حق تعالى است به آن دو فرشته( هاروت وماروت) که اگر آن شهوتى که در انسان است در شما فرشتگان نهم گناه مىکنید و جایى براى ماندنتان در آسمان نمىماند، آسمان حیطه عصمت ربوبى است و زمین خاکى جاى شهوت. شما را که عصمتى است در آن حیطه به سر مىبرید و عکس عصمت پروردگار بر شما افتاده است چنان که چون زمین جاى ذریّت آدم گردید در معرض تباهى و فساد افتادند و در هر دوران گناه ورزیدند. فرشتگان جسمهاى نورانىاند و خیرند مقابل جنّیان که جسمهاى نارىاند و شّر. نور فرشتگان عکس نور ایزدى است و میان علما خلاف است در عصمت فرشتگان. بعضى گفتهاند: چون برابر فرمودهى خدا گفتهاند: «... أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها...»[1] معصوم نیستند و گروهى دیگر به استناد «... لا یَعْصُونَ اَللَّهَ ما أَمَرَهُمْ...»[2] به عصمت آنان قائلند.
همچنین مولانا می گوید: عصمت و پاکی که در وجود شماست، از بازتاب عصمت حق است و آگاه باشید که مبادا شیطان ملعون بر شما گستاخی کند و بر شما غالب شود. چنانکه کاتب وحی رسول الله، خیال کرد که آن حکمت و نور، وحی الهی است و غرور و تکبر او را فراگرفت. آن کاتب وحی، خود را هم نوای مرغان الهی، یعنی انبیا و اولیای حق میشمرد و با تقلید آواز مرغان روضهْ الهی، خواست دیگران را گمراه کند. در این چند بیت، منظور مولانا این است که اشتغال به الفاظ و اصوات و ظواهر امور مادی، ما را به حقیقت نمیرساند. ما فکر میکنیم که آنچه میگوییم حقیقت است، اما فقط پدیدهای است از تصورات و زمینههای ذهنی خودمان، مانند کری که از روی حرکات لب و دهان، منظور دیگران را حدس میزند.لطیفه یی که در ابیات بعدی بدو خواهیم پرداخت.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |