[ و فرمود : ] هیچ کارى با تقوى اندک نیست و چگونه اندک بود آنچه پذیرفتنى است . [نهج البلاغه]
عرشیات
قصه اعرابی وزنش(13)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 4:25 صبح  

نصیحت کردنِ مرد مر زن را که: در فقیران به خواری منگر و در کار حق به

گمانِ کمال نگر وطعنه مزن در فقر وفقیران به خیال وگمانِ بی نوایی خویشتن

فقیر از نظر صوفیان، نازیدن به مال و ثروت و کلیّه امور خارجى ناشى از کمبود شخصیّت است،

مالداران و طمّاعان در کمبود شخصیّت بهم شبیه‏اند،


(2353)گفت : ای زن، تو زنی یا بو الحزن؟

 

فقر،فخرآمد، مرا بر سر مزن

  (2354)مال و زر، سر رابود هم‌چون کلاه

 

کل بود او کز کله سازد پناه

  (2355)آن که زلف جعد و رعنا باشدش

 

چون کلاهش رفت، خوش‌تر آیدش

  (2356)مرد حق باشد به مانند بصر

 

پس برهنه به که پوشیده، نظر

  (2357) وقت عرضه کردن آن برده فروش                

 

بر کند از بنده جامه‏ى عیب پوش‏

(2358) ور بود عیبى برهنه کى کند                           

 

بل به جامه خدعه‏اى با وى کند

(2359) گوید این شرمنده است از نیک و بد                

 

از برهنه کردن او از تو رمد

(2360)خواجه در عیب است غرقه، تا به گوش

 

خواجه را مال است ومالش عیب پوش

  (2361)کز طمع،عیبش نبیند طامعی

 

گشت دل‌ها را، طمع‏ها جامعی

  (2362)ور گدا گوید سخن چون زرّ کان

 

ره نیابد کالهْ او در دکان

بو الحزن: مایه‏ى اندوه و حزن،کسی که تحمل دشواری ها را ندارد وهمواره معاشران خود را غمگین می کند.

فقر،فخرآمد: اشاره دارد به حدیث: الفقر فخرى و به أفتخر. (درویشى مایه‏ى نازش منست و من بدان مى‏نازم.)[1]لذا فقر از مقامات و مراحل سیر و سلوک الی‌الله شمرده شده است. به‌طور‌کلی فقر بر دو نوع است:

الف) فقر ذاتی انسان، که پروردگار در قرآن شریف می‏فرماید: « یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»: اى مردم شما (همگى) نیازمند به خدائید؛ تنها خداوند است که بى‏نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است![2]و:«وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ»:و هر کس بخل ورزد، نسبت به خود بخل کرده است؛ و خداوند بى‏نیاز است و شما همه نیازمندید؛ و هرگاه سرپیچى کنید، خداوند گروه دیگرى را جاى شما مى‏آورد پس آنها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى‏کنند).[3] منظور از فقرِ ذاتی این است که انسان و سایر موجودات از خود چیزی ندارند و برای پیدایش و ظهور در عرصه هستی ذاتاً نیازمند حضرت باری هستند.

ب) فقر صفاتی یعنی انسان در مسیر بقا و پویایی در راه کمال و متخلق به اخلاق الهی نیاز مبرم به هدایت الهی دارد.

بر سر زدن: سرزنش کردن، توبیخ.

فقر:یعنى تنگ دستى و نادارى. نیاز به حق وبی نیازی از خلق است.صوفیان گویند: ما پیش از آفرینش به خاطر ایجاد خود نیاز به حق داریم وس از ایجاد برای بقای خود محتاج او هستیم.بعضی از متفکران وعرفا داشتن مال دنیا را در حداقل نیاز یک انسان، منافی فقر نمی دانند، وبه هر صورت درویش از آنچه ندارد رنج نمی برد وبه آنچه دارد نمی بالد. اگر چه ظاهر او تنگدستی است اما در باطن سرشار از مناعت واستغناست.

زلف جعد: موی پُر پُشت و زیبا

رعنا: یعنی خود پسند، زیبا، دلفریب.

مانند بصر: یعنی معرفت الهی. منظور سخن این است که اگر در دل، نور معرفت و بصیرت باشد تجمل و ثروت از نظر انسان می‏افتد.

کاله:تلفظ دیگر است از کلمه‏ى (کالا) بمعنى متاع و اسباب خانه و جنسى که براى فروش عرضه کنند ، ودر دکان راه یافتنِ کالا یعنی مورد قبول قرار گرفتن یا به چشم خلق آمدن.

خدعه: فریب.

خواجه را مال است ومالش عیب پوش: مضمون سخن این معنى را افاده مى‏کند: «العلم و المال یستران کل عیب و الجهل و الفقر یکشفان کل عیب.» (دانش و خواسته هر عیبى را مى‏پوشاند و نادانى و تهیدستى از روى عیبها پرده بر مى‏گیرد.).[4]

طامع: طمع دارنده.

سخن چون زرّ کان: یعنی سخنانی هم‌چون درّ ِناب و طلای خالص.

مرد خطاب به همسرش می‏گوید: آیا تو واقعاً زنی یا مایهْ اندوه و غم؟ در چه اندیشه و خیالی هستی؟ فقر مایهْ مباهات من است، چرا سرزنشم می‏کنی

مرد می‏گوید: ثروت و دارایی برای پوشاندن عیب است؛ مانند کچل که برای پوشاندن عیب خود کلاه بر سر می‏گذارد. اما کسی که موی زیبا دارد نیازی به کلاه ندارد و از دست دادن کلاه برای او مایه شادمانی است، نه موجب غم و اندوه. به‌ علاوه مردِ راه حق، مانند چشم است و چشم برای دیدن باید برهنه باشد و آشکار بودن چشم بهتر از پنهان بودن آن است.



[1]   - احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 23.

[2]   - فاطر،ایه15

[3]   - محمد،ایه38

[4]   - جامع صغیر، طبع مصر، ج 2، ص 69.

[5]   - کلیله و دمنه، چاپ مینوى، ص 175.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی وزنش(12)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 4:21 صبح  

طلب و کاوش فرع میل باطنى است،

(2341)خصم ظلم و مکر تو، الله باد

 

فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد

  (2342)هم تو ماری، هم فسونگر این عجب

 

مار گیر وماری ای ننگ عرب

  (2343)زاغ اگر زشتی خود بشناختی

 

همچو برف از درد و غم بگداختی

  (2344)مردِ افسون‌گر بخواند چون عدو

 

او فسون بر مار و مار افسون بر او

  (2345)گر نبودی دام او افسون مار

 

کی فسون مار را گشتی شکار

  (2346)مرد افسون‌گر ز حرص کسب و کار

 

در نیابد آن زمان افسون مار

  (2347)مار گوید ای فسون‌گر هین و هین

 

آن خود دیدی، فسون من ببین

الله باد : یعنی خدا انتقام ستمگری‌هایت را خواهد گرفت.

فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد: یعنی نیرنگ‌های عقل تو را از سرِ ما کوتاه گردد.

فسون‌گر:یعنی فریب دهنده.

او فسون بر مار و مار افسون بر او: یعنی شخص افسونگر و مار هر دو دشمن یکدیگر ند ویکدیگر را می فریبند.

هین و هین: یعنی به زودی.

ای ستم‌کار و حیله‌گر! خدا انتقام ظلم و ستمگری‌هایت را خواهد گرفت و نیرنگ‌های عقل تو را از سرِ ما کوتاه می‏نماید. شگفتا که تو هم ماری و هم افسون‌گر، هم مارگیری و هم مار. تو همانند زاغی که اگر زشتی خود را می‏دید از غصه و درد و غم مانند برف آب می‏شد. پس تو اگر به حیله‌گری‌های خود واقف می‏شدی چون برف آب می‏گشتی. تو یقیناً نتیجهْ افسون‌گری‌های خود را خواهی دید.

استاد فروزانفر در شرح دوبیت اخیر چنین می گوید: طلب و کوشش دریافتن چیزى، فرع میل باطنى است و تا میل و خواهش از درون بر نجوشد، تن آدمى در کار نمى‏ایستد، در حقیقت، بدن کارخانه‏اى است که محرک آن، نیروى میل و اراده‏ى قلبى است بنا بر این، کسى که در صدد گرفتن مار بر مى‏آید نخست میل آن کار در باطنش بر مى‏روید و سپس بطلب بر مى‏خیزد پس اول مار، فسون بر مارگیر مى‏خواند و او را شیفته‏ى گرفتن خود مى‏سازد و آن گاه مارگیر، بجست و جو مى‏پردازد و بر مار افسون مى‏دمد.

(2348)تو به نام حق فریبی مر مرا

 

تاکنی رسوای شور و شر مرا

  (2349)نام حقّم بست، نی آن رای تو

 

نام حق را دام کردی، وای تو

  (2350)نام حق بستاند از تو داد من

 

من به نام حق سپردم جان و تن

  (2351)یا به زخم من رگ جانت برد

 

یا که هم‌چون من به زندانت برد

  (2352)زن از این گونه خشن گفتار‏ها

 

خواند بر شوی جوان طومارها

تو به نام حق فریبی مر مرا: سخن مار است به افسونگر که تو با تظاهر به دیانت و گرایشات دینی و به نام خدا مرا گول زدی و وسیلهْ اغراض شوم خودت قرار دادی.

من به نام حق سپردم جان و تن: یعنیمن به خاطر خدا خود را در اختیار تو قرار دادم

گفتارها: چنین است در نسخه‏ى موزه‏ى قونیه با علامت فتحه (-َ) بالاى (ر) قبل از (ها)، در این صورت باید جمع گفتاره باشد، گفتاره: سخنى که میان دو تن رد و بدل مى‏شود، جدل سازى و مجادله با آواز بلند، خصومت در گفتار. این کلمه در داستان سمک عیار مستعمل است:

  «تا بدان مقام رسیده گفتاره‏ى ایشان شنید. مرا با جفت خود گفتاره بود بخشم وى بیامدم. و او را بخود خواند که او را با مردان دخت، گفتاره بوده است. که اگر هر دو بیامدیمى از براى دختر، ما را گفتاره بودى. از بهر تو با عالم افروز که مرا بجاى پدر است گفتاره کردم.»

          گل ز بلبل طیره شد ز آن جامه‏ى خود پاره کرد        ز آن که این پر گوى و آن را طاقت گفتاره نیست‏

کمال الدین اسماعیل

طومار: به معنی نامه وفرمان رسمی است که معمولاً در کاغذی دراز می نوشتند ولوله می کردند،طومار خواندن،کنایه از بسیار گفتن است.

تو با تظاهر به دیانت و گرایشات دینی و به نام خدا مرا گول زدی و وسیلهْ اغراض شوم خودت قرار دادی. اگر تاکنون تو را تحمل کردم و پای‌بند تو شدم به خاطر خدا بود. من برای خدا تسلیم تو شدم اما من تسلیم تو نشدم، باورهای دینی و نام شریف الهی موجب شده است تا منقاد و مطیع باشم و تو با سوء‌‌‌استفاده از مذهب و و دین، من را در دام خود انداختی و شکار نمودی. خدای متعال انتقام مرا از تو می‌گیرد، زیرا من به خاطر او خود را در اختیار تو قرار دادم. پروردگار یا با نفرین و ناله‏های من رگ عمرت را می‏بُرد، یا همانند من به زندانت گرفتار می‏سازد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی وزنش(11)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 4:19 صبح  

دفاع زن از کیان شخصیتی خود

 

(2334)تو مخوانم جفت، کمتر زن بغل

 

جفتِ انصافم، نیم جفت دغل

  (2335)چون قدم با میر و با ‌بک می‏زنی

 

چون ملخ را در هوا رگ می‏زنی؟

  (2336)باسگان زین استخوان در چالشی

 

چون نیِ اشکم تهی در نالشی

  (2337)سوی من منگر زخواری،سست سست

 

تا نگویم آن‌چه در رگ‌های توست

  (2338)عقل خود را از من افزون دیده‌ای

 

تو‌من کم عقل را چون دیده‌ای

  (2339)همچو گرگ غافل اندر ما مجه

 

ای زننگ عقل تو بی‏عقل به

  (2340)چون که عقل تو عقیله مردم است

 

آن نه عقل است آن، که مار و کژدم است

بغل زدن: به کنایه، شماتت کردن، مسخرگى و استهزاء، خوشى کردن از روى استهزا بر کسى،در آغوش گرفتن.

دغل: یعنی ریا کار.

بک: یعنی امیر قبیله یا فرمانده سپاه در میان ترکان است.

رگ زدن ملخ در هوا: به کنایه استقصاى بلیغ در طلب معاش و ساختن با غذاهاى ناگوار و اندک مایه از فرط تهیدستى.

چالش: جنگ و جدال: رفتار کسى که از روى تکبر و نخوت و ناز در برابر حریف جنگى.

نالش: اسم مصدر است از نالیدن. یعنی از گرسنگی وتهی بودن شکم مانند نی توخالی ناله می کنی.

زخواری،سست سست: با دیده حقارت به من نگاه مکن.

در رگ‌های توست: یعنی باطن تو را آشکار می‏کنم و نقشه‌هایت را برملا می‏سازم.

اندر ما مجه: یعنی مانند گرگ‌های درنده بر روی اعصاب و روان من جست‌و‌خیز نکن.

ای زننگ عقل تو بی‏عقل به: ای تهی عقل، دیوانه هم از تو خوش فکرتر است.

عقیله: یعنی پای بند وآنچه مانع حرکت شود.

چکیده وخلاصهْ کلام زن این است: دوصد گفته چون نیم کردار نیست؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ .کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ »:ای مؤمنان چرا می‏گویید چیزی را که بدان عمل نمی‏‏کنید؟نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏کنید! [1]

تو مرا همسر خطاب نکن و کمتر مرا مورد تمسخر خود قرار ده. من جفت انصاف و حق هستم، نه همسر دغل‌باز و ریاکاری مثل تو. ادعا می‌کنی که با بزرگان و امیران هم‌نشینی، پس چرا از شدت فقر و تنگ‌دستی سخت دست به گریبانی. تو از فرط بی‌چیزی ملخ را از روی هوا می‏زنی و با سگان بر سر یک تکه استخوان در چالش و ستیزی. شکمت مثل «نی» همواره خالی است و گرسنگی می‏کشی. بیش از این با دیده حقارت به من نگاه مکن وگرنه باطن تو را آشکار می‏کنم و نقشه‌هایت را برملا می‏سازم. چه شده که عقل خود را از من بیشتر می‏دانی! حال بگو، منِ کم‌عقل و کم‌اندیشه را چگونه دیده‌ای، به‌‌راستی مرا نشناختی که این چنین کم‌عقل پنداشتی، چرا مانند گرگ‌های درنده بر روی اعصاب و روان من جست‌و‌خیز می‏کنی؟ ای تهی عقل، دیوانه هم از تو خوش فکرتر است، زیرا عقل پوسیدهْ تو جز مزاحمت و گرفتاری برای مردم ثمر دیگری ندارد. اصلاً اشتباه گفتم آن‌چه تو داری عقل نیست بلکه مار و کژدم است که جز نیش زدن از او کاری بر نمی‏‏آید.



[1]   - سورهْ صف، آیه های 2و3


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8      
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 601 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402227 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]