دانش میراثى است گزین و آداب ، زیورهاى نوین جان و تن و اندیشه آینه روشن . [نهج البلاغه]
عرشیات
قصه اعرابی وزنش(28)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 5:2 صبح  

تسلیم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود

ازطلب معیشت، وآن اعتراض زن را اشارت حق دانستن:

به نزد عقل هر داننده یی هست          که با گردنده گرداننده هست

 


 (2449)مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان

 

کز عوانی، ساعت مردن، عوان

  (2450)گفت‌خصم جان جان، من چون شدم‌

 

بر سر جانم لگد‏ها چون زدم‌

  (2451) چون قضا آید فرو پوشد بصر            

 

تا نداند عقل ما پا را ز سر

(2452)چون قضا بگذشت خود را مى‏خورد            

 

پرده بدریده گریبان مى‏درد

(2453)مرد گفت ای زن، پشیمان می‏شوم

 

گر بدم کافر مسلمان می‏شوم

 

مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان : مرد عرب از گفتهْ خود چنان پشیمان شد که می‏توان حالت او را به حالت دیوانیان مشرف به مرگ تشبیه کرد.

عوان: به معنای مأمور اجرا و سرهنگ دیوان به‌کار رفته است. این شغل در روزگار قدیم مقتضی اِعمال زور بوده است، به همین دلیل عوان در عداد ظالمان و عوانی به معنای ستمگری بوده است لذا عوانان هنگام مرگ از گذشتهْ خویش پشیمان می‏شدند و غالباً توبه می‏کردند.

جان جان: مولانا روح مطلق و آزاد از هرگونه تعیّن را به «جان جان» تعبیر می‏کند و پروردگار، روح مطلق و هستی آزاد از تعیّن است. در این بیت مرد عرب، اعتراض زن خود را اشارهْ حق می‏داند و مخالفت با آن را مخالفت با حق می‏شمارد و می‏گوید: خصم‌ِ جانِ جان چون آمدم؟ این نوع مقابله با حق باعث شد تا بر روح انسانیِ خود نیز لگد بزنم و آن را خُرد کنم.

گر بدم کافر مسلمان می‏شوم: مرد در مقام عذرخواهی به زن می‏گوید: من از آن مخالفتی که در آغاز سخن با تو داشتم و از حرفی که از روی خطا و نادانی زدم پشیمانم. اگر قبلاً کافر بودم و تو را انکار می‏کردم، اینک مسلمان شدم و نسبت به تو منقاد و فرمان‌بردارم.

چون قضا آید : مولانا بارها در مثنوی گفته است که قضای الهی برهمه چیز غلبه دارد« چون قضا آید، شود دانش به خواب» درمقابل این نکته را هم گفته است که:

گر قضا پوشد سیه همچو شبت      هم قضا دستت بگیرد عاقبت

چون قضا بگذشت خود را مى‏خورد: یعنی قضای الهی می تواند بصیرت وآگاهی مرد را چنان از کار بیندازد که عقل گیج شود ونداند چه کند.         

پا از سر ندانستن: به کنایه، به حیرت سخت در افتادن.

 خود خوردن: به اندیشه فرو رفتن، غصه خوردن

پرده بدریده: یعنی آشکارا اظهار بیقراری کردن

استادفروزانفر در شرح این ابیات چنین می گوید:در روزگار پیشین که ظالمان و ستمکاران هنوز بحساب روز قیامت معتقد بودند بهنگام مرگ که در چاره بر روى آنها بسته مى‏شد از کار گذشته پشیمان مى‏شدند و توبه و انابه آغاز مى‏کردند ولى توبه بحکم شرع مقبول نمى‏افتاد، مرد اعرابى از گفته‏هاى خود در چنان اضطرابى افتاد که عوانان سخت گیر بوقت مردن بدان دوچار مى‏شدند، آن گاه مولانا این حالت را از تاثیر قضاى الهى مى‏داند، انسان بحکم قضا دو اسبه بسوى چیزى مى‏تازد و فکر و اندیشه بکار مى‏برد تا آن را بیابد و یا کارى را بانجام رساند و بهیچ روى بنقصان یا ضرر آن توجه ندارد بلکه آن را مشتمل بر منافع بى‏شمار فرض مى‏کند ولى همین که حکم قضا را اجرا کرد و چشم بند قضا را پیش چشمش برداشته شد، عیوب و نقایص آن را در روشنایى خرد مى‏بیند و از کرده‏ى پشیمان مى‏شود، این حالتى است که بهنگام غلبه‏ى میل و رغبت براى هر کس دست مى‏دهد، اشتباهاتى که آدمى مرتکب مى‏شود و زیانهایى که از اعمال خود بر مى‏گیرد، سراپا مستند بغلبه‏ى رغبت است که در آن هنگام عقل از داورى معزول است، زوال رغبت، آدمى را بحال طبیعى باز مى‏آورد و عقل در کار مى‏ایستد و زیبایى و زشتى عمل را با هم مى‏سنجد و نفع و ضرر را در ترازو مى‏گذارد پس اگر زشتى از زیبایى و زیان از سود بیشتر باشد پشیمانى آغاز مى‏شود و انگشت ندامت بدندان مى‏گزد در صورتى که کننده‏ى فعل و معروض ندامت همان یک تن است، مولانا عروض این احوال را بجهتى که اشارت رفت معلول قضا و قدر مى‏شمارد بنا بر آن که پیشینیان هر امرى را که علت آن مخفى بوده است به قضا و قدر باز مى‏بسته‏اند.

در ابتدای حکایت اشاره کردیم که اگر چه این حکایت ،گفتمانی است بین مرد اعرابی و زنش ،اما همانگونه که در عنوان انتخابی اشارت رفت سخن از«گفتمان نفس و عقل در فقر وتنگدستی» است.واین یکی از شاهکاری های هنری مولانا در مثنوی است. وبه جاست کلام انقروی را که از شارحان بنام مثنوی می‏باشد، به عنوان تأیید بشنویم؛ گرچه مولانا نیز در پایان داستان به همین مطلب اشاره می‏کند.

انقروی می‏گوید: مراد از مرد، عقل است و مراد از زن، نفس. وقتی نفس امّاره، بنابر مقتضای خویش با عقل مخالفت ورزد، عقل نیز با نفس می‏ستیزد و سرانجام، نفس را مورد عتاب قرار می‏دهد و تأدیبش می‏کند و او را تدریجاً به نفس مطمئنه و راضیه می‏رساند و وقتی نفس از حالت آمادگی خلاص گشت و به این مرتبه رسید، اصلاً با مقتضای عقل مخالفت نمی‏‏کند و کاملاً تابع و مطیع آن می‏شود. عقل که این حسن خُلق نفس را نسبت به خود می‏بیند و میل و محبت آن را در حق مشاهده می‏کند به عذر‌خواهی از ستم‌هایی می‌پردازد که ابتدا در حقش روا داشته بود. لذا این‌گونه سخنان معذرت‌آمیز می‏گوید و با زبان عقلی، این معانی مذکور را خطاب بر نفس خویش ادا می‏کند.[1]


[1]  . شرح کبیر انقروی،ج3؛ ص941.

[


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی وزنش(27)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 4:59 صبح  

زن مظهر جمال حق است و عشق بزن عشق بخداست،

محبّت در زنان قوى‏تر است،

 (2448)پرتو حق است آن، معشوق نیست

 

خالق است آن، گوییا مخلوق نیست

پرتو حق: محبت و عشق است . بنا بر عقیده‏ى صوفیان، ادراک حق بحسب ذات که حقیقت مطلق است هرگز براى بشر ممکن نیست و تنها حق را در مظاهر مى‏توان دید و بنا بر این، زن مظهر جمال و لطف خداست و آن دل ربایى و حسن از آثار ظهور جمال لم یزلى است که در آن مظهر لطف آمیز جلوه‏گرى مى‏کند، اینگونه محبت را صوفیان «محبت آثارى» مى‏نامند، مقابل: محبت ذاتى که ناشى است از ادراک حق ذات خود را بذات خود. محبت صفاتى که از طلب هر صفتى ظهور خود را از حضرت ذات در مظاهر اسما ناشى مى‏شود. محبت اسمایى که منشا آن، طلب اسماء الهى است ظهور خویش را در مجالى ولایت و مظاهر سلطنت خود. محبت افعالى که خواهان ظهور شئون الهى است. بعضى از شارحان مثنوى بتبعیت از ابن عربى گفته‏اند که ظهور محبت در زن قوى تر است زیرا محبت مرد از آن پدید مى‏آید که حق را در خود بلحاظ فعالیت مشاهده مى‏کند و حق را در زن هم از جهت فعلى و هم به اعتبار فعل پذیرى مشاهده تواند کرد بدان سبب که زن از مرد نطفه مى‏پذیرد و بدین نظر منفعل و فعل پذیر است و نطفه را مى‏پرورد و بطفلى مى‏رساند و بدین لحاظ جنبه‏ى فاعلى دارد پس مشاهده‏ى حق از مظهر زن که جامع حیثیت فعلى و انفعالى است تمام تر تواند بود.

مولانا می‏گوید: زن در واقع معشوق مرد نیست، بلکه پرتوی از جمال حضرت حق‌تعالی است. زن جلوه‌ای از خالق و در کسوت مخلوق است. آن‌چه در ما رقّت و عشق و نازک‌دلی پدید می‏آورد معشوق نیست، پرتو مهر و رقت و رأفتِ حق است و آن‌جا که عشق تجلی می‏کند آن‌چه می‏بینیم به ظاهر مخلوق است که دل می‏رباید اما در حقیقت جلوه‏ای از جمال حضرت حق است و ما جلوهْ خالق را به صورت مخلوق می‏بینیم. از این مطلب، دیدگاه مولانا راجع به زن به‌طور برجسته و درخشان به دست می‌آید، که زن را ترجمانِ صفت رحمانی حضرت حق می‏شمارد. چنان‌که ابن‌عربی نیز در فصّ بیست و هفتم از کتاب فصوص‌الحکم (فص محمدی)، زن را والاترین مظهر خدا می‏داند و وصلت با او را هم‌طراز با اتحاد عاشقان با خدا می‏شمرد. هم‌چنین می‏گوید: زن برای عارف، کامل‌ترین مظهر تجلی خلاقیت خداوند است: «فشهود الحق فی النساء اعظم الشهود و اکمله».

تسلیم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود

ازطلب معیشت، وآن اعتراض زن را اشارت حق دانستن:

به نزد عقل هر داننده یی هست          که با گردنده گرداننده هست

 


 (2449)مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان

 

کز عوانی، ساعت مردن، عوان

  (2450)گفت‌خصم جان جان، من چون شدم‌

 

بر سر جانم لگد‏ها چون زدم‌

  (2451) چون قضا آید فرو پوشد بصر            

 

تا نداند عقل ما پا را ز سر

(2452)چون قضا بگذشت خود را مى‏خورد            

 

پرده بدریده گریبان مى‏درد

(2453)مرد گفت ای زن، پشیمان می‏شوم

 

گر بدم کافر مسلمان می‏شوم

 

مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان : مرد عرب از گفتهْ خود چنان پشیمان شد که می‏توان حالت او را به حالت دیوانیان مشرف به مرگ تشبیه کرد.

عوان: به معنای مأمور اجرا و سرهنگ دیوان به‌کار رفته است. این شغل در روزگار قدیم مقتضی اِعمال زور بوده است، به همین دلیل عوان در عداد ظالمان و عوانی به معنای ستمگری بوده است لذا عوانان هنگام مرگ از گذشتهْ خویش پشیمان می‏شدند و غالباً توبه می‏کردند.

جان جان: مولانا روح مطلق و آزاد از هرگونه تعیّن را به «جان جان» تعبیر می‏کند و پروردگار، روح مطلق و هستی آزاد از تعیّن است. در این بیت مرد عرب، اعتراض زن خود را اشارهْ حق می‏داند و مخالفت با آن را مخالفت با حق می‏شمارد و می‏گوید: خصم‌ِ جانِ جان چون آمدم؟ این نوع مقابله با حق باعث شد تا بر روح انسانیِ خود نیز لگد بزنم و آن را خُرد کنم.

گر بدم کافر مسلمان می‏شوم: مرد در مقام عذرخواهی به زن می‏گوید: من از آن مخالفتی که در آغاز سخن با تو داشتم و از حرفی که از روی خطا و نادانی زدم پشیمانم. اگر قبلاً کافر بودم و تو را انکار می‏کردم، اینک مسلمان شدم و نسبت به تو منقاد و فرمان‌بردارم.

چون قضا آید : مولانا بارها در مثنوی گفته است که قضای الهی برهمه چیز غلبه دارد« چون قضا آید، شود دانش به خواب» درمقابل این نکته را هم گفته است که:

گر قضا پوشد سیه همچو شبت      هم قضا دستت بگیرد عاقبت

چون قضا بگذشت خود را مى‏خورد: یعنی قضای الهی می تواند بصیرت وآگاهی مرد را چنان از کار بیندازد که عقل گیج شود ونداند چه کند.         

پا از سر ندانستن: به کنایه، به حیرت سخت در افتادن.

 خود خوردن: به اندیشه فرو رفتن، غصه خوردن

پرده بدریده: یعنی آشکارا اظهار بیقراری کردن

استادفروزانفر در شرح این ابیات چنین می گوید:در روزگار پیشین که ظالمان و ستمکاران هنوز بحساب روز قیامت معتقد بودند بهنگام مرگ که در چاره بر روى آنها بسته مى‏شد از کار گذشته پشیمان مى‏شدند و توبه و انابه آغاز مى‏کردند ولى توبه بحکم شرع مقبول نمى‏افتاد، مرد اعرابى از گفته‏هاى خود در چنان اضطرابى افتاد که عوانان سخت گیر بوقت مردن بدان دوچار مى‏شدند، آن گاه مولانا این حالت را از تاثیر قضاى الهى مى‏داند، انسان بحکم قضا دو اسبه بسوى چیزى مى‏تازد و فکر و اندیشه بکار مى‏برد تا آن را بیابد و یا کارى را بانجام رساند و بهیچ روى بنقصان یا ضرر آن توجه ندارد بلکه آن را مشتمل بر منافع بى‏شمار فرض مى‏کند ولى همین که حکم قضا را اجرا کرد و چشم بند قضا را پیش چشمش برداشته شد، عیوب و نقایص آن را در روشنایى خرد مى‏بیند و از کرده‏ى پشیمان مى‏شود، این حالتى است که بهنگام غلبه‏ى میل و رغبت براى هر کس دست مى‏دهد، اشتباهاتى که آدمى مرتکب مى‏شود و زیانهایى که از اعمال خود بر مى‏گیرد، سراپا مستند بغلبه‏ى رغبت است که در آن هنگام عقل از داورى معزول است، زوال رغبت، آدمى را بحال طبیعى باز مى‏آورد و عقل در کار مى‏ایستد و زیبایى و زشتى عمل را با هم مى‏سنجد و نفع و ضرر را در ترازو مى‏گذارد پس اگر زشتى از زیبایى و زیان از سود بیشتر باشد پشیمانى آغاز مى‏شود و انگشت ندامت بدندان مى‏گزد در صورتى که کننده‏ى فعل و معروض ندامت همان یک تن است، مولانا عروض این احوال را بجهتى که اشارت رفت معلول قضا و قدر مى‏شمارد بنا بر آن که پیشینیان هر امرى را که علت آن مخفى بوده است به قضا و قدر باز مى‏بسته‏اند.

در ابتدای حکایت اشاره کردیم که اگر چه این حکایت ،گفتمانی است بین مرد اعرابی و زنش ،اما همانگونه که در عنوان انتخابی اشارت رفت سخن از«گفتمان نفس و عقل در فقر وتنگدستی» است.واین یکی از شاهکاری های هنری مولانا در مثنوی است. وبه جاست کلام انقروی را که از شارحان بنام مثنوی می‏باشد، به عنوان تأیید بشنویم؛ گرچه مولانا نیز در پایان داستان به همین مطلب اشاره می‏کند.

انقروی می‏گوید: مراد از مرد، عقل است و مراد از زن، نفس. وقتی نفس امّاره، بنابر مقتضای خویش با عقل مخالفت ورزد، عقل نیز با نفس می‏ستیزد و سرانجام، نفس را مورد عتاب قرار می‏دهد و تأدیبش می‏کند و او را تدریجاً به نفس مطمئنه و راضیه می‏رساند و وقتی نفس از حالت آمادگی خلاص گشت و به این مرتبه رسید، اصلاً با مقتضای عقل مخالفت نمی‏‏کند و کاملاً تابع و مطیع آن می‏شود. عقل که این حسن خُلق نفس را نسبت به خود می‏بیند و میل و محبت آن را در حق مشاهده می‏کند به عذر‌خواهی از ستم‌هایی می‌پردازد که ابتدا در حقش روا داشته بود. لذا این‌گونه سخنان معذرت‌آمیز می‏گوید و با زبان عقلی، این معانی مذکور را خطاب بر نفس خویش ادا می‏کند.[1]



[1]  . شرح کبیر انقروی،ج3؛ ص941.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی وزنش(26)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 4:58 صبح  

مهرورزیِ عاشقانه

غلبه مرد ظاهرى و غلبه زن باطنى است،

(2442)ظاهراً بر زن، چو آب ار غالبی

 

باطناً مغلوب و زن را طالبی

  (2443)این چنین خاصیتی در آد‌می‏ است

 

مهر حیوان را کم است، آن از کمی‏است

باطناً مغلوب و زن را طالبی: یعنی حقیقت آن است که زن بر مرد غالب است، زیرا مرد طالب زن است و به او میل و خواهش دارد.

آن از کمی‏است: یعنی کم بودن مهر وناپایدار بودن آن در حیوان نتیجهْ محدود بودن قوای ذهنی وهوش در حیوان است.

بنابراین اگر مرد به ظاهر بر زن غالب باشد اما باطناً زن بر مرد غالب است، زیرا مرد طالب زن است و به او میل و خواهش دارد. این چنین مهرورزیِ عاشقانه، در انسان است و در حیوان نیست و یا بسیار کم‌رنگ است، زیرا ضریب هوشی آنها پایین است.

مولانا مرد را مثل مى‏زند به آب و زن را به آتش از آن جهت که آب، آتش را بى‏واسطه فرو مى‏نشاند و خاموش مى‏سازد ولى هر گاه واسطه‏اى در میان آید و فى المثل آب را در دیگ ریزند و بر سر آتش نهند، آتش آن آب را در جوش مى‏آورد و به بخار و سپس به هوا تبدیلش مى‏کند همچنین است زن که هر گاه مهرانسانی و محبت در جان و تن مرد بکار ایستد بى‏هیچ شبهتى، مرد فرمانبر و چون مهره‏ى مومین مسخر و مغلوب زن است پس غلبه و چیرگى مرد، امرى ظاهرى است و بر صورت غلبه دارد و غالبیت زن باطنى است و بر دل و جان مرد فرمانروایى مى‏کند آن گاه مى‏گوید که این مغلوبیت خاصیتى انسانى است براى آن که عشق و دل دادگى بمعنى وسیع و روحى کلمه از اختصاصات انسان است و بدین جهت در انسان دوام مى‏پذیرد و آثار شگفت از آن مى‏زاید، حیوانات نیز محبتى دارند که غریزى است ولى دیر پاى و نیرومند نیست چنان که در انسان مشهود مى‏افتد مثل اینکه حیوان ماده به بچه‏ى خود مهر مى‏ورزد اما زود او را فراموش مى‏کند، ضعف و ناپایدارى محبت در جنس حیوان، زاده‏ى نقصان مدارک و مشاعر آنهاست چنان که قوت و دوام آن در انسان از کمال انسانى مى‏خیزد.

 

 دربیان این خبر که :« اِنَّهُنَّ یَغلِبنَ العاقلَ ویَغلِبُهُنَّ الجاهِلُ»

مرد آزاده مغلوب زن است بر خلاف جاهل که بر زن غالب مى‏آید،

رحمت و رقّت صفت انسانى و درشتى صفت حیوانى است،

 

زن پرتوی از جمال حضرت حق‌تعالی است

 

(2444)گفت پیغمبر که : زن بر     عا قلا ن       

(2445)باز بر زن جاهلان چیره شوند

 

   غا لب آید سخت ، و بر صاحب دلان

زآن که ایشان تند و بس خیره روند

  (2446)کم بودشان رقّت و لطف و وداد

 

زآن که حیوانی است غالب بر نهاد

  (2447)مهر و رقّت، وصف انسانی بود

 

خشم و شهوت، وصف حیوانی بود

 

پیامبر فرموده است: زن بر مردانِ خردمند و بر صاحبدلان، سخت چیره و غالب است، ولی مردان جاهل و نادان بر زن غالبند، زیرا نادانان بسیار تند و خشن هستند: «انهنّ یغلبن العاقل و یغلبهنّ الجاهل»، زیرا رقّت قلب و لطف و محبت در جاهلان اندک است و حیوانیت بر طبع و سرشت نادانان غلبه دارد. محبت و رقّتِ قلب از صفات و ویژگی‌های انسان است، ولی خشم و شهوت صفت حیوان است.

گفت پیغمبرکه :زن برعا قلا ن : برگرفته است از حدیث: خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلى، ما اکرم النساء الا کریم و لا اهانهن الا لئیم. (بهترین شما آن کس است که با عیال خود بهتر زید و من بهترین شمایم در زیستن با عیال خود. زنان را بزرگ ندارد مگر آن که گوهرى آزاده منش است و زنان را خوار ندارد مگر آن که فرومایه است.)[1]

خیره رو: کسى که بى‏شرمانه رفتار مى‏کند.



[1]   - احادیث مثنوى، ص 24.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی وزنش(25)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 4:56 صبح  

مولانا تأثیر زن در عواطف مرد را از واقعیت قرآنی می‏داند به صراحت می‏گوید که حب شهوت وزن وفرزند ومال را حق درچشم مردم آراسته و زینت بخشیده است. بنابراین معنای بیت این می‏شود: آن مشتهیات و لذت‌هایی که خدا برای مردم آراسته است آنها چگونه می‏توانند از کمند آن برهند؟ و از آن جهت که هدف از آفرینش زن، آرامش مرد بود، آدم(ع) چگونه می‏تواند از حوّا ببرد ،زیرا که خداوند می‏فرماید: اوست خدایی که همهْ شما را از یک تن بیافرید و از او همسرش را بنهاد تا به او آرام گیرد. با توجه به این آیه، نیاز مردان و زنان امری طبیعی می‏باشد. مولانا ازین آیه استدلال مى‏کند که نیاز مرد به زن از جمله امور طبیعى و نتیجه‏ى آفرینش ایزدى است و هیچ مردى نمى‏تواند ازین حکم سر باز زند و بناچار خواستار زن است تا حاجت طبیعى و اجتماعى خود را بر آورد، او می‏گوید: تأثیرگذاری زن بر مرد آن قدر زیاد است که اگر آن مرد رستمِ زال و یا از حضرت حمزه که شهرهْ صلابت و نیرومندی می‏باشند، در فرمان‌پذیری، باز اسیر زن خویش است. پیامبر بزرگوار ـ‌ که همه عالم بنده کلامش هستندـ برای تسکین خود به همسرش عایشه می‏گفت: با من سخن بگوی ای زیباروی و سرخ چهره.

سپس مولانا رابطهْ مرد و زن را به آب و آتش تشبیه می‏کند و می‏گوید: اگر آب بر آتش فرو ریزد بر آن غالب می‏شود، اما اگر یک عامل دیگرمانند دیگ، واسطهْ این ارتباط باشد، آتش می‏تواند آب‌را بجوشاند و به رقصاند و به هوا بفرستد. زن نیز با استفاده از نیاز مرد می‏تواند او را به اختیار بگیرد  .

استاد فروزانفر در شرح این ابیات می گوید:محققین صوفیه مى‏گویند که شهوت هر چیزى است که میل نفسانى در آن دخیل باشد خواه مادى یا معنوى پس اگر آن چه به ظاهر طاعت و عبادت است بخواهش نفس کنند، آن نیز شهوت است و سر مست شدن بدان که کارى نیک کرده‏ام، هم ناپسند و از جنس شهوت و کام جویى است زیرا رویت عمل سالک را از خدا سخت بدور مى‏دارد.

            بهر چه بسته شود راهرو حجاب ویست             تو خواه مصحف و سجاده گیر و خواه نماز

اینگونه شهوت را (شهوت خفیه) مى‏گویند و خطر آن را بیشتر و دیر پاى تر از شهوت جسمانى مى‏شمارند. شهوت جنسى که یکى از شکلهاى ظهور حاجت طبیعى و جسمى است، زنان و مردان را بیک دیگر پیوند مى‏دهد، ازین پیوند، محبت فرومایه‏ى مادى در وجود مى‏آید و گاه چنان قوت مى‏گیرد که مرد یا زن ایفاء شهوت را جز از مورد خاص طلب نمى‏کنند و در تصور نمى‏آورند، درین حالت، عشق شهوانى که مرتبه‏ى خسیس و خوار مایه‏ى انواع عشق است بظهور مى‏رسد، شهوت که اصل ارتباط و پیوند گر جنس مادینه و نرینه است مخلوق حق و ایفاء آن، حکم الهى است، حکمى قاطع و فرمانى نافذ که سر پیچى از آن کار هر کس نیست بنا بر این، مردان به حکم آفرینش مغلوب زنان هستند و زنان نیز خواستار و دلبسته‏ى مردان‏اند لیکن تعفف و خود دارى در اغلب زنان بموجب عادت و تربیت، موجود است و بدین سبب، مردان در اظهار میل سبقت مى‏جویند و دنبال زنها را مى‏گیرند و گاه نیز بر عکس این، خواستارى از سوى زن آغاز مى‏شود، و در آن صورت، عادت و تربیت، مقهور طبیعت مى‏گردد، مولانا اغلبیت را در نظر گرفته است، و این معنى مأخوذ است از سخن عمر بن الخطاب که چون آیه‏ى مورد بحث نازل شد چنین گفت: الآن یا رب حین زینتها لنا [فکیف نترکها] (اکنون اى خدا چون شهوتها را تو در چشم ما بر آراستى ما چگونه دست از آن بداریم.)[1]



[1]   - تفسیر طبرى، ج 3، ص 123، تبیان طوسى، ج 1، ص 299، تفسیر ابو الفتوح رازى، ج 1، ص 520، کشاف، ج 1، ص 296، تفسیر امام فخر رازى، ج 2، ص 620- 616، تفسیر بیضاوى، ص 69، تفسیر نیشابورى، ج 1، ص 306- 305، لطایف الاشارات از ابو القاسم قشیرى، بیان السعادة، ج 1، ص 137.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی وزنش(24)
پنج شنبه 92 بهمن 3 , ساعت 4:54 صبح  

بدون شک این زینت بخشیدن وزیباییها از جانب خدا است وفی نفسه نه تنها چیز بدی نیست، بلکه عامل پویایی است:«مَن کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ»:کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا بطور کامل به آنها مى‏دهیم؛ و چیزى کم و کاست از آنها نخواهد شد![1] و:«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»:هر کس کار شایسته‏اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مى‏داریم؛ و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مى‏دادند، خواهیم داد.[2] بطور یقین از نمادهای«حیات طیبه» زندگی پاکیزه وعاشقانه است. و:«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»:ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها را بیازماییم که کدامینشان بهتر عمل مى‏کنند![3] و:«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلًا»:مال و فرزند، زینت زندگى دنیاست؛ و باقیات صالحات [= ارزشهاى پایدار و شایسته‏] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش‏تر است![4] و:«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»:بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مى‏برد، سپس خشک مى‏شود بگونه‏اى که آن را زردرنگ مى‏بینى؛ سپس تبدیل به کاه مى‏شود! و در آخرت، عذاب شدید است یا مغفرت و رضاى الهى؛ و (به هر حال) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست![5] و:«وَمَا أُوتِیتُم مِّن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ»:آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است؛ آیا اندیشه نمى‏کنید؟![6]

آنچه از آیات فهمیده می شود این است که زندگی دنیایی واین جهانی باید در راستای پویایی انسان وکسب رضایت وخشنودی حضرت حق، قرار گیرد.

چون پی یسکن الیها ش آفرید: اشاره دارد به کریم?:« هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا...» اوست خدایی که همهْ شما را از یک تن بیافرید و از او همسرش را بنهاد تا به او آرام گیرد. [7]و:«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»:و از نشانه‏هاى او اینکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در این نشانه‏هایى است براى گروهى که تفکّر مى‏کنند! [8]

زال: کسى است که موى سر و رویش سپید باشد، زال پدر رستم پهلوان نامور سیستانى و پسر سام نریمان را هم بدان سبب که بهنگام زادن موى، سر و رویش سپید بود، زال نامیدند.

حمزه: حمزه بن عبد المطلب که کنیه‏ى او ابو یعلى یا ابو عماره بود، عموى حضرت رسول اکرم است، که در سال دوم بعثت ایمان آورد و اسلام را نیرومند ساخت و در نیمه‏ى شوال سال سوم هجرت در جنگ احد شهادت یافت، وى از یلان و تهمتنان عرب و دلیران اسلام بود، در جنگ بدر و احد با دو شمشیر حرب مى‏کرد و درین دو جنگ بسیارى از دلاوران قریش را بقتل رسانید، و پیش از آن که در حرب احد شهادت یابد سى و یک تن را کشته بود، علامت او در جنگ پر شتر مرغى بود که بر خود خویش مى‏بست، مسلمانان او را سید الشهداء و اسد اللَّه مى‏نامند، او بوقت شهادت پنجاه و هفت ساله یا پنجاه و نه ساله بود و دو سال از حضرت پیمبر (ص) بزرگ تر بود.[9]

مولانا داستانى بسیار موثر از دلیرى و بى‏باکى حمزه در دفتر سوم مثنوى آورده و بى‏گمان مقصود او از حمزه در بیتى که اکنون مورد بحث ماست، حمزه عموى حضرت رسول (ص) بوده است. پس از آن که بر اثر نفوذ تعلیمات اسلامى در الغاء امتیازات نژادى و مذمت افتخار به نسب و گوهر و تبدیل افتخارات بفضائل دینى و نفسى و امتزاج نژادها از تازى و پارسى و ترکى و هندى و یونانى و بربرى و جز آن و تاثیر تصوف که مبناى آن بى‏اعتنایى و پشت پا زدن بجمیع افتخارات مادى و معنوى و نادیدن خود و خودى است، داستانها و یا حماسه‏هاى قومى و ملى متروک گردید و جاى خود را بداستانهاى حماسى و قهرمانى دینى داد، مسلمانان ایرانى قصه‏هاى شگفت از پهلوانى حمزه و جنگهاى او در روزگارانوشیروان پادشاه نامور ساسانى و پیکار او با دیوان و پریان بر ساخته‏اند.[10]

کلّمینی یا حمیرا می‏زدی: پیامبر بزرگوار ـ‌ که همه عالم بنده کلامش هستندـ برای تسکین خود به همسرش عایشه می‏گفت: با من سخن بگوی ای زیباروی و سرخ چهره.

آب غالب شد بر آتش از نهیب: یعنی اگر آب بر آتش فرو ریزد بر آن غالب می‏شود.

چون که دیگی حایل آمد هر دو را: یعنی اگر یک عامل دیگرمانند دیگ، واسطهْ این ارتباط باشد، آتش می‏تواند آب‌را بجوشاند و به رقصاند و به هوا بفرستد. زن نیز با استفاده از نیاز مرد می‏تواند او را به اختیار بگیرد  .



[1]   - هود،آیه15

[2]   - نحل،آیه97

[3]   - کهف،آیه7

[4]   - کهف،آیه46

[5]   - حدید،آیه20

[6]   - قصص،ایه60

[7]   - سورهْ اعراف، آیهْ 189

[8]  - روم،آیه21

[9] - اسد الغابه، طبع مصر، ج 2، ص 50- 46، الإستیعاب، طبع حیدر آباد دکن، ج 1، ص 103- 101.

[10] - تاریخ سیستان، ص 180- 156، الفرق بین الفرق،ص 80- 76، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 165، ملل و نحل شهرستانى، ص 59.

[ 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 496 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401608 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]