(2449)مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان |
|
کز عوانی، ساعت مردن، عوان |
||
(2450)گفتخصم جان جان، من چون شدم |
|
بر سر جانم لگدها چون زدم |
||
(2451) چون قضا آید فرو پوشد بصر |
|
تا نداند عقل ما پا را ز سر |
||
(2452)چون قضا بگذشت خود را مىخورد |
|
پرده بدریده گریبان مىدرد |
||
(2453)مرد گفت ای زن، پشیمان میشوم |
|
گر بدم کافر مسلمان میشوم |
مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان : مرد عرب از گفتهْ خود چنان پشیمان شد که میتوان حالت او را به حالت دیوانیان مشرف به مرگ تشبیه کرد.
عوان: به معنای مأمور اجرا و سرهنگ دیوان بهکار رفته است. این شغل در روزگار قدیم مقتضی اِعمال زور بوده است، به همین دلیل عوان در عداد ظالمان و عوانی به معنای ستمگری بوده است لذا عوانان هنگام مرگ از گذشتهْ خویش پشیمان میشدند و غالباً توبه میکردند.
جان جان: مولانا روح مطلق و آزاد از هرگونه تعیّن را به «جان جان» تعبیر میکند و پروردگار، روح مطلق و هستی آزاد از تعیّن است. در این بیت مرد عرب، اعتراض زن خود را اشارهْ حق میداند و مخالفت با آن را مخالفت با حق میشمارد و میگوید: خصمِ جانِ جان چون آمدم؟ این نوع مقابله با حق باعث شد تا بر روح انسانیِ خود نیز لگد بزنم و آن را خُرد کنم.
گر بدم کافر مسلمان میشوم: مرد در مقام عذرخواهی به زن میگوید: من از آن مخالفتی که در آغاز سخن با تو داشتم و از حرفی که از روی خطا و نادانی زدم پشیمانم. اگر قبلاً کافر بودم و تو را انکار میکردم، اینک مسلمان شدم و نسبت به تو منقاد و فرمانبردارم.
چون قضا آید : مولانا بارها در مثنوی گفته است که قضای الهی برهمه چیز غلبه دارد« چون قضا آید، شود دانش به خواب» درمقابل این نکته را هم گفته است که:
گر قضا پوشد سیه همچو شبت هم قضا دستت بگیرد عاقبت
چون قضا بگذشت خود را مىخورد: یعنی قضای الهی می تواند بصیرت وآگاهی مرد را چنان از کار بیندازد که عقل گیج شود ونداند چه کند.
پا از سر ندانستن: به کنایه، به حیرت سخت در افتادن.
خود خوردن: به اندیشه فرو رفتن، غصه خوردن
پرده بدریده: یعنی آشکارا اظهار بیقراری کردن
استادفروزانفر در شرح این ابیات چنین می گوید:در روزگار پیشین که ظالمان و ستمکاران هنوز بحساب روز قیامت معتقد بودند بهنگام مرگ که در چاره بر روى آنها بسته مىشد از کار گذشته پشیمان مىشدند و توبه و انابه آغاز مىکردند ولى توبه بحکم شرع مقبول نمىافتاد، مرد اعرابى از گفتههاى خود در چنان اضطرابى افتاد که عوانان سخت گیر بوقت مردن بدان دوچار مىشدند، آن گاه مولانا این حالت را از تاثیر قضاى الهى مىداند، انسان بحکم قضا دو اسبه بسوى چیزى مىتازد و فکر و اندیشه بکار مىبرد تا آن را بیابد و یا کارى را بانجام رساند و بهیچ روى بنقصان یا ضرر آن توجه ندارد بلکه آن را مشتمل بر منافع بىشمار فرض مىکند ولى همین که حکم قضا را اجرا کرد و چشم بند قضا را پیش چشمش برداشته شد، عیوب و نقایص آن را در روشنایى خرد مىبیند و از کردهى پشیمان مىشود، این حالتى است که بهنگام غلبهى میل و رغبت براى هر کس دست مىدهد، اشتباهاتى که آدمى مرتکب مىشود و زیانهایى که از اعمال خود بر مىگیرد، سراپا مستند بغلبهى رغبت است که در آن هنگام عقل از داورى معزول است، زوال رغبت، آدمى را بحال طبیعى باز مىآورد و عقل در کار مىایستد و زیبایى و زشتى عمل را با هم مىسنجد و نفع و ضرر را در ترازو مىگذارد پس اگر زشتى از زیبایى و زیان از سود بیشتر باشد پشیمانى آغاز مىشود و انگشت ندامت بدندان مىگزد در صورتى که کنندهى فعل و معروض ندامت همان یک تن است، مولانا عروض این احوال را بجهتى که اشارت رفت معلول قضا و قدر مىشمارد بنا بر آن که پیشینیان هر امرى را که علت آن مخفى بوده است به قضا و قدر باز مىبستهاند.
در ابتدای حکایت اشاره کردیم که اگر چه این حکایت ،گفتمانی است بین مرد اعرابی و زنش ،اما همانگونه که در عنوان انتخابی اشارت رفت سخن از«گفتمان نفس و عقل در فقر وتنگدستی» است.واین یکی از شاهکاری های هنری مولانا در مثنوی است. وبه جاست کلام انقروی را که از شارحان بنام مثنوی میباشد، به عنوان تأیید بشنویم؛ گرچه مولانا نیز در پایان داستان به همین مطلب اشاره میکند.
انقروی میگوید: مراد از مرد، عقل است و مراد از زن، نفس. وقتی نفس امّاره، بنابر مقتضای خویش با عقل مخالفت ورزد، عقل نیز با نفس میستیزد و سرانجام، نفس را مورد عتاب قرار میدهد و تأدیبش میکند و او را تدریجاً به نفس مطمئنه و راضیه میرساند و وقتی نفس از حالت آمادگی خلاص گشت و به این مرتبه رسید، اصلاً با مقتضای عقل مخالفت نمیکند و کاملاً تابع و مطیع آن میشود. عقل که این حسن خُلق نفس را نسبت به خود میبیند و میل و محبت آن را در حق مشاهده میکند به عذرخواهی از ستمهایی میپردازد که ابتدا در حقش روا داشته بود. لذا اینگونه سخنان معذرتآمیز میگوید و با زبان عقلی، این معانی مذکور را خطاب بر نفس خویش ادا میکند.[1]
زن مظهر جمال حق است و عشق بزن عشق بخداست،
محبّت در زنان قوىتر است،
(2448)پرتو حق است آن، معشوق نیست |
|
خالق است آن، گوییا مخلوق نیست |
پرتو حق: محبت و عشق است . بنا بر عقیدهى صوفیان، ادراک حق بحسب ذات که حقیقت مطلق است هرگز براى بشر ممکن نیست و تنها حق را در مظاهر مىتوان دید و بنا بر این، زن مظهر جمال و لطف خداست و آن دل ربایى و حسن از آثار ظهور جمال لم یزلى است که در آن مظهر لطف آمیز جلوهگرى مىکند، اینگونه محبت را صوفیان «محبت آثارى» مىنامند، مقابل: محبت ذاتى که ناشى است از ادراک حق ذات خود را بذات خود. محبت صفاتى که از طلب هر صفتى ظهور خود را از حضرت ذات در مظاهر اسما ناشى مىشود. محبت اسمایى که منشا آن، طلب اسماء الهى است ظهور خویش را در مجالى ولایت و مظاهر سلطنت خود. محبت افعالى که خواهان ظهور شئون الهى است. بعضى از شارحان مثنوى بتبعیت از ابن عربى گفتهاند که ظهور محبت در زن قوى تر است زیرا محبت مرد از آن پدید مىآید که حق را در خود بلحاظ فعالیت مشاهده مىکند و حق را در زن هم از جهت فعلى و هم به اعتبار فعل پذیرى مشاهده تواند کرد بدان سبب که زن از مرد نطفه مىپذیرد و بدین نظر منفعل و فعل پذیر است و نطفه را مىپرورد و بطفلى مىرساند و بدین لحاظ جنبهى فاعلى دارد پس مشاهدهى حق از مظهر زن که جامع حیثیت فعلى و انفعالى است تمام تر تواند بود.
مولانا میگوید: زن در واقع معشوق مرد نیست، بلکه پرتوی از جمال حضرت حقتعالی است. زن جلوهای از خالق و در کسوت مخلوق است. آنچه در ما رقّت و عشق و نازکدلی پدید میآورد معشوق نیست، پرتو مهر و رقت و رأفتِ حق است و آنجا که عشق تجلی میکند آنچه میبینیم به ظاهر مخلوق است که دل میرباید اما در حقیقت جلوهای از جمال حضرت حق است و ما جلوهْ خالق را به صورت مخلوق میبینیم. از این مطلب، دیدگاه مولانا راجع به زن بهطور برجسته و درخشان به دست میآید، که زن را ترجمانِ صفت رحمانی حضرت حق میشمارد. چنانکه ابنعربی نیز در فصّ بیست و هفتم از کتاب فصوصالحکم (فص محمدی)، زن را والاترین مظهر خدا میداند و وصلت با او را همطراز با اتحاد عاشقان با خدا میشمرد. همچنین میگوید: زن برای عارف، کاملترین مظهر تجلی خلاقیت خداوند است: «فشهود الحق فی النساء اعظم الشهود و اکمله».
(2449)مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان |
|
کز عوانی، ساعت مردن، عوان |
||
(2450)گفتخصم جان جان، من چون شدم |
|
بر سر جانم لگدها چون زدم |
||
(2451) چون قضا آید فرو پوشد بصر |
|
تا نداند عقل ما پا را ز سر |
||
(2452)چون قضا بگذشت خود را مىخورد |
|
پرده بدریده گریبان مىدرد |
||
(2453)مرد گفت ای زن، پشیمان میشوم |
|
گر بدم کافر مسلمان میشوم |
مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان : مرد عرب از گفتهْ خود چنان پشیمان شد که میتوان حالت او را به حالت دیوانیان مشرف به مرگ تشبیه کرد.
عوان: به معنای مأمور اجرا و سرهنگ دیوان بهکار رفته است. این شغل در روزگار قدیم مقتضی اِعمال زور بوده است، به همین دلیل عوان در عداد ظالمان و عوانی به معنای ستمگری بوده است لذا عوانان هنگام مرگ از گذشتهْ خویش پشیمان میشدند و غالباً توبه میکردند.
جان جان: مولانا روح مطلق و آزاد از هرگونه تعیّن را به «جان جان» تعبیر میکند و پروردگار، روح مطلق و هستی آزاد از تعیّن است. در این بیت مرد عرب، اعتراض زن خود را اشارهْ حق میداند و مخالفت با آن را مخالفت با حق میشمارد و میگوید: خصمِ جانِ جان چون آمدم؟ این نوع مقابله با حق باعث شد تا بر روح انسانیِ خود نیز لگد بزنم و آن را خُرد کنم.
گر بدم کافر مسلمان میشوم: مرد در مقام عذرخواهی به زن میگوید: من از آن مخالفتی که در آغاز سخن با تو داشتم و از حرفی که از روی خطا و نادانی زدم پشیمانم. اگر قبلاً کافر بودم و تو را انکار میکردم، اینک مسلمان شدم و نسبت به تو منقاد و فرمانبردارم.
چون قضا آید : مولانا بارها در مثنوی گفته است که قضای الهی برهمه چیز غلبه دارد« چون قضا آید، شود دانش به خواب» درمقابل این نکته را هم گفته است که:
گر قضا پوشد سیه همچو شبت هم قضا دستت بگیرد عاقبت
چون قضا بگذشت خود را مىخورد: یعنی قضای الهی می تواند بصیرت وآگاهی مرد را چنان از کار بیندازد که عقل گیج شود ونداند چه کند.
پا از سر ندانستن: به کنایه، به حیرت سخت در افتادن.
خود خوردن: به اندیشه فرو رفتن، غصه خوردن
پرده بدریده: یعنی آشکارا اظهار بیقراری کردن
استادفروزانفر در شرح این ابیات چنین می گوید:در روزگار پیشین که ظالمان و ستمکاران هنوز بحساب روز قیامت معتقد بودند بهنگام مرگ که در چاره بر روى آنها بسته مىشد از کار گذشته پشیمان مىشدند و توبه و انابه آغاز مىکردند ولى توبه بحکم شرع مقبول نمىافتاد، مرد اعرابى از گفتههاى خود در چنان اضطرابى افتاد که عوانان سخت گیر بوقت مردن بدان دوچار مىشدند، آن گاه مولانا این حالت را از تاثیر قضاى الهى مىداند، انسان بحکم قضا دو اسبه بسوى چیزى مىتازد و فکر و اندیشه بکار مىبرد تا آن را بیابد و یا کارى را بانجام رساند و بهیچ روى بنقصان یا ضرر آن توجه ندارد بلکه آن را مشتمل بر منافع بىشمار فرض مىکند ولى همین که حکم قضا را اجرا کرد و چشم بند قضا را پیش چشمش برداشته شد، عیوب و نقایص آن را در روشنایى خرد مىبیند و از کردهى پشیمان مىشود، این حالتى است که بهنگام غلبهى میل و رغبت براى هر کس دست مىدهد، اشتباهاتى که آدمى مرتکب مىشود و زیانهایى که از اعمال خود بر مىگیرد، سراپا مستند بغلبهى رغبت است که در آن هنگام عقل از داورى معزول است، زوال رغبت، آدمى را بحال طبیعى باز مىآورد و عقل در کار مىایستد و زیبایى و زشتى عمل را با هم مىسنجد و نفع و ضرر را در ترازو مىگذارد پس اگر زشتى از زیبایى و زیان از سود بیشتر باشد پشیمانى آغاز مىشود و انگشت ندامت بدندان مىگزد در صورتى که کنندهى فعل و معروض ندامت همان یک تن است، مولانا عروض این احوال را بجهتى که اشارت رفت معلول قضا و قدر مىشمارد بنا بر آن که پیشینیان هر امرى را که علت آن مخفى بوده است به قضا و قدر باز مىبستهاند.
در ابتدای حکایت اشاره کردیم که اگر چه این حکایت ،گفتمانی است بین مرد اعرابی و زنش ،اما همانگونه که در عنوان انتخابی اشارت رفت سخن از«گفتمان نفس و عقل در فقر وتنگدستی» است.واین یکی از شاهکاری های هنری مولانا در مثنوی است. وبه جاست کلام انقروی را که از شارحان بنام مثنوی میباشد، به عنوان تأیید بشنویم؛ گرچه مولانا نیز در پایان داستان به همین مطلب اشاره میکند.
انقروی میگوید: مراد از مرد، عقل است و مراد از زن، نفس. وقتی نفس امّاره، بنابر مقتضای خویش با عقل مخالفت ورزد، عقل نیز با نفس میستیزد و سرانجام، نفس را مورد عتاب قرار میدهد و تأدیبش میکند و او را تدریجاً به نفس مطمئنه و راضیه میرساند و وقتی نفس از حالت آمادگی خلاص گشت و به این مرتبه رسید، اصلاً با مقتضای عقل مخالفت نمیکند و کاملاً تابع و مطیع آن میشود. عقل که این حسن خُلق نفس را نسبت به خود میبیند و میل و محبت آن را در حق مشاهده میکند به عذرخواهی از ستمهایی میپردازد که ابتدا در حقش روا داشته بود. لذا اینگونه سخنان معذرتآمیز میگوید و با زبان عقلی، این معانی مذکور را خطاب بر نفس خویش ادا میکند.[1]
مهرورزیِ عاشقانه
(2442)ظاهراً بر زن، چو آب ار غالبی |
|
باطناً مغلوب و زن را طالبی |
(2443)این چنین خاصیتی در آدمی است |
|
مهر حیوان را کم است، آن از کمیاست |
باطناً مغلوب و زن را طالبی: یعنی حقیقت آن است که زن بر مرد غالب است، زیرا مرد طالب زن است و به او میل و خواهش دارد.
آن از کمیاست: یعنی کم بودن مهر وناپایدار بودن آن در حیوان نتیجهْ محدود بودن قوای ذهنی وهوش در حیوان است.
بنابراین اگر مرد به ظاهر بر زن غالب باشد اما باطناً زن بر مرد غالب است، زیرا مرد طالب زن است و به او میل و خواهش دارد. این چنین مهرورزیِ عاشقانه، در انسان است و در حیوان نیست و یا بسیار کمرنگ است، زیرا ضریب هوشی آنها پایین است.
مولانا مرد را مثل مىزند به آب و زن را به آتش از آن جهت که آب، آتش را بىواسطه فرو مىنشاند و خاموش مىسازد ولى هر گاه واسطهاى در میان آید و فى المثل آب را در دیگ ریزند و بر سر آتش نهند، آتش آن آب را در جوش مىآورد و به بخار و سپس به هوا تبدیلش مىکند همچنین است زن که هر گاه مهرانسانی و محبت در جان و تن مرد بکار ایستد بىهیچ شبهتى، مرد فرمانبر و چون مهرهى مومین مسخر و مغلوب زن است پس غلبه و چیرگى مرد، امرى ظاهرى است و بر صورت غلبه دارد و غالبیت زن باطنى است و بر دل و جان مرد فرمانروایى مىکند آن گاه مىگوید که این مغلوبیت خاصیتى انسانى است براى آن که عشق و دل دادگى بمعنى وسیع و روحى کلمه از اختصاصات انسان است و بدین جهت در انسان دوام مىپذیرد و آثار شگفت از آن مىزاید، حیوانات نیز محبتى دارند که غریزى است ولى دیر پاى و نیرومند نیست چنان که در انسان مشهود مىافتد مثل اینکه حیوان ماده به بچهى خود مهر مىورزد اما زود او را فراموش مىکند، ضعف و ناپایدارى محبت در جنس حیوان، زادهى نقصان مدارک و مشاعر آنهاست چنان که قوت و دوام آن در انسان از کمال انسانى مىخیزد.
رحمت و رقّت صفت انسانى و درشتى صفت حیوانى است،
زن پرتوی از جمال حضرت حقتعالی است
(2444)گفت پیغمبر که : زن بر عا قلا ن (2445)باز بر زن جاهلان چیره شوند |
|
غا لب آید سخت ، و بر صاحب دلان زآن که ایشان تند و بس خیره روند |
(2446)کم بودشان رقّت و لطف و وداد |
|
زآن که حیوانی است غالب بر نهاد |
(2447)مهر و رقّت، وصف انسانی بود |
|
خشم و شهوت، وصف حیوانی بود |
پیامبر فرموده است: زن بر مردانِ خردمند و بر صاحبدلان، سخت چیره و غالب است، ولی مردان جاهل و نادان بر زن غالبند، زیرا نادانان بسیار تند و خشن هستند: «انهنّ یغلبن العاقل و یغلبهنّ الجاهل»، زیرا رقّت قلب و لطف و محبت در جاهلان اندک است و حیوانیت بر طبع و سرشت نادانان غلبه دارد. محبت و رقّتِ قلب از صفات و ویژگیهای انسان است، ولی خشم و شهوت صفت حیوان است.
گفت پیغمبرکه :زن برعا قلا ن : برگرفته است از حدیث: خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلى، ما اکرم النساء الا کریم و لا اهانهن الا لئیم. (بهترین شما آن کس است که با عیال خود بهتر زید و من بهترین شمایم در زیستن با عیال خود. زنان را بزرگ ندارد مگر آن که گوهرى آزاده منش است و زنان را خوار ندارد مگر آن که فرومایه است.)[1]
خیره رو: کسى که بىشرمانه رفتار مىکند.
مولانا تأثیر زن در عواطف مرد را از واقعیت قرآنی میداند به صراحت میگوید که حب شهوت وزن وفرزند ومال را حق درچشم مردم آراسته و زینت بخشیده است. بنابراین معنای بیت این میشود: آن مشتهیات و لذتهایی که خدا برای مردم آراسته است آنها چگونه میتوانند از کمند آن برهند؟ و از آن جهت که هدف از آفرینش زن، آرامش مرد بود، آدم(ع) چگونه میتواند از حوّا ببرد ،زیرا که خداوند میفرماید: اوست خدایی که همهْ شما را از یک تن بیافرید و از او همسرش را بنهاد تا به او آرام گیرد. با توجه به این آیه، نیاز مردان و زنان امری طبیعی میباشد. مولانا ازین آیه استدلال مىکند که نیاز مرد به زن از جمله امور طبیعى و نتیجهى آفرینش ایزدى است و هیچ مردى نمىتواند ازین حکم سر باز زند و بناچار خواستار زن است تا حاجت طبیعى و اجتماعى خود را بر آورد، او میگوید: تأثیرگذاری زن بر مرد آن قدر زیاد است که اگر آن مرد رستمِ زال و یا از حضرت حمزه که شهرهْ صلابت و نیرومندی میباشند، در فرمانپذیری، باز اسیر زن خویش است. پیامبر بزرگوار ـ که همه عالم بنده کلامش هستندـ برای تسکین خود به همسرش عایشه میگفت: با من سخن بگوی ای زیباروی و سرخ چهره.
سپس مولانا رابطهْ مرد و زن را به آب و آتش تشبیه میکند و میگوید: اگر آب بر آتش فرو ریزد بر آن غالب میشود، اما اگر یک عامل دیگرمانند دیگ، واسطهْ این ارتباط باشد، آتش میتواند آبرا بجوشاند و به رقصاند و به هوا بفرستد. زن نیز با استفاده از نیاز مرد میتواند او را به اختیار بگیرد .
استاد فروزانفر در شرح این ابیات می گوید:محققین صوفیه مىگویند که شهوت هر چیزى است که میل نفسانى در آن دخیل باشد خواه مادى یا معنوى پس اگر آن چه به ظاهر طاعت و عبادت است بخواهش نفس کنند، آن نیز شهوت است و سر مست شدن بدان که کارى نیک کردهام، هم ناپسند و از جنس شهوت و کام جویى است زیرا رویت عمل سالک را از خدا سخت بدور مىدارد.
بهر چه بسته شود راهرو حجاب ویست تو خواه مصحف و سجاده گیر و خواه نماز
اینگونه شهوت را (شهوت خفیه) مىگویند و خطر آن را بیشتر و دیر پاى تر از شهوت جسمانى مىشمارند. شهوت جنسى که یکى از شکلهاى ظهور حاجت طبیعى و جسمى است، زنان و مردان را بیک دیگر پیوند مىدهد، ازین پیوند، محبت فرومایهى مادى در وجود مىآید و گاه چنان قوت مىگیرد که مرد یا زن ایفاء شهوت را جز از مورد خاص طلب نمىکنند و در تصور نمىآورند، درین حالت، عشق شهوانى که مرتبهى خسیس و خوار مایهى انواع عشق است بظهور مىرسد، شهوت که اصل ارتباط و پیوند گر جنس مادینه و نرینه است مخلوق حق و ایفاء آن، حکم الهى است، حکمى قاطع و فرمانى نافذ که سر پیچى از آن کار هر کس نیست بنا بر این، مردان به حکم آفرینش مغلوب زنان هستند و زنان نیز خواستار و دلبستهى مرداناند لیکن تعفف و خود دارى در اغلب زنان بموجب عادت و تربیت، موجود است و بدین سبب، مردان در اظهار میل سبقت مىجویند و دنبال زنها را مىگیرند و گاه نیز بر عکس این، خواستارى از سوى زن آغاز مىشود، و در آن صورت، عادت و تربیت، مقهور طبیعت مىگردد، مولانا اغلبیت را در نظر گرفته است، و این معنى مأخوذ است از سخن عمر بن الخطاب که چون آیهى مورد بحث نازل شد چنین گفت: الآن یا رب حین زینتها لنا [فکیف نترکها] (اکنون اى خدا چون شهوتها را تو در چشم ما بر آراستى ما چگونه دست از آن بداریم.)[1]
[1] - تفسیر طبرى، ج 3، ص 123، تبیان طوسى، ج 1، ص 299، تفسیر ابو الفتوح رازى، ج 1، ص 520، کشاف، ج 1، ص 296، تفسیر امام فخر رازى، ج 2، ص 620- 616، تفسیر بیضاوى، ص 69، تفسیر نیشابورى، ج 1، ص 306- 305، لطایف الاشارات از ابو القاسم قشیرى، بیان السعادة، ج 1، ص 137.
بدون شک این زینت بخشیدن وزیباییها از جانب خدا است وفی نفسه نه تنها چیز بدی نیست، بلکه عامل پویایی است:«مَن کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ»:کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا بطور کامل به آنها مىدهیم؛ و چیزى کم و کاست از آنها نخواهد شد![1] و:«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»:هر کس کار شایستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مىداریم؛ و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مىدادند، خواهیم داد.[2] بطور یقین از نمادهای«حیات طیبه» زندگی پاکیزه وعاشقانه است. و:«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»:ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها را بیازماییم که کدامینشان بهتر عمل مىکنند![3] و:«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلًا»:مال و فرزند، زینت زندگى دنیاست؛ و باقیات صالحات [= ارزشهاى پایدار و شایسته] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخشتر است![4] و:«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»:بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مىبرد، سپس خشک مىشود بگونهاى که آن را زردرنگ مىبینى؛ سپس تبدیل به کاه مىشود! و در آخرت، عذاب شدید است یا مغفرت و رضاى الهى؛ و (به هر حال) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست![5] و:«وَمَا أُوتِیتُم مِّن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ»:آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است؛ آیا اندیشه نمىکنید؟![6]
آنچه از آیات فهمیده می شود این است که زندگی دنیایی واین جهانی باید در راستای پویایی انسان وکسب رضایت وخشنودی حضرت حق، قرار گیرد.
چون پی یسکن الیها ش آفرید: اشاره دارد به کریم?:« هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا...» اوست خدایی که همهْ شما را از یک تن بیافرید و از او همسرش را بنهاد تا به او آرام گیرد. [7]و:«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»:و از نشانههاى او اینکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در این نشانههایى است براى گروهى که تفکّر مىکنند! [8]
زال: کسى است که موى سر و رویش سپید باشد، زال پدر رستم پهلوان نامور سیستانى و پسر سام نریمان را هم بدان سبب که بهنگام زادن موى، سر و رویش سپید بود، زال نامیدند.
حمزه: حمزه بن عبد المطلب که کنیهى او ابو یعلى یا ابو عماره بود، عموى حضرت رسول اکرم است، که در سال دوم بعثت ایمان آورد و اسلام را نیرومند ساخت و در نیمهى شوال سال سوم هجرت در جنگ احد شهادت یافت، وى از یلان و تهمتنان عرب و دلیران اسلام بود، در جنگ بدر و احد با دو شمشیر حرب مىکرد و درین دو جنگ بسیارى از دلاوران قریش را بقتل رسانید، و پیش از آن که در حرب احد شهادت یابد سى و یک تن را کشته بود، علامت او در جنگ پر شتر مرغى بود که بر خود خویش مىبست، مسلمانان او را سید الشهداء و اسد اللَّه مىنامند، او بوقت شهادت پنجاه و هفت ساله یا پنجاه و نه ساله بود و دو سال از حضرت پیمبر (ص) بزرگ تر بود.[9]
مولانا داستانى بسیار موثر از دلیرى و بىباکى حمزه در دفتر سوم مثنوى آورده و بىگمان مقصود او از حمزه در بیتى که اکنون مورد بحث ماست، حمزه عموى حضرت رسول (ص) بوده است. پس از آن که بر اثر نفوذ تعلیمات اسلامى در الغاء امتیازات نژادى و مذمت افتخار به نسب و گوهر و تبدیل افتخارات بفضائل دینى و نفسى و امتزاج نژادها از تازى و پارسى و ترکى و هندى و یونانى و بربرى و جز آن و تاثیر تصوف که مبناى آن بىاعتنایى و پشت پا زدن بجمیع افتخارات مادى و معنوى و نادیدن خود و خودى است، داستانها و یا حماسههاى قومى و ملى متروک گردید و جاى خود را بداستانهاى حماسى و قهرمانى دینى داد، مسلمانان ایرانى قصههاى شگفت از پهلوانى حمزه و جنگهاى او در روزگارانوشیروان پادشاه نامور ساسانى و پیکار او با دیوان و پریان بر ساختهاند.[10]
کلّمینی یا حمیرا میزدی: پیامبر بزرگوار ـ که همه عالم بنده کلامش هستندـ برای تسکین خود به همسرش عایشه میگفت: با من سخن بگوی ای زیباروی و سرخ چهره.
آب غالب شد بر آتش از نهیب: یعنی اگر آب بر آتش فرو ریزد بر آن غالب میشود.
چون که دیگی حایل آمد هر دو را: یعنی اگر یک عامل دیگرمانند دیگ، واسطهْ این ارتباط باشد، آتش میتواند آبرا بجوشاند و به رقصاند و به هوا بفرستد. زن نیز با استفاده از نیاز مرد میتواند او را به اختیار بگیرد .
[1] - هود،آیه15
[2] - نحل،آیه97
[3] - کهف،آیه7
[4] - کهف،آیه46
[5] - حدید،آیه20
[6] - قصص،ایه60
[7] - سورهْ اعراف، آیهْ 189
[8] - روم،آیه21
[9] - اسد الغابه، طبع مصر، ج 2، ص 50- 46، الإستیعاب، طبع حیدر آباد دکن، ج 1، ص 103- 101.
[10] - تاریخ سیستان، ص 180- 156، الفرق بین الفرق،ص 80- 76، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 165، ملل و نحل شهرستانى، ص 59.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |