(2478)چون که بیرنگی اسیر رنگ شد |
|
موسیی با موسیی در جنگ شد |
(2479)چون به بیرنگی رسی کآن داشتی |
|
موسی و فرعون دارند آشتی |
(2480)گر تو را آید بر این نکته سؤال |
|
رنگ کی خالی بود از قیل و قال |
(2481)ای عجبکین رنگ از بیرنگ خاست |
|
رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست |
(2482)اصل روغن زآب افزون میشود |
|
عاقبت با آب ضد چون میشود |
(2483)چون که روغن را ز آب اسرشتهاند |
|
آب با روغنچرا ضد گشتهاند |
(2484)چون گل از خار است وخار ازگل چرا |
|
هردو درجنگاند واندر ماجرا؟ |
بی رنگی : هستی مطلق است که مقید به شکل و صورت و رنگ و مکان و زمان خاصی نیست. همچنین به عالم اطلاق، عالم وحدت، عالم معنا، عالم غیب ، فطرت و آفرینش نخستین، عالم خدایى، و حقیقت مطلق نیز بیرنگی گفته میشود.
اسیر رنگ شد : یعنی از عالم وحدت و اطلاق به عالم تعیّن و کثرت آمد و در صورت و جسم و رنگ، محدود شد.
موسیی:بهتر است که نسبت به موسى فرض شود یعنى پیرو موسى، در اینجا به هر یک از مظاهر صفات الهی گفته میشود. این جلوههای صفات حق در عالم صورت و ماده و رنگ و کثرت از یکدیگر متمایز و با هم در جنگاند و ما که اسیر سود و زیان این جهان خاکی هستیم یکی را موسی و دیگری را فرعون میبینیم.
رنگ: یعنی موجودات وآفریدگان عالم ماده.
بی رنگ : یعنی خدا .
ای عجبکین رنگ از بیرنگ خاست: یعنی تعجب در این است که این همه رنگ و اختلافات، چگونه از بیرنگی و وحدت پدید آمده است. رنگ چگونه با بیرنگ به جنگ و نزاع برخاست. برای مثال، روغن که عنصر تشکیل دهنده آن، اکسیژن و ئیدروژن است و با آب هم عنصراند، چگونه ضد یکدیگرند؟ نه آب در چربی حل میشود و نه چربی در آب. مثال دیگر، گل و خار که از یک ریشهاند و اصل واحد دارند، چرا ضدّ همند.
مولانا با استخدام واژه گان رنگ و بی رنگ می خواهد بگوید: اگر تو از این جهان مادی فارغ و به عالم وحدت و بیرنگی واصل شوی، این جلوههای آفرینش را در جنگ نخواهی یافت. عالم وحدت، عالم صلح و صفا و آشتی است. اگر در این نکتهْ مهم توحیدی سؤالی برای تو پدید آید که چگونه ممکن است که حضرت موسی (پیامبر خدا) و فرعون (طاغی و سرکش) با هم جمع و متحد شوند؟ شما صورت را از چهرهْ موسی و فرعون بردار، یکی میماند. طبیعت و سرشت عالم کثرت همواره با قال و قیل و نزاع همراه است. عالم کثرت، عالم کشمکش و درگیری و تنازع است.
استاد فروزانفربا نقل کلام محققین از حکما وعرفا، درشرح دوبیت نخست این ابیات چنین می گوید: مىتوانیم بگوییم که فطرت انسانى از رنگ هر مذهبى بدور است و کیشها و دینها از اجتماع و براى نظم امور جامعه پدید آمدهاند و رنگ حدوث دارند و میان ادیان و قوانین بشرى ازین نظر فرقى و امتیازى دیده نمىشود، هر کسى غالبا از دینى پیروى مىکند که پدر و مادرش بدو مىآموزند و یا از محیط زندگى خود فرا مىپذیرد، گرویدن از دینى بدین دیگر نیز معلول علل اجتماعى است از قبیل تحول محیط فکر یا حیات و عدم انطباق اصول و قواعد دینى که مورد اعتقاد است بر شرائط حیات ذهنى یا خارجى. گاهى نیز امور عاطفى در بدل کردن کیشها مداخله مىکند و بهر حال آن جا که فطرت و آفرینش اولین است دینى وجود ندارد و انسان بحسب تاثیر تربیت یا محیط بدینى مىگرود، در حدیث آمده است: کل مولود یولد على الفطره حتى یعرب عنه لسانه فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه. (هر که مىزاید بر فطرت مىزاید تا آن گاه که در سخن آید و پدر و مادرش او را یهودى یا نصرانى یا مجوسى کنند.)[1]
بنا بر این، مراد چنین خواهد که این اختلاف و دوگانگى که عامیان بر سر مذهب و معتقدات خود مىکنند با فطرت انسانى و اصول دعوت پیمبران موافقت ندارد، حقیقت انسانى بىرنگ است و قدر مشترک میان افراد بشر معنى و اصل انسانیت است پس همان بهتر که بدان حقیقت باز گردیم و ستیزه و پرخاش را بیک سو نهیم. مایه و رکن اصلى این توجیه استدلال حکماى اسلامى است که در اثبات نبوت عامه، میل انسان را به مدنیت جزو دلیل قرار مىدهند بلحاظ آن که تمدن، بدون نظام شریعت و قانون گزارى منتظم نمىگردد و اصولا متصور نتواند شد.
از دگر سو، مىتوان گفت که ذات حق و عالم خدایى هیچ رنگى نمىپذیرد، صفت سبحان و قدوس و سبوح مقتضى آنست که او را جل شانه از هر چه صفت حدوث دارد منزه شماریم، همچنین خداى فرمان ده است و فرمان بر و فرمان پذیر نیست پس او را پیرو هیچ آیینى و کیشى فرض نتوان کرد، خدا خداست و نه ترسا و نه یهودى و نه بودایى است، سالک چون از عالم خلق برتر رود و از رنگ حدوث برهد و در حق فانى شود، صفات او بصفات حق بدل مىگردد و در آن هنگام از دوگانگى و خلاف جدا مىافتد و بچشم خدایى در خلق مىنگرد، همه کیشها و آیینها را برنگ وحدت مىبیند و همچنان که حق از عداوت شخصى منزه است او نیز از اینگونه دشمنایگى که مبدا ستیزهگرى است مبرا مىشود، حاصل آن که اختلافها و دشمنیها در عالم خلق است و در جهان ایزدى، عداوت و خلاف انگیزى وجود ندارد و آن سالک که در جهان یگانگى گام نهاده است همهى مذاهب را بیک چشم مىنگرد و با هیچ یک دشمنى نمىورزد یا از آن جهت که اوصاف خلق را از جان خود زدوده و یا بسبب آن که اصول ادیان را از سوى خدا یافته است، مولانا نظر بدین معنى مىفرمود:
من با هفتاد و دو ملت یکىام. این توجیه بهتر از نخستین و با مذاق مولانا مناسب تر مىنماید، موید آن، شواهد ذیل است:
این سفال و این پلیته دیگرست لیک نورش نیست دیگر ز آن سرست
گر نظر در شیشه دارى گم شوى ز آنک از شیشه است اعداد دوى
ور نظر بر نور دارى وارهى از دوى و اعداد جسم منتهى
از نظزگاهست اى مغز وجود اختلاف مومن و گبر و جهود
مثنوى، د 3، ب 1255 ببعد
موسى و عیسى کجا بد کافتاب کشت موجودات را مىداد آب
آدم و حوا کجا بود آن زمان که خدا افکند این زه در کمان
همان مأخذ، ب 1275 ببعد
یک حملهى مردانهى مستانه بکردیم تا علم بدادیم و بمعلوم رسیدیم
در منزل اول بدو فرسنگى هستى در قافلهى امت مرحوم رسیدیم
آن مه که نه بالاست و نه پستست بتابید و آن جا که نه محمود و نه مذموم رسیدیم
دیوان، ب 15622 ببعد
در تقریر این معنى از عین القضاة بشنوید: «اما اى عزیز شرطهاى طالب بسیارست در راه خدا که جمله محققان خود مجمل گفتهاند. اما یکى مفصل که جمله مذاهب هفتاد و سه گروه که معروفند، اول در راه سالک، در دیدهى او یکى بود و یکى نماید و اگر فرق داند و یا فرق کند، فارق و فرق کننده باشد نه طالب، این فرق هنوز طالب را حجاب راه بود که مقصود طالب از مذهب آنست که باشد که آن مذهب که اختیار کند او را بمقصد رساند. و هیچ مذهب به ابتداى حالت بهتر از ترک عادت نداند چنان که از جملهى ایشان یکى گفته است: چون به آخر طلب رسد خود هیچ مذهب جز مذهب مطلوب ندارد.
حسین منصور را پرسیدند که تو بر کدام مذهبى گفت «انا على مذهب ربى» من بر مذهب خداام زیرا که هر که بر مذهبى بود که آن نه مذهب پیروى بود، مختلط باشد و بزرگان طریقت را پیر خود خداى تعالى بود پس بر مذهب خدا باشند و مخلص باشند نه مختلط. اختلاط توقفست و اخلاص ترقى و اخلاص در طالب خود شرط است «من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه» او از مذهبها دور است، ایشان نیز دور باشند گواهست برین «تخلقوا بأخلاق اللَّه» مگر نشنیدهاى این دو بیت:
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت رنگ من و تو کجا خرد اى ناداشت
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت او بىرنگست رنگ او باید داشت»[2]
شیره و عصارهى این بحث در یک بیت از مثنوى مندرج است:
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست
مثنوى، ج 2، ب 1770
شارحان مثنوى با اختلاف در تعبیر و اجمال و تفصیل گفتهاند که بىرنگى مرتبهى اطلاق ذات است که در آن جا کثرت و احکام کثرت منتفى است و مراد از رنگ، تعین و تقید، و جنگ موسى با موسى عبارت است از تمایز و تغایر اعتبارى نفس الامرى که نزد محققین در موجودات ثابت است و چون ذات مطلق را ملاحظه کنى و امتیاز هدایت و ضلالت از نظر بردارى دانى که موسى و فرعون هر دو مطیع رباند که جز اطاعت و بندگى کارى ندارند.[3]
در ادامه استاد می فرماید:منشا ادیان و مذاهب حق تعالى است که خود از هر رنگى منزه است، کثرت نیز از وحدت و تعین از اطلاق مىزاید بدان سبب که تعینات حدود وجود مطلقاند پس جنگ رنگها با بىرنگ که سر چشمهى حدوث و وجود آنهاست جاى شگفتى تواند بود. آن گاه مطلق و مقید را مثال مىزند به آب و روغن که چون آب در روغن جوشان ریزند، روغن در فریاد مىخیزد و چکرههاى آن بیرون مىریزد در صورتى که روغن را از مادهى لبنى و شیر مىگیرند که خود مایع است و اصل شیر از گیاهان است که آب، مایهى روییدن و بالیدن آنهاست، گل و خار نیز مفید همین معنى است بدان مناسبت که خار بر شاخهى گل و گل نیز در میان خار مىروید.
نظیر بیت (2481) از سخن مولانا:
ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان که آمد این دو رنگ خوش از آن بىرنگ جان اینک
دیوان، ب 13923
این ابیات همچنین اشاره یی به مسالهى صدور کثیر از واحد که مورد بحث حکما و متکلمین است نیز می باشد.
[1] - جامع صغیر، طبع مصر، ج 2، ص 93.
[2] - تمهیدات عین القضاة، انتشارات دانشگاه طهران، ص 22- 21.
[3] - شرح ولى محمد اکبر آبادى، طبع لکناهو، ج 1، ص 176، 179.
(2467)خواجه تاشانیم اما تیشهات |
|
میشکافد شاخ را در بیشهات |
(2468)باز ، شاخی را موصّل میکنی |
|
شاخ دیگر را معطل میکنی |
(2469)شاخ را بر تیشه دستی هست نی |
|
هیچ شاخ از دست تیشه جست نی |
(2470)حق آن قدرت که آن تیشه تو راست |
|
از کرم کن این کژیها را تو راست |
(2471)باز با خود گفته فرعون ای عجب |
|
من نه در یا ربّنا ام جمله شب |
(2472)در نهان خاکی و موزون میشوم |
|
چون به موسی میرسمچون میشوم |
(2473)رنگ زرّ قلب ده تو میشود |
|
پیش آتش چون سیه رو میشود |
(2474)نی که قلب و قالبم در حکم اوست |
|
لحظهای مغزم کندیک لحظه پوست |
(2475)سبز گردم چون که گویدکشت باش |
|
زرد گردم چون که گویدزشت باش |
(2476)لحظهای ماهم کندیک دم سیاه |
|
خود چه باشد غیر اینکار اله |
(2477)پیش چوگانهایِ حکمِ کُن فَکان |
|
میدویم اندر مکان و لامکان |
خواجه تاشانیم: یعنی هم قطار، همکاریم، دوتن که درخدمت یک ارباب هستند.
موصل: پیوند زده، از (وصل) بمعنى چسباندن چیزى بدیگر چیز و پیوند زدن درخت.
معطل: بىکار کرده، متروک و بىخاصیت.
تیشه: نمودار حکم قضا یا قدرت جزئیه است که بهر مقدورى تعلق خاص مىگیرد.
بیشه: عالم آفرینش، و درخت، انسان است، مقصود آنست که حق تعالى انسانى را بسبب پیوند ولایت و یا معنوى پرورش مىدهد و بکمال مىرساند و دیگرى را از آن پیوند محروم مىسازد مانند باغبان که درختى را مىشکافد و (پیوند اسکنهاى) مىزند تا میوهى تلخ و زبون آن، شیرین و گوارا و درشت گردد و آن شاخ بریده را بسویى مىافکند و متروک مىگذارد و همچنان که شاخ محکوم تیشهى باغبان است و بر آن دستى ندارد، آدمى نیز مسخر قضا و یا قدرت جزئیهى یزدانى است و یاراى اعتراض بر احکام ازل نتواند داشت.
یا ربّنا: یعنی ای پرورگار ما
موزون: سنجیده و متناسب.
قلب: یعنی زر ناخالص، طلای قلابی.
قلب وقالب: یعنی دگرگونی وساخت های گوناگون.
سبز گردم: خرّم و شاداب.
ماه: کنایه از روح روشن وآگاه.
سیاه: به معنی دور از حق وگمراه.
چوگانهایِ حکمِ کُن فَکان : یعنی عوامل ونشانه های قدرت.
مکان و لامکان: مکان : عالم ماده وعالم عناصر وطبایع است، ولامکان: عالم غیب وعالم معنی.
فرعون میگوید: من و موسی هر دو در خدمت پروردگاریم اما تیشهْ تو ای پروردگار در بیشهْ خلقت شاخهای را میشکافد، شاخهای را پیوند میزند (موصل میکند) و شاخهْ دیگری را عاطل و بیحاصل میگذارد؛ موسی را به حق واصل میکند و فرعون را از درگاه میراند. تیشه، قضای الهی و مشیت حق است و شاخهها ما هستیم که اگر پروردگار اراده کند کج یا راست میشویم. فرعون به درون خود برمیگردد و از دگرگونی درون خود تعجب میکند. من تمام شب یا ربّنا (ای پروردگار ما) میگویم. پنهان از مردم، خاکی و افتاده. اما در برابر موسی تکبّر و خودبینی مرا فرا میگیرد. فرعون خود را به زرّ قلب تشبیه میکند و موسی را به آتش یا به کورهْ زرگری. زرگر زر ناخالص را در نظر اول میشناسد اما در کوره چنان تیره میشود که همه میفهمند ناخالص است. فرعون میگوید: نه، این دگرگونی درونی از خود من نیست. قلب و قالب من تابع مشیت حق است. یک لحظه مرا به عالم معنا (مغز) و لحظهای دیگر به دلبستگیهای مادی (پوست) برمیگرداند. هرگاه به من میگوید: کشت باش، من سبز و خرّم میشوم و چون میگوید: زشت باش، من پژمرده و زرد میشوم. آن حاکمِ مقتدر جهان هستی، مرا لحظهای ماه و لحظهای سیاه میگرداند.
بنابراین مظاهر قدرت حق، ما را به هر جایی که مشیت او تعلق گیرد، میکشاند؛ گاه در عالم صورت و ماده و زمانی در عالم معنویت و معرفت و شناخت اسرار حق.
نظر بعضی از شارحان مثنوی در تفسیر این ابیات این است که: انسان تا وقتى که نور وجدان پاک در باطنش مىتابد از عیب و نقص خود آگاه مىگردد و در روشنایى وجدان، تاریکى درون خود را تواند دید، بد کاران بوقت شب و در خلوت دل که از آثار عوامل خارجى بدور مىافتند روزانه را بر خود عرضه مىکنند پشیمان مىشوند و دست در دامان توبه مىزنند باز چون روز مىرسد و محرکات محیط بر آنان دست مىیابد بسر کارهاى پیشین باز مىروند، این حالات نتیجهى تلوین و رنگارنگ شدن نفس است اما کسانى که تبه روزى در عروقشان، ریشه دوانیده و وجدانشان از بن و بیخ تباه شده باشد روز و شب بر یک حال مىمانند و بسا که در خلوت شب طرح بد کارى مىریزند و همچنین کسانى که دل و جانشان بکلى پاک است و دیو بد آموز بر نهادشان استیلا ندارد روز و شب حکم وجدان را گردن مىنهند و پیوسته به نیک اندیشى و خوب کارى مىگرایند، از جهت دیگر بسیارى از صفات زشت در انسان نهفته است و ظهور آن به محرک خارجى احتیاج دارد و تا با آن محرک مصادف نشده است اصلا محسوس نمىشود از قبیل خود بینى و خویش پسندى که غلیان آن وقتى مشهود مىگردد که صاحب آن صفت با خود پسند دیگر دوچار افتد و یا امرى بر خلاف آن، بر وى عرضه کنند مثل آن که کسى از دست فروتر، او را به اطاعت و فرمانبرى خویش دعوت کند که با حصول این شرط حس خود بینى در هیجان مىآید و مرد خود بین را بخلاف مصلحت و انکار حقیقت هر چند مانند آفتاب روشن باشد، بر مىانگیزد و بدشمنى وا مىدارد. مطابق گفتهى مولانا فرعون مصر داراى چنان حالتى و چنین صفتى بود، از اصحاب تلوین بود و بدین علت بهنگام شب از کرده پشیمان مىشد و توبه مىآغازید، خود بین بود و خویشتن بینى او از اقبال و اطاعت ناخردمندانهى ابلهان نیرو مىگرفت بدین سبب در برابر موسى شقاوت و انکارش در جوش مىآمد و ده چندان و یا ده تو مىشد و موسى را مایهى ضلالت خود مىپنداشت باز متوجه مىگشت که موسى نیز دست افزار صنع آن خالقى است که هر چه خواهد مىکند و کارش بىعلت است و او همچنان که رنگهاى بیرونین را مبدل مىسازد و کشت زار را گاه سبز و گاهى زرد مىکند در درون آدمى نیز تصرف دارد و هر آنى حالتى بر دل مىگمارد تا زمانى در فضاى معانى و حقائق و آن چه بیرون مکان است پرواز مىکند و وقتى نیز در صور و اشباح و آن چه در مکان تحقق دارد سیر مىکند پس گاهى در عالم اطلاق بال و پر مىگشاید و زمانى مقید بحدود مکان است از آن رو که به ظواهر پاى بند مىشود. این گفت و گو را مولانا بشکل دیگر در ابیات ذیل بیان فرموده است:
فرعون را احسان تو از نفس ثعبان مىخرد گر چه بظاهر سوى او تهدید ثعبان مىکشى
فرعون را گفته کرم بر تخت ملکت من برم تو سر مکش تا من کشم چون تو پریشان مىکشى
فرعون گفت این رابطه از تست و موسى واسطه مانند موسى کش مرا کو را تو پنهان مىکشى
گفت او اگر موسى بدى چوب اژدهایى کى شدى ماه از کفش کى تا بدى تو سر ز رحمان مىکشى
موسى ما ناخوانده سوى شعیبى رانده چون عاشقى درمانده بر وى چه دندان مىکشى
موسى ما طاغى نشد وز واسطه ننگش نبد ده سال چوپانیش کرد چون نام چوپان مىکشى
دیوان، ب 35808 ببعد
این اشعار دلالت دارد بر اینکه مولانا قائل بایمان فرعون نبوده است بر خلاف ابن عربى.
(2459)روز موسی پیش حق نالان شده |
|
نیمشب فرعون هم گریان شده |
(2460)کاین چه غلّ است ای خدا بر گردنم |
|
ور نه غل باشد که گوید من منم |
(2461)زآن که موسی را منوّر کردهای |
|
مر مرا زآن هم مکدّر کردهای |
(2462)زآن که موسی را تو مه رو کردهای |
|
ماه جانم را سیه رو کردهای |
(2463)بهتر از ماهی نبود استارهام |
|
چون خسوف آمد چه باشد چاره ام |
(2464)نوبتم گر ربّ و سلطان میزنند |
|
مه گرفت و خلق پنگان میزنند |
(2465)میزنند آن طاس و غوغا میکنند |
|
ماه را زآن زخمه رسوا میکنند |
(2466)من که فرعونمز خلقای وای من |
|
زخم طاسآن ربّی الاعلای من |
غل: طوق آهنین یا چرمین که در گردن افکنند و بر دست بندند، بند و زنجیر. حکم قضا و امر تکوینى است که فرعون را در گمراهى مىافکند، همان معنى که از آن به (ختم و مهر بر دل) و (طبع) و (رین) در قرآن کریم مىبینیم،
من منم :یعنی نفس وخود پرستی وخود بینی است وغل وزنجیر ی است که حکم قضا بر گردن من افگنده است.
مکدّر: یعنی تاریک ظلمانی، بی فروغ.
پنگان زدن : مردم مشرق زمین میپنداشتند که به هنگام خسوف، اژدهایی ماه را در کام خود میکشد و برای ترساندن و گریزاندن اژدها طاس یا طشت مسی را به صدا در میآوردند. پنگان به معنای طاس است.
چیست این خیمه که گویى پر گهر دریاستى یا هزاران شمع در پنگانى از میناستى
دیوان ناصر خسرو، ص 439
زخمه: در اینجا یعنی ستایشهای مبالغه آمیز.
ماه را زآن زخمه رسوا میکنند:روح من از همین ستایشها رسوا میشود.
( 2459) روز موسى در پیشگاه خداوند ناله مىکند و نیم شب فرعون در آن درگاه مىگرید.( 2460) و مىگوید بار الها این زنجیر ظاهر چیست که بر گردن من افتاده اگر این کدورت و تیرگى ظاهرى نباشد چه کسى مىگوید من منم و دم از انیت مىزند.( 2461) موسى را تو ماهرو نموده و ماه جانم را تو سیه رو کردهاى.( 2463) گیرم ستاره من مرا بهتر از ماه نشان دهد وقتى که خسوف آمد چاره من چیست.( 2464) اگر چه در ظاهر قراولان روزانه بنام خداوندى و سلطنتم در سر در کاخ من نوبت مىزنند و صداى کوس و طبل بلند است ولى در واقع ماه جانم گرفته و مردم طاس و طشت مىزنند.( 2465) آرى طاس مىزنند و غوغا بپا مىکنند و این کوس رسوایى ماه است که در جهان منتشر کرده و با زخمه ماه را رسوا مىکنند.( 2466) آن غوغا و هاى هو و صداى طشت شهرت و آوازه فرعونى من و آن زخمه دعوى انا ربکم الاعلاى من است.
در این ابیات فرعون در پیشگاه حق از خود دفاع میکند و گمراهی و کفر خویش را به مشیت الهی ربط میدهد و میگوید: اینکه من میگویم «منم»، نفس و خودپرستی و خودبینی است و غل و زنجیری است که حکم قضا را برگردن من افکنده است. چهرهْ موسی به سبب حکم قضا منوّر است و چهره من از آن کدر و تیره است، وگرنه روح من مانند ماه تابان است اما قضای حق آن را تیره کرده و خسوف، او را پوشانده است ، تقصیر من چیست؟ فرعون میگوید: اگر چه در نوبت زدن بارگاه شاهی، مرا خدای زمین و سلطان مینامند اما این آوازهها در حقیقت طاسزدن برای رفع خسوف از روح من است که مانند ماه گرفته است. روح من از همین ستایشها (ربکم الاعلی ها) رسوا میشود.
مقصود مولانا دراین ابیات این است که: مبدا گمراهى و هدایت ظهور صفات الهى است که از ذات حق مىجوشد بنا بر این، هدایت موسى و گمراهى فرعون از یک نقطه، برخاسته و امتداد یافته است، این مطلب را مولانا از زبان فرعون بیان مىکند، ابن عربى و پیروان او، این اعتراف را دلیل صحت شهود و ایقان فرعون انگاشتهاند.[1] تقریر این معنى را از بهاء ولد بشنوید: «نه که فرعون و ابلیس نمىدانستند حقیقت موسى و آدم را با چندان معجزات و لیکن زنجیر قهر ما هم بدان جاى ایشان را باز مىداشت که اى سگان جاى شما همین جایست.»[2]
صراط ایجادى و ایمان ایجابى و ایمان تکوینى،
(2458)موسی و فرعونمعنی را رهی |
|
ظاهرآن ره دارد و این بیرهی |
معنا : حقیقت مطلق و ذات پروردگار است.
رهی : یعنی بنده و فرمانبردار و سالک.
بی رهی:یعنی گمراهی.
موسی و فرعون هر دو فرمانبردار مشیت حقاند و فقط در ظاهر و مطابق میزانهای ما یکی در راه است و دیگری گمراه.
سخن در این است که همهْ کائنات جلوههای گوناگون قدرت حقاند و در هر یک از آنها یکی از صفات و اسمای الهی تجلی میکند.مولانا فرعون و موسی را برای مثال میآورد و پس از این خواهد آمد که فرعون اسیر مشیت خدا بود و حکم قضا دربارهْ او این بود که هنگام روز ادعای خدایی کند و شب هنگام به خدا پناه برد تا ناموس او نشکند و شهرت و قدرت او درهم نریزد، یا ناموس هستی نشکند و آنچه مشیت حق است به اجرا در آید.
این کلام مولانا که هم موسی و هم فرعون، هر دو مؤمن به حق بودند، با مفاد آیات قرآنی و متون دینی سازگار نیست. مگر اینکه بر مشرب صوفیان، ایمان را به دو قسم تقسیم نماییم: یکی ایمان ایجادی که همان حقیقت تکوینیه باشد و دیگری ایمان ایجابی یا حقیقت تشریعیه. به عبارت دیگر، ایمان تکوینی و ایمان تشریعی. منظور از ایمان ایجادی همان انقیاد و متابعت از اصول خلقت و قوانین حاکم بر امور تکوینی است که بر همهْ موجودات از جمله انسان، حکم میراند؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: « قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»:؛گفت: «پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است!»[1]
بنابراین در متابعت از این هدایت تکوینی میان کافر و مؤمن فرقی نیست. پس به این لحاظ میان موسی و فرعون تفاوتی نیست، زیرا هر دو منقاد فرمان تکوینی و ایجادی حضرت حقّند. اما منظور از ایمان ایجابی، همان شرعی است که به صورت ایمان به خدا و پیامبر و شریعت آشکار میگردد. پس مؤمن بودن موسی و فرعون از نوع ایمان ایجادی است، نه ایمان ایجابی و شرعی.
البته میتوان کلام مولانا را به نحو دیگری هم تفسیر کرد و آن اینکه در روز اَلَست و آغاز آفرینش، همه موجودات از جمله موسی و فرعون به وحدانیت حق شهادت دادند:« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى»: و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهیم!»[2] بنابراین هر دو مؤمناند اما وقتی به عالم خلق و عالم رنگارنگ آمدند، موسی با اختیار و انتخاب از اسارتِ رنگ پرید، ولی فرعون با اراده و انتخاب خود اسیر شهوات و خودبینی و تکبر شد و کوس «انا ربّکم الاعلی» زد.
استاد فروزانفردر تفسیر این بیت می گوید:تشخیص هر کس در امور ذهنى و خارجى، مناسب استعداد طبیعى و کیفیت خلقت اوست تا او را چگونه ساخته باشند، و هیچ کس در چگونگى آفرینش خود مختار نبوده و نیست و نخواهد بود، خواه آن کیفیت را معلول امر الهى یا امور طبیعى فرض کنیم (از قبیل مواریث و ضعف و قوت اسباب جسمانى و احکام محیط که هیچ یک اختیارى نیست) نظر بدین نکته هر کسى در آن راه مىافتد که آفرینش او مقتضى آنست و بنا بر این، در تبعیت از اصول خلقت، میانهى گمراه و آن که در راه است تفاوتى وجود ندارد و هر دو محکوم اصول خلقت، یا فرمان خدا هستند و براهى مىروند که آفریدگار خواسته است و همان راه نسبت بهر یک از آن دو، صراط المستقیم است که صوفیان آن را ((صراط ایجادى)) مىنامند و گاهى از آن به «حقیقت کونیه» تعبیر مىکنند، اختلاف مومن و کافر، بحسب ظاهر شریعت و احکام اصول اجتماع و در مقایسهى فردى با فردى دیگر یا طائفهاى با طایفهى دیگر است، حکمى مستحدث و قیاسى بشرى، نه اصلى و نه یزدانى. بر این نکته مىافزاییم که ابن عربى مطابق اصول خود و با تاویل آیات قرآن کریم بر مسلک خویش، نتیجه گرفته است که فرعون مومن بود و با ایمان مقبول از جهان رفت: فقبضه طاهرا مطهرا لیس فیه شىء من الخبث لانه قبضه عند ایمانه قبل ان یکتسب شیئا من الاثام. (خدا جان فرعون را گرفت در حالى که او از هر پلیدى و پلشتى پاک و پاکیزه بود زیرا جانش را وقتى گرفت که او ایمان آورد و هنوز بگناهى نیالوده بود.)[3]
مقصود ابن عربى آنست که فرعون بر ایمان مصطلح که ایمان شرعى و یا ایجابى است در گذشت، این مطلب مخالف نصوص قرآن کریم است و یکى از مواردى است که علماء شریعت بر ابن عربى اعتراض کردهاند،اما نظر مولانا با ابن عربى تفاوت دارد براى آن که او نظر بواقع و حقیقت امر، موسى و فرعون را در تصرف قدرت و مسخر مشیت ازلى مىشناسد و از این رو میان آن دو، فرقى نمىگذارد و مقصود او «ایمان تکوینى» است یعنى انقیاد امر و فرمان نه ایمان ایجابى یعنى گروش به پیمبرى یا شریعتى. بخاطر بیاورید که اسلام را بمعنى انقیاد مىگیرند. توجیه دیگر آنست که هر یک از موسى و فرعون، مظهر اسمى از اسماء الهى بودند، این، مظهر اسم «هادى» و آن، مرآت اسم «مضل» بود، مرجع همه اسماء متضاد از جلالى و جمالى، ذات حق است بدین جهت هر کسى در حکم اسمى است که جنبه مظهریت آن را دارد و مرجع آن اسم هم ذات الهى است پس باز گشت همه بخداست و اختلافى که فرض مىشود بحسب ظاهر است.
[1] - طه،ایه50
[2] - اعراف،ایه172
[3] - فصوص الحکم، طبع بیروت، ص 201 نیز ص 157 براى تفصیل بیشتر همان کتاب، ص 211- 201، حواشى ابو العلاء عفیفى بر آن، ص 300- 298.
(2454)من گنهکار توأم، رحمی بکن |
|
برمکن یکبارگیم از بیخ وبُن |
(2455)کافر پیر ار پشیمان میشود |
|
چون که عذر آرد مسلمان میشود |
(2456)حضرت پر رحمت است و پر کرم |
|
عاشق او، هم وجود و هم عدم |
(2457)کفر و ایمان عاشق آن کبریا |
|
مسّ و نقره بنده آن کیمیا |
حضرت پر رحمت: وجود حق تعالى است که اصل هر رحمت و مایهى هر نعمت و کرامت است.
عاشق او، هم وجود و هم عدم: هر آفریدهای از عدم، به عشق رسیدن به معرفت حق، حرکت میکند و پا به عالم وجود میگذارد.
کبریا، کبریاء: عظمت و بزرگوارى، بلندى مرتبت حق ، یکى از صفات ویژهى خدا.
کفر و ایمان عاشق آن کبریا:چگونه کفر وایمان عاشق پروردگارند؟ برای پاسخ به این سوال باید گفت:کفر از اضلال ازل سر چشمه مىگیرد و ایمان از صفت هدایت مىخیزد، این ظهور اسم «مضل» و آن دیگر پیدایش نام «هادى» است، هر یک از اسماء الهى تقاضاى تجلى و ظهور مىکنند و بدین معنى عاشق حق تعالى هستند، همچنین هیچ چیزى یا معنى و صفتى خلعت هستى نمىپوشد مگر آن که منشا آن یکى از اسماء و صفات الهى باشد، آن صفت یا اسم در اصطلاح صوفیه «رب» و پروردگار آن ذات و معنى است که تربیت و استکمال او در سایهى عنایت آن صفت یا اسم صورت مىگیرد و کمال بدان وسیله از ذات احدى بر او فائض مىشود، بدین تعبیر نیز کفر و ایمان از عاشقان کبریاى حق هستند. نظیر آن گفتهى حکیم غزنوى[1] است:
کفر و دین هر دو در رهت پویان وحده لا شریک له گویان
نظیر دیگر:
کفر و ایمان تو و غیر تو در فرمان اوست سر مکش از وى که چشمش غارت ایمان کند
دیوان، ب 7660
درقسمت بعد مولانا می گوید: که چگونه کفر وایمان هر دو عاشق حق اند وفرعون هم کششی به سوی حق دارد.
کیمیا: اکسیر و مادهى مکملى که هر گاه بر مس یا قلعى زنند، زر و سیم مىشود.
خداوند عذر گنهکاران را میپذیرد؛ او سرشار از رحمت و عطوفت و بزرگواری است.این که همهْ عالمِ وجود، عاشق حق است، روشن است. اما عدم چگونه عاشق است؟ مولانا در جای دیگر میگوید: هر آفریدهای از عدم، به عشق رسیدن به معرفت حق، حرکت میکند و پا به عالم وجود میگذارد. او در ادامه میگوید: کافران هم عشق به حق دارند، و این نکته را به حالت مس در برابر کیمیا تشبیه میکند که هر چند مس به نیروی کیمیا، نقره میشود و دیگر مس نیست، با این حال با کیمیا همراهی میکند تا نقره یا طلا پدید آید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |