(2513)یک جهان در شب بمانده میخ دوز |
|
منتظر، موقوف خورشید است روز |
|
(2514)اینت خورشیدی نهان در ذرّهای |
|
شیر نر در پوستین برّهای |
|
(2515)اینت دریایی نهان در زیر کاه |
|
پا بر این کَه هین منه با اشتباه |
|
(2516)اشتباهی و گمانی را، درون |
|
رحمت حقّ است بهر رهنمون |
|
(2517)هر پیامبر فرد آمد در جهان |
|
فرد بود آن راهنمایش در نهان |
|
(2518)عالم کُبری به قدرت سحر کرد |
|
کرد خود را در کهین نقشی نورد |
|
(2519)ابلهانش فرد دیدند و ضعیف |
|
کی ضعیف است آن که با شه شد حریف |
|
(2520)ابلهان گفتند: مردی بیش نیست |
|
و ای آن، کو عاقبتاندیش نیست |
شب: کنایه ازناآگاهی وسرگردان مردم است.
میخ دوز: یعنی درمانده وحیران، چنان که کسی را چهار میخ کرده باشند. حکام سابق بعضى از اشخاص را که مقصر مىدانستند بر رو یا بر پشت مىخوابانیدند و چهار دست و پایش را با میخ بزمین مىبستند، این عمل را «چرا میخ» و «میخ بند» مىگویند،
نورد کردن: یعنی پیچیدن، نورد،چوبى نازک که طومار را بر آن پیچند، چوبى دراز بشکل اسطوانه که بر پهناى کارگاه قرار دهند و سر تارهاى جنس بافتنى را بر آن چسبانند و هر اندازه که بافته شود بر آن پیچند، مخفف نوردیده
عالم کبرى: عالم، جهان آفرینش ، در اصطلاح، ما سوى اللَّه است از افلاک و هر چه درون آنهاست از جواهر و اعراض، هر مرتبهاى از آفرینش را هم جهان گویند، وجود حق به اعتبار ظهور در صور ممکنات و بدین لحاظ حق تعالى هویت و روح عالم است و عالم صورت و تن اوست، این تعبیرى است که صوفیان کردهاند. عالم اکبر یا کبرى، جهان آفرینش است از علوى و سفلى، مقابل: عالم اصغر که انسان است.
بقول بعضى جهان اکبر یا کبیر« آسمانها و یا ملکوت افلاک و یا دل انسان است» و عالم اصغر یا صغیر« زیر فلک و یا ملکوت زمین و یا نفس است»، انسان را بدان جهت «عالم صغیر» مىنامند که هر چه در عالم کبیر است در وجود او، مىتوان یافت.[1]
کهین نقشی نورد: یعنی شخصیت بزرگ خود را در ظاهر کوچک و جسم ضعیف نهفتن. نااهلان به انبیاء و اولیاء به چشم حقارت نگاه میکنند، اما کسی که با خداوند در ارتباط باشد چگونه ممکن است ضعیف باشد؟!
شه: در اینجا منظور پروردگار است
مردی بیش نیست: یعنی یک آدم عادی است.
( 2513) اکنون جهان در تاریکى فرو رفته و مانده و منتظر خورشید و روز است.( 2514) در صورتى که براى تو اکنون خورشیدى در ذره پنهان است و شیر نرى در پوست بره پنهان شده.( 2515) دریایى اکنون براى تو در زیر کاه نهفته است متوجه باش به اشتباه پاى بر سر این کاه مگذارى.( 2516) البته در قلب تو اشتباه و گمان هست ولى رحمت حق براى راهنمایى آمده است.( 2517) هر پیغمبرى یکه و تنها بدنیا آمد یک فرد بشر بود ولى در باطن صد جهان همراه داشت.( 2518) خود را در یک صورت و نقش کوچکى پیچیده و پنهان کرد ولى جهان بزرگ را با توانایى خود مسخر نمود.( 2519) مردم ابله او را یک فرد ضعیف دیدند ولى کسى که حریف سلطان باشد چگونه ضعیف است. ( 2520) مردم ابله گفتند که این شخص مردى بیشتر نیست ولى آنها عاقبت اندیش نبودند واى بر کسى که عاقبت اندیش نباشد.
مولانا می گوید: اولیای خدا همانند خورشیدی هستند که در ذرّه وجود آدمی پنهان شدهاند، مانند شیر نری که در پوستین برّه فرو رفته است، و یا همانند دریایی خروشان که در زیر کاه نهان شده باشد. مردم ظاهراندیش، اولیای حق را همچون خود میپندارند، درحالیکه مردان خدا اگرچه به ظاهر در کالبد انسانی قرار یافتهاند، اما روحی والا و خورشیدگونه و دریاوار دارند. بنابراین، ظاهر مردان حق ممکن است شکوه و عظمتی نداشته باشد و مثل مردم عادی به نظر آید، اما مواظب باش که بر این ظاهر ناچیز بیحرمتی نکنی. انسان سالک باید در شناخت مردان حق نهایت سعی خود را انجام دهد تا اشتباهی رخ ندهد؛ اما گاهی هم ممکن است در این اشتباه مصلحتی نهفته باشد که هم برای سالک، رحمت حق باشد (موجب اندیشیدن و بیداری و آگاهی او گردد) و هم برای مردان حق، رحمت باشد (ارزش و مقامشان بیشتر گردد). مردان راه حق ممکن است به ظاهر تنها باشند، اما همانند پیامبران به تنهایی قیام به حق مینمودند. دنیای به این عظمت (عالم کبری) را مسحور خود میکردند.
(2508) بندهى خود خواند احمد در رشاد |
|
جمله عالم را، بخوان قل یا عباد |
(2509) عقل تو همچون شتربان تو شتر |
|
مىکشاند هر طرف در حکم ُمرّ |
(2510)عقل عقلاند اولیا، و عقلها |
|
بر مثال اشتران تا انتها |
(2511)اندر ایشان بنگر آخر ز اعتبار |
|
یک قلاووز است جان صد هزار |
(2512)چه قلاووز و چه اشتربان؟ بیاب |
|
دیدهای، کان دیده بیند آفتاب |
قل یا عباد: اشاره دارد به دو آیه از سورهْ زمر « قل یا عباد...» و« قل یا عبادی الذین»[1] در تفسیر آیه«قُلْ یا عِبادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا رَبَّکُمْ »(بگو اى بندگان گرویدهى من از خداى خود بپرهیزید.)
بین مولانا وعموم مفسران اختلاف است . مفسران از اهل ظاهر و صوفیان ما بعد «قل» را، سخن خدا و محکى قول حق و پیمبر را مأمور ابلاغ آن و حاکى دانستهاند اما مولانا آن را سخن پیغمبر (ص) مىدادند، مرحوم سلطانعلى شاه از اکابر محققین صوفیه در عصر اخیر (مقتول به ستم 1327 قمرى) هم بر عقیدهى مولانا رفته است و گمان مىرود که مستند گفتار گنابادى همین بیت از مثنوى شریف است بنا بگفتهى او، عبودیت داراى دو معنى است یکى عبودیت بمعنى پرستش که جز در مورد خداى تعالى روا نیست، دوم بمعنى فرمانبردارى و طاعت که نسبت بمظاهر امر حق استعمال آن، جایز است و مومنان به اعتبار بندگى حق «عبد عبادت» اند و بلحاظ لزوم اطاعت از انبیا و اولیا «عبد طاعت» زیرا مظاهر امر الهى بسبب فناء از اوصاف خود و فنا در اوصاف حق تعالى، خلفاء او هستند و اطاعت آنها عین اطاعت خداست و بهمین دلیل در قرآن کریم گاهى مُظهِر بجاى مَظهَر و ظاهر مىنشیند و فعل او بخدا و بالعکس نسبت داده مىشود، مثل: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى»[2] « قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اَللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ»[3] « إِنَّ اَلَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اَللَّهَ»[4]،[5]
در حکم مر: یعنی به خلاف میل.
عقل عقلاند اولیا، و عقلها: یعنی اولیاء خدا عقل عقول دیگرند آنها چون شتربان و عقلها بمنزله شترانند که بهر جا بخواهند آنان را مىبرند.
( 2508) خداى تعالى احمد را بنده خود خواند و فرمود که اهل عالم را دعوت کن و بگو اى بندگان من ( 2509) عقل مثل شتربان و تو چون شتر هستى او تو را بهر طرف که مىخواهد مىکشد.( 2510) اولیاء خدا عقل عقول دیگرند آنها چون شتربان و عقلها بمنزله شترانند که بهر جا بخواهند آنان را مىبرند. ( 2511) باولیا با دیده عبرت بنگر آنها یک راهبرند و جان صد هزار طالب را در حیطه اقتدار خود دارند.( 2512) چه شتربان بگوئیم یا راهبر بهرحال چشمى پیدا کن که بتواند آفتاب ببیند.
در این ابیات مولانا میگوید: انسانها و عقلهایشان همانند شترهای یک کاروانند و اولیای حق این کاروان را به هر سویی که صلاح بدانند، میکشانند. اولیای حق را به چشم عبرت یا تحسین، بنگر. اینها مانند پیشتازان و دیدهبانانی هستند که هدایت و ارشاد هر کدام از آنها میتواند جان صدها هزار نفر را از خطر نجات دهد و از گمراهی برهاند و به حقیقت برساند.
مولانا میگوید: تعبیر به شتربان و دیدهبان به مردان راه حق، تعبیر گویا و مناسب شأن آنان نیست. واصلان به حق، چشم بینایی هستند که آفتاب حقیقت را میبینند و شب مردم ناآگاه، درمانده، متحیّر و منتظر را با خورشید وجود خود، به روز روشن مبدل میکنند.
برین نکته مىافزاییم که بحکم شریعت، بندهى کسى است که از خود حق تصرف ندارد و بفرمان مولى و خداوند خود کار مىکند، پیروان انبیا نیز حق تصرف در امر دین ندارند و بر فرمان پیمبران مىروند پس اطلاق بنده بر ایشان از سوى انبیا موافق اصطلاح شرعى، روا تواند بود. ازین بگذریم مردان خدا شخصیت و انیّت موهوم پیروان خود را درهم مىشکنند و از نو، بر اثر تربیت و مجاهدت، بدانها شخصیتى مناسب استعداد مىبخشند و در ایشان جانى تازه مىآفرینند پس اگر ما آنها را جان آفرین و خلاق شخصیت نوین فرض کنیم هرگز راه گزاف نپیمودهایم. ضمناً این بیت بمنزلهى دلیل شرعى است براى ابیات پیشین که در آنها تصرف و تاثیر مردان خدا را در پیروان خود بیان فرموده است، مىتوان بقرینهى آن ابیات گفت که مقصود مولانا از استدلال بدین آیه این است که خلق نسبت به انبیا عبد طاعتاند درسلوک.
[1] - سورهْ زمر آیه های 10 و53
[2] - الانفال، آیهى 17
[3] - التوبة، آیهى 14
[4] - الفتح، آیهى 10
[5] - بیان السعادة، طبع ایران، ج 2، ص 181، ص 182.
(2501) پس ز دفع خاطر اهل کمال |
|
جان فرعونان بماند اندر ضلال |
(2502) پس ز دفع این جهان و آن جهان |
|
ماندهاند این بىرهان بىاین و آن |
(2503) سرکشى از بندگان ذو الجلال |
|
دان که دارند از وجود تو ملال |
اهل کمال: یعنی مردان راه حق، اولیای الهی.
ضلال: یعنی گمراهی.
بی رهان: یعنی آنها که راهی به حقیقت ندارند، منکران.
سرکشی: یعنی اگرتو از مردان حق پیروی نکنی ویا به آنها حرمت نگذاری، بدان که: از درون آنها این بیزاری سرچشمه می گیرد.
( 2501) این مثالى بود براى اینکه بگوئیم فرعونها جانشان براى آن در گمراهى و ضلالت مانده که خاطر اهل کمال و مردان خدایى آنان را دفع مىکند و نمىپذیرد.( 2502) هر دو جهان آنها را دفع مىکنند و از اثر آن از هر دو جهان محروم ماندهاند.( 2503) از بندگان خداوند ذو الجلال از آن جهت سرکش هستى که از وجود تو متنفرند.
مطرح کردن عقیدهْ حکما در بارهْ معلق بودن زمین در فضا، وعلت این معلق بودن که جذب از شش جهت یا دفع از شش جهت است، به مولانا فرصت داده است تا وضع گمراهان ومنکران حق را بدآن تشبیه کند، او می گوید: کسانی چون فرعون درگمراهی خود معلق می مانند زیرا مردان حق از همه سو آنها را طرد می کنند.نتیجه سخن مولانا این می شود که : گمراهى سرکشان نیز مسبب از دفع باطن مردان خداست که آنها از باب عدم جنسیت و قابلیت اینان را از خود مىرانند و هدایت نمىکنند سپس مىگوید که این سرکشان از فوائد دنیوى دین مثل غنیمت و فتوح و استفاده از وحدت جامعه دین و هم از منافع اخروى آن، مانند رحمت حق و بهشت محروم هستند زیرا مردود هر دو جهاناند، این مضمون همانگونه که در عنوان این قسمت گذشت برگرفته است از آیهى شریفه: خَسِرَ اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ اَلْخُسْرانُ اَلْمُبِینُ (منافق دنیا و آخرت را از دست مىدهد، آنک زیانگارى آشکار.)
قدرت پیران بر تبدیل باطن،
(2504)کهربا دارند، چون پیدا کنند |
|
کاه هستی تو را شیدا کنند |
(2505)کهربای خویش چون پنهان کنند |
|
زود تسلیم تو را طغیان کنند |
(2506) آن چنان که مرتبهى حیوانى است |
|
کاو اسیر و سغبهى انسانى است |
(2507)مرتبه انسان به دست اولیاء |
|
سُغبه چون حیوان شناسش، ای کیا |
کهربا: کنایه از نیروی معنوی مردان حق است که بر خاطر و اندیشه سالکان تسلط دارند. آنها میتوانند احوال درونی سالک را دگرگون کنند و وجود مادی سالکان را به راه عشق الهی بکشانند، و یا به عکس، حالت تسلیم و اطاعت را در سالکان، به طغیان و سرکشی بدل کنند.
کاه هستی تورا: یعنی وجود مادی ناچیز.
طغیان: یعنی سرکشی، فرار از حق وحقیقت.
مرتبه انسان به دست اولیاء: یعنی ما در دست اولیای حق مانند حیوانی هستیم که اسیر دست امسان است وبه انسان نیاز دارد.
سُغبه: در عربی یعنی نیاز مند خوراک وگرسنه، اما در اشعار پارسی به معنی شیفته ومشتاق به کار رفته است.
( 2504) آنها داراى کهربا هستند وقتى آن قوه را آشکار مىکنند کاه هستى تو را بسوى خود مىکشند و مشتاقانه بطرف آنها مىروى.( 2505) ولى وقتى کهربا را پنهان کنند تسلیم و تمایل تو را بطغیان و بىمیلى تبدیل مىکنند. ( 2506) در مرتبه حیوانى هر چه و هر کس هست اسیر و فریفتهى انسانى است.( 2507) مرتبه انسانیت بدست اولیا است و آن که فریفته و اسیر او است در مرتبه حیوانى است.
مولانا با تشبیه کردن جذب را به نیروى کهربا مىخواهد بگوید: اولیا و مردان خدا قدرتى مانند خدا دارند و مىتوانند احوال دل را بدل کنند و فعلیات نفس را تغییر دهند این نیرو را «جذب و کشش باطن» مىگویند، بواسطهى این نیروى آسمانى است که آنها مستعدان را بخود جذب مىکنند و مردم سیاه اندرون را از خود مىرانند یا یکى را که جذب کردهاند بسبب ترک ادب، مهجور و محجوب مىسازند،
در ادامهْ ابیات منظور مولانا این است که:فرمانروایى انسان بر سایر موجودات نتیجه عقل و تدبیر است، همچنین مردمى که خردمند تر و به تدبیر افزون تراند بر مردم کم خرد و سست راى تسلط دارند و به نسبت قوت عقل و تدبیر بر گروهى کمتر یا بیشتر فرمان مىدهند و گروهى هستند که قرنها بر دل و راى چندین قوم و امت، اثر مىگذارند و در تبعیت خود نگاه مىدارند مانند انبیا علیهم السلام که بمدد عقل و تایید الهى میلیونها مردم را در قرون و ادوار متمادى به نظامات و اصول و فروع دینى منتظم ساختهاند و یا ارسطو و ابن سینا که سالیان دراز دانش پژوهان جهان از آراء ایشان پیروى کردهاند و بر خلاف آنها جرات فکر و تامل نیافتهاند و کسى را که مخالف آنان فکرى عرضه مىکرد به دیوانگى و سفه منسوب مىداشتند، این نیز نتیجهى هوشیارى و خردمندى و روشن رایى است، این حکم نسبت به اقوامى که خرد بیشتر و پرورش بهتر دارند نیز جارى و سارى است تا بمدد این قدرت باطنى اقوام و امم دیگر را زیر سلطه و فرمان خود مىکشند و بدان سو مىبرند که خود مىخواهند، تفاوت مردم عادى به نسبت با اولیاى حق و خردمندان جهان اگر بیش از تفاوت انسان طبیعى و حیوانات نباشد، کمتر هم نیست پس پیروى مردم معمولى از بزرگان عالم که اولیا هستند، بعقیده مولانا از امور طبیعى و جزو سنن و قوانین الهى است.
عقاید حکماى قدیم در علّت سکون ارض،
(2494) چون حکیمک اعتقادى کرده است |
|
کاسمان بیضه، زمین چون زرده است |
(2495) گفت سائل چون بماند این خاکدان |
|
در میان این محیط آسمان |
(2496) همچو قندیلى معلق در هوا |
|
نى به اسفل مىرود نى بر على |
(2497) آن حکیمش گفت کز جذب سما |
|
از جهات شش بماند اندر هوا |
(2498) چون ز مغناطیس قبه ریخته |
|
در میان ماند آهنى آویخته |
(2499) آن دگر گفت آسمان با صفا |
|
کى کشد در خود زمین تیره را |
(2500) بلکه دفعش مىکند از شش جهات |
|
ز آن بماند اندر میان عاصفات |
در عنوان این قسمت « خَسَرَ الدُّنیا وَالآخرة» ( زیان می کند در دنیا وآخرت، هر دو را از دست می دهد)[1]دربارهْ کسانی که ظواهر امور در اعتقاد آنها به پروردگار اثر می گذارد وهر لحظه ممکن است مؤمن یا کافر شوند.
محیط: یعنی دریای بی کران.
قندیل: یعنی چراغدان یا شمع دان.
ریخته: به قالب زده، مفرغ بمعنى وصفى.
چون ز مغناطیس قبه ریخته: مثل اینکه از مغناطیس کرهاى درست کرده و آهنى در مرکز آن آویخته و در همانجا مانده است.
عاصفات: بادهاى تند و سخت.
( 2494) حکما معتقد شدهاند که آسمان مثل تخم مرغ و زمین چون زرده آن است.( 2495) کسى سؤال کرد که این کره خاک چگونه در محیط آسمان ایستاده.( 2496) و مثل قندیلى معلق مانده نه بالا مىرود و نه پائین. ( 2497) حکیم جواب داد بر اثر جاذبه آسمان که از شش جهت او را جذب کرده در هوا مانده است.( 2498) مثل اینکه از مغناطیس کرهاى درست کرده و آهنى در مرکز آن آویخته و در همانجا مانده است.( 2499) حکیم دیگرى گفت آسمان که عنصر بسیط و صاف است چگونه ممکن است زمین مرکب و تیره را بطرف خود جذب کند.( 2500) نه جذب نمىکند بلکه از شش جهت زمین را دفع مىکند و از اثر این دفع زمین در میانه باقى مانده.
در این ابیات مولانا می گوید: حکما معتقداتشان برپایهْ دلایل ونشانه هایی است که در این جهان می بینند،واز میان اعتقادات حکما بع این نکته اشاره می کند که: حکماى پیشین، معتقد بودند که زمین در وسط آسمانهاى نهگانه قرار دارد و مرکز حجم آن، بر مرکز عالم منطبق است، زمین را ساکن و بىحرکت فرض مىکردند و براى سکون ارض بدو نظر مختلف گرویده بودند، بعضى مىگفتند که افلاک زمین را بنحو مساوى از همه سو بخود مىکشند و جذبش مىکنند و چون نیروى جاذبه از همه سو برابر است، زمین در وسط قرار گرفته و ساکن مانده است، دستهاى دلیل آن را دفع افلاک بنحو متساوى مىپنداشتند، اولى را مثال مىزدند و به بت آهنین که در خانهاى از مغناطیس نهاده بودند و آن بت، بسبب تساوى جذب از شش جهت در هوا معلق و آونگ بود، دومین را تشبیه مىکردند به کفى خاک که در شیشهاى ریزند و آن شیشه را بسرعت تمام بر قطب خود در چرخ آورند که در این حالت آن کف خاک بعلت دفع و طرد مساوى، در وسط شیشه قرار مىگیرد این تمثیل را ابن سینا نیزدر شفا ودیگر مصنّفاتش مىآورد.[2]
[1] - قسمتی از آیهْ 11 سوره حج
[2] - طبیعیات شفا، طبع ایران، ص 189- 188، المباحث المشرقیه، طبع حیدر آباد دکن، ج 2 913- 912، شرح مواقف، طبع آستانه، ج 2، ص 482.
اختلاف مراتب ظهور و تجلّى،
انکار مخالفان زاده طرد باطنى انبیا و اولیاست،
(2485)یا نه جنگ است این، برای حکمت است |
|
همچو جنگ خر فروشان صنعت است |
(2486)یا نه این است و نهآن، حیرانی است |
|
گنج باید جُست، این ویرانی است |
(2487)آنچه تو گنجش توهّم میکنی |
|
زآن توهّم گنج را گم میکنی |
(2488)چون عمارت دان تو وهم ورأیها |
|
گنج نبود در عمارت جای ها |
(2489)در عمارت هستی و جنگی بود |
|
نیست را از هستها ننگی بود |
(2490)نی که هست از نیستی فریاد کرد |
|
بلکه نیست آن هست را واداد کرد |
(2491)تو مگو کهمن گریزانم ز نیست |
|
بلکه او از تو گریزان است. بیست |
(2492)ظاهراً میخواندت او سوی خود |
|
وز درون میراندت با چوب رد |
(2493)نعلهای باژگونه است ای سلیم |
|
نفرت فرعون را دان از کلیم |
برای حکمت است: این جمله دوگونه تفسیر می پذیرد: یکی این که جنگی نیست واین بحث ها برای آن است که علمای مذاهب وحکما بازار حکمت خود را گرم کنند، مثل ستیزهْ خرفروشان که بر سر خرید وفروش ستوران خود جنگ زرگری می کنند تا مشتری را بفریبند ومال را به او بفروشند. تفسیر دیگر این است که در این ستیز ها حکمتی است که مارا به اندیشیدن وادار می کند وموجب می شود که حقیقت عالم را بشناسیم وبپذیریم.
صنعت است: یعنی ساختگی وظاهری است، حقیقت ندارد.
حیرانی: مرحله یی است که دلیل وبرهان مشکل سالک را حل نمی کند وباید همهْ دانسته ها واندیشه ها را ویران کند تا شاید در زیر ویرانه گنج حقیقت را بیابد.پسحیرت موجب آن مىشود که ما بدلیل موجود بسنده نکنیم و بجست و جوى دلیل و یا راه نو براى کشف مطلب بپردازیم و آن وقتى میسر مىشود که همت ما بدان چه هست قناعت نورزد و بتقلید اکتفا نکند.بدین مناسبت مولانا حیرانى را در معنى انصراف از استدلال و توسل بنیروى عقل استعمال کرده است، حیرت موجب قلق و نگرانى خاطر است و آن ذهن را بپژوهش و کاوش و فحص دلایل تازه وادار مىکند و بدین معنى عین هدایت و حیات فکرى است، ابن عربى مىگوید: «فَالهُدى هو اَن یَهتَدى الانسانُ اِلى الحَیرةِ فَیَعلمَ اَنَّ الامرَ حَیرةٌ وَ الحیرةُ قَلَقٌ وَ حرکةٌ و الحرکةُ حیاةٌ.»[1]
گنج باید جُست: مراد از گنج دراین جا حقیقت عالم یا حقیقت ادیان است.
توَهُّم: آن دسته از دانش وآگاهی ودانستنی ها که ما را از حقیقت دور نماید.
عمارت : آبادانی ظاهری و یا زندگی این جهانی است.
هستی : در زبان مولانا توجه به خود و حیات مادی و به تعبیر دیگر خودبینی و خودخواهی است و هرجا که این باشد، جنگ است.
نیست : یعنی کسی که از هستی خود گذشته و در حق فانی است. انسانِ فانیِ در حق، از تعیّنات و علایق زندگی این جهانی ننگ دارد. آنان که به مقام فناءفیالله رسیدهاند از مردمِ خودبین و دنیاپرست بیزارند. موسی با اینکه فرعون را به سوی خدا میخواند اما درونش فرعون را با چوب رد میکرد و پس میزد.
واداد: عمل پس دادن، پس زدن، رد.
بیست :مخفف بایست؛ یعنی صبر کن، شتاب نکن.
چوب رد: چوبى که بوسیلهى آن مرغان و ستوران را عقب مىزنند و نیز چوب دو شاخى که فراشان حکام، مردم را در سر راه آنها پس و پیش مىکردند، دور باش.
نعل باز گونه: بکنایه، کارى غلط انداز، وانمودن چیزى بمصلحت بر خلاف ظاهر بمناسبت آن که دزدان یا جنگاوران یا مردم فرارى نعل اسب را وارونه مىزدند بدان گونه که دو سر نعل را بر خلاف معمول (در پا) مرکب مىکوفتند (و در دست بعکس آن) تا جهت سیر خود را پنهان دارند.
( 2485) آیا این جنگ واقعى نبوده و مثل جنگ خر فروشان و دلالان جنگ مصلحتى است.( 2486) یا هیچ یک از اینها نبوده و جاى حیرت است و عالمیست که ما بىخود براى فهم آن کوشش کرده و متحیر مىشویم بلى این جستجو و گفتگوها خرابى و ویرانى است باید در این ویرانه گنج پیدا کرد.( 2487) نه چنین است آن چه را تو گنج تصور مىکنى از این تو هم گنج را گم خواهى کرد.( 2488) و هم و عقیده و رأى تو بمنزله آبادى و عمارت است و در آبادى گنج نخواهد بود.( 2489) در عمارت و آبادى هستى و جنگ حکمفرماست و جاییست که نیست از هست ننگ دارد.( 2490) چنین نیست که هست از نیستى فریاد کند بلکه نیست هست را عقب زده و مردود مىسازد.( 2491) تو نگو که من از نیست گریزانم بلکه او از تو مىگریزد.( 2492) در ظاهر ترا بسوى خود مىخواند و در باطن با چوب رد از خود مىراند و دورت مىکند.() جمعى در آتش بوده و چون گل خندانند و قومى در گلستان با رنج و درد بسر مىبرند. ( 2493) اینها نعلهاى وارونه است و یقین بدان که نفرت فرعون از موسى از ناحیه موسى بوده و عامل اصلى آن در او است.
آیا این نزاع و جنگ در عالم کثرت، جنگ حکمتی است، یعنی در این نزاع، حکمت و مصلحتی نهفته است، یا جنگ صنعتی است و به قول معروف جنگ زرگری است، که میان خرفروشان مرسوم بود تا مشتری را بفریبند؟ یا نه جنگ حکمتی است و نه جنگ صنعتی و ساختگی، بلکه حیرانی است. در این مورد حیرتی وجود دارد که همگان درآن غرقند. به همین دلیل مولانا میگوید: این کثرت و تبعات آن را رها کن و به دنبال گنج وحدت برو، زیرا این کثرات و نزاها و اختلافات و کشمکشها جز ویرانی و خرابی ثمر دیگری ندارد. باید به حیرانی برگشت، چون مرحلهای است که مشکل سالک با دلیل و برهان حل نمیشود و باید همهْ دانستهها و اندیشهها را ویران کند تا شاید در زیر ویرانه، گنج حقیقت را بیابد.
مشکل این است که ما دانش و اندیشهْ خود را آگاهی از این حقیقت میشماریم و همین توهّم، ما را از حقیقت دور میکند.
مولانا میگوید: اینکه فرعون از موسی بیزار بود ظاهر قضیه است. حقیقت این است که نفرت و بیزاری از جانب موسی کلیم الله است، اما جلوهْ ظاهری آن مثل کار دزدان و فراریان است که نعل اسب را در جهت معکوس نصب میکردند تا تعقیب کنندگان را به اشتباه بیندازند.پس مقصود آنست که موسى در باطن از باب عدم تجانس فرعون را رد مىکرد و نفرت فرعون انعکاس نفرت باطنى موسى بود از وى.
همچنین مولانا می گوید:اختلاف عقاید و آراء مذهبى و هر خلافى در امور ذهنى و خارجى سبب مىشود که نیروى داورى انسان به کار افتد و در تفاوت آنها نیک بیندیشد تا بتواند یکى را بر دیگرى ترجیح دهد، این تامل قوهى قضاوت آدمى را نیرومند مىسازد زیرا داورى و ترجیح در موردى صورت مىگیرد که دو نظر یا دو چیز بر انسان عرضه شود، داورى نسبت بیک چیز بدون وجود طرف مقابل متصور نیست مثل اینکه قاضى دادگسترى تا نزاعى و خلافى نباشد، مأمور رسیدگى نتواند بود، کسانى که چیزهاى مختلف مىبینند یا بنظرهاى متفاوت گوش مىدهند، بالطبع وسعت اطلاع بیشتر و تشخیص قوى تر دارند پس جنگ رنگ با بىرنگ موافق حکمت آفرینش است.
و اگر ظهور وحدت در کثرت مراد باشد آن گاه مىتوان گفت که اسما و صفات متقابل و یا طبایع مختلف مخلوقات هر یک تقاضاى ظهور و تجلى در عالم خلق و شهادت مىکنند و نتیجهى آن، ظهور قدرت حق و مراتب استعداد خلق است خواه خیر یا شریر و خواه مومن یا کافر و بنا بر این اختلافى که در موجودات تعین پذیر مىبینیم و نیز خلاف آنها با حضرت بىنشان، مقتضاى حکمت الهى است بواسطهى آن که رفع خلاف و رجوع بوحدت صرف، مستلزم آنست که احکام عالم صورت از میان بر خیزد و اسرار خلقت پنهان ماند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |