خرد، ریشه دانش و انگیزه فهم آن است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
قصه درویش وزنش(37)
دوشنبه 92 بهمن 14 , ساعت 2:31 صبح  

انبیا بظاهر یک تن بودند ولى بمعنى یک جهان نیرو داشتند،

(2513)یک جهان در شب بمانده میخ دوز

 

منتظر، موقوف خورشید است روز

(2514)اینت خورشیدی نهان در ذرّه‌ای

 

شیر نر در پوستین برّه‌ای

(2515)اینت دریایی نهان در زیر کاه

 

پا بر این کَه هین منه با اشتباه

(2516)اشتباهی و گمانی را، درون

 

رحمت حقّ است بهر رهنمون

(2517)هر پیامبر فرد آمد در جهان

 

فرد بود آن راهنمایش در نهان

(2518)عالم کُبری به قدرت سحر کرد

 

کرد خود را در کهین نقشی نورد

(2519)ابلهانش فرد دیدند و ضعیف

 

کی ضعیف است آن که با شه شد حریف

(2520)ابلهان گفتند: مردی بیش نیست

 

و ای آن، کو عاقبت‌اندیش نیست

شب: کنایه ازناآگاهی وسرگردان مردم است.

میخ دوز: یعنی درمانده وحیران، چنان که کسی را چهار میخ کرده باشند. حکام سابق بعضى از اشخاص را که مقصر مى‏دانستند بر رو یا بر پشت مى‏خوابانیدند و چهار دست و پایش را با میخ بزمین مى‏بستند، این عمل را «چرا میخ» و «میخ بند» مى‏گویند،

نورد کردن: یعنی پیچیدن، نورد،چوبى نازک که طومار را بر آن پیچند، چوبى دراز بشکل اسطوانه که بر پهناى کارگاه قرار دهند و سر تارهاى جنس بافتنى را بر آن چسبانند و هر اندازه که بافته شود بر آن پیچند، مخفف نوردیده

عالم کبرى: عالم، جهان آفرینش ، در اصطلاح، ما سوى اللَّه است از افلاک و هر چه درون آنهاست از جواهر و اعراض، هر مرتبه‏اى از آفرینش را هم جهان گویند، وجود حق به اعتبار ظهور در صور ممکنات و بدین لحاظ حق تعالى هویت و روح عالم است و عالم صورت و تن اوست، این تعبیرى است که صوفیان کرده‏اند. عالم اکبر یا کبرى، جهان آفرینش است از علوى و سفلى، مقابل: عالم اصغر که انسان است.

 بقول بعضى جهان اکبر یا کبیر« آسمانها و یا ملکوت افلاک و یا دل انسان است» و عالم اصغر یا صغیر« زیر فلک و یا ملکوت زمین و یا نفس است»، انسان را بدان جهت «عالم صغیر» مى‏نامند که هر چه در عالم کبیر است در وجود او، مى‏توان یافت.[1]

کهین نقشی نورد: یعنی شخصیت بزرگ خود را در ظاهر کوچک و جسم ضعیف نهفتن. نااهلان به انبیاء و اولیاء به چشم حقارت نگاه می‌کنند، اما کسی که با خداوند در ارتباط باشد چگونه ممکن است ضعیف باشد؟!

شه: در اینجا منظور پروردگار است

مردی بیش نیست: یعنی یک آدم عادی است.

( 2513) اکنون جهان در تاریکى فرو رفته و مانده و منتظر خورشید و روز است.( 2514) در صورتى که براى تو اکنون خورشیدى در ذره پنهان است و شیر نرى در پوست بره پنهان شده.( 2515) دریایى اکنون براى تو در زیر کاه نهفته است متوجه باش به اشتباه پاى بر سر این کاه مگذارى.( 2516) البته در قلب تو اشتباه و گمان هست ولى رحمت حق براى راهنمایى آمده است.( 2517) هر پیغمبرى یکه و تنها بدنیا آمد یک فرد بشر بود ولى در باطن صد جهان همراه داشت.( 2518) خود را در یک صورت و نقش کوچکى پیچیده و پنهان کرد ولى جهان بزرگ را با توانایى خود مسخر نمود.( 2519) مردم ابله او را یک فرد ضعیف دیدند ولى کسى که حریف سلطان باشد چگونه ضعیف است‏. ( 2520) مردم ابله گفتند که این شخص مردى بیشتر نیست ولى آنها عاقبت اندیش نبودند واى بر کسى که عاقبت اندیش نباشد.

مولانا می گوید: اولیای خدا همانند خورشیدی هستند که در ذرّه وجود آدمی پنهان شده‌اند، مانند شیر نری که در پوستین برّه فرو رفته است، و یا همانند دریایی خروشان که در زیر کاه نهان شده باشد. مردم ظاهراندیش، اولیای حق را هم‌چون خود می‌پندارند، درحالی‌که مردان خدا اگرچه به ظاهر در کالبد انسانی قرار یافته‌اند، اما روحی والا و خورشید‌گونه و دریاوار دارند. بنابراین، ظاهر مردان حق ممکن است شکوه و عظمتی نداشته باشد و مثل مردم عادی به نظر آید، اما مواظب باش که بر این ظاهر ناچیز بی‌حرمتی نکنی. انسان سالک باید در شناخت مردان حق نهایت سعی خود را انجام دهد تا اشتباهی رخ ندهد؛ اما گاهی هم ممکن است در این اشتباه مصلحتی نهفته باشد که هم برای سالک، رحمت حق باشد (موجب اندیشیدن و بیداری و آگاهی او گردد) و هم برای مردان حق، رحمت باشد (ارزش و مقامشان بیشتر گردد). مردان راه حق ممکن است به ظاهر تنها باشند، اما همانند پیامبران به تنهایی قیام به حق می‌نمودند. دنیای به این عظمت (عالم کبری) را مسحور خود می‌کردند.



[1] - تعریفات جرجانى، اصطلاحات الصوفیة، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: عالم.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(36)
دوشنبه 92 بهمن 14 , ساعت 2:29 صبح  

خلق بندگان اولیا هستند، فرق عبد طاعت و عبادت،

(2508) بنده‏ى خود خواند احمد در رشاد            

 

جمله عالم را، بخوان قل یا عباد

(2509) عقل تو همچون شتربان تو شتر            

 

مى‏کشاند هر طرف در حکم ُمرّ

(2510)عقل عقل‌اند اولیا، و عقل‌ها

 

بر مثال اشتران تا انتها

(2511)اندر ایشان بنگر آخر ز اعتبار

 

یک قلاووز است جان صد هزار

(2512)چه قلاووز و چه اشتربان؟ بیاب

 

دیده‌ای، کان دیده بیند آفتاب

 

قل یا عباد: اشاره دارد به دو آیه از سورهْ زمر « قل یا عباد...» و« قل یا عبادی الذین»[1] در تفسیر آیه«قُلْ یا عِبادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا رَبَّکُمْ »(بگو اى بندگان گرویده‏ى من از خداى خود بپرهیزید.) 

بین مولانا وعموم مفسران اختلاف است . مفسران از اهل ظاهر و صوفیان ما بعد «قل» را، سخن خدا و محکى قول حق و پیمبر را مأمور ابلاغ آن و حاکى دانسته‏اند اما مولانا آن را سخن پیغمبر (ص) مى‏دادند، مرحوم سلطان‏على شاه از اکابر محققین صوفیه در عصر اخیر (مقتول به ستم 1327 قمرى) هم بر عقیده‏ى مولانا رفته است و گمان مى‏رود که مستند گفتار گنابادى همین بیت از مثنوى شریف است بنا بگفته‏ى او، عبودیت داراى دو معنى است یکى عبودیت بمعنى پرستش که جز در مورد خداى تعالى روا نیست، دوم بمعنى فرمانبردارى و طاعت که نسبت بمظاهر امر حق استعمال آن، جایز است و مومنان به اعتبار بندگى حق «عبد عبادت» اند و بلحاظ لزوم اطاعت از انبیا و اولیا «عبد طاعت» زیرا مظاهر امر الهى بسبب فناء از اوصاف خود و فنا در اوصاف حق تعالى، خلفاء او هستند و اطاعت آنها عین اطاعت خداست و بهمین دلیل در قرآن کریم گاهى مُظهِر بجاى مَظهَر و ظاهر مى‏نشیند و فعل او بخدا و بالعکس نسبت داده مى‏شود، مثل: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى‏»[2] « قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اَللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ»[3] « إِنَّ اَلَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اَللَّهَ»[4]،[5] 

در حکم مر: یعنی به خلاف میل.

عقل عقل‌اند اولیا، و عقل‌ها: یعنی اولیاء خدا عقل عقول دیگرند آنها چون شتربان و عقلها بمنزله شترانند که بهر جا بخواهند آنان را مى‏برند.

( 2508) خداى تعالى احمد را بنده خود خواند و فرمود که اهل عالم را دعوت کن و بگو اى بندگان من ( 2509) عقل مثل شتربان و تو چون شتر هستى او تو را بهر طرف که مى‏خواهد مى‏کشد.( 2510) اولیاء خدا عقل عقول دیگرند آنها چون شتربان و عقلها بمنزله شترانند که بهر جا بخواهند آنان را مى‏برند. ( 2511) باولیا با دیده عبرت بنگر آنها یک راهبرند و جان صد هزار طالب را در حیطه اقتدار خود دارند.( 2512) چه شتربان بگوئیم یا راهبر بهرحال چشمى پیدا کن که بتواند آفتاب ببیند. 

در این ابیات مولانا می‌گوید: انسان‌ها و عقل‌هایشان همانند شترهای یک کاروانند و اولیای حق این کاروان را به هر سویی که صلاح بدانند، می‌کشانند. اولیای حق را به چشم عبرت یا تحسین، بنگر. اینها مانند پیشتازان و دیده‌بانانی هستند که هدایت و ارشاد هر کدام از آنها می‌تواند جان صدها هزار نفر را از خطر نجات ‌دهد و از گمراهی برهاند و به حقیقت برساند.

مولانا می‌گوید: تعبیر به شتربان و دیده‌بان به مردان راه حق، تعبیر گویا و مناسب شأن آنان نیست. واصلان به حق، چشم بینایی هستند که آفتاب حقیقت را می‌بینند و شب مردم ناآگاه، درمانده، متحیّر و منتظر را با خورشید وجود خود، به روز روشن مبدل می‌کنند.

برین نکته مى‏افزاییم که بحکم شریعت، بنده‏ى کسى است که از خود حق تصرف ندارد و بفرمان مولى و خداوند خود کار مى‏کند، پیروان انبیا نیز حق تصرف در امر دین ندارند و بر فرمان پیمبران مى‏روند پس اطلاق بنده بر ایشان از سوى انبیا موافق اصطلاح شرعى، روا تواند بود. ازین بگذریم مردان خدا شخصیت و انیّت موهوم پیروان خود را درهم مى‏شکنند و از نو، بر اثر تربیت و مجاهدت، بدانها شخصیتى مناسب استعداد مى‏بخشند و در ایشان جانى تازه مى‏آفرینند پس اگر ما آنها را جان آفرین و خلاق شخصیت نوین فرض کنیم هرگز راه گزاف نپیموده‏ایم. ضمناً این بیت بمنزله‏ى دلیل شرعى است براى ابیات پیشین که در آنها تصرف و تاثیر مردان خدا را در پیروان خود بیان فرموده است، مى‏توان بقرینه‏ى آن ابیات گفت که مقصود مولانا از استدلال بدین آیه این است که خلق نسبت به انبیا عبد طاعت‏اند درسلوک.



[1]  - سورهْ زمر آیه های 10 و53

[2] - الانفال، آیه‏ى 17

[3] - التوبة، آیه‏ى 14

[4] - الفتح، آیه‏ى 10

[5] - بیان السعادة، طبع ایران، ج 2، ص 181، ص 182.

 

 

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(35)
دوشنبه 92 بهمن 14 , ساعت 2:22 صبح  

بى‏نصیبى منکران اولیا از فوائد دنیوى و اخروى،

(2501) پس ز دفع خاطر اهل کمال            

 

جان فرعونان بماند اندر ضلال‏

(2502) پس ز دفع این جهان و آن جهان            

 

مانده‏اند این بى‏رهان بى‏این و آن‏

(2503) سرکشى از بندگان ذو الجلال            

 

دان که دارند از وجود تو ملال‏

اهل کمال: یعنی مردان راه حق، اولیای الهی.

ضلال: یعنی گمراهی.           

بی رهان: یعنی آنها که راهی به حقیقت ندارند، منکران.

سرکشی: یعنی اگرتو از مردان حق پیروی نکنی ویا به آنها حرمت نگذاری، بدان که: از درون آنها این بیزاری سرچشمه می گیرد.

( 2501) این مثالى بود براى اینکه بگوئیم فرعون‏ها جانشان براى آن در گمراهى و ضلالت مانده که خاطر اهل کمال و مردان خدایى آنان را دفع مى‏کند و نمى‏پذیرد.( 2502) هر دو جهان آنها را دفع مى‏کنند و از اثر آن از هر دو جهان محروم مانده‏اند.( 2503) از بندگان خداوند ذو الجلال از آن جهت سرکش هستى که از وجود تو متنفرند.

مطرح کردن عقیدهْ حکما در بارهْ معلق بودن زمین در فضا، وعلت این معلق بودن که جذب از شش جهت یا دفع از شش جهت است، به مولانا فرصت داده است تا وضع گمراهان ومنکران حق را بدآن تشبیه کند، او می گوید: کسانی چون فرعون درگمراهی خود معلق می مانند زیرا مردان حق از همه سو آنها را طرد می کنند.نتیجه سخن مولانا این می شود که : گمراهى سرکشان نیز مسبب از دفع باطن مردان خداست که آنها از باب عدم جنسیت و قابلیت اینان را از خود مى‏رانند و هدایت نمى‏کنند سپس مى‏گوید که این سرکشان از فوائد دنیوى دین مثل غنیمت و فتوح و استفاده از وحدت جامعه دین و هم از منافع اخروى آن، مانند رحمت حق و بهشت محروم هستند زیرا مردود هر دو جهان‏اند، این مضمون همانگونه که در عنوان این قسمت گذشت برگرفته است از آیه‏ى شریفه: خَسِرَ اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ اَلْخُسْرانُ اَلْمُبِینُ (منافق دنیا و آخرت را از دست مى‏دهد، آنک زیانگارى آشکار.)

قدرت پیران بر تبدیل باطن،

(2504)کهربا دارند، چون پیدا کنند

 

کاه هستی تو را شیدا کنند

(2505)کهربای خویش چون پنهان کنند

 

زود تسلیم تو را طغیان کنند

(2506) آن چنان که مرتبه‏ى حیوانى است            

 

کاو اسیر و سغبه‏ى انسانى است‏

(2507)مرتبه انسان به دست اولیاء

 

سُغبه چون حیوان شناسش، ای کیا

کهربا: کنایه از نیروی معنوی مردان حق است که بر خاطر و اندیشه سالکان تسلط دارند. آنها می‌توانند احوال درونی سالک را دگرگون کنند و وجود مادی سالکان را به راه عشق الهی بکشانند، و یا به عکس، حالت تسلیم و اطاعت را در سالکان، به طغیان و سرکشی بدل کنند.

کاه هستی تورا: یعنی وجود مادی ناچیز.

طغیان: یعنی سرکشی، فرار از حق وحقیقت.

مرتبه انسان به دست اولیاء: یعنی ما در دست اولیای حق مانند حیوانی هستیم که اسیر دست امسان است وبه انسان نیاز دارد.

سُغبه: در عربی یعنی نیاز مند خوراک وگرسنه، اما در اشعار پارسی به معنی شیفته ومشتاق به کار رفته است.

 ( 2504) آنها داراى کهربا هستند وقتى آن قوه را آشکار مى‏کنند کاه هستى تو را بسوى خود مى‏کشند و مشتاقانه بطرف آنها مى‏روى.( 2505) ولى وقتى کهربا را پنهان کنند تسلیم و تمایل تو را بطغیان و بى‏میلى تبدیل مى‏کنند. ( 2506) در مرتبه حیوانى هر چه و هر کس هست اسیر و فریفته‏ى انسانى است.( 2507) مرتبه انسانیت بدست اولیا است و آن که فریفته و اسیر او است در مرتبه حیوانى است‏.

مولانا با تشبیه کردن جذب را به نیروى کهربا مى‏خواهد بگوید: اولیا و مردان خدا قدرتى مانند خدا دارند و مى‏توانند احوال دل را بدل کنند و فعلیات نفس را تغییر دهند این نیرو را «جذب و کشش باطن» مى‏گویند، بواسطه‏ى این نیروى آسمانى است که آنها مستعدان را بخود جذب مى‏کنند و مردم سیاه اندرون را از خود مى‏رانند یا یکى را که جذب کرده‏اند بسبب ترک ادب، مهجور و محجوب مى‏سازند،

در ادامهْ ابیات منظور مولانا این است که:فرمانروایى انسان بر سایر موجودات نتیجه عقل و تدبیر است، همچنین مردمى که خردمند تر و به تدبیر افزون تراند بر مردم کم خرد و سست راى تسلط دارند و به نسبت قوت عقل و تدبیر بر گروهى کمتر یا بیشتر فرمان مى‏دهند و گروهى هستند که قرنها بر دل و راى چندین قوم و امت، اثر مى‏گذارند و در تبعیت خود نگاه مى‏دارند مانند انبیا علیهم السلام که بمدد عقل و تایید الهى میلیونها مردم را در قرون و ادوار متمادى به نظامات و اصول و فروع دینى منتظم ساخته‏اند و یا ارسطو و ابن سینا که سالیان دراز دانش پژوهان جهان از آراء ایشان پیروى کرده‏اند و بر خلاف آنها جرات فکر و تامل نیافته‏اند و کسى را که مخالف آنان فکرى عرضه مى‏کرد به دیوانگى و سفه منسوب مى‏داشتند، این نیز نتیجه‏ى هوشیارى و خردمندى و روشن رایى است، این حکم نسبت به اقوامى که خرد بیشتر و پرورش بهتر دارند نیز جارى و سارى است تا بمدد این قدرت باطنى اقوام و امم دیگر را زیر سلطه و فرمان خود مى‏کشند و بدان سو مى‏برند که خود مى‏خواهند، تفاوت مردم عادى به نسبت با اولیاى حق و خردمندان جهان اگر بیش از تفاوت انسان طبیعى و حیوانات نباشد، کمتر هم نیست پس پیروى مردم معمولى از بزرگان عالم که اولیا هستند، بعقیده مولانا از امور طبیعى و جزو سنن و قوانین الهى است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(34)
دوشنبه 92 بهمن 14 , ساعت 2:21 صبح  

سبب حرمان اشقیا از دوجهان، که « خَسَرَ الدُّنیا وَالآخرة»

عقاید حکماى قدیم در علّت سکون ارض،

(2494) چون حکیمک اعتقادى کرده است            

 

کاسمان بیضه، زمین چون زرده است

(2495) گفت سائل چون بماند این خاکدان             

 

در میان این محیط آسمان‏

(2496) همچو قندیلى معلق در هوا            

 

نى به اسفل مى‏رود نى بر على‏

(2497) آن حکیمش گفت کز جذب سما            

 

از جهات شش بماند اندر هوا

(2498) چون ز مغناطیس قبه ریخته            

 

در میان ماند آهنى آویخته‏

(2499) آن دگر گفت آسمان با صفا            

 

کى کشد در خود زمین تیره را

(2500) بلکه دفعش مى‏کند از شش جهات            

 

ز آن بماند اندر میان عاصفات‏

در عنوان این قسمت « خَسَرَ الدُّنیا وَالآخرة» ( زیان می کند در دنیا وآخرت، هر دو را از دست می دهد)[1]دربارهْ کسانی که ظواهر امور در اعتقاد آنها به پروردگار اثر می گذارد وهر لحظه ممکن است مؤمن یا کافر شوند.

محیط: یعنی دریای بی کران.

قندیل: یعنی چراغدان یا شمع دان.

ریخته: به قالب زده، مفرغ بمعنى وصفى.

چون ز مغناطیس قبه ریخته: مثل اینکه از مغناطیس کره‏اى درست کرده و آهنى در مرکز آن آویخته و در همانجا مانده است.       

عاصفات: بادهاى تند و سخت.

 ( 2494) حکما معتقد شده‏اند که آسمان مثل تخم مرغ و زمین چون زرده آن است.( 2495) کسى سؤال کرد که این کره خاک چگونه در محیط آسمان ایستاده.( 2496) و مثل قندیلى معلق مانده نه بالا مى‏رود و نه پائین‏. ( 2497) حکیم جواب داد بر اثر جاذبه آسمان که از شش جهت او را جذب کرده در هوا مانده است.( 2498) مثل اینکه از مغناطیس کره‏اى درست کرده و آهنى در مرکز آن آویخته و در همانجا مانده است.( 2499) حکیم دیگرى گفت آسمان که عنصر بسیط و صاف است چگونه ممکن است زمین مرکب و تیره را بطرف خود جذب کند.( 2500) نه جذب نمى‏کند بلکه از شش جهت زمین را دفع مى‏کند و از اثر این دفع زمین در میانه باقى مانده‏.

در این ابیات مولانا می گوید: حکما معتقداتشان برپایهْ دلایل ونشانه هایی است که در این جهان می بینند،واز میان اعتقادات حکما بع این نکته اشاره می کند که: حکماى پیشین، معتقد بودند که زمین در وسط آسمانهاى نه‏گانه قرار دارد و مرکز حجم آن، بر مرکز عالم منطبق است، زمین را ساکن و بى‏حرکت فرض مى‏کردند و براى سکون ارض بدو نظر مختلف گرویده بودند، بعضى مى‏گفتند که افلاک زمین را بنحو مساوى از همه سو بخود مى‏کشند و جذبش مى‏کنند و چون نیروى جاذبه از همه سو برابر است، زمین در وسط قرار گرفته و ساکن مانده است، دسته‏اى دلیل آن را دفع افلاک بنحو متساوى مى‏پنداشتند، اولى را مثال مى‏زدند و به بت آهنین که در خانه‏اى از مغناطیس نهاده بودند و آن بت، بسبب تساوى جذب از شش جهت در هوا معلق و آونگ بود، دومین را تشبیه مى‏کردند به کفى خاک که در شیشه‏اى ریزند و آن شیشه را بسرعت تمام بر قطب خود در چرخ آورند که در این حالت آن کف خاک بعلت دفع و طرد مساوى، در وسط شیشه قرار مى‏گیرد این تمثیل را ابن سینا نیزدر شفا ودیگر مصنّفاتش مى‏آورد.[2]



[1] - قسمتی از آیهْ 11 سوره حج

[2] - طبیعیات شفا، طبع ایران، ص 189- 188، المباحث المشرقیه، طبع حیدر آباد دکن، ج 2 913- 912، شرح مواقف، طبع آستانه، ج 2، ص 482.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(33)
دوشنبه 92 بهمن 14 , ساعت 2:19 صبح  

دین و عقیده بدون اختلاف نتواند بود،

فوائد اختلاف و تفرقه در ظهورات و ادیان و آراء بشرى،

حیرانى سر آغاز بحث و تحقیق است،

مبدأ ومنشا خلاف تعیّن و تشخّص است،

اختلاف مراتب ظهور و تجلّى،

انکار مخالفان زاده طرد باطنى انبیا و اولیاست،

(2485)یا نه جنگ است این، برای حکمت است

 

همچو جنگ خر فروشان صنعت است

(2486)یا نه این است و نه‌آن، حیرانی است

 

گنج باید جُست، این ویرانی است

(2487)آن‌چه تو گنجش توهّم می‏کنی

 

زآن توهّم گنج را گم می‏کنی

(2488)چون عمارت دان تو وهم ورأی‌ها

 

گنج نبود در عمارت جای ها

(2489)در عمارت هستی و جنگی بود

 

نیست را از هست‏ها ننگی بود

(2490)نی که هست از نیستی فریاد کرد

 

بلکه نیست آن هست را واداد کرد

(2491)تو مگو که‌من گریزانم ز نیست

 

بلکه او از تو گریزان است. بیست

(2492)ظاهراً می‏خواندت او سوی خود

 

وز درون می‏راندت با چوب رد

(2493)نعل‏های باژگونه است ای سلیم

 

نفرت فرعون را دان از کلیم

 

برای حکمت است: این جمله دوگونه تفسیر می پذیرد: یکی این که جنگی نیست واین بحث ها برای آن است که علمای مذاهب وحکما بازار حکمت خود را گرم کنند، مثل ستیزهْ خرفروشان که بر سر خرید وفروش ستوران خود جنگ زرگری می کنند تا مشتری را بفریبند ومال را به او بفروشند. تفسیر دیگر این است که در این ستیز ها حکمتی است که مارا به اندیشیدن وادار می کند وموجب می شود که حقیقت عالم را بشناسیم وبپذیریم.

صنعت است: یعنی ساختگی وظاهری است، حقیقت ندارد.

حیرانی: مرحله یی است که دلیل وبرهان مشکل سالک را حل نمی کند وباید همهْ دانسته ها واندیشه ها را ویران کند تا شاید در زیر ویرانه گنج حقیقت را بیابد.پسحیرت موجب آن مى‏شود که ما بدلیل موجود بسنده نکنیم و بجست و جوى دلیل و یا راه نو براى کشف مطلب بپردازیم و آن وقتى میسر مى‏شود که همت ما بدان چه هست قناعت نورزد و بتقلید اکتفا نکند.بدین مناسبت مولانا حیرانى را در معنى انصراف از استدلال و توسل بنیروى عقل استعمال کرده است، حیرت موجب قلق و نگرانى خاطر است و آن ذهن را بپژوهش و کاوش و فحص دلایل تازه وادار مى‏کند و بدین معنى عین هدایت و حیات فکرى است، ابن عربى مى‏گوید: «فَالهُدى هو اَن یَهتَدى الانسانُ اِلى الحَیرةِ فَیَعلمَ اَنَّ الامرَ حَیرةٌ وَ الحیرةُ قَلَقٌ وَ حرکةٌ و الحرکةُ حیاةٌ.»[1]

گنج باید جُست: مراد از گنج دراین جا حقیقت عالم یا حقیقت ادیان است.

توَهُّم: آن دسته از دانش وآگاهی ودانستنی ها که ما را از حقیقت دور نماید.

عمارت : آبادانی ظاهری و یا زندگی این جهانی است.

هستی : در زبان مولانا توجه به خود و حیات مادی و به تعبیر دیگر خودبینی و خود‌خواهی است و هرجا که این باشد، جنگ است.

نیست : یعنی کسی که از هستی خود گذشته و در حق فانی است. انسانِ فانیِ در حق، از تعیّنات و علایق زندگی این جهانی ننگ دارد. آنان که به مقام فناءفی‌الله رسیده‏اند از مردمِ خودبین و دنیاپرست بیزارند. موسی با این‌که فرعون را به سوی خدا می‏خواند اما درونش فرعون را با چوب رد می‏کرد و پس می‏زد.

واداد: عمل پس دادن، پس زدن، رد.

بیست :مخفف بایست؛ یعنی صبر کن، شتاب نکن.

چوب رد: چوبى که بوسیله‏ى آن مرغان و ستوران را عقب مى‏زنند و نیز چوب دو شاخى که فراشان حکام، مردم را در سر راه آنها پس و پیش مى‏کردند، دور باش.

 نعل باز گونه: بکنایه، کارى غلط انداز، وانمودن چیزى بمصلحت بر خلاف ظاهر بمناسبت آن که دزدان یا جنگاوران یا مردم فرارى نعل اسب را وارونه مى‏زدند بدان گونه که دو سر نعل را بر خلاف معمول (در پا) مرکب مى‏کوفتند (و در دست بعکس آن) تا جهت سیر خود را پنهان دارند.

( 2485) آیا این جنگ واقعى نبوده و مثل جنگ خر فروشان و دلالان جنگ مصلحتى است.( 2486) یا هیچ یک از اینها نبوده و جاى حیرت است و عالمیست که ما بى‏خود براى فهم آن کوشش کرده و متحیر مى‏شویم بلى این جستجو و گفتگوها خرابى و ویرانى است باید در این ویرانه گنج پیدا کرد.( 2487) نه چنین است آن چه را تو گنج تصور مى‏کنى از این تو هم گنج را گم خواهى کرد.( 2488) و هم و عقیده و رأى تو بمنزله آبادى و عمارت است و در آبادى گنج نخواهد بود.( 2489) در عمارت و آبادى هستى و جنگ حکم‏فرماست و جاییست که نیست از هست ننگ دارد.( 2490) چنین نیست که هست از نیستى فریاد کند بلکه نیست هست را عقب زده و مردود مى‏سازد.( 2491) تو نگو که من از نیست گریزانم بلکه او از تو مى‏گریزد.( 2492) در ظاهر ترا بسوى خود مى‏خواند و در باطن با چوب رد از خود مى‏راند و دورت مى‏کند.() جمعى در آتش بوده و چون گل خندانند و قومى در گلستان با رنج و درد بسر مى‏برند. ( 2493) اینها نعلهاى وارونه است و یقین بدان که نفرت فرعون از موسى از ناحیه موسى بوده و عامل اصلى آن در او است.

آیا این نزاع و جنگ در عالم کثرت، جنگ حکمتی است، یعنی در این نزاع، حکمت و مصلحتی نهفته است، یا جنگ صنعتی است و به قول معروف جنگ زرگری است، که میان خرفروشان مرسوم بود تا مشتری را بفریبند؟ یا نه جنگ حکمتی است و نه جنگ صنعتی و ساختگی، بلکه حیرانی است. در این مورد حیرتی وجود دارد که همگان درآن غرقند. به همین دلیل مولانا می‏گوید: این کثرت و تبعات آن را رها کن و به دنبال گنج وحدت برو، زیرا این کثرات و نزاها و اختلافات و کشمکش‌ها جز ویرانی و خرابی ثمر دیگری ندارد. باید به حیرانی بر‌گشت، چون مرحله‏ای است که مشکل سا‌لک با دلیل و برهان حل نمی‏‏شود و باید همهْ دانسته‏ها و اندیشه‏ها را ویران کند تا شاید در زیر ویرانه، گنج حقیقت را بیابد.

مشکل این است که ما دانش و اندیشهْ خود را آگاهی از این حقیقت می‏شماریم و همین توهّم، ما را از حقیقت دور می‏کند.

مولانا می‏گوید: این‌که فرعون از موسی بیزار بود ظاهر قضیه است. حقیقت این است که نفرت و بیزاری از جانب موسی کلیم الله است، اما جلوهْ ظاهری آن مثل کار دزدان و فراریان است که نعل اسب را در جهت معکوس نصب می‏کردند تا تعقیب کنندگان را به اشتباه بیندازند.پس مقصود آنست که موسى در باطن از باب عدم تجانس فرعون را رد مى‏کرد و نفرت فرعون انعکاس نفرت باطنى موسى بود از وى.

همچنین مولانا می گوید:اختلاف عقاید و آراء مذهبى و هر خلافى در امور ذهنى و خارجى سبب مى‏شود که نیروى داورى انسان به کار افتد و در تفاوت آنها نیک بیندیشد تا بتواند یکى را بر دیگرى ترجیح دهد، این تامل قوه‏ى قضاوت آدمى را نیرومند مى‏سازد زیرا داورى و ترجیح در موردى صورت مى‏گیرد که دو نظر یا دو چیز بر انسان عرضه شود، داورى نسبت بیک چیز بدون وجود طرف مقابل متصور نیست مثل اینکه قاضى دادگسترى تا نزاعى و خلافى نباشد، مأمور رسیدگى نتواند بود، کسانى که چیزهاى مختلف مى‏بینند یا بنظرهاى متفاوت گوش مى‏دهند، بالطبع وسعت اطلاع بیشتر و تشخیص قوى تر دارند پس جنگ رنگ با بى‏رنگ موافق حکمت آفرینش است.

و اگر ظهور وحدت در کثرت مراد باشد آن گاه مى‏توان گفت که اسما و صفات متقابل و یا طبایع مختلف مخلوقات هر یک تقاضاى ظهور و تجلى در عالم خلق و شهادت مى‏کنند و نتیجه‏ى آن، ظهور قدرت حق و مراتب استعداد خلق است خواه خیر یا شریر و خواه مومن یا کافر و بنا بر این اختلافى که در موجودات تعین پذیر مى‏بینیم و نیز خلاف آنها با حضرت بى‏نشان، مقتضاى حکمت الهى است بواسطه‏ى آن که رفع خلاف و رجوع بوحدت صرف، مستلزم آنست که احکام عالم صورت از میان بر خیزد و اسرار خلقت پنهان ماند.



[1] - فصوص الحکم، طبع بیروت، ص 200.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 97 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401723 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]