سه چیز است که نشانه اصابت رأی است : خوب برخورد کردن و نیک گوش کردن و پاسخ نیکو دادن . [امام صادق علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(175)
چهارشنبه 93 بهمن 8 , ساعت 5:8 عصر  

عقل کامل و عقل ناقص

( 1540)چون‌که ملعون خواند ناقص رارسول

 

بود در تاویل   نقصانِعقول

( 1541)زآن‌که ناقص‌تن بود مرحومرحم

 

نیست بر مرحوم لایق لعن وزخم

( 1542)نقص عقل است آن که بدرنجوری است

 

موجب لعنت سزایدوری است

( 1543)زان‌که تکمیل خردها دورنیست

 

لیک تکمیل بدن مقدورنیست

( 1544)کفر و فرعونی هر گبرِبعید

 

جمله از نقصان عقل آمدپدید

( 1545)بهر نقصان بدن آمدفرج

 

در نُبی که ما علی الاعمیحرج

ملعون خواندن ناقص:النَّاقِصُ مَلعُونٌ. مرحوم فروزانفر در احادیث مثنوى آن را به همین صورت از شرح خواجه ایوب و از المنهج القوى آورده است. مقصود از ناقصى که ملعون است، ناقص عقل است نه ناقص تن،

مَرحُومِ رَحم: رحمت شده. ظاهراً اشاره به حدیثى است که در الجامع الصغیر است: «ذَهابُ البَصَرِ مَغفِرَةٌ لِلذُّنُوبِ وَ ذَهابُ السَّمعِ مَغفِرَةٌ لِلذُّنُوبِ وَ ما نَقَصَ مِنَ الجَسَدِ فَعَلى قَدرِ ذلِکَ.» [1]

زخم: آزار، اذیت، سخن زشت.

فرعونى: چون فرعون بودن، خدا را نپرستیدن، دعوى خدایى کردن.

گبر: مقصود مطلق کافر است، یعنی بی دین دور از خدا، به دلیل همین نقصان عقل، کافر می‌شود.

فَرَج: گشایش.

نُبى: قرآن.

 ما عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ : اشاره دارد به آیهْ شریفهْ « لَیْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْمَرِیضِ حَرَجٌ » یعنى بر نابینا و لنگ و بیمار در تخلف از جهاد باکى نیست .[2]

( 1540) اینکه حضرت رسول (ص ع) ناقص را ملعون خوانده تاویلش عقل ناقص است . ( 1541) زیرا کسانى را که تنشان ناقص است مورد ترحم واقع شده‏اند و آن که مورد ترحم باشد سزاوار لعن نیست‏. ( 1542) این نقص عقل است که بدترین امراض بوده و سزاوار لعن و طرد است‏. ( 1543) چرا که رفع نقص عقل مقدور بوده و مرتفع نمودن نقص بدن غیر مقدور است‏. ( 1544) کفر و فرعونیت هر کافر لجوج از نقصان عقل پدید آمده‏. ( 1545) اشخاص ناقص الاعضاء را خداى تعالى در قرآن معذور دانسته و مى‏فرماید لَیْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ .

عقل در کلام مولانا، گاه به معنای عقل محدود، حسابگر و حیله‌گر است که منافع این جهانی را می‌طلبد و گاه به معنای عقلی است که پیوسته به عقل کل است و محیط به شناخت هستی و آگاه از اسرار الهی است. در این‌جا مولانا می‌گوید: مقصود پیامبر(ص) درحدیث "الناقص ملعون" کسی است که عقل او ناقص باشد، وگرنه"ناقص تن" مورد ترحم و محبت است و او را لعن یا تنبیه نمی‌کنند، زیرا عقل ناقص را با ارشاد، می‌توان به عقل کامل تبدیل کرد، اما تکمیل بدن مقدور نیست. کفر و تکبر هر کافری که از لقای حق دور است، جملگی از نقصان عقل او ناشی شده است. اما در قرآن، برای نقصان بدنی و جسمی، گشایش و فرجی آمده است. اشاره دارد به آیهْ «لَیْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ...»بر نابینا و لنگ بزهی نیست.



[1] - چنان که در شرح نیکلسون و نیز در احادیث مثنوى (ص 55) آمده است.

[2] - نور،ایه61


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(174)
چهارشنبه 93 بهمن 8 , ساعت 5:4 عصر  

 جلوه‏های محبت حق

( 1533)از محبت تلخ‌ها شیرین شود

 

از محبت مس‌ها زرین شود

( 1534)از محبت دردها صافی شود

 

از محبت دردها شافی شود

( 1535)از محبت مرده زنده می‌شود

 

از محبت شاه بنده می‌شود

( 1536)این محبت هم نتیجه‌‌دانش است

 

کی گزافه بر چنین تختی نشست؟

( 1537)دانش ناقص کجا این عشق زاد؟

 

عشق زاید ناقص اما بر جماد

( 1538)بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید

 

از صفیری بانگ محبوبی شنید

( 1539)دانش ناقص نداند فرق را

 

لاجرم خورشید داند برق را

محبّت: در تعریف محبّت گفته اند: شدت اشتیاق محب است به دیدار محبوب و گفته‏اند محبت آن است که صفات خود را محو کنى و ذات محبوب را اثبات. چنان که در طلب محبوب هیچ گونه صفتى براى تو باقى نماند. و گفته‏اند حقیقت محبت پاک کردن خویش است از صفتهاى بد، و آراسته شدن به صفتهاى نیک و چنین محبت جز خاصگان را دست ندهد، چرا که این محبت زاده علم است به محبوب و شناختن مقام او و این شناختن جز با اطاعت و تسلیم مسیر نشود. چنان که در قرآن کریم است «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللَّهُ: بگو اگر خدا را دوست مى‏دارید مرا پیروى کنید خدا شما را دوست خواهد داشت.»[1] و این مقامى دشوار است.  

دُرد: آن چه در ته دیگ ماند از فضولات در بیت مورد بحث مجازاً غل و غش، کینه و دشمنى.

شافى: (اسم فاعل از شفاء) بهبود دهنده.

کى: چه کسى، چه کس. (چه کسى به گزافه محبت خود را در دلها جاى داد؟) .

گزافه: بى‏هوده.

جماد: بى‏روح.

دانش ناقص: جزئى، علم حصولى.

جماد: دنیاوى، آن چه مادى است.

دانش ناقص: عقل جزئى. عقلى که مبادى آن مقدمات محسوس باشد.

 ( 1533) آرى از محبت تلخها شیرین و مسها زرین مى‏گردد . ( 1534) محبت دردها را صافى و دردها را شفا بخش مى‏سازد . ( 1535) از محبت مرده زنده شده و شاه متمایل به بندگى مى‏گردد . ( 1536) این محبت هم که مقصود ماست بى‏هوده بوجود نیامده بلکه نتیجه دانش حقیقى کامل است‏. ( 1537) از دانش ناقص کى ممکن است این عشق بوجود آید بلى ممکن است از علم ناقص هم عشق پیدا شود ولى عشق بر جماد. ( 1538) وقتى از یک جمادى رنگ مطبوعى دید از یک صفیر صداى محبوب مى‏شنود. ( 1539) دانش ناقص چون کاملا تمیز نمى‏دهد که برق را با آفتاب اشتباه مى‏کند.

«محبت»، کششی از جانب حق است که بنده را می‏خواند و کوششی از جانب بنده است که خدا را می‏خواند و پیوندی است میان بندگانی که در راه وصال حقّند. مولانا همه این جلوه‏های محبت را جلوه‏های محبت حق می‏داند و می‏گوید: «یحبهم تمام است، یحبونه کدام است». دراین‌جا محبت را موجب کمال انسان می‏داند، مس‏ها زر می‏شود. وی معتقد است که اهل محبت به ولای حق زنده‌اند و آنها که این‌گونه محبت را درک نمی‏‏کنند مرده‌اند. این محبت را کسانی دارند که معرفت به حق داشته باشند و نمی‌توان با ادعا و گزافه‌گویی، به چنین مقامی‏ رسید. «عشق»، تعبیر دیگری از همین مفهوم محبت است. مولانا می‏گوید: کسی که به کمال عقل نرسیده باشد، اگر هم عاشق شود، عاشق جمادات این دنیا می‌گردد؛ و میان برق گذرا و خورشید پاینده، فرق نمی‏‏گذارد و میان مرد حق با یک عامی ‏ناآگاه تمیز نمی‏‏دهد.



[1] - سوره آل عمران،آیه 31


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(173)
چهارشنبه 93 بهمن 8 , ساعت 5:3 عصر  

عاشق وارسته محو عطیه‌های الهی است

( 1522)او چنین خوش می‌خورد کز ذوق او

 

طبع‌ها شد مشتهی و لقمه‌جو

( 1523)چون بخورد از تلخی‌اش آتش فروخت

 

هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت

( 1524)ساعتی بیخود شد از تلخی آن

 

بعد از آن گفتش که ای جان و جهان

( 1525)نوش چون کردی تو چندین زهر را

 

لطف چون انگاشتی این قهر را

( 1526)این چه صبر است این صبوری ازچه روست

 

یا مگر پیش تو این جانت عدوست

( 1527)چون نیاوردی به حیلت حجتی

 

که مرا عذریست بس کن ساعتی

( 1528)گفت من از دست نعمت‌بخش تو

 

خورده‌ام چندان که از شرمم دو تو

( 1529)شرمم آمد که یکی تلخ از کفت

 

من ننوشم ای تو صاحب ‌معرفت

( 1530)چون همه اجزام از انعام تو

 

رسته‌اند و غرق دانه و دام تو

( 1531)گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد

 

خاک صد ره بر سر اجزام باد

( 1532)لذت دست شکربخشت بداشت

 

اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت

مُشتَهِى: خواهان، به رغبت خواهنده.

جان و جهان: چنین است در همه نسخه‏ها، و «جانِ جهان» مناسب‏تر مى‏نماید، خطاب به لقمان است که درنظر خواجه اش« روح» آزاد وپیوسته به حق است وبرهمهْ جهان اثر دارد وبه جهانی می ارزد.

حُجَّت: دلیل، و در اینجا «بهانه» مناسب‏تر است.

دو تو: دو تا، خمیده.

خاک صد ره: صد بار خاک. و اگر به صورت اضافه خوانده شود خاک صد راه، که در این صورت اِفاده کثرت بیشتر کند.

صاحب معرفت: یعنی عارف وآگاه، وخواجهْ لقمان دارای چنین صفتی بوده است.

بداشت: «داشتن» به معنى مانع شدن از آوردن حجّت است.

 ( 1522) لقمان این خربزه را چنان مى‏خورد که قهراً هر کس براى خوردن آن متمایل مى‏گردید . ( 1523) وقتى آن یک قاچ را خورد از تلخى آتشش زد گلویش بناى سوزش گذارده و زبانش پر آبله شد . ( 1524) از اثر تلخى خربزه ساعتى از خود بى‏خود گردیده پس از آن متوجه لقمان شده گفت اى جان جهان‏ . ( 1525) تو این زهر را چگونه نوش کردى و این قهر را چه سان لطف تلقى کردى؟ . ( 1526) این چه صبرى است که تو دارى و این صبورى براى چیست؟ مگر تو دشمن جان خود هستى؟ . ( 1527) چرا عذر نیاورده نگفتى بس است‏ . ( 1528) لقمان گفت من از دست تو بقدرى نعمت خورده‏ام که سنگینى باز خجلتش کمر مرا خم کرده است‏ . ( 1529) و شرمم آمد که از نوشیدن یک مرتبه تلخى امتناع ورزم‏ . ( 1530) همه اعضاء من از نعمتهاى تو رشد و نمو نموده و غرق دانه و دام تو هستم‏ . ( 1531) با این وصف اگر از یک تلخى فریاد کنم خاک بر سر من و اجزاى من باد . ( 1532) لذتى که در دست شکر بخش تو بود کى در این خربزه تلخى باقى گذاشت تا من از تلخى او رو گردان شوم‏ .

لقمان آن چنان با لذت، تکه‌‌های خربزه زهرآگینِ تلخ را می‌خورد که اشتهای خواجه را برانگیخت؛ خواجه همین که یک تکّه در دهانش گذاشت، از تلخی، آتشگرفت. بر اثر تلخی، ساعتی حالش دگرگون بود. پس از برطرف شدن تلخی به لقمان گفت: ای جان و جهان! تو این همه زهر را چگونه با خوشی خوردی و این همه قهر و بلا را چگونه لطف پنداشتی؟ این صبر تو چگونه صبری است و این همه شکیبایی و صبر برای چیست‌؟ لقمان گفت‌: من به قدری از دست پُر نعمت تو چشید‌‌‌‌‌‌‌ه‌ام که از شرم کمرم خمیده شد. ای صاحب معرفت! از این خجالت کشیدم که یک‌بار از دست تو تلخی را نخورم. همه اعضای بدنم ازنعمت بخشی تو روییده و پرورش یافته‌است، و همه وجودم غرق نعمت و احسان تو است. اگر از یک چیز تلخ فریاد و گله کنم، سزاوار این هستم که صد بار خاک بر فرق وجودم ریخته شود. شیرینی دست تو ـ که همواره عطیه‌های شیرین همانند شکر به این و آن می‌بخشد ـ در این خربزه نیز اثر بخشید و تلخی آن را گرفت. بنابر این شیرینی دست تو تلخی را از آن خربزه بُرد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(172)
شنبه 93 بهمن 4 , ساعت 9:10 صبح  

مرتبت اخلاص

تأثیرات اشتغالات فکری

( 1506)خویش را تسلیم کن بر دامِ مزد

 

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد

( 1507)می‌دهند افیون به مرد زخم‌مند

 

تا که پیکان از تنش بیرون کنند

( 1508)وقت مرگ از رنج او را می‌درند

 

او بدان مشغول شد، جان می‌برند

( 1509)چون به هر فکری که دل خواهی سپرد

 

از تو چیزی در نهان خواهند برد

( 1510)پس بدان مشغول شو کان بهتر است

 

تا ز تو چیزی برد کان کهتر است

( 1511)هرچه تحصیلی کنی ای معتنی

 

می‌در‌آید دزد از آن سو کایمنی

( 1512)بار بازرگان چو در آب اوفتد

 

دست اندر کاله‌ْ بهتر زند

( 1513)چون که چیزی فوت خواهد شد درآب

 

ترکِ کمتر گوی و بهتر را بیاب

دامِ مزد: کنایه از امید به پاداش در آخرت. و این تسلیم در مرحله‏هاى نخستین است، تا آن که به مقامى رسد که هیچ چیز جز خدا نبیند و نخواهد.

بى‏ز خود چیزى دزدیدن: خودى را نادیده گرفتن. اندک اندک خودى خود را نابود کردن.

افیون: آن چه جسم را بى‏حس سازد.

مُعتنِى: اعتنا کننده، پردازنده به کار.

 ( 1506) خویشتن را تسلیم کن و مزد بگیر و در وقتى که با خودت نیستى از خود چیزى بدزد و ذخیره کن‏ .( 1507) بمردى که زخم دارد داروى بى‏هوشى مى‏دهند براى اینکه پیکان تیر را از تنش بیرون آورند. ( 1508) در حال مرگ شخص را در فشار درد قرار مى‏دهند و در حالى که او بفکر درد بود و باو مشغول است جانش را مى‏برند. ( 1509) چون رسم این است بهر فکرى که دل بسپارى تا تو مشغول آن فکرى از غفلت تو استفاده کرده نهانى چیزى از تو مى‏برند. ( 1510) پس بچیزى (بلکه بکسى) مشغول باش که از همه بهتر است تا چیزى از تو ببرند که پست‏تر از او است‏.( 1511) هر اندیشه‏اى بکنى و چیزى از آن راه بدست آورى دزد از راهى که تو از آن ایمن هستى داخل خواهد شد.  ( 1512) وقتى کشتى بازرگانى بغرقاب افتد و مشرف بغرق شدن گردد براى سبک شدن کشتى و جلوگیرى از غرق متاع خوب را نگه داشته و جنس نازل را بدریا مى‏ریزند. ( 1513) اکنون که باید از چیزى دست بشویى و قسمتى از مالت در آب غرق شود از جنس پست صرف نظر کن و بهتر را دریاب‏.

در این ابیات ابتداً مولانا اشاره یی به مرتبت اخلاص دارد، و می گوید: اخلاص دور داشتن کار نیک است از چشم دیگران. و نمایاندن آن ریاست، و نیز فریفته نشدن به کردار نیک و بزرگ شمردن آن اعجاب است، پس اخلاص ترک ریا و اعجاب است. جنید گوید: «اخلاص سرى است میان خدا و بنده نه فرشته‏اى آن را مى‏داند تا ثبت کند نه شیطانى تا آن را تباه سازد.» و ذو النّون گوید: «اخلاص آن است که کار را از دیده دشمن (شیطان) پنهان دارى تا تباهش نسازد.»[1] و باید در عمل چنان رود که خود را نبیند بلکه از خود بى‏خبر ماند، و چنان مست حضور حق شود که رنج تن را احساس نکند. پس خود را به دام پاداش الهی تسلیم کن و برای وصال حق «خویش» را رها کن. آن گاه در حال فراموشی خود، چیزی را از خود بدزد که تو را از راه حق دور می‌کند و آن، خودپرستی و وابستگی به دنیا‌ست. مولانا می‌گوید: این کار مانند افیون دادن به آدم تیرخورده است تا در حال رِخوت (سستی) پیکان را از تنش بیرون بکشند. سپس مولانا به طور کلی‌تر می‌گوید: هر اشتغال ذهنی چیزی را از دست ما می‌رباید؛ مریض در حال مرگ فقط به دردهای تن می‌اند‌یشد؛ جان را که از او می‌گیرند، آسوده‌اش می‌کنند. پس بدان که تو دل به هر چیز بسپاری و بدان مشغول شوی، در ازای آن، به طور نهانی، چیزی از تو کم می‌کنند. حال که قرار است چیزی از تو، در آب این دنیا از بین رود، پس بکوش تا بهترین کالایت را از آب بیرون آوری و کالای کم ارزش را رها کن. جهان مادی و وابستگی‌های این جهانی و توجه به پرورش تن، انسان را به کژراهه انداخته و به گمراهی واداشته است. تنها کسانی می‌توانند از این گمراهی راه نجات را پیدا کنند که از شهوات رهیده و از خواهش‌های نفسانی دوری کرده باشند.



[1] - (رساله قشیریه، ص 105)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(171)
شنبه 93 بهمن 4 , ساعت 9:9 صبح  

مقام ومنزلت اولیای خدا(ادامه)


( 1496)چشم‌پُر بودند و سیر از خواجگی

 

کارها را کرده‌اند آمادگی

( 1497)وین غلامان هوا بر عکس آن

 

خویشتن بنموده خواجه‌ْ عقل و جان

( 1498)آید از خواجه ره افکندگی

 

ناید از بنده به غیر بندگی

( 1499)پس از آن عالم بدین عالم چنان

 

تعبیت‌ها هست بر عکس این بدان

( 1500)خواجه‌ْ لقمان ازین حال نهان

 

بود واقف دیده بود از وی نشان

( 1501)راز می‌دانست و خوش می‌راند خر

 

از برای مصلحت آن راهبر

( 1502)مر ورا آزاد کردی از نخست

 

لیک خشنودی لقمان را بجست

( 1503)زآن که لقمان را مراد این بود تا

 

کس نداند سر آن شیر و فتی

( 1504)چه عجب گر سر ز بد پنهان کنی

 

این عجب که سر ز خود پنهان کنی

( 1505)کار پنهان کن تو از چشمان خود

 

تا بود کارت سلیم از چشم بد

 

چشم پُر: چشم سیر، بى‏اعتنا، نظر بلند،مستغنی از حرمت و تجمل دنیایی.  

خواجگى: مهترى، کنایه از حشمت دنیاوى.

کارها: آن چه براى آن جهان لازم است.

آمادگی: یعنی آمادگی برای راه یافتن به اسرار حق.

از آن عالم بدین عالم: از عالم واقع تا عالم ظاهر.

تَعبیت: تعبیة. در لغت آماده کردن لشکر است و در اینجا به معنى رابطه‏هاى پنهانى و مرموز، کارهایی که خلاف منطق و انتظار اهل دنیاست.

حال نهان: اینکه لقمان بنده نیست.

خر راندن: استعاره از پوشاندن آن چه مى‏داند، یعنی کار خودش را می‌کرد و به روی خود نمی‌آورد.

          داند و خر را همى‏راند خموش             در رخت خندد براى روى‏پوش‏

3030 /د1

آن راهبر: همان خواجه لقمان است که به اسرار راه می‌برد.

فَتى: جوانمرد.

آن شیر و فتی: اشاره به خود لقمان است.

سِر از خود پنهان کردن: خود را ناآگاه گرفتن.

کار از خود پنهان کردن: براى پرستش جز خدا را ناظرى ندیدن، کنایت از اخلاص است در عمل.

سَلیم: بى‏گزند.

 ( 1496) آنها از خواجگى سیر بوده و چشمشان پر بوده و کارها را سهل گرفته‏اند. ( 1497) ولى بندگان هوا بعکس آنها خویشتن را خواجه عقل و جان نمایش مى‏دهند؟. ( 1498) غافل از اینکه از خواجه بندگى کردن بر مى‏آید ولى از بنده جز بندگى بر نمى‏آید. ( 1499) چون از عالم خواجگى بعالم بندگى تدابیر و تعبیت‏ها هست که با آمدن خواجه بمقام بندگى انجام مى‏شود و بالعکس بنده در عالم خواجگى کارى و راهى ندارد. ( 1500) خواجه لقمان هم از این راز پنهانى بویى برده و واقف شده بود. ( 1501) مى‏دانست آن که غلامش مى‏خواند خواجه است ولى رفتارى که داشت براى مصلحت بود. ( 1502) او از اول لقمان را آزاد مى‏کرد ولى رضایت خاطر او را مراعات مى‏نمود. ( 1503) براى اینکه مقصود لقمان این بود که کسى بر اسرار آن جوانمرد واقف نگردد .( 1504) اگر اسرار خود را از بیگانگان و بدان پنهان کنى عجبى نیست تعجب در این است که راز خویش را از خود پنهان نمایى‏ . ( 1505) کار را از چشم خود پنهان کن تا کارت از چشم بد دور بوده و سالم باشد .

مولانا می‌گوید: هواپرستان مدعی‌‌اند که عقلشان به کمال رسیده و سیر به عالم جان دارند اما آنها فقط بنده هوا هستند و کاری جز این از آنها ساخته نیست؛ درحالی‌که مردان حق، هم می‌توانند خواجه باشند و هم می‌توانند چون لقمان به صورت بنده‌ای درآیند.

مولانا ابیات را چنین ادامه می دهد ومی گوید: کارهای آن جهان و این جهان برعکس یک‌دیگرند؛ مثلا مراد حق تعالی چیزی است و ما عکس آن را درک می‌کنیم. خواجهْ لقمان از همان روز نخست می‌خواست او را آزاد کند، ولی رضایت و خوشنودی لقمان را مراعات می‌کرد. مولانا می‌گوید: لقمان برای آن که راز آگاهی خود را پنهان کند، حتی از خود نیز پنهان می‌کرد و در ظاهر خود را برده جلوه می‌داد.

در توضیح سخن مولانا باید گفت: حقیقت این است که در پى جاه و نام بودن مطلوب کسانى است که خدا را چنان که باید نشناخته‏اند و بدین جهان و زیور آن دل باخته‏اند. اما بندگان خاص حضرت حق دنیا را براى آن خواهند که در آن کار آخرت را آماده سازند. على (ع) در خطبه شقشقیه فرماید: «اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران حجت بر من تمام نمى‏نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکم باره را بر نتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند رشته این کار از دست مى‏گذاشتم.»[1] و در ذو قار هنگامى که پاى افزار خود را پینه مى‏زد به پسر عباس فرمود بهاى این نعلین چند است؟ پاسخ داد بهایى ندارد. فرمود به خدا این را از حکومت شما دوست‏تر دارم مگر آن که حقى را بر پا سازم یا باطلى را بر اندازم.[2] بندگان خاص خدا اگر دنیا را مى‏خواهند براى آن است که در آن کارهاى آخرت را آماده کنند اما دنیا پرستان به خدمت هوا تازند و خرد و جان را بنده آن سازند چنان که در قرآن کریم است «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ: نمى‏بینى آن را که هواى خویش را خداى خود گرفته است.»[3]



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 3)

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 33)

[3] - سوره جاثیه،آیه 23


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 496 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401608 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]