دشمن ترینِ مردم نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که به ناحق، پشت مسلمانی را برهنه کند [و بر آن تازیانه زند] و کسی است که به ناحق، کسی را که وی را نزده است، بزند یا آن را که قتلی مرتکب نشده است را بکشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(319)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:51 صبح  

همهْ کائنات و موجودات متأثر از حقایق الهی‌اند

( 3031)مسجد اهل قبا کان بد جماد

 

آن‌چه کفو او نبد راهش نداد

( 3032)در جمادات این چنین حیفی نرفت

 

زد در آن ناکفو امیر‌داد نفت

( 3033)پس حقایق را که اصل اصل‌هاست

 

دان که آن‌جا فرق‌ها و فصل‌هاست

( 3034)نه حیاتش چون حیات او بود

 

نه مماتش چون ممات او بود

( 3035)گور او هرگز چو گور او مدان

 

خود چه گویم حال فرق آن جهان

( 3036)بر محک زن کار خود ای مرد کار

 

تا نسازی مسجد اهل ضرار

( 3037)بس در آن مسجد کُنان تسخر زدی

 

چون نظر کردی تو خود زیشان بدی

مَسجِد اهل قُبا: بعض مفسّران گویند آیه لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ»[1] در باره مسجد قباست و بیشتر گویند در باره مسجد مدینه است.

کفو: به معنای نظیر، قرین ، برابر و همتا است ، و مقصود منافقانى است که به مسجد قبا نرفتند و برابر آن مسجد ضرار را ساختند. (مسجد قبا که جمادى بود منافقان را که کفو مؤمنان نبودند نپذیرفت).

حَیف: به معنای ظلم، ستم، جور است.

امیر داد: کنایه از رسول اکرم (ص) است که دستور داد مسجد منافقان را آتش زدند.

حقایق: به معنای وجود حقیقی کائنات در علم الهی و گفته‏اند حقیقتى که دیگر حقیقتها از آن پدید آمده، ظاهراً آن چه گوهر موجودات از آن پدید آمده.

اصل اصلها:

          پس به صورت آدمى فرع جهان             وز صفت اصل جهان این را بدان‏

          ظاهرش را پشّه‏اى آرد به چرخ             باطنش باشد مُحیط هفت چرخ‏

3767- 3766 / د /4

گور او: چنان که در حدیث است «القُبرُ لَرَوضَةٌ مِن رِیاضِ الجَنَّةِ أَو حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النّار.»[2]

مسجد کُن: همان سازندگان مسجد ضرار یا به طور کلی کسانی هستند که در راه نفاق گام بر می‌دارند.

 ( 3031) مسجد اهل قبا که جماد بود چیزى را که هم شأن و کفو او نبود بنزدیکى خود راه نداد. ( 3032) در جمادات چنین ستمى پیش رفت نکرد و پادشاه عدل به آن ناکفو آتش زد. ( 3033) پس حقایق که اصل اصول است بدان که در آن جا فرق‏ها هست و قلب و نقد با هم فاصله‏ها دارند. ( 3034) نه حیاتشان مثل هم و نه مرگشان بهم شبیه است‏. ( 3035) و نه گورشان مثل یکدیگر است حال دیگر از تفاوت و فرق جهان دیگر آنها چه بگویم که چیست‏. ( 3036) تو اى مرد کار خود را بمحک بزن تا مسجد اهل ضرار نسازى‏ . ( 3037) شاید به آن مسجد سازها شماتت کردى و وقتى نظر انداختى خود از آنها بودى‏ .

 

مولانا در مثنوی، بارها سنگ‌ها و موجودات بی‌جان را متأثر از حقایق الهی شمرده است.مسجد قبا به ظاهر جماد بود و روح و ادراک نداشت، اما مسجد منافقان را در برابر خود نپذیرفت. مولانا می‏‏گوید: وقتی که جمادات خلاف حق را نمی‌پذیرند، به این دلیل است که در علم الهی، فرق‌ها و فصل‏هایی بین کائنات بوده و به جماد نیز تلقین و تعلیم شده است. در عالم غیب یا عالم معنا حیات و ممات هم معنای دیگری دارد یا به گونهْ دیگری است. مولانا می‏‏گوید: وقتی کار در جمادات چنین باشد، در انسانها چگونه خواهد بود. مسلّم است که انسانها را در گوهر تفاوتهاست. سالک را باید که پیوسته مراقب خود باشد و کار خود را نیک بسنجد مبادا آن چه از او سر مى‏زند براى هوى بود نه براى خدا. خاصه آن که از کار دیگران عیب گیرد و عیب خود نبیند. اگر هر کسی نیک و بد وجود خویش را با کمک محک و مرشد بشناسد، به راه نفاق نمی‏‏افتد.



[1] - (سوره توبه،آیه 108)

[2] - (بحار الانوار، ج 6، ص 159، از خصال صدوق)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(318)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:50 صبح  

بیان آن که: در هر نفسى فتنهْ مسجدِ ضرار هست

 

( 3027)چون پدید آمد که آن مسجد نبود

 

خانهْ حیلت بُد و دام جهود

( 3028)پس نبی فرمود کآن را بر کنند

 

مطرحهْ خاشاک و خاکستر کنند

( 3029)صاحب مسجد چو مسجد قلب بود

 

دانه‌ها بر دام ریزی نیست جود

( 3030)گوشت اندر شست توماهی رباست

 

آن‌چنان لقمه نه بخشش نه سخاست

دام جهود: مقصود از جهود، نامسلمان است ، آن مسجد را براى ابو عامر ترسا ساخته بودند.

مَطرَحَه: یعنی جای ریختی اشغال و زباله.

صاحب مسجد:یعنی ابوعامر راهب یا طرفداران او.

دانه بر دام ریختن: اشاره است بدان که قصد ابو عامر از ساختن آن مسجد گرد آوردن یارانى براى خود بود.

شَست: قلاّب ماهیگیرى. (گوشت بر شست براى گرفتن ماهى نهند، نه سخاوت است. بدین رو، چیزى به حساب نمى‏آید).

( 3027) وقتى معلوم شد که آن مسجد نبوده بلکه خانه و دام یهود بوده است‏. ( 3028) حضرت رسول (ص) فرمان داد که آن را خراب کرده و زمین آن را جاى زباله قرار دهید. ( 3029) صاحب مسجد مثل خود مسجد قلب و فاسد بود اینکه او خرجى کرده بود مبنى بر جود و بخشش نبود بلکه دانه‏اى بود که بدام ریخته بود. ( 3030) گوشتى که در شست‏ تو براى ربودن ماهى است آن لقمه بخشش و سخا نیست‏.

پیامبر(ص) فرمود که آن مسجد ریاکاران و منافقان را آتش بزنند. مولانا می‏گوید: ساختن این مسجد جود و بخشش نبود، زیرا جود، آن بخششی است که برای منافع خود نباشد؛ به عنوان مثال: وقتی ماهی‌گیری تکه گوشتی بر قلاب خود می‌گذارد، این برای ربودن ماهی است و در حق ماهی، سخایی به خرج نداده است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(317)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:48 صبح  

فرق محقق با مقلد :


( 3022)گرم باش ای سرد تا گرمی ‏رسد

 

با درشتی ساز تا نرمی ‏رسد

( 3023)آن دو اشتر نیست آن، یک اشترست

 

تنگ آمد لفظ معنا بس پرست

( 3024)لفظ در معنا همیشه نارسان

 

زآن پیامبر گفت قد کل لسان

( 3025)نطق اصطرلاب باشد در حساب

 

چه قدر داند ز چرخ و آفتاب

( 3026)خاصه چرخی کین فلک زو پره‌ای‌است

 

آفتاب از آفتابش ذره‌ای‌است

 گرم باش: یعنی در طلب و مجاهده باش.

گر‌می ‏رسد: یعنی جذبه و عنایت حق تو را دریابد.

قَد کلّ لِسان: «مَن اتَّقَى اللَّهَ کَلَّ لِسانُهُ: هر که از خدا ترسید زبانش کند شد.»[1] و رسول (ص) فرمود: «مَن خَافَ اللَّهَ کَلَّ لِسانُهُ.»[2]

اصطرلاب: استرلاب، ابزارى که براى اندازه گیرى ارتفاع ستارگان به کار مى‏رفت، و بسیارى از عملیات هندسى ریاضى علم هیئت با این آلت معلوم مى‏شود.

چرخ و آفتاب: کنایه از مقام عظمت پروردگار که در بیان نگنجد.

 ( 3022) اى سرد گرم باش تا بتو گرمى رسد و با درشتى بساز تا بنرمى برسى‏ . ( 3023) آن دو شتر نیست بلکه یک شتر است معنى از بس بزرگ است لفظ براى اداى آن کوچک است‏ . ( 3024) لفظ هیچ گاه نمى‏تواند این معنى را ادا کند بهمین نظر حضرت رسول (ص ع) فرمود «من عرف اللَّه کل لسانه» کسى که خدا را شناخت زبانش از گفتار باز ماند . ( 3025) نطق مثل اسطرلاب است مگر اسطرلاب از فلک و ستارگان تا چه اندازه مى‏تواند خبر دهد. ( 3026) مخصوصاً آن فلکى که این چرخ پره‏اى از آنست و آفتابى که این آفتاب ذره‏اى از آن‏.

آن‌چه مقلدان یا محققان در پایان راه به آن می‏رسند، یک حقیقت است، اما این معنای وسیعی دارد که در الفاظ نمی‌گنجد و نمی‌توان برای هر کسی توضیح داد که من زبسیار گفتارم خمش. همین کلام را به حدیث مستند می‏کند که: «من عرف الله کلّ لسانه؛ کسی که خدا را شناخت زبانش بند می‌آید». مولانا می‏گوید: زبان و بیان ما مثل ارتفاع‌سنج ستاره است که محاسبه می‏کند اما واقعاً نمی‏‏داند که در آسمان چه می‏گذرد. چرخ فقط همین آسمان نیست که بالای سر خود می‏بینیم؛ بلکه این افلاک و آسمان‌ها و خورشید و ستارها گوشه‏ای از عظمت آفرینش است. پس ما چطور می‏توانیم هم چیز را بدانیم.

چکیدهْ سخن مولانا در مجموعهْ این ابیات و این فصل این است که : محقق کسى است که دانسته پىِ گمشده خود مى‏گردد، هر کس بدو نشانى مى‏دهد، تا آن که سرانجام نشانه‏هاى راستین را مى‏یابد.

اما مقلّد که به تعبیر مولانا خداوند اشتر نیست (اشتر خود را فراموش کرده)، گرمى خداوند شتر و جست و جوى او را مى‏بیند، و به اندیشه فرو مى‏رود که اگر چیزى نبود وى این همه تکاپو نمى‏نمود. پس او هم کورکورانه به جست و جوى شتر بر مى‏خیزد.

فرق او با محقق این است که محقق مى‏داند چه مى‏خواهد و او نه. چنان که در داستان مصیبت دیده، و نوحه‏گر مقلّد دیدیم. هر دو مى‏گریند. مصیبت دیده به خاطر آن که عزیزى از دست داده، و نوحه‏گر به تقلید او در نوا افتاده. اما چون نیک بنگرى خواهى دید که مقلّد را نیز اشترى است و خود نمى‏داند تا آن که پیروى محقق او را به اشتر مى‏رساند که گفته‏اند: «مجاهدت به مشاهدت مى‏کشاند.» جست و جوى مداوم او را نیز مشمول عنایت حضرت مى‏گرداند که «أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏: همانا من کار هیچ کارگرى از شما را چه زن و چه مرد ناچیز نمى‏سازم.»[3] در چنان وقت است. که مقلّد آگاه مى‏شود که او را نیز اشترى بوده است و بى‏هوده به دنبال دیگرى راه پیموده است. در اینجا راه او از راه محقّق جدا مى‏شود. محقّق بدو مى‏گوید چرا در پى من نمى‏آیى. گوید تا کنون بى‏خبر بودم و اکنون آگاه گشتم. تقلید از تو، مرا به تحقیق کشاند. و در پایان، مولانا به نکته‏اى دقیق اشاره مى‏کند که هر چند راه او از راه آن که در پیَش بود جدا شد، اما حقیقتى که هر دو در پى آن بودند یکى است که «الطُّرُقُ اِلَى اللَّهِ بِعَدَدِ أنفاسِ الخَلائِقِ» لیکن لفظ را گنجایش فرا گرفتن این معنى دقیق نیست. چنان که اصطرلاب اندازه گیرى ستارگان، و فاصله آنها را از یکدیگر تواند، اما حقیقت آفتاب و ماه را چه داند.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 67)

[2] - (بحار الانوار، ج 75، ص 226)

[3]- (آل عمران، 195)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(316)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:45 صبح  

راه های سلوک راه حق: مجذوب سالک وسالک مجذوب

 

( 3010)گفت آن صادق مرا بگذاشتی

 

تا به اکنون پاس من می‌داشتی

( 3011)گفت تا اکنون فسوسی بوده‌ام

 

وز طمع در چاپلوسی بوده‌ام

( 3012)این زمان هم درد تو گشتم که من

 

در طلب از تو جدا گشتم به تن

( 30130)از تو می‌دزدیدمی‏ وصف شتر

 

جان من دید آن خود شد چشم‌پر

( 3014)تا نیابیدم نبودم طالبش

 

مس کنون مغلوب شد زر غالبش

( 3015)سیّآتم شد همه طاعات شکر

 

هزل شد فانی و جد اثبات شکر

( 3016)سیّآتم چون وسیلت شد به حق

 

پس مزن بر سیّاتم هیچ دق

( 3017)مر تو را صدق تو طالب کرده بود

 

مر مرا جد و طلب صدقی گشود

( 3018)صدق تو آورد در جستن تو را

 

جستنم آورد در صدقی مرا

( 3019)تخم دولت در زمین می‌کاشتم

 

سخره و بیگار می‌پنداشتم

( 3020)آن نَبُد بیگار کسبی بود چست

 

هر یکی دانه که کشتم صد برست

( 3021)دزد سوی خانه‌ای شد زیر دست

 

چون در آمد دید کان خانه‌خودست

 

 آن صادق: همان خداجوی حقیقی است، مقلد به خداجوی حقیقی می‏گوید: من تاکنون ادای تو را در می‏آوردم یا خود را دست انداخته بودم.

فسوسى: مسخره، مسخره کننده.

چشم پُر: یعنی بی‏نیازی و استغنای مردِ ره یافته، سیر.

مس: در اینجاهمان تقلید است

 مس مغلوب شد: تقلید به تحقیق بدل گشت.

زر: خداجویی صادقانه و حقیقی است.

سیئات: بدی‌ها و تقلید یا ادعای دوستی حق است که گاه به وصال حق می‏انجامد.

سیّئاتم طاعات شد: برگرفته است از آیه «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اَللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اَللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً: مگر کسى که توبه کرد و گروید و کار نیک کرد. اینان خدا گناهانشان را به (کار) نیک بدل مى‏کند و خدا آمرزنده مهربان است.»[1]

هَزل: کنایه از تقلید.

دَق: طعنه.

دق زدن: یعنی سرکوفت زدن و تحقیر کردن.

جد: کنایه از تحقیق.

سُخره و بیگار: کار بی‌مزد است.

 ( 3010) آن راستگو گفت چرا اکنون مرا تنها گذاشتى تو تا کنون همیشه پاس مرا مى‏داشتى‏. ( 3011) گفت من تا کنون در آه بوده و از روى طمع چاپلوسى مى‏کردم‏. ( 3012) حالا هم درد تو شدم که بتن از تو جدا گردیدم‏. ( 3013) من تا کنون وصف شتر را از تو مى‏دزدیدم اکنون من چشم جانم باز شده و شتر خود را دیده چشمم پر گردید و طمع از میان رفت‏. ( 3014) تا پیدا نکردم طالب نبودم اکنون زر بر مس غلبه کرده و راست به دروغ فائق آمده است‏. ( 3015) اکنون شکر مى‏کنم که گناهانم بطاعت بدل شده و هزل من فانى و جدم اثبات گردید. ( 3016) اکنون دیگر ببدى‏هاى من طعنه مزن چرا که وسیله رسیدن بحق گردید. ( 3017) صدق تو تو را طالب کرده بود ولى مرا جدیت و کوشش صدق و راستى آورد. ( 3018) صدق تو تو را وادار بطلب نمود ولى طلب من مرا بصدق رسانید. ( 3019) من در زمین تخم دولت کاشته و گمان مى‏کردم که به سخره و بیگار گرفته شده‏ام‏. ( 3020) ولى بالاخره معلوم شد بى‏کار نبوده و کار درستى بوده و هر دانه که کاشتم صد دانه براى من روئید. ( 3021) دزد بیک خانه‏اى رفت و چون بیرون آمد دید که خانه خودش است‏.

 

مولانا می‏گوید: جویندگان حقیقت در زندگی ظاهری ممکن است دور از یک‌دیگر باشند، اما هم‌درد و همراه یکدیگرند. در ادامه مولانا در چند بیت، دو وجه سلوک راه حق را چنین بیان می‏کند: بعضی از رهروان حق صادقانه قدم در سلوک می‏گذارند و با مجاهده و ریاضت و جدّ و طلب به سرمنزل می‏رسند و از آغاز راه جذبه حق و عنایت او آنها را به بالا می‏کشاند. بعضی دیگر ریاضت و طلبی دارند که صادقانه و همراه با جذبه و عنایت حق نیست. گروه دوم اگر مشمول عنایت شوند سالک مجذوب‌اند. گروه اول که از ابتدا مجذوب عنایت الهی شده‏اند مجذوب سالک‌اند. در واقع منشأ این دوگونه بودن در این است که مجاهده بر مشاهده تقدم یابد یا مشاهده بر مجاهده. مولانا هر دو گروه را به شرط عنایت و موافقت مشیت الهی، قرین توفیق می‏داند.



[1] -   فرقان،آیه 70

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(315)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:39 صبح  

فرق بین جویندگان حقیقی با مدعیان:


( 2998)پیش آن‌کس که نه صاحب اشتری ا‌ست

 

کو درین جست شتر بهر مری ا‌ست

( 2999)زین نشان راست نفزودش یقین

 

جز ز عکس ناقه‌جوی راستین

( 3000)بوی برد از جد و گرمی‌های او

 

که گزافه نیست این هیهای او

( 3001)اندرین اشتر نبودش حق ولی

 

اشتری گم کرده است او هم بلی

( 3002)طمع ناقه‌ی غیر روپوشش شده

 

آن‌چه زو گم شد فراموشش شده

( 3003)هر کجا او می‌دود این می‌دود

 

از طمع هم‌درد صاحب می‌شود

( 3004)کاذبی با صادقی چون شد روان

 

آن دروغش راستی شد ناگهان

( 3005)اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت

 

اشتر خود نیز آن دیگر بیافت

( 3006)چون بدیدش یاد آورد آن خویش

 

بی طمع شد ز اشتر آن یار خویش

( 3007)آن مقلد شد محقق چون بدید

 

اشتر خود را که آن‌جا می‌چرید

( 3008)او طلب‌کار شتر آن لحظه گشت

 

می‌نجستش تا ندید او را به‌دشت

( 3009)بعد از آن تنها روی آغاز کرد

 

چشم سوی ناقهْ خود باز کرد

 جُست: جُستن.

عکس: یعنی بازتاب و تأثیر روحانی.

هَیها: سر و صدا، و در اینجا کنایه از کوشش و تلاش است.

رو پوش شدن: کنایه از غافل ساختن.

آنچ از او گم شد: حقیقتى که از آن غافل بود.

هم درد صاحب شدن: با او در جست و جو شرکت کردن.

صاحب: محقق.

دروغش راستى شد: «مشاهدت ثمره مجاهدت است.»[1]

او طلبکار شتر...: چون به جد در پى محقّق مى‏رفت او نیز گمشده خود را یافت.

تنها روى آغاز کرد: تقلید را رها کرد و پى تحقیق افتاد.

ناقه خود: استعاره از حقیقت فراموش شده.

( 2998) اما آن کسى که شتر نداشته و شتر جوییش فقط محض همسرى با شتر گم کردگان است‏. ( 2999) از این نشانى راست که از شتر مى‏دهند براى او یقین حاصل نمى‏شود مگر از انعکاس حال کسى که واقعاً شتر گم کرده است‏. ( 3000) او از گرمى و جدیت کسى که راستى شتر جو بوده بو مى‏برد و مى‏فهمد که این همه خوشحالى و هاى هوى او بى‏مورد نیست‏. ( 3001) او در این شتر حقى نداشته ولى او هم آخر شترى گم کرده‏. ( 3002) و طمع شتر غیر رو پوش گشته و گم کرده‏اش فراموش شده‏. ( 3003) و هر کجا شتر گم کرده راستین مى‏رود این هم مى‏دود و از طمع صاحب درد هم مى‏گردد.( 3004) وقتى دروغ‏گویى با راستگویى همراه شد ناگهان دروغش مبدل براست مى‏گردد. ( 3005) در آن صحرا که شتر شخص راستگو رفته بود این هم شتر خود را در آن جا مى‏یابد. ( 3006) وقتى شتر خود را دید گم کرده خود را بیاد آورده از شتر دیگران طمعش قطع مى‏گردد. ( 3007) و وقتى شتر خود را دید مقلد محقق گردید. ( 3008) او آن لحظه طالب شتر شد که او را در دشت دید. ( 3009) پس از آن دیگر بناى تنها رفتن گذاشت و بشتر خود چشم باز کرد.

صحبت در مورد کسی است که مدعی حقیقت‌جویی می‌باشد، اما ممکن است او هم به حقیقت برسد. مولانا می‏گوید: حتی آن مقلد یا مدعی هم در جست‌وجوی حقیقتی است، اما فرق بین جویندگان حقیقی با مدعیان در این است که مدعی، حجابی از طمع پیش چشمِ باطن دارد و گم شده خود را اگر هم ببیند، نمی‏شناسد. مولانا معمولاً محقق را به معنی خداجوی حقیقی در مقابل مدعی و مقلد به‌کار می‏برد. صحبت دربارهْ کسی بود که به تقلید از حقیقت، سخن می‏گوید و گاه تقلید او به تحقیق می‏انجامد. در این مرحله است که او تک‌روی آغاز می‏کند، زیرا دیگر نیاز ندارد که مقلد و همراه دیگری باشد.



[1] - (کشف المحجوب، ص 253)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 261 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401373 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]