( 3503)عقل اینجا ساکت آمد یا مُضِلّ |
|
زآن که دل با اوست یا خود اوست دل |
( 3504)عکس هر نقشی نتابد تا ابد |
|
جز ز دل، هم با عدد هم بی عدد |
( 3505)تا ابد هر نقش نو کاید بر او |
|
می نماید بیحجابی اندر او |
( 3506)اهل صیقل رستهاند از بوی و رنگ |
|
هر دمی بینند خوبی بیدرنگ |
( 3507)نقش و قشر علم را بگذاشتند |
|
رایت عینالیقین افراشتند |
ساکت: خاموش.
مُضِلّ: (اسم فاعل از اضلال) گمراه کننده و اینجا به معنى سر گردان است.
صَیْقل: زداینده.
اهل صیقل: استعارت از مردان حق وسالکان الی الله.
بو و رنگ: استعارت از اعراض که به وسیله آنها بتوان اشیاء را تشخیص داد.
نقش: صورت، صورت ظاهر.
قِشر: پوست.
علم: علم حصولى که از راه ترتیب مقدمات و تفکر به دست مىآید.
عین الیقین: مقابل علم الیقین است. علم الیقین در اصطلاح صوفیان علمى است که با برهان به دست آید و عین الیقین علمى است به طریق عیان[1] در قرآن کریم است «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اَلْیَقِینِ، لَتَرَوُنَّ اَلْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ اَلْیَقِینِ»[2] و نیز «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ اَلْیَقِینِ»[3]
هر گمان تشنه یقین است اى پسر مىزند اندر تزاید بال و پر
چون رسد در علم پس پر پا شود مر یقین را علم او بویا شود
ز آن که هست اندر طریق مُفتَتَن علم کمتر از یقین و فوق ظن
4120- 4118 / د3
( 3503) عقل در اینجا خاموش و ساکت است یا اگر سخنى بگوید گمراه کننده است زیرا که دل با او است یا او خود دل است.( 3504) عکس هر نقش و صورتى ممکن نیست تا ابد بتابد مگر از دل.( 3505) هر صورتى که بدل مىآید براى همیشه آن صورت بدون پرده در آن دیده مىشود.( 3506) آنها که دل خود را صیقل زدهاند از زنگ و بو خلاصى یافته در هر دقیقه حسنى ادراک مىکنند.( 3507) پوست و نقش علم و دانش را رها کرده پرچم علم الیقین افراشته بحقیقت رسیدهاند.
انعکاس حقیقت در دل عارفان چنان است که تمییز نتوان داد آیا این دل است که جلوهگاه حقیقت شده است و یا خود حقیقت است، و عقل سر گردان مىماند که این جلوه اوست بر دل یا آن که او خود دل است:
از صفاى مى و لطافت جام به هم آمیخته است جام و مدام
همه جام است نیست گویى مى یا مدام است نیست گویى جام
عراقى و یا چنان که شبسترى گوید:
ندانم حال از عکس دل ماست و یا دل عکس حال روى زیباست
دل اندر روى او یا اوست در دل مرا پوشیده گشت این راز مشکل
و این دل است که تجلى گاه نقشها مىشود و آن نقشها را مىنمایاند. صوفیان کامل که جلا دهنده دلهاى سالکانند جمال حق را بىپرده مشاهده مىکنند و هر لحظه حقیقتها بر دلشان منعکس مىگردد.
عقل، در اینجا عقل جزئی است که در محدوده حیات مادی و عالم صورت میتواند به کار افتد؛ اما در این مقام که سخن از «صورت بیحد» است، عقل جزئی باید ساکت باشد زیرا اگر سکوت نکند، مُضلّ و گمراه کننده خواهد بود و سالک را از پروردگار، دور خواهد کرد. به عبارت سادهتر در شناخت حق و عالم غیب از عقل جزئی یا عقل حسابگر، کاری ساخته نیست. سپس مولانا میگوید: بازتاب نقشها و معانی، در هیچجا همیشه نمیماند، جز در دل، چه نقش آثار عالم کثرت باشد و چه نقش عالم وحدت و عالم غیب. مردان اهل دل، هر چه میبینند، از پروردگار میبینند و به همین دلیل «هر دمی بینند خوبی بیدرنگ». آنها از علوم ظاهری گذشته و به مرتبه «عین الیقین» رسیدهاند.
یقین ، مرتبهای از سیر الیالله است که در آن روح سالک از طریق کشف قلوب، موفق به مشاهده غیب میشود و اسرار را میبیند و نیازی به دلیل و برهان ندارد. مرحله آغاز این سیر، «علم الیقین» است که سالک با کنار زدن حجاب بشریت، نور حقیقت را در دل مییابد و این به شهادت وجد و ذوق است، نه به دلالت عقل و نقل. او پس از علم الیقین به عین الیقین میرسد که بسیاری از اسرار جهان را به صفای باطن کشف میکند و نیاز به کتاب و مدرسه و دلیل و برهان ندارد. در این مرحله سالک چنان به حق پیوسته است که سیر و کشف ضرورتی ندارد.
( 3497)رومیان آن صوفیان اند ای پدر |
|
بی ز تکرار و کتاب و بیهنر |
( 3498)لیک صیقل کردهاند آن سینهها |
|
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها |
( 3499)آن صفای آینه، وصف دل است |
|
صورت بیمنتها را قابل است |
( 3500)صورت بیصورت بیحدّ غیب |
|
زآینه دل تافت بر موسی ز جیب |
( 3501)گرچه آن صورت نگنجد در فلک |
|
نه به عرش و فرش و دریا و سَمَک |
( 3502)زآنکه محدود است و معدود است آن |
|
آینه دل را نباشد حد بدان |
قابل: پذیرا، پذیرنده.
صورت بىصورت: چنان که مىدانیم صورت به معنى مصطلح آن داراى شکل و بعد است، اما در اینجا از صورت تنها لفظ مقصود است صورتى که براى آن هیچ گونه حدى و رسمى نیست.
صورت: یعنی هستی این جهانی که از ترکیب عناصر و مواد پدید آمده است.
صورت بیمنتها: تصویر یا نقش مادی نیست، بلکه حقیقت عالم و هستی بینهایت پروردگار است.
بىحدّ: که جنس و فصل ندارد، که نتوان آن را تعریف کرد.
آینه دل: اضافه مشبه به به مشبه.
جیب: گریبان.
سَمَک: ماهى که مىپنداشتند گاو زمین بر پشت آن است، و در اینجا از سمک، زمین مقصود است.
تا اینجا سخن از نقاشان چین بود و بازتاب نقشهای آنها در دیوار صیقلی رومیان. مولانا به روشنی میگوید که قصه نقاشان چین و روم فقط یک تمثیل بوده و آنچه او میخواهد بگوید چگونگی تکامل معنوی مردان حق است. اهل ظاهر مطالبی را با تلقین و تکرار و با زیر و رو کردن کتابها یاد میگیرند، اما صوفیان بدون کتاب و بیآن که مدعی هنر یا لیاقتی باشند، درون خود را از حرص و بخل و کینه پاک میکنند تا نور حقیقت در آن بتابد. اگر مولانا میگوید آینه را صافی کنید، منظورش آینه دل است که اگر صاف شد، نقش حقیقت در آن میتابد، نه نقشهای مادی.
وقتی این صورت بیصورت «صورت بیمنتها» در آینهدل موسی تافته شد، او دست در گریبان خود کرد و دستش سپید و درخشان شد. این صورت بیصورت نه در آسمانها میگنجد و نه در دریاها و نه در هیچیک از مظاهر این جهان، زیرا این جهان خاکی و عالم ظاهر، محدود و معدود است؛ اما صورت بیمنتهای حق در دل انسان کامل میگنجد، چرا که دل سراپرده حق است و گنجایش بیحد را دارد.
مضمون ومحتوای ابیات، ارشادی است به آیات:«وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»:و دستت را در گریبانت داخل کن؛ هنگامى که خارج مىشود، سفید و درخشنده است بى آنکه عیبى در آن باشد؛ این در زمره معجزات نهگانهاى است که تو با آنها بسوى فرعون و قومش فرستاده مىشوى؛ آنان قومى فاسق و طغیانگرند!»[1] و:«وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاء لِلنَّاظِرِینَ»:و دست خود را (از گریبان) بیرون آورد؛ سفید (و درخشان) براى بینندگان بود![2] و:«اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»:دستت را در گریبان خود فروبر، هنگامى که خارج مىشود سفید و درخشنده است بدون عیب و نقص؛ و دستهایت را بر سینهات بگذار، تا ترس و وحشت از تو دور شود! این دو [= معجزه عصا و ید بیضا] برهان روشن از پروردگارت بسوى فرعون و اطرافیان اوست، که آنان قوم فاسقى هستند!»[3]
( 3489)در فرو بستند و صیقل میزدند |
|
همچو گردون ساده و صافی شدند |
( 3490)از دو صد رنگی به بی رنگی رهی است |
|
رنگ چون ابر است و بیرنگی مَهی است |
( 3491)هر چه اندر ابر ضَو بینی و تاب |
|
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب |
( 3492)چینیان چون از عمل فارغ شدند |
|
از پی شادی دهلها میزدند |
( 3493)شه در آمد، دید آنجا نقشها |
|
میربود آن عقل را و فهم ر |
( 3494)بعد از آن آمد به سوی رومیان |
|
پرده را بالا کشیدند از میان |
( 3495)عکس آن تصویر و آن کردارها |
|
زد بر این صافی شده دیوارها |
( 3496)هر چه آنجا دید، اینجا به نمود |
|
دیده را از دیده خانه میربود |
گردون: فلک اطلس که مىپنداشتند ساده است.
دو صد رنگى: استعارت از کثرتها، وگوناگونی مظاهر هستی که نتیجهْ تعینات زندگی این جهانی است.
بىرنگى: مرتبه اطلاق ذات و یا وجود مطلق که در آن از کثرت و احکام کثرت نشانى نیست. نور ماه مظهر بىرنگى و مقام وحدت است و ابر مظهر الوان و یا کثرتها که بر حسب غلظت و تراکم و یا رقت و تنکى نور ماه به رنگهاى مختلف در آن منعکس مىشود پیدایش این کثرتها از نور یک رنگ و یا بىرنگ است:
این عجب کین رنگ از بىرنگ خاست رنگ با بىرنگ چون در جنگ خاست
2470 / د1
عمل: کار.
وقت لقا: هنگام دیدار.
دیده را از دیده خانه میربود : یعنی چنان چشم به سوی آن نقشها کشیده میشد که گویی میخواهد از کاسه چشم درآید.
( 3489) در خانه را بسته مشغول صیقل زدن گردیدند و خانه را چون آسمان صاف و ساده نمودند.( 3490) از دو صد رنگ راه ببیرنگى هست رنگ مثل ابر است و بىرنگى چون ماه که نور آن ابر را بصد رنگ در مىآورد.( 3491) هر رنگ و روشنى و تلألؤ ببینى یقین بدان که او از ماه و ستاره و آفتاب است.( 3492) چینیان چون از کار خود فراغت حاصل کردند جشنى بپا کرده براى اظهار شادمانى دهل مىزدند.( 3493) شاه بتماشاى کار ایشان آمده و دید که نقشها و الوان مختلفه آن عقل از انسان مىرباید.( 3494) پس از دیدن نقاشى چینیان بسمت رومیان آمده پردهاى را که میان دو خانه و دو صفحه نقاشى بود برداشتند.( 3495) عکس تصویر و نقاشى چینیان بصفحه صیقلى شده رومیان افتاد.( 3496) هر چه که چینیان با کمال زحمت و استادى در صفحه نقاشى خود رسم کرده بودند در دیوار صیقلى شده رومیان دیده مىشد ولى با طراوتتر و شفافتر بطورى که چشمها را خیره مىکرد.
همانگونه که اشاره شد داستان چینیان و رومیان مثالى است براى فرق میان علم حصولى و علم حضورى. چینیان مظهر طالبان علم حصولىاند که باید آن را با کوشش و از سواد و دفتر به دست آرند و رومیان مظهر علم حضورىاند که تحصیل آن نیازى به مقدمات از قبیل کتاب و دفتر و تعلیم معلم ندارد. صوفیان سینه را از آلایشها پاک مىکنند، تا همچون آینه قابل انعکاس گردد:
دفتر صوفى سواد و حرف نیست جز دل اسپید همچون برف نیست
159/ د 2
همین که با تحمل ریاضت و مراقبت بر عبادت، درون روشن گردید علم از سوى بارى تعالى بر آن پرتو مىافکند:
بىز تقلیدى نظر را پیشه کن هم براى عقل خود اندیشه کن
3344/ د 6
نمونه این دو علم و یا بهتر بگوییم، دو نمونه وقوف بر حقیقت از آن چه در باره ملاقات ابو سعید ابو الخیر و ابن سینا نوشتهاند بخوبى روشن است که ابو على گفته است: «هر چه من مىدانم او مىبیند و ابو سعید گفته است هر چه ما مىبینیم او مىداند»[1]
مولانا دراین ابیات میگوید: اگرچه دو صد رنگی یا گوناگونی مظاهر هستی، نتیجه تعینات زندگی این جهانی است، اما همین پدیدههای عالم تعیّن و ماده، میتواند ما را به سوی بی رنگی رهبری کند؛ درست مانند پارههای ابر که به ما میگویند یک ماهی یا ستاره، یا آفتاب در پشت ابرها نهفته است. بیرنگی اصل همه رنگهاست و سرانجام همه رنگها به بیرنگی باز میگردند. وحدت، اصل عالم است و کثرتها دوباره به اصل خود برمیگردند و از کثرتها نیز میتوان به عالم وحدت راه یافت.
قصهْ مِری کردن رومیان وچینان در علم ِنقاشی وصورتگری
مولانا در ابیات اخیر فرمود که اگر خواهى علم حقیقى بر تو افاضه شود باید دل خود را از تیرگیها بزدایى و بىرنگ شوى تا علم الهى بر دل تو تجلى کند. بدین مناسبت داستان جدال رومیان و چینیان را آورده است که هر قوم خود را در نقاشى چیرهتر از دیگرى مىدانست.
مأخذ این داستان را مرحوم فروزانفر از احیاء علوم الدین آورده است. و چنان که نوشتهاند انورى و نظامى این داستان را به نظم در آوردند لیکن در احیاء علوم الدین و اسکندر نامه نقش را رومیان پدید آوردهاند و کار چینیان صیقلى کردن دیوار بوده است:
به صورتگری بود رومی به پای مُصَقَّل همی کرد چینی سرای
درحالى که در مثنوى صیقل، کار رومیان و نقاشى از آن چینیان است. و انورى نقاشى و صیقل کارى را هنر دو استاد از چین آورده است.
به هر حال مقصود مولانا این است که علوم ظاهرى را با تحمل رنج و صرف وقت توان به دست آورد، اما اگر آینه ضمیر صافى شود بىهیچ مجاهدتى علم حقیقى که همان علم الهى است در آن منعکس خواهد شد.
نقش ریاضت در تحصیل علم باطنی و مکاشفه
( 3481)چینیان گفتند: ما نقّاشتر؟
رومیان گفتند: ما را کرّ و فرّ
( 3482)گفت سلطان: امتحان خواهم در این
کز شما ها کیست در دعوی گزین؟
( 3483)اهل چین و روم چون حاضر شدند
رومیان در علم واقفتر بُدند
( 3484)چینیان گفتند: یک خانه به ما
خاص بسپارید و آن یک از شما
( 3485)بود دو خانه، مقابل در به در
زآن یکی چینی ستد، رومی دگر
( 3486)چینیان صد رنگ از شه خواستند
پس خزینه باز کرد آن ارجمند
( 3487)هر صباحی از خزین رنگها چینیان
را راتبه بود از عطا
( 3488)رومیان گفتند: نه نقش و نه رنگ
در خور آید کار را جز دفع زنگ
کرّ و فر: حمله بردن و گریختن، جنگ و گریز. لیکن در تعبیر مولانا به معنى شکوه و جلال آمده است:
کرّ و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مرا و رکن دین
769 / د3
گُزین: گزیده، برتر
در دعوی گزین: یعنی چه کسی در این مقابله ومبارزه، گزیده وبرتر خواهد بود.
در بدر: در هر خانه برابر در دیگر خانه بود، و طبق تصور شاعر باید در چنان باشد که چون گشوده شد هر دو خانه یکى شود که بتوان عکس دیوار یکى در دیگرى افتد. در احیاء علوم الدین آمده است که پردهاى کشیدند و اطاق را به دو نیم کردند.
آن: ظاهراً اسم اشارهاى که به خزینه باز مىگردد.
ستد: چنان که معلوم است این صیغه به جاى ستدند یا ستانند به کار رفته.
صباح: بامداد.
راتِبَه: مقررى، آن چه روزانه داده مىشود، جیره
دفع زنگ: صیقلى کردن، جلا دادن.
( 3481) وقتى نقاشان چینى و رومى هر یک مدعى شدند که نقاشى ما بهتر و زیباتر است.( 3482) شاه فرمود من شما را امتحان مىکنم تا معلوم شود کدامیک در نقاشى استادتر هستید.( 3483) چینیها و رومیها با هم بحث و احتجاج کردند ولى رومیها در دانش برتر بودند.( 3484) چینیها گفتند یک خانه مخصوص ما باشد و یکى مال شما.( 3485) این دو خانه مقابل و روبروى یکدیگر بودند که در یکى چینى و در دیگرى رومى مشغول کار شدند. ( 3486) چینیها صد قسم رنگ از شاه خواستند و شاه امر کرد مخزن رنگ را باز کردند.( 3487) هر صبح چینىها را از مخزن رنگ سهمى بود که مىگرفتند.( 3488) رومیها گفتند نقش و رنگ بکار نیاید و جز زدودن زنگ و صیقل کردن کارى نداریم.
در این داستان، چینیان، نمادی از عالمان ظاهری هستند که دل خود را با انواع علوم و محفوظات، نقش زدهاند و رومیان، نمادی از اصحاب کشف و شهوداند. مقصود مولانا از داستان این است که علم اعلی از راه تصفیه باطن و تزکیه نفس حاصل آید و علم ادنی، صرفاً محفوظاتی است که بار آدمی است، نه یار او. معنای سخن رومیان این است که نه نقش به کار ما میخورد و نه رنگ؛ ما فقط باید زنگ زدگیها و آلودگیها را پاک کنیم و با صفادادن روح و دل، امکان بازتاب نقش حقیقت را مهیا نماییم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |