ستودن بیش از سزیدن ، چاپلوسى کردن است ، و کمتر از آنچه باید درماندگى است یا رشک بردن . [نهج البلاغه]
عرشیات
دنباله قصه زید (12)
پنج شنبه 93 خرداد 22 , ساعت 8:33 صبح  

حکمت خوف و رجاء

( 3629)حق همی خواهد که هر میر و اسیر

 

با رجا و خوف باشند و حذیر

( 3630)این رجا و خوف در پرده بود

 

تا پس این پرده پرورده شود

( 3631)چون دریدی پرده، کو خوف رجا؟

 

غیب راشد کَرّ و فرّی بر مَلا

رجا: امید به رحمت پروردگار است و صوفیه در معنى رجا سخنان گونه‏گون گفته‏اند که با همه اختلاف عبارت حاصل یکى است. قشیرى گوید: «احمد بن عاصم انطاکى گفت نشانه رجا در بنده این است که چون احسان او را فرا گیرد شکر را بدو الهام کند تا امیدوار تمام نعمت از پروردگار باشد در دنیا و تمام عفو در آخرت. و ابو عبد اللّه خفیف گفت رجا استبشار به وجود فضل پروردگار است»[1]

خوف: در لغت ترس است. و در اصطلاح صوفیان خوف از منازل و مقامات راه آخرت بود. و گفته‏اند خائف کسى است که در هر وقتى حکم آن وقت واجب بیند. غزالى گوید: «خوف تألّم قلب و سوختن آن بود به خاطر مکروهى که توقع آن در آینده باشد»[2] و نیز نویسد: «رجا از جمله مقامات سالکان و احوال طالبان است و آن ارتیاح دل است به خاطر انتظار چیزى که نزد محبوب است.»[3]

حذیر: یعنی حذر کردن و دوری جستن.ترساندن.

ابتلا: آزمایش.

میر و اسیر: یعنی همه بندگان (فرا دست و زیردست).

( 3629) خداوند مى‏خواهد هر امیر و هر اسیر میانه خوف و رجا و امید و بیم باشند( 3630) این خوف و رجا در موقعى حاصل مى‏شود که حقیقت در پس پرده باشد. ( 3631) وقتى این پرده را پاره کردى غیب با کر و فر خود آشکار شده خوف و رجا باقى نمى‏ماند.

با توجه به این‌که که خداوند می‌خواهد، همواره بندگان به رحمت عالم‌گیر او امیدوار بمانند، مولانا به مسئله «خوف و رجا» اشاره می‌کند. خوف و رجا از مقامات سلوک است. در مقام خوف، بنده مؤمن از عقوبت گناهان می‌ترسد و بنده عاشق از این بیم دارد که شیطان یا هوای نفس، او را از سیر الی‌الله باز دارد؛ اما در مقام رجا، بنده با اتکا به لطف پروردگار، خود را از خوف آسوده می‌کند و از عبادت و ریاضت انتظار نتیجه مطلوب دارد. بزرگان اهل طریقت خوف را برتر از رجا می‌دانند، زیرا در مقام رجا، بنده به خود و عمل خود تکیه می‌کند و در راه حق، سستی پیش می‌گیرد. مولانا می‌گوید: سالک چه در مقام خوف و چه در مقام رجا، باید حالت خود را پنهان دارد تا پس از طی مقامات به وصال حق برسد و اگر آنها را پنهان ندارد، دیگر خوف و رجائی مطرح نیست. اموری که باید پنهان بماند اگر «بر ملا» شود، ناآگاهان را به گمراهی و آشوب می‌کشاند.



[1] - (ترجمه رساله قشیریه، ص 68).

[2] - (احیاء علوم الدین، ج 4، ص 135).

[3] - (احیاء علوم الدین، ج 4، ص 123- 124).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
دنباله قصه زید (11)
پنج شنبه 93 خرداد 22 , ساعت 8:32 صبح  

بقیهْ قصهْ زید در جواب ِرسول صلی الله علیه وسلّم

ارزش ایمان به غیب

حکمت خوف و رجا و بیم و امید

( 3622)این سخن پایان ندارد، خیز زید

 

بر بُراق ناطقه بربند قید

( 3623)ناطقه چون فاضح آمد عیب را

 

می‏‏دراند پرده‏های غیب را

( 3624)غیب مطلوب حق آمد چند گاه

 

این دُهل زن را بران، بر بند راه

( 3625)تک مران، درکش عنان، مستوربه

 

هرکس از پندار خود مسرور به

( 3626)حق همی‌ خواهد که نومیدان او

 

زین عبادت هم نگردانند رو

( 3627)هم به اومیدی مشرّف می‏‏شوند

 

چند روزی در رکابش می‏‏دوند

( 3628)خواهد آن رحمت بتابد بر همه

 

بر بد و نیک، عموم مرحمه

 

براق: مرکبى که بر طبق روایات رسول (ص) بر آن نشست و به معراج رفت.

ناطقه: نفس ناطقه، قوه‏اى جدا کننده انسان از حیوان است، اما در اینجا مقصود گفتار است:

          ناطقه سوى دهان تعلیم راست             ور نه خود آن نطق را جویى جداست‏

3090 /د1

براق ناطقه: اضافه مشبه به به مشبه، یعنی مرکب گفتار

قید: بند، پاى بند.

فاضح: آشکار کننده، رسوا کننده.

فاضح آمد عیب را: یعنی پردهْ عیب را کنار زد.

غیب: به معنی نهان بودن یا پنهان کردن است.

چند گاه: لختى، مدّتى.

دهل زن: استعارت از زبان، گفتار وناطقه است. این استعارت از آن روست که هنگام به راه انداختن کاروان دهل مى‏نواختند تا شتران تند بروند.

راه بر بستن: استعارت از خاموش شدن.

تگ راندن: تند دویدن.

مستور: پوشیده.

مسرور از پندار: برگرفته است از قرآن کریم: «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» [1].

در رکاب دویدن: کنایه از خدمت کردن و چشم ترحم داشتن.

عموم مرحمه: به معنای لطف عام و رحمت عالم‌گیر است.

( 3622) این گفتار طولانى است اى زید برخیز و براق ناطقه را بر بند. ( 3623) قوه ناطقه چون عیبها را فاش کرده و پرده غیب را پاره مى‏کند.( 3624) و از طرفى هم غیب مطلوب خدا بوده و خدا مى‏خواهد مطالبى پنهان بماند از این جهت این دهل زن را که ناطقه نام دارد جلوگیرى کن تا نتواند آن را آشکار کند.( 3625) تاخت و تاز نکن و عنان مرکب ناطقه را بکش بهتر این است بسى از مطالب مستور بماند و هر کس از تصورات خود مسرور باشد.( 3626) حق تعالى مى‏خواهد که ناامیدان او هم از این عبادت روى بر نگردانند و آن چه را بخیال خود صحیح و بجا دانسته‏اند عمل کنند اگر چه بر خلاف واقع باشد.() هر کسى که بعبادت او مشرف مى‏شود بطاعت او مشغول است.( 3627) بامیدى مشرف مى‏شوند و چند روزى در رکاب او مى‏دوند. ( 3628) خدا مى‏خواهد عموم مردم از نیک و بد مشمول این رحمت شوند.

حکمت پروردگار اقتضا کرده است که تا مردم در این جهان زندگى مى‏کنند، حقیقت آن جهان بر آنان پوشیده باشد. تا بندگان راه بندگى بسپرند و در بیم و امید به سر برند، که «لَوْ ظَهَرَتِ الحَقیقَةُ بَطَلَتِ الشَّریعَةُ» شریعت براى آن است که مردم بر حکم آن کار کنند، و آنان را بر خدا حجتى نباشد که «... لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اَللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ اَلرُّسُلِ...»[2] و با گزاردن این عبادت، چشم به پاداش آخرت بدوزند. اگر از هم اکنون بدانند که پایان کار آنان چیست، نومید شوند و آزمایشى که از این عبادت و یا ترک آن مقصود است باطل گردد:

          تو به جد کارى که بگرفتى به دست             عیبش این دم بر تو پوشیده شده است‏

          ز آن همى‏تانى بدادن تن به کار             که بپوشید از تو عیبش کردگار

          همچنین هر فکر که گرمى در آن             عیب آن فکرت شده است از تو نهان‏

          بر تو گر پیدا شدى زو عیب و شین             زو رمیدى جانت بعد المشرقین‏

1335- 1332/د 4

          ما چو واقف گشته‏ایم از چون و چند             مُهر بر لبهاى ما بنهاده‏اند

          تا نگردد رازهاى غیب فاش             تا نگردد منهدم عیش و معاش‏

3527- 3526/د 6

پیامبر(ص) به زید می‏‏گوید: برخیز! این سخنانی که بیان اسرار و حقایق معنوی می‏‏کند و حدّ و اندازه‌ای ندارد را نگو و اسپ کلام و توسن گفتار را در عرصهْ حقایق کنترل کن و خاموش باش، زیرا هرگاه کلام، معایب را برملا کند، پرده‏های غیب را از هم می‏‏دراند. زمان مناسب این کار نیست و این جهان خاکی جای افشای اسرار نیست و باید چندگاه این حقایق را پنهان نگه‌ ‌داری. در راه حق تک‌روی به جایی نمی‏‏رسد؛ باید با جریان کلّی هستی بروی تا ارادهْ حق تو را به هنگام مناسب وادار به گفتن کند. تو هنوز اسیر پندار خود هستی و بندگان خدا هم غالباً از پندار خود مسرورند. آن‌چه را می‏‏دانی پنهان بدار و بگذار همه از پندار خود مسرور باشند. دلیل این پنهان نگه‌داشتن این است که نومیدان درگاه خدا هم اگر عبادت کنند، شاید به صف امیدواران بپیوندند، یا دست کم چند روزی به پروردگار تکیه کنند. اگر تو اکنون افشا کنی که عاقبت کار آنها چیست، خلاف ارادهْ حق رفتار کرده‌ای. پروردگار می‏‏خواهد که رحمت او همه را در برگیرد.



[1] - سوره روم،آیه 32)

[2] - سوره نساء،آیه 165


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
متهم کردن غلامان لقمان را(3)
پنج شنبه 93 خرداد 22 , ساعت 8:30 صبح  

( 3613) یَوْمَ تُبْلَ اَلسَّرائِرْ کُلُّها            

 

بانَ مِنْکُم کامِنٌ لا یُشْتَهَى‏

( 3614) چون سُقُوا ماءً حَمیماً قُطِّعَتْ            

 

جُمْلَةُ الأَستْارِ مِمّا اَفْظَعَتْ‏

( 3615) نار از آن آمد عذاب کافران            

 

که حجر را نار باشد امتحان‏

( 3616) آن دل چون سنگ ما را چند چند            

 

نرم مى‏گفتیم و نمى‏پذرفت پند

( 3617) ریش بَد را داروى بد یافت رگ            

 

مر سر خر را سزد دندانِ سگ‏

( 3618) «اَلْخَبیثاتْ لِلخَبیثین» حکمت است            

 

زشت را هم زشت جفت و بابت است‏

( 3619)پس تو هر جفتى که مى‏خواهى برو            

 

محو و هم شکل و صفات دوست شو

( 3620) نور خواهى مُسْتَعِدّ نور شو            

 

دور خواهى خویش بین و دور شو

( 3621)ور رهى خواهى از این سِجن خَرِب            

 

سر مکش از دوست «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِب»

 

یَوْمَ تُبْلَ السَّرائر: روزى که آشکارا شود نهفته های همه آنها. برگرفته است از قرآن کریم[1].

بانَ مِنْکم...: آشکارا شود از شما پنهانیى که خوشایند نیست (زشتیهاى درون).

سُقوا ماءً حَمیماً...: نوشانیده شدند آبى گرم که پاره پاره شود همه پرده‏ها که به رسوایى انجامید. و جمله نخستین برگرفته است از قرآن کریم «... وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ...» و نوشانیده شدند آبى گرم پس پاره پاره شد روده‏هاى آنان»[2].

نار: آتش.

حجر: سنگ و استعارت از کافران است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً:...» (بقره، 74).

حجر را نار باشد: ظاهراً از آن جهت که سنگ سخت در آتش تیز گداخته مى‏شود.

 نرم گفتن: با نرمى پند دادن، با سخنان نرم موعظت کردن.

ریش بد را...: ریش بد جز با داغ کردن بهبود نیابد. حق تعالى رحمت مطلق است، اما این رحمت با همه آفریدگان سازگار نیست. برخى را جز عذاب سود ندهد و این عذاب نوعى رحمت است.

رگ چیزى را یافتن: شناختن آن را، به حقیقت آن پى بردن.

سر خر را سزد...: چنان که در مثالهاى عامیانه است « زخم سر سگ را سگ درمان کند.[3]

بابت: در خور.

جفت: همراه. هم نشین. «خواهى جفت بد کاران باش و خواهى جفت پاکیزگان».

محو: نیست، نابود. خودى را از دست دادن.

مستعد: آماده، آماده پذیرفتن.

دور: جدا از حق.

خویش بینى: خود پسندى، به خدا توکل نکردن.

سجن: زندان. برگرفته است از حدیث «الدُّنیا سِجْنُ المُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الکافِر- » دنیا دوزخ گرویدگان و بهشت کافران است»[4].

خَرِب: ویران. سجن خرب: مقصود دنیاست.

وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ: و سجده کن و نزدیک شو[5]

 ( 3613) روز قیامت که همه اسرار و کارهاى نهانى آشکار و هویدا مى‏گردد اسرارى از شما فاش مى‏شود که انتظار بى‏پرده شدن آن را نداشتید.( 3614) وقتى آب داغ (حمیم دوزخى) را آشامیدید تمام پرده‏ها پاره شده تمام فضاحت‏ها بى‏پرده آشکار مى‏شود.( 3615) آتش از آن رو عذاب کافران شده که امتحان سنگ بوسیله آتش است. ( 3616) این دل چون سنگ را چقدر نصیحت کردیم و نپذیرفت.( 3617) زخم بد دواى بد لازم دارد سر خر را به دندان سگ حواله مى‏دهند.( 3618) اَلْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ[6] [اشاره به آیه سوره نور که مى‏فرماید زنهاى پست مخصوص مردان پست و زنان پاک مخصوص مردان پاک است.] از روى حکمت است و براى مرد زشت همسر زشت سزاوار است. ( 3619) پس تو هر جفتى که مى‏خواهى برو صفات و ملکات او را تحصیل کرده محو او گردیده هم رنگ او باش تا بتوانى جفت او باشى. ( 3620) اگر نور مى‏خواهى آماده شو و نور پذیرفته محو او باش و صفاتش را بپذیر.( 3621) اگر میل دارى که از این زندان خراب راه نجات پیدا کنى از دوست سر مکش و نسبت باو خاضع بوده سجده کن و بخداى خود نزدیک شو.

در ابیات پیشین با آوردن داستان لقمان و متهم شدن او و آشکار شدن حقیقت چنین نتیجه گرفت که نتیجه تلبیسها و دروغ‏ها و تهمت زدنهاى ناروا در روز رستاخیز آشکار خواهد شد. و آن روز کافران را آب گرم بنوشانند تا روده‏هاى آنان پاره پاره گردد و گفت که کافران سنگ دل را جز آتش در خور نیست. چرا که نهاد بد و دل سخت آنان را جز آتش نمى‏گدازد.به طورکلی سخن مولانا این است که: هر رابطه یی درکائنات نتیجهْ تناسب و مناسبتی است، دل کافران از سنگ است وسنگها را در آتش کوره ها می آزمایند وترکیب آنها را می شناسند، آتش دوزخ هم کورهْ کافران است. مولانا با آوردن قسمتى از آیه قرآن «الخبیثات...» گوید بَدان وزشت خویان را جز بدى در خور نیست. اکنون اختیار تو راست تا در هر گروه که خواهى در آیى و اگر خواهى از زندان تن و طاعت نفس برون آیى رو به خدا آر و به درگاه او سجده کن و نزدیکى او را جوى.



[1] - سوره طارق، آیه9

[2] - سوره محمد ،آیه 15

[3] - امثال و حکم

[4] -(احادیث مثنوى، ص 11)

[5] - سوره علق،آیه 19).

[6] - سوره نور آیه 26


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
متهم کردن غلامان لقمان را(2)
پنج شنبه 93 خرداد 22 , ساعت 8:29 صبح  

حکمت ربّ الوجود

( 3604) گفت لقمان سیّدا پیش خدا            

 

بنده خائن نباشد مرتضى‏

( 3605) امتحان کن جمله‏مان را اى کریم             

 

سیرمان در ده تو از آب حمیم‏

( 3606) بعد از آن ما را به صحرایى کَلان            

 

تو سواره ما پیاده مى‏دوان‏

( 3607) آن گهان بنگر تو بد کردار را            

 

صُنعهاى کاشف الاسرار را

( 3608) گشت ساقى خواجه از آب حمیم            

 

مر غلامان را و خوردند آن ز بیم‏

( 3609) بعد از آن مى‏راندشان در دشتها            

 

مى‏دویدندى میان کشتها

( 3610) قى در افتادند ایشان از عنا            

 

آب مى‏آورد ز ایشان میوه‏ها

( 3611)چون که لقمان را در آمد قى ز ناف            

 

مى‏برآمد از درونش آبِ صاف‏

( 3612) حکمت لقمان چو داند این نمود            

 

پس چه باشد حکمت ربُّ الوجود

 

سیدا: (الف علامت ندا) اى سید، اى مهتر.

مرتضى: مورد قبول، پسندیده، رضایت بخش.

حمیم: گرم.

کلان: فراخ، بزرگ.

صنع: کار.

کاشف الاسرار: پدید کننده رازها.

ساقى: نوشاننده.

عنا: رنج.

رَبّ الوجود: پروردگار هستى.

( 3604) گفت اى آقا بنده خیانتکار در پیش پروردگار خود امید موفقیت ندارد.( 3605) بیا و ما را امتحان کن باین طریق که آب گرم زیادى بما بخوران.( 3606) پس از آن ما را در صحراى وسیعى پیاده بدوان و خود نیز سواره با ما همراهى کن.( 3607) تا بد کردار را پیدا کرده و کارهاى کاشف الاسرار را بنگرى.( 3608) خواجه آب گرم بهمه غلامان داد و آنها نیز از ترس مجبور بخوردن شدند.( 3609) پس از آن آنها را در دشتها و کشتزارها مى‏دواند.( 3610) همگى از اثر خستگى و رنج بحال قى افتاده آبها را قى مى‏کردند و میوه‏ها هم مخلوط با آب مى‏آمد.( 3611) ولى وقتى لقمان قى مى‏کرد آب صاف از دهنش خارج مى‏شد.( 3612) حکمت لقمان که بتواند این قسم کار بکند حکمت خداوند هستى چگونه خواهد بود.

غلامان لقمان را به خوردن میوه‏ها متهم کردند و خواجه وى بر او خشم گرفت. چون لقمان سبب عتاب خواجه را پرسید و او آن را باز گفت، لقمان گفت دستور ده ما را آب گرم بخورانند سپس ما را در بیابانى فراخ بدوان. خواجه چنان کرد. چون غلامان را آب گرم خوراندند و در صحرا دوانیدند، به قى افتادند و میوه‏ها از معده آنان بیرون گشت، اما از معده لقمان جز آب صافى بیرون نیامد، و آشکار شد که لقمان بى‏گناه است و غلامانند که میوه‏ها را خورده‏اند.

سخن مولانا دراین ابیات هشداری است به انسان ها که ، هر گاه خرد وحکمت آدمى بى‏گناه را این چنین از میان گناهکاران برون آرد، حکمت خداوند با گناهکارانى که مى‏کوشند بزه خود را بر دیگران نهند چه خواهد کرد. او می گوید: حکمت ربّ الوجود را روزی می توان دید که نهفته ها آشکار می شود، که آشکار شدن آنها خواستهْ شما نیست.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
متهم کردن غلامان لقمان را(1)
پنج شنبه 93 خرداد 22 , ساعت 8:28 صبح  

متّهم کردن ِغلامان و خواجه تاشان مر لقمان را که:

 آن میوه‏هاى ِترونده که مى‏آوردیم او خورده است .

این حکایت پیش از مثنوی در قصص الانبیاء ودر تفاسیر قرآن ،ازجمله درتفسیر ابوالفتوح رازی آمده است[1] و مفسّران مسلمان را خلاف است که لقمان پیغمبر بود یا دانشمند. خداوند بر او منت نهاد و دل او را روشنى حکمت داد.

خواجه تاش: یعنی هم قطار،همکار،کسانی که ارباب یا خواجهْ آنها یکی است.

ترونده: یعنی میوهْ تازه، نوبر، نورس:

          ترونده پالیز جان هر گاو و خر را کى رسد             ز ان میوه‏هاى نادره زیرک دل و گربز خورد

(دیوان شمس، ج 2، ص 4)

نکوهش تهمت زدن ونتایج شوم رذائل اخلاقی در قیامت

( 3598) بود لقمان پیش خواجه خویشتن            

 

در میان بندگانش خوار تن‏

( 3599) مى‏فرستاد او غلامان را به باغ            

 

تا که میوه آیدش بهر فراغ‏

( 3600) بود لقمان در غلامان چون طفیل            

 

پر معانى، تیره صورت همچو لَیل‏

( 3601) آن غلامان میوه‏هاى جمع را            

 

خوش بخوردند از نهیب طمع را

( 3602) خواجه را گفتند لقمان خوردن آن            

 

خواجه بر لقمان تُرُش گشت و گران‏

( 3603) چون تفحّص کرد لقمان از سبب            

 

در عتاب خواجه‏اش بگشاد لب‏

 

خوار تن: لاغر اندام و کوتاه بالا.

بهر: براى.

فراغ: هنگام آسایش، وقت آسودن.

طفیل: طفیلى، ناخوانده، مزاحم، سربار، زیادى و در اینجا مقصود بى‏ارزش و قدر بودن است. طفیل در لغت مصغّر طفل است و گویا طفیل و طفیلى از نام طفیل العرائس طفیل بن زلال کوفى گرفته شده است، و او مردى بود که ناخوانده به مهمانیها مى‏رفت.

پر معانى: داراى دانش بسیار، حکیم.

لیل: شب و مقصود سیاه چهره بودن اوست.

از نهیب طمع:یعنی بر اثر طمع

جمع: فراهم شده، آماده.

ترش: خشمناک.

گران: سر سنگین.

 تفحُّص: جستجو.

عتاب: سرزنش، ترش رویى.

 ( 3598) لقمان در نزد خواجه خود بنده حقیرى بود در میان سایر بندگان.( 3599) خواجه غلامان را بباغ مى‏فرستاد که میوه براى تنقل او بیاورند.( 3600) لقمان در میان آنها غریب بود و مثل شب پر معنى و ظاهرش صورت تیره و تار داشت. ( 3601) غلامان میوه‏ها را با کمال اشتها خوردند. ( 3602) و نزد خواجه آمده گفتند میوه‏ها را لقمان خورده و خواجه بر او متغیر و غضبناک گردید)( 3603- وقتى لقمان علت غضب خواجه را جستجو کرد و فهمید.



[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 36


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 261 بازدید
بازدید دیروز: 346 بازدید
بازدید کل: 1403292 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]