( 3663)پس ملائک را چو ما هم یاردان |
|
جلوهگر خورشید را بر آسمان |
( 3664)کین ضیا، ما ز آفتابی یافتیم |
|
چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم |
( 3665)چون مه نو یا سه روزه یا که بدر |
|
هر ملک دارد کمال و نور و قدر |
( 3666)ز اجنحه نور ثلاث او رباع |
|
بر مراتب، هر ملک را زآن شعاع |
( 3667)همچو پرهای عقول انسیان |
|
که بسی فرق استشان اندر میان |
( 3668)پس قرین هر بشر در نیک و بد |
|
آن ملک باشد که مانندش بود |
( 3669)چشم اَعمَش چونکه خور را برنتافت |
|
اختر او را شمع شد، تا ره بیافت |
یار: هم عقیده، هم باور.
ما: ظاهراً مقصود اولو العلم است.
ضیا: روشنى.
خلیفه: نایب.
بدر: ماه تمام، ماه شب چهاردهم.
اجنحه: جمع جناح، پر.
ثلاث او رباع: سه سه یا چهار چهار. برگرفته است از قرآن کریم «... رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ- ...» فرستادگانى داراى پرهاى دو دو و سه سه و چهار چهار...[1].
مراتب: جمع مرتبه: رتبت، مقام، پایه.
انسیان: جمع انسى، آدمیان.
اعمش: به معنای آبریزش چشم است. کسی که خورشید را نمیتواند نگاه کند، ناچار از یک ستارهْ کمنور برای دیدن راه باید کمک بگیرد.
نرگس چشم خمار همچو جان آخر اعمش بین و آب از وى چکان
1605/د 4
و در این جا استعاره از انسان خاکى است.
( 3663) پس براى رفع نومیدى آنها ملایک را مثل ماه تصور کن که نور خورشید را منعکس نموده و او را جلوهگر مىسازند.( 3664) ملایکه مىگویند این روشنى از آفتابى در ما پیدا شده تا بمنزله جانشین او شده بر ضعیفان بتابانیم.( 3665) ملایک هم مختلفند بعضى مثل ماه نو و دستهاى ماه سه شبه و بالاخره بعضى بدر تمام بوده هر یک باندازه نورى که نصیب دارند مرتبهاى دارند.( 3666) و هر ملکى از نور سه یا چهار پر دارد طبق مرتبه خود همان قدر روشنى دارد.( 3667) مثل پرهاى عقول بشرى که در اشخاص متفاوت است.( 3668) و قرین هر بشرى در نگارش کارهاى خوب و بد او ملکى است که مانند آن فرد از بشر است.( 3669) چون چشم ضعیف طاقت تحمل نور خورشید را نداشت ستاره شمع او گردید تا راه پیدا کند.
مولانا در ادامه این نتیجه را بیان میکند که: فرشتگان هم مانند ما، یار و موافق این اندیشهاند که خورشیدی بر آسمان هستی جلوهگر است. او از زبان فرشتگان میگوید: این نور را ما از آفتاب حق گرفتهایم و بر ضعیفان عالم میتابیم. مولانا میگوید: هر فرشتهای مانند ماه یکشبه یا سهروزه یا ماه تمام نوری و در پیشگاه حق مقامی دارد و به نسبت آن میتواند گواه خدایی او باشد. مولانا به آیهْ 1 سوره «فاطر» اشاره میکند که در آن فرشتگان را پیامآورانی میشمارد که دارای دو یا سه یا چهار بالاند. مولانا بالهای فرشتگان را مانند بالهای عقل خداجوی انسانها میشمارد و میگوید: همانطور که عقل در آدمی درجات و مراتبی دارد، بال فرشته و رابطهْ او با نور حق نیز دارای مراتبی است. فرشتگان با توجه به همین مراتب و نسبتها و در نیکی و بدی همانند با انسانها هستند. پرهاى فرشتگان نیز که پرى نورانى است نماینده قدر و مقام آنان است چنان که در قرآن کریم است در وصف فرشتگان «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»[2] و در سخنان على (ع) است که «فرشتگان را رتبتهاست بعضى برتر و بعضى فروتر. بعضى بر بعضى فرمان دهند و خود فرمان برند»[3]. پس آدمیان و فرشتگان که هر دو آفریده خدایند در این ترقى و تکامل یک راه را مىپیمایند:
چون ملک با عقل یک سر رشتهاند بهر حکمت را دو صورت گشتهاند
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت وین خرد بگذاشت پرّ و فر گرفت
لا جرم هر دو مناصر آمدند هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند
3195- 3193/د 3 و در جاى دیگر گوید:
چون فرشته و عقل کایشان یک بدند بهر حکمتهاش دو صورت شدند
4054/د3
( 3655)چونکه غیب و غایب و روپوش به |
|
پس لبان بربند و لب خاموش به |
( 3656)ای برادر دست وادار از سُخن |
|
خود خدا پیدا کند علم لدُن |
( 3657)بس بود خورشید را رویش گواه |
|
ایّ شیء اعظم الشاهد؟ اله |
( 3658)نه بگویم، چون قرین شد در بیان |
|
هم خدا و هم ملک، هم عالمان: |
( 3659)یشهَدُ الله والمَلَک واهلُ العلوم |
|
انّه لا ربَّ الا مَن یَدوم |
( 3660)چون گواهی داد حق، که بود ملک |
|
تا شود اندر گواهی مشترک؟ |
( 3661)زآن که شعشاع و حضور آفتاب |
|
برنتابد چشم و دلهای خراب |
( 3662)چون خفاشی کو تفِ خورشید را |
|
برنتابد، بِسکُلد اومید را |
کنون: حالا، در این جهان.
محمود: پسندیده، نیکو.
عیان: آشکار شدن حقیقت، روز رستاخیز.
مردود: ناپذیرفته.
رو پوش: حجاب.
علم لدُن: لدن: نزد. و این ترکیب مخفف «... مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ» 11: 1 (هود، 1) و یا «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» 27: 6 (نمل، 6) است. و مقصود از علم لدُن علمى است که از سوى پروردگار به عالمانِ عامل بخشیده شود.
بس بود خورشید را رویش:
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وى رو متاب
از وى ار سایه نشانى مىدهد شمس هر دم نور جانى مىدهد
117- 116 /د1
اى شىء اعظم...: چه چیز بزرگتر گواه است. برگرفته است از قرآن کریم «قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اَللَّهُ...»[1]
بیان: مقصود بیان قرآن است.
یشهد اللَّه...: گواهى مىدهد خدا و فرشته و خداوندان دانش که پروردگارى نیست جز آن که پاینده است. برگرفته است از قرآن کریم «شَهِدَ اَللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ- » گواهى مىدهد خدا که نیست خدایى جز او و فرشتگان و خداوندان دانش که بر پایند به داد کردن نیست خدایى جز او که توانا و با حکمت است»[2].
که بوَد: که باشد، چه رتبتى دارد.
مشترک: شریک، انباز.
شعشاع: در بیت مورد نظر به معنى تابش و درخشندگى است. لیکن در عربى بدین معنى نیامده و نزدیکترین معنى شعشاع در استعمال با معنیى که مولانا از کلمه خواسته، «نیکو» است. اما مولانا کلمه را به معنى تابان و درخشان به کار برده است .
بسکلد: یعنی می گسلد، قطع می کند.
( 3655) بنا بر این چون غیب و غایب و رو پوش بهتر است خاموشى بهتر.( 3656) برادر عزیز از سخن گفتن دست بردار خداوند خودش دانش لدنى را آشکار خواهد کرد و زحمت تو بىهوده است. ( 3657) براى دلالت بخورشید وجود خود او کافى است گواهى و دلالت چیز دیگرى لازم نیست کدام شاهدى بزرگتر از خداوند ممکن است باشد.( 3658) چون سخن باین جا رسید مىگویم خدا و ملایکه و علما( 3659) بلى خدا و ملایکه و اهل دانش گواهى مىدهند که جز خداى باقى پروردگارى نیست.( 3660) وقتى خدا گواهى داد ملک کیست که در گواهى شریک باشد.( 3661) براى این است که چشم و دلهاى خراب طاقت تابش شعاع روشن آفتاب را ندارند. ( 3662) مثل خفاش که طاقت تحمل اشعه آفتاب را ندارد این اشخاص اگر از این اشعه محروم شوند ناامید مىگردند.
دوران بندگى کردن بنده در این جهان است که پایان کار پوشیده است و پس از مرگ بر آدمى تکلیفى نیست. بعض مفسران «یقین» را در آیه «وَ اُعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ اَلْیَقِینُ» [3] به معنى مرگ گرفتهاند و از آن جملهاند: حسن بصرى، مجاهد، قتاده[4]
حضرت رسول(ص) به زید میگوید: چونکه غیب و مستوربودن بهتر است، پس دهان را بر بند و ساکت باش. زبانت را از پردهبرداری اسرار و حقایق نگهدار که مسلماً خداوند متعال که علم لدنّی و حقیقتبین به تو داده است، بر حسب مشیت و اقتضا، این علم تو را آشکارخواهد کرد. نیازی نیست که تو چیزی بگویی. روی خورشید گواه خورشید است. بزرگترین گواه چیست؟ خداست. خدا و فرشته و اهل علم گواهی میدهند: جز آنکه جاودانه است پروردگاری نیست. این مضمون اقتباس از قرآن است: گواهی دهد خدا که نیست معبودی جز او و فرشتگان و دانشمندان نیز گواهی دهند که نیست معبودی جز او که عزیز و فرزانه است. مولانا میگوید: شهادت به وجود خدای یکتای جاودان، از جانب خود او کافی است و به فرشتگان و انسانها نیازی نیست که در این شهادت شرکت کنند. در برابر نور خورشید حق، فرشته و آدمی باید چشم و دل را از ناتوانی و بیماری برهانند تا بتوانند نور خورشید را تحمل کنند، وگرنه مانند خُفّاش از دیدن خورشید ناامید میشوند.
[1] - سوره انعام،آیه 19.
[2] - سوره آل عمران،آیه 18
[3] - سوره حجر،آیه 99
[4] - (تبیان، ج 6، ص 356).
( 3647)بندگی در غیب آید خوب و کش |
|
حفظ غیب آید در استعباد خوش |
( 3648)کو که مدح شاه گوید پیش او |
|
تا که در غیبت، بود او شرم رو؟ |
( 3649)قلعه داری کز کنار مملکت |
|
دور از سلطان و سایه سلطنت |
( 3650)پاس دارد قلعه را از دشمنان |
|
قلعه نفروشد به مالی بیکران |
( 3651)غایب از شه، در کنار ثغرها |
|
همچو حاضر، او نگه دارد وفا |
( 3652)پیش شه او به بود از دیگران |
|
که به خدمت حاضرند و جان فشان |
( 3653)پس به غیبت نیم ذرّه حفظ کار |
|
به که اندر حاضری زآن صد هزار |
( 3654)طاعت و ایمان کنون محمود شد |
|
بعد مرگ، اندر عیان، مردود شد |
حفظ غیب: حفظ الغیب، پاس غایب داشتن، حفظ حرمت غایب کردن، پسِ کسى عیبى بر او ننهادن و از او دفاع کردن.
استعباد: به بندگى گرفتن، بندگى کردن.
کو: چه نسبت.
غیبت: نهان، پوشیده، دور از چشم.
ثغر : به معنای سرحد و مرز است.
کنار: کناره، کرانه، مرز.
وفا نگه داشتن: وفادار بودن.
نیم ذرّه: اندک، کم.
حفظ کار: اداى وظیفه.
حاضرى: حضور، حاضر بودن.
حفظ غیب : به معنای مراعات شخص غایب را کردن است.
استعباد: به معنای بندهداری و کسی را به خدمتگرفتن است.
( 3647) بندگى در غیب خوب و حفظ الغیب در حال دورى خوش است. ( 3648) کسى که در حضور شاه از او مداحى مىکند یا در غیاب البته با هم فرق دارد و مدح در حضور ممکن است حمل بر شرم حضور گردد. ( 3649) یک نفر قلعه دار که در مرز و کنار کشور دور از سلطان و دور از جاه و جلال او.( 3650) قلعه سرحدى را از حمله دشمن حفظ کند و قلعه را بطمع مال بدشمن نفروشد.( 3651) و در سرحدات فاصله میانه کفر و اسلام و محل ترسناک دور از شاه مثل همان وقت که در حضور شاه باشد بشاه خود وفادار باشد.( 3652) چنین کس نزد شاه بهتر از کسانى است که در حضور او مشغول خدمت و جان فشانى باشند.( 3653) پس در حال غیبت نیم ذره حفظ الغیب و کار بهتر از صد هزار کار نظیر او است در حضور. ( 3654) طاعت و ایمان اکنون که ما در دنیا بوده و حقایق پوشیده است خوب و قابل تمجید است ولى پس از مرگ که همه چیز آشکار مىشود دیگر عبادت طاعت از کس پذیرفته نیست.
دراین ابیات مسئله ایمان به غیب واعتقاد به حقایق نادیده، به زبانی دیگر بازگو می شود ومولانا رابطهْ فرمانروا را با فرمانبر دارانی مطرح می کند که نادیده واز دور درخدمت او هستند وبیش از ندیمان ونزدیکان به او وفا دارند. مولانا می گوید: کسی که در حضور شاه مدح او را میگوید و کسی که در غیبت از او شرم و ملاحظه دارد، کجا میتوانند یکسان باشند؟ آن شرمرو خیلی با ارزشتر است.به عبارت دیگر چقدر فاصله است بین آن که پیش شاه او را بستاید با آن که در غیبت شاه از خدمت اندک خود بدو شرمگین باشد. برای مثال، آن قلعهبانی که در سرحدّات کشور به نگهبانی میپردازد، درحالیکه از شاه و سلطان به دور است، کار ارزشمندی میکند. آن نگهبان، قلعه را از گزند دشمنان حفظ میکند و در مقابلِ مال و پول گزاف آن را نمیفروشد. این چنین شخصی، اگرچه از شاه دور است، اما در وفاداری گویی که در حضور شاه خود قرار دارد. بنابراین، نیم ذرّه کار و خدمت در غیاب و عدم حضور، بهتر از صدهزار کار که درحضور انجام پذیرد. این کلام برگرفته از این حدیث است: «دعوة فی السرّ تعدل سبعین دعوة فی العلانیة»، یک دعوت به حق در نهان، برابر است با هفتاد دعوت در عیان، زیرا دعوت حق در نهان دارای خلوص است و شائبهْ ریا ندارد.
مولانا میگوید: زمانی که در این دنیا هستیم طاعت و عبادت ارزش دارد، آن جهان که پروردگار را عیان میبینیم، اینگونه عبادتها ارزشی ندارد. طاعت و ایمان به غیب، اینک ستوده و پسندیده است، واز برجسته ترین ویژگی مومنون به حساب می آید: «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[1]وگرنه در آن زمان که همهْ حقایق عیان میشود مردود است، زیرا در آن هنگام که پردهها واپس زده میشود، همگان به ایقان و ایمان میرسند؛ حتی کافران و منکران نیز حقایق و اسرار را مشاهده میکنند.
( 3641)گر سمای نور بیباریده نیست |
|
هم زمین تار بیبالیده نیست |
( 3642)یؤمنون بالغیب میباید مرا |
|
زآن ببستم روزن فانی سرا |
( 3643)چون شکافم آسمان را در ظهور |
|
چون بگویم: هل تری فیها فُطور؟ |
( 3644)تا در این ظلمت تحرّی گسترند |
|
هر کسی رو جانبی میآورند |
( 3645)مدتی معکوس باشد کارها |
|
شحنه را دزد آورد بر دارها |
( 3646)تا که بس سلطان و عالی همّتی |
|
بنده بنده خود آید مدّتی |
خیال: تصور، اندیشه. خیال که آن را مصوره هم گویند قوتى است که صورت موجود در باطن را نگاه مىدارد. خیال را بعضى با وهم یکى گرفتهاند. واهمه یکى از حواس باطنى است، و چیزهاى نادیده را به نفس مىنمایاند،
نور: نورانى، روشن.
باریده: مقصود باران است.
تار: در بعض نسخهها «نار».
بالیده: روییده، گیاه.
یُؤْمِنوُنَ بِالْغَیْبِ: مىگروند به نادیده. جملهاى است از آیات قرآن کریم از جمله، آیه:«الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ»:هدایتیافتگان کسانی هستند که به غیب ایمان میآورند ؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند.[1]
فانى سرا: این جهان، جهان فانى، دنیا.
هل ترى فیها فطور: آیا مىبینى در آن شکافها. برگرفته است از قرآن کریم: «اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِی خَلْقِ اَلرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ- » آن که آفرید هفت آسمان را بر بالاى هم نبینى در آفریده رحمان تفاوتى، باز گردان چشم را آیا مىبینى شکافهایى»[2]
معکوس: وارونه.
شحنه: داروغه.
تا که بس: بسا، بود که.
کش: به معنای خوش و خوشآیند است.
مولانا می گوید: اگر چیزى پنهان باشد در باره حقیقت و چگونگى آن تصورهاى گونهگون رود و چون حاضر شد و دیده آن را دید مجالى براى خیال نمىماند. جوان سلیمان را بر لب جو تنها و بىانگشترى دید در باره او دو دل شد چرا که او ظاهر سلیمان را دیده بود با حشمت و از حقیقت وى آگاه نه، و چون انگشترى به سلیمان رسید و جوان او را با آن علامت دید خیالش برفت. سلیمان بىانگشترى براى وى غایب بود و در باره او خیالها مىکرد همین که او را با انگشترى دید غیبت برفت. غیبت مقتضى غلبه قوت خیال است و حضور مستلزم زوال آن. آن که در حضور است حقیقت را مىبیند و آن که در غیبت است خیال بر وى غالب مىشود. در این جهان بنا بر مصلحت حقیقت باید نهفته ماند و حقیقت جویان از روى نشانه بدان راه برند.
و بسا که کارها واژگونه شود، عارفان به شبهت بر سردار روند، مجرمان با شیطنت بر کرسى سرورى نشینند. بیابان بىآب و گیاه را مفازه گویند که به معنى رستگارى است و بود که کسى از روى این نام به دام افتد. مردى را در رداى علم بینند و در پى او روند حالى که او را هیچ دانشى نباشد، و مردى در لباس زاهدان در آید و از زهد چیزى نداند:
دیده این شاهان ز عامّه خوف جان کین گُرُه کورند و شاهان بىنشان
چون که حکم اندر کف رندان بود لاجرم ذو النّون در زندان بود
1393- 1392 2
نیز بسا که متغلبان چیره گردند و پارسایان را زیر دست خود سازند که:
خواجه لقمان به ظاهر خواجهوش در حقیقت بنده لقمان خواجهاش
در جهان باز گونه زین بسى است در نظرشان گوهرى کم از خسى است
هر بیابان را مفازه نام شد نام و رنگى عقلشان را دام شد
یک گره را خود معرف جامه است در قبا گویند کو از عامه است
یک گره را ظاهر سالوس زهد نور باید تا بود جاسوس زهد
1475- 1471 2
مولانا در رابطه با زمینهْ ایمان به غیب می گوید: آسمان روشن، اگرچه ابر و باران ندارد و بر زمین تیره و خشک نمیبارد، اما باران و روییدنی بالقوه در طبیعت هست. بنابراین، همانطور که وجود بالقوهْ باران و گیاه را میپذیریم، باید به غیب هم ایمان بیاوریم. مولانا به این آیه اشاره میکند: هدایتیافتگان کسانی هستند که به غیب ایمان میآورند. به این دلیل روزن این دنیای فانی را به سوی آخرت بستم که احوال واقع در آخرت را غایبانه تصدیق کنند. ما انسانها باید بدانیم که تماس با غیب در همین جهان بسته، باارزشتر است از تماس با غیبی که پرده از رویش برداشته شود. ارزش ایمان به همین نکته برمیگردد. خداوند میفرماید: اگر این حقایق عالم غیب را ظاهر کنم و آسمانها را بشکافم، دیگر جای این ندارد که بپرسم در آن شکافی میبینی؟ .پروردگار میگوید: حقایق را در پردهْ غیب نهادهام تا در این جهان خاکی و تاریک، هر بندهای با توسل به قرائن و نشانهها به سویی در پی حقیقت برود.
پس پروردگار چنین خواسته است که مردم در این جهان حقیقت را نبینند و به غیب ایمان آورند. دریچه غیب به روى دنیائیان بسته است. اگر در این جهان هم مانند آن جهان حقیقت آشکار باشد هَلْ تَرى مِنْ فُطور (آیا در آسمان شکافها مىبینى) معنى نخواهد داشت. مولانا چنان که شیوه اوست از این جمله قرآنى نتیجه عرفانى مىگیرد و مىگوید خداوند در این جهان راهى براى رسیدن به حقیقت ننهاده است تا مردمان در تاریکى جستجو کنند و خود را به رنج افکنند تا نشانههاى حقیقت را بیابند.
آسمانى که بود با زیب و فر حق بفرماید که ثم ارجع بَصَر
یک نظر قانع مشو زین سقف نور بارها بنگر ببین هَلْ مِنْ فُطور
چون که گفتت کاندرین سقف نکو بارها بنگر چو مرد عیب جو
پس زمین تیره را دانى که چند دیدن و تمییز باید در پسند
تا بپالاییم صافان را ز دُرد چند باید عقل ما را رنج برد
2950- 2946 2
مردمان تا در این جهانند براى یافتن حقیقت باید تحرّى کنند و طبیعى است که هر کس براى یافتن حقیقت راهى را پیش گیرد و این سو و آن سو رود، لکن پایان همه راهها یک جا خواهد بود.
البته پنهانماندن حقیقت و رویآوردن به این سوی و آن سوی، گاه دیو را بر جای سلیمان مینشاند و دزد را بر داروغه مسلط میکند؛ حتی زمانی پادشاهان و مردان بزرگ، بندهْ بندهْ خود و در خدمت زیردستان قرار میگیرند، اما «مدتی» نه همیشه. از سوی دیگر بندگی و عبادت در سایه غیب ارزشمند است.پروردگار کسی را بندهْ خوب میداند که رازهای او را با همه در میان نگذارد.
( 3632) بر لب جُو بُرد ظنّى یک فتى |
|
که سلیمان است ماهى گیر ما |
( 3633)گر وى است این از چه فرداست و خفى است |
|
ور نه سیماى سلیمانش چیست |
( 3634) اندر این اندیشه مىبود او دو دِل |
|
تا سلیمان گشت شاه و مستقل |
( 3635)دیو رفت از مُلک و تخت او گریخت |
|
تیغ بختش خون آن شیطان بریخت |
( 3636) کرد در انگشت خود انگشترى |
|
جمع آمد لشکر دیو و پرى |
( 3637) آمدند از بهر نظّاره رجال |
|
در میانشان آن که بُد صاحب خیال |
( 3638)چون که کف بگشاد و دید انگشترى |
|
رفت اندیشه و تحرّى یک سرى |
( 3639) باک آن گاه است کآن پوشیده است |
|
این تحرّى از پى نادیده است |
( 3640) شد خیال غایب اندر سینه زفت |
|
چون که شد، حاضر خیال او برفت |
خلاصه داستان دیو که خود را به شکل سلیمان در آورد این است که سلیمان روزى برای گرفتن وضو انگشتر ی به خادمه داد، دیو خود را به شکل سلیمان به خادمه نمود و انگشترى بستد و بر جاى سلیمان نشست و تا چهل روز بر این کار بود. سلیمان پس از آن که دانست دیو بدو دستبردى زده به بیابان رفت و به زارى و توبت مشغول گردید، وبرای گذران زندگی خود به ماهیگری می رفت. از آن سو نزدیکان سلیمان در کار دیو بد گمان شدند و دیو این بدانست و گریخت و انگشترى سلیمان را به دریا افکند. ماهیى آن انگشترى را بخورد و ماهیگیرى ماهى را بگرفت و به رسم صدقه به سلیمان داد و چون سلیمان دل ماهى را شکافت انگشترى را بدید. خدا را سپاس گفت. برفت و بر تخت نشست. این داستان مشهور است و در کتاب قصههاى پیغمبران از جمله قصص قرآن ثعلبى و سور آبادى و تفسیرهاى قرآن از جمله تفسیر کشف الاسرار ضمن تفسیر سوره (ص) آمده است.
ظنّ: گمان.
فتى: جوان. دراین جا بعضی از صاحب نظران از سخن مولانا چنین درمی یابند که جوان خودِ ماهیگیر بوده وخود را سلیمان پنداشته است( به قرینهْ صاحب خیال دربیت 3637)
فرد: تنها، بىسپاه و لشکر.
خفى: نهان، دور از چشم مردم.
نظاره: به معنى نگریستن به چیزى. (در عربى به تشدید ظا) گروهى که به چیزى نگرند.
صاحب خیال: دو دل، نامطمئن.
تَحَّرى: جستن صواب، جستجو برای تعیین قبله درشب تاریک یا روز ابری، از روی قرائن ونشانه ها.
باک: هراس، بیم، و در بعض نسخهها به جاى باک، «بیم».
خیال: تصور، اندیشه.
( 3632) جوانى بر لب جوى ماهىگیر را دیده گمان کرد او سلیمان است ( 3633) پیش خود گفت که اگر این سلیمان است براى چه تنها و نهانى باین جا آمده و اگر او نیست پس این شباهت زیاد او بسلیمان چه حکمتى دارد. ( 3634) او چندى در این اندیشه بود تا اینکه سلیمان پادشاهى خود را بدست آورد.( 3635) دیوى که سلطنت او را غصب کرده بود تخت سلطنت را رها کرده گریخت و تیغ بخت سلیمان خون شیطان را بر زمین ریخت. ( 3636) انگشتر معروف خود را بانگشت نموده لشکر دیو و پرى در اطراف او گرد آمدند.( 3637) جمعى از مردم بتماشاى جلال سلیمان آمدند که آن شخص صاحب خیال نیز در میان آنها بود.( 3638) وقتى انگشتر را در انگشت سلیمان دید خیال و حالت تجسسى که داشت بکلى از میان رفت.( 3639) توهم وقتى در انسان پیدا مىشود که مطلب پوشیده است و جستجوها و تجسسات براى فهمیدن چیزى است که انسان نمىبیند. ( 3640) خیال غایب در سینه او متراکم شده بود وقتى حاضر شد خیال هم تمام گردید.
اما داستان جوان را که مولانا به نظم آورده است کفافى نویسد «در هیچ روایت این قصه را ندیده است» [1] به هر حال نمىتوان گفت مولانا این داستان را از خود ساخته است. اما از آوردن آن غرضى خاص دارد، و آن اینکه دو دلى در کار و جستجوى حقیقت تا آن جا بایست که حق آشکار نباشد و آن جا که حقیقت روشن است تحرّى نباید. جوان سلیمان را به انگشترى مىشناخت چون انگشترى را در انگشت او ندید در باره وى دو دل شد. و چون انگشترى را با او دید اندیشه و تحرّى او برفت چه تحرّى آن گاه است که حقیقت ناپیدا بود.
مولانا به عنوان نتیجهْ حکایت سلیمان وماهیگیر، می گوید: خیال ها واوهام درجایی به ما دست می دهد که ما قادر به دیدن حقیقت نباشیم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |