بر نیکوترین این امّت از کیفر خدا ایمن مباش که خداى سبحان فرموده است : « از کیفر خدا ایمن نیستند ، مگر زیانکاران » و بر بدترین این امت از رحمت خدا نومید مگرد . که خداى سبحان فرموده است : « همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران » . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(290)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:48 عصر  

نالیدن معاویه به حضرت حق تعالى از ابلیس، و نصرت خواستن

( 2717)این حدیثش همچو دودست ای اله

 

دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه

( 2718)من به حجت بر نیایم با بلیس

 

کوست فتنه‌ْ هر شریف و هر خسیس

( 2719)آدمی‏کو علّم الاسما بگ است

 

در تک چون برق این سگ بی‏تَک است

( 2720)از بهشت انداختش بر روی خاک

 

چون سمک در شست او شد از سماک

( 2721)نوحه‌ْ انّا ظلمنا می‌زدی

 

نیست دستان و فسونش را حدی

( 2722)اندرون هر حدیث او شرست

 

صد هزاران سحر در وی مضمرست

( 2723)مردی مردان ببندد در نفس

 

در زن و در مرد افروزد هوس

( 2724)ای بلیس خلق‌سوز ِفتنه‌جو

 

بر چیم بیدار کردی راست گو

 این حدیثش: یعنی این سخن شیطان.

گلیم سیاه شدن: تعبیری از بد بخت شدن، و در آن اشاره است به سیاهى نامه اعمال.

          گلیم بخت کسى را که بافتند سیاه             به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد

(حافظ، به نقل از امثال و حکم)

به حجّت برنیایم: یعنی نمی‏‏توانم جواب استدلال او را بدهم.

فتنه: گمراه کننده، در این‌جا به معنای مفتون کننده و فریب دهنده است.

عَلَّمَ الأسماءبگ: یعنی صاحب مرتبه تعلیم یافتن از پروردگار و مفتخر به تعلیم مستقیم خداوند. برگرفته است از آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى اَلْمَلائِکَةِ: و آموخت آدم را همه نامها را پس عرضه کرد آنها را بر فرشتگان.»[1]معنای سخن این است: آدم که خداوند به او تعلیم داده است اگر بخواهد با او برابری کند، نمی‏‏تواند. آدم از بالای آسمان مثل یک ماهیِ ضعیف به دام شیطان افتاد.

تگ: یعنی دویدن .

بی‌تگ: یعنی کسی که نتواند بدود.

بگ: امیر.

          بُو الْبَشَر کو عَلّمَ الأسما بگ است             صد هزاران عِلمش اندر هر رگ است‏

1234/ د / 1

سَمَک: ماهى.

شست: قلاّب ماهیگیرى.

سماک: کنایه از آسمان بهشت.

إنَّا ظَلَمنا: برگرفته است از آیه (گفته آدم و حوا) «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخاسِرِینَ: گفتند پروردگار ما بر خود ستم کردیم و اگر ما را نیامرزى و نبخشایى همانا از زیان دیده‏گان خواهیم بود.»[2] این گفت و گوها هر چند چنان که نوشتیم بى‏اساس است، اما زبان وجدان کسانى است که گرفتار مکر هوى و شیطان مى‏شوند.

حدیث او: یعنی سخن شیطان. سحری که در او نهفته، همان فریب‌های گوناگون اوست که در یک لحظه قدرت روحی و معنوی را از انسان می‏گیرد.

( 2717) صحبت این شخص مثل دود است خدایا رحم کن و گرنه گلیم من سیاه شده و تباه خواهم شد. ( 2718) ابلیس فتنه هر شریف و خسیس است من با احتجاج و بحث از عهده او بر نمى‏آیم‏. ( 2719) آدم که علم الأسماء در حق او گفته شده و بزرگوار است در پیش دویدن برق آساى این سگ دویدن نتواند ( 2720) او را از بهشت بروى خاک انداخت و او را از سماک چون سمک به شست خود گرفت‏.( 2721) و آدم چنان نوحه «إنا ظلمنا» مى‏زد که داستان افسوس او را حدى نبود. ( 2722) این شیطان هر حکایتى که بکند در باطن او شرى نهفته و صد هزار سحر و جادو در آن پنهان است‏. ( 2723) بیک نفس مردى مردان را بسته‏ در زن و مرد آتش هوس روشن مى‏کند. ( 2724) اى ابلیس فتنه جوى مردم سوز راست بگو براى چه بیدارم کردى؟.

معاویه با خود مى‏اندیشید که کار ابلیس بردن ایمان و گمراه کردن مردمان است. از این رو، بدو مى‏گوید من فریب نیرنگهاى تو را نمى‏خورم. تو همچون دزدى هستى که غریبى را بگوید من مشترى کالاى توام، لیکن در پى فرصتى باشد تا کالاى او ببرد. تو که مرا از براى نماز بیدار کردى خواهان ثواب بردن من نیستى، بلکه مکرى اندیشیده‏اى.

معاویه، به سرگذشت آدم اشاره می‏کند که نتوانست در برابر فریب شیطان مقاومت کند و گندم را خورد و از بهشت رانده شد. آدم از دست شیطان شیون و ناله‏ها زد. پس از آگاهی از خطای خود آدم و حوا به پروردگار گفتند: ما به خود ظلم کردیم.



[1] - (سوره بقره،آیه 31)

[2] - (سوره اعراف،آیه 23)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(289)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:47 عصر  

عُنف کردن معاویه با ابلیس

 

( 2711)گفت امیر ای راهزن حجت مگو

 

مر تو را ره نیست در من ره مجو

( 2712)رهزنی و من غریب و تاجرم

 

هر لباساتی که آری کی خرم

( 2713)گِرد رخت من مگرد از کافری

 

تو نه‌ای رخت کسی را مشتری

( 2714)مشتری نبود کسی را راه‌زن

 

ور نماید مشتری مکر است و فن

( 2715)تا چه دارد این حسود اندر کدو

 

ای خدا فریاد ما را زین عدو

( 2716)گر یکی فصلی دگر در من دمد

 

در رباید از من این رهزن نمد

 عُنف: درشتى، عصبانیت.

ای رهزن حجّت مگو: یعنی ای دزد استدلال تو فایده‌‌ای ندارد.

تاجر: یعنی فریب نمی‏‏خورم.

لِباسات: تلبیس‏ها و حقه‌بازی‌ها، مؤلف غیاث اللّغات آن را تملّق و چاپلوسى معنى کرده و پیداست که این معنى را از همین بیت گرفته است. گویا «لباسات» در اینجا مرادف فریب و اشتباه کارى است. و به قرینه خریدن و مشترى به معنى لباس‏ها نیز ایهام دارد.

گِرد رخت گردیدن: رخت و کالا را برانداز کردن براى خریدارى. کنایت از پى فریب بودن. یعنی به فکر گمراه کردن من نباش، تو مشتری نیستی و من می‏دانم که دزدی.

کافرى: ستمکارى، بى‏رحمى.

چه در کدو داشتن: ظرفی مثل کشکول است که در آن اشیای ضروری را می‏نهاده‏اند و ظاهراً برای ساختن آن از نوعی کدو استفاده می‌کرده‌اند.

چه در کدو دارد؟: یعنی چه حقه‌ای زیر سر اوست.

این حسود: شیطان است .

نمد: نوعى فرش یا بالا پوش که از پشم زده گوسفند آماده مى‏کردند.

نمد ربودن: کنایه از فریفتن، گمراه ساختن، یعنی همه چیز مرا می‏برد و حاصل سال‌ها عبادتم را می‏دزدد یا بر باد می‏دهد.

( 2711) معاویه گفت اى راه زن احتجاج مکن تو بمن راه ندارى بى‏خود زحمت راه یابى بخود مده‏. ( 2712) تو راه زنى و من تاجر غریبى هستم هر لباسى بیاورى نخواهم خرید. ( 2713) از کفر خود بگرد رخت من مگرد که تو مشترى رخت من نیستى‏. ( 2714) دزد مشترى کسى نخواهد شد اگر خود را بصورت مشترى مى‏نماید مکر است و حیله‏. ( 2715) بار الها معلوم نیست این حسود چه مکرى اندیشیده تو بفریاد ما برس‏. ( 2716) اگر این راه زن فصل دیگرى با من صحبت کند جامه مرا خواهد ربود.

معاویه با خشم و عصبانیت پاسخ شیطان را این چنین می‏دهد: «ای رهزنِ دزد استدلال تو فایده‌‌ای ندارد. فریب نمی‏‏خورم، وتلبیس‏ها و حقه‌بازی‌های تو را خریدار نیستم،به فکر گمراه کردن من نباش، تو مشتری نیستی و من می‏دانم که دزدی، تو حسودی ،من می دانم چه در کشکول داری و چه حقه‌ای زیر سر توست. خدایا اگر شیطان یک نفس دیگر در من بدمد، همه چیز مرا می‏برد و حاصل سال‌ها عبادتم را می‏دزدد یا بر باد می‏دهد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(288)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:46 عصر  

دفاعیه شیطان (ادامه2)


( 2704)خشک گوید باغبان را کای فتی

 

مر مرا چه می‌بری سر بی‏خطا

( 2705)باغبان گوید خمش ای زشت‌خو

 

بس نباشد خشکی تو جرم تو

( 2706)خشک گوید راستم من کژ نیم

 

تو چرا بی‌جرم می‌بُرّی پیم

( 2707)باغبان گوید اگر مسعودیی

 

کاشکی کژ بودیی تر بودیی

( 2708)جاذب آب حیاتی گشته‌ای

 

اندر آب زندگی آغشته‌ای

( 2709)تخم تو بد بوده است و اصل تو

 

با درخت خوش نبوده وصل تو

( 2710)شاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند

 

آن خوشی اندر نهادش بر زند

 مسعودى: کنایت از کار آمد، خوش.

جاذب: کشنده.

تر: در این‌جا یعنی انسان قابل اصلاح.

آب حیات و آب زندگی: معرفت حق است که حیات جاودان می‏بخشد.

درخت خوش: مردانِ راه حق‏اند که پیوند آنها شاخهْ بی‏ثمر را هم اگر تر باشد به ثمر می‏رساند.

وصلت کردن: پیوند زدن درخت است .

بر زدن: اثر کردن، دگرگونى در آن پدید آوردن.

 ( 2704) شاخه خشک به باغبان مى‏گوید بى‏گناه چرا مرا قطع مى‏کنى‏. ( 2705) باغبان مى‏گوید ساکت شو جرم تو همین بس نیست که خشک هستى؟. ( 2706) شاخه مى‏گوید من که کج نیستم و راستم چرا مرا بى‏گناه از بیخ مى‏برى‏. ( 2707) باغبان مى‏گوید کاش کج بودى و تر بودى‏. ( 2708) که جاذب آب حیوة بوده و با آب زندگى عجین بودى‏. ( 2709) ولى تخم تو بد بوده و بد اصل بوده‏اى و اتصال تو بدرخت خوب روا نبوده از این جهت خشک مانده‏اى‏. ( 2710) شاخ تلخ اگر با درخت شیرینى متصل شود شیرینى در آن هم نفوذ خواهد کرد. (- اگر تو را براى دین بیدار کردم عادت اولیه من همین بوده است.

شیطان در نقش یک باغبان به شاخهْ خشک (انسان گمراه) می‏گوید: اگر عنایت حق همراه تو بود، کج بودن هم عیب نداشت.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(287)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:44 عصر  

ادامه دفاعیه شیطان


( 2690)قهر و لطفی جفت شد با هم‌دگر

 

زاد ازین هر دو جهانی خیر و شر

( 2691)تو گیاه و استخوان را عرضه کن

 

قوت نفس و قوت جان را عرضه کن

( 2692)گر غذای نفس جوید ابتر است

 

ور غذای روح خواهد سرور است

( 2693)گر کند او خدمت تن هست خر

 

ور رود در بحر جان یابد گهر

( 2694)گرچه این دو مختلف خیر و شرند

 

لیک این هر دو به یک کار اندرند

( 2695)انبیا طاعات عرضه می‌کنند

 

دشمنان شهوات عرضه می‌کنند

( 2696)نیک را چون بد کنم یزدان نیم

 

داعیم من خالق ایشان نیم

 گیاه: غذای روح و مطلوب آفریدگان نیک است .

استخوان: یعنی آن چه مطلوب نفس است.

رفتن در بحر جان: سیر به سوی خدا و معنویت است.

هر دو به یک کار اندراند: یعنی مشیّت حق را اجرا می‏کنند.

از درد را: از روى درد.

 ( 2690) قهر و لطف با هم جمع شده و از این دو در جهان خیر و شر بوجود آمد.( 2691) تو گیاه و استخوان یا قوت جان و قوت نفس را به آنها عرضه کن‏. ( 2692) اگر غذاى نفس را استقبال کند پست است و اگر غذاى جان را بخواهد سرور و بزرگ است‏.‏ ( 2693) اگر خدمت تن کند خر است و اگر بدریاى جان رود گوهر بدست آورد. ( 2694) اگر چه این دو یکى خیر و دیگرى شر است ولى اینها هر دو یک کار مى‏کنند و خودشان را مى‏نمایند. ( 2695) چنان که انبیا طاعات را عرضه مى‏کنند و دشمنانشان شهوات را. ( 2696) من نیک را چسان مى‏توانم بد کنم من که خدا نیستم من دعوت مى‏کنم و خالق آنها نمى‏باشم‏.

آفریدگان جلوهْ قهر الهی و لطف الهی‌اند. موسی و فرعون هر دو جلوهْ حق‌اند. شیطان می‏گوید: من خدا نیستم که بتوانم نیک را به بد تبدیل کنم. «من داعیم» و به بدی می‏خوانم و کسی که زمینه دارد دعوت مرا پاسخ می‏دهد و من نشان دهنده فطرت آنها هستم؛

 

( 2697)خوب را من زشت سازم رب نه‌ام

 

زشت را و خوب را آیینه‌ام

( 2698)سوخت هندو آینه از درد را

 

کین سیه‌رو می‌نماید مرد را

( 2699)گفت آیینه، گناه از من نبود

 

جرم او را نه که روی من زدود

( 2700)او مرا غمّاز کرد و راستگو

 

تا بگویم زشت کو و خوب کو

( 2701)من گواهم بر گوا زندان کجاست

 

اهل زندان نیستم ایزد گواست

( 2702)هر کجا بینم نهال میوه‌دار

 

تربیت‌ها می‌کنم من دایه‌وار

( 2703)هر کجا بینم درخت تلخ و خشک

 

می‌برم من تا رهد از پشک مشک

 

غَمّاز: در لغت به معنى سخن چین و نمّام است. لیکن به معنى منعکس کننده و شفاف نیز آمده است:

          آینه‏ات دانى چرا غمّاز نیست             ز آن که زنگار از رُخش ممتاز نیست‏

34/ د / 1

اهل: در خور، سزاوار.

پُشک: پشکل.

          گفت جایش را بروب از سنگ و پُشک             ور بود تَر ریز بر وى خاکِ خشک‏

214 / د /2

مُشک از پُشک رهیدن: کنایه از سره از ناسره پدید شدن، سعید از شقى شناخته شدن.

( 2697) من آئینه زشت و زیبا هستم و پروردگار نیستم که بتوانم زیبا را زشت کنم‏ . ( 2698) آن هندو به آیینه نگریسته خود را دید و از خشم آئینه را انداخت که این آئینه آدم را سیه رو نشان مى‏دهد . ( 2699) آئینه گفت گناه از من نیست به آن کس اعتراض کن که مرا صیقلى کرده‏ . ( 2700) اوست که مرا غمازى داده و راستگو نموده تا زشت را زشت گفته و زیبا را زیبا نشان دهم‏ . ( 2701) من گواهم گواه را بزندان نمى‏برند خدا گواه است که من مستحق زندان نیستم‏ . ( 2702) هر کجا نهال میوه دارى ببینم دایه وار از آن پرستارى مى‏کنم‏. ( 2703) و هر درخت تلخ و خشک ببینم قطع مى‏کنم تا مشگ از پشگ رهایى یابد و تلخ از شیرین جدا شود.

مولانا از زبان ابلیس می گوید: من در راهنمایى یا گمراهى مردمان دخالتى ندارم. بلکه با وسوسه خود درون آنان را آشکار مى‏سازم. باغبان درختى را پیوند مى‏زند تا میوه تلخ آن شیرین گردد، و درختى را که خشک است یا در خور پیوند نیست مى‏برد.

          خواجه تا شانیم امّا تیشه‏ات                   مى‏شکافد شاخ را در بیشه‏ات‏

          باز شاخى را مُوَصَّل مى‏کند                    شاخِ دیگر را معطّل مى‏کند

          شاخ را بر تیشه دستى هست؟ نى             هیچ شاخ از دستِ تیشه جَست؟ نى‏

2458- 2456/ د / 1

همانگونه که اشاره شد دفاعیهْ شیطان ادامه دارد ومی‏گوید: من خدا نیستم که بتوانم نیک را به بد تبدیل کنم. آری کسی که زمینه دارد دعوت مرا پاسخ می‏دهد و من نشان دهنده فطرت آنها هستم؛ مثلاً هندو که ذاتاً چهرهْ سیاهی دارد از روی غم و اندوه آیینه را خرد می‏کند و می‏گوید: این آیینه، مرا سیاه نشان می‏دهد. غمّاز بودن آیینه این است که چیزی را که در می‏یابد به همه می‏گوید. خداوند مرا آیینه قرار داده است تا بگویم زشت و زیبا کیست. من باغبانی دل‌سوز به پرورش نهال‌های میوه‌دار می‏پردازم. وقتی به سراغ صالحان می‏روم، آنان از شر من به خدا پناه می‏برند و همین امر باعث می‏شود تا مرتبهْ قرب و تَوَکّلشان بالا رود. پس من رشد دهندهْ اهل صلاح هستم؛ وقتی با طالحان روبه‌‌رو می‏شوم و ایشان را عاری از کمال و معنویت می‏بینم با تیغ مکر و حیله، تباهشان می‏کنم تا میان اهل صلاح که درونی مثل مشک دلاویز دارند از طالحان که روح و روانی متعفن دارند جدایی و فرق نهم. پس من وسیلهْ امتحان خلق الله هستم.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(286)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:41 عصر  

باز جواب گفتن ابلیس معاویه را

( 2682)گفت ابلیسش گشای این عقده‌ها

 

من محکم قلب را و نقد را

( 2683)امتحان شیر و کلبم کرد حق

 

امتحان نقد و قلبم کرد حق

( 2684)قلب را من کی سیه‌رو کرده‌ام

 

صیرفی‌ام قیمت او کرده‌ام

( 2685)نیکوان را رهنمایی می‌کنم

 

شاخه‌های خشک را بر می‌کنم

( 2686)این علف‌ها می‌نهم از بهر چیست

 

تا پدید آید که حیوان جنس کیست

( 2687)گرگ از آهو چو زاید کودکی

 

هست در گرگیش و آهویی شکی

( 2688)تو گیاه و استخوان پیشش بریز

 

تا کدامین سو کند او گام تیز

( 2689)گر به سوی استخوان آید سگ است

 

ور گیا خواهد یقین آهو رگ است

 «امتحان شیر و کلب» یعنی وسیلهْ تمیز مؤمن و کافرم.

«صیرفی» یعنی صراف؛ تشخیص دهندهْ خالص از ناخالص.

عَقد: گره، بند.

          عجز فَلک را به فلک وا نماى             عقد جهان را ز جهان وا گشاى‏

(نظامى، مخزن الاسرار، ص 8)

          ور گشادى عَقدِ او را عقلها             انبیا را کى فرستادى خدا

3197 / د /4

محکّ: (اسم آلت از حک: سودن، خراشیدن) سنگى که زرگر با آن زر را ساید، تا عیار آن معلوم کند.

قلب: ناسره.

          وا نمایم رازِ رستاخیز را             نقد را و نقد قلب آمیز را

3531 / د /1

نقد: سیم و زر مسکوک.

امتحان شیر و کلب: یعنی وسیلهْ تمیز مؤمن و کافرم.

صیرفى: یعنی صراف؛ تشخیص دهندهْ خالص از ناخالص. سیم و زر سره کننده، آن که سره را از ناسره معلوم دارد.

علفها: منافع و لذات دنیاست.استعاره از مکرهایى که شیطان با فرزندان آدم کند.

تو گیاه و استخوان...: مضمون این دو بیت یکى از داوریهاى على (ع) را به خاطر مى‏آورد. مؤلّف کتاب قضاء امیر المؤمنین (ع) نویسد: «عربى از على (ع) پرسید سگى بر میشى جست و از میش حیوانى زاد، حکم آن چیست؟ فرمود: او را در خوردن بیازماى اگر گوشت خورد سگ است و اگر علف خورد گوسفند. گفت بینم که هم این خورد و هم آن. گفت: در آشامیدن آزمایشش کن اگر گردن کشد و با دهان آب خورد گوسفند است و اگر با زبان خورد سگ است. گفت گاه چنین کند و گاه چنان. گفت او را در رفتن با گلّه بیازماى اگر پى افتد سگ است و اگر پیش افتد گوسفند است. گفت گاه چنین رود و گاه چنان. گفت آن را در نشستن بیازماى اگر به سینه خفتد گوسفند است و اگر نشیمن بر زمین نهد سگ. گفت گاه چنین کند گاه چنان. فرمود او را سر ببُر اگر آن را اشکنبه بود گوسفند است و اگر روده دارد سگ است. عرب از این داورى در شگفت ماند.»[1]

( 2682) ابلیس گفت این گره را باید گشود من محک هستم که نقد و قلب را از هم جدا مى‏کنم‏. ( 2683) خداوند مرا امتحان شیر و سگ و نقد و قلب قرار داده است‏. ( 2684) قلب را من سیه روى نکرده‏ام من صرافم و قیمت آن را تعیین نموده‏ام‏. ( 2685) من نیکان را راهنمایى کرده و بدان را پیشوایى مى‏کنم‏. ( 2686) این علفها را جلو آنها مى‏گذارم تا از روى خوراک آنها معلوم شود هر یک چه حیوانى هستند. ( 2687) سگ اگر از آهو کودکى بزاید سگ بودن و آهو بودن او هر دو مشکوک است‏. ( 2688) وقتى استخوان و گیاه در جلوش بگذارى باید دید بطرف کدامیک از این دو مى‏رود. ( 2689) اگر بطرف استخوان رفت سگ است و اگر بطرف گیاه رفت آهو است‏.

شیطان از خود چنین دفاع می‏کند: بدی‌ها از فطرت آفریدگان است و این نکته را توجه داشته باش که من وسیلهْ شناسایی نیک و بدم و چیز خوب را به بد تبدیل نمی‏‏کنم. من خالق شرور نیستم، بلکه شرور در نهاد انسان‌ها سرشته شده است، به دلیل این‌که هرگاه صدایشان می‏کنم به ندای من پاسخ می‏دهند. اگر سنخیتی میان نهاد آدمیان و دعوت و اضلال من نبود چنین پاسخی داده نمی‏‏شد. من نیکان را راهنمایی می‏کنم و بدان را تباه می‏سازم. در ابیات بعد شیطان می‏گوید: خیر و شر در هستی به هم آمیخته است و هر انسانی از هر دو بهره‏‌ای دارد.



[1] - (قضاء امیر المؤمنین (ع)، ص 52- 53)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 28 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403388 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]