[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(285)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:40 عصر  

( 2671)قوم نوح از مکر تو در نوحه‌اند

 

دل کباب و سینه شرحه شرحه‌اند

( 2672)عاد را تو باد دادی در جهان

 

در فکندی در عذاب و اندهان

( 2673)از تو بود آن سنگ‌سار قوم لوط

 

در سیاه‌‌آبه ز تو خوردند غوط

( 2674)مغز نمرود از تو آمد ریخته

 

ای هزاران فتنه‌ها انگیخته

( 2675)عقل فرعون زکّی فیلسوف

 

کور گشت از تو نیابید او وقوف

( 2676)بولهب هم از تو نااهلی شده

 

بوالحکم هم از تو بوجهلی شده

( 2677)ای براین شطرنج بهر یاد را

 

مات کرده صدهزار استاد را

( 2678)ای ز فرزین بندهای مشکلت

 

سوخته جان‌ها سیه گشته دلت

( 2679)بحر مکری تو خلایق قطره‌ای

 

تو چو کوهی وین سلیمان ذره‌ای

( 2680)که رهد از مکر تو ای مختصم

 

غرق طوفانیم الا من عصم

( 2681)بس ستاره‌ْ سعد از تو محترق

 

بس سپاه و جمع از تو مفترق

 شرحه شرحه: یعنی پاره پاره.

عاد: تیره‏اى عرب بائده، و بائده به معنى «نیست و نابود شده» است. این تیره در سرزمینى میان عُمان و حَضْرَموت مى‏زیستند و بر دین بت پرستى بودند. خداوند هود پیامبر را براى راهنمایى آنان فرستاد. نام عاد در چند سوره از قرآن کریم آمده است. قوم عاد چون حضرت هود را نافرمانى کردند، بادى تند بر آنان وزید و هلاکشان کرد.

لوط: نام او در تورات و قرآن مجید آمده است. وى در سرزمینى به نام سُدوم در درّه اردن مى‏زیست. مردمى که حضرت لوط به راهنمایى آنان مأمور شد غلامباره بودند. لوط آنان را نصیحت کرد ولى نپذیرفتند. عذاب الهى بر آنان فرود آمد. نخست بانگى، و پس از آن باران سنگ و گل، و همگى جز کسانى که به لوط ایمان آورده بودند در سیاه آبه هلاک شدند. نام لوط در چند سوره قرآن نیز آمده است.

سیاه آبه:

          سنگ مى‏بارید بر اعداى لوط             تا که در آبِ سیه خوردند غوط

788 / د /4

«و آن گه آن را (شهر مردم لوط را) در گردانید و نگو سار به آب سیاه فرو برد و بر پراکندگان ایشان و مسافران سنگ بارید همه را هلاک کرد.» (قصص قرآن مجید، سور آبادى، ص 84)

نمرود:

          پشّه‏اى نمرود را با نیمِ پَر             مى‏شکافد بى‏مُحابا درزِ سر

1189/ د / 1 (و نگاه کنید به: شرح بیت 1189/ د / 1)

 ذَکى: تیز هوش.

بو لَهب: نگاه کنید به: شرح بیت 418/ د / 2

 بُو الحَکَم: کنیه نخست ابو جهل. (نگاه کنید به: شرح بیت 782 / د /1)

فرزین بند: یعنی گرفتار کردن مهرهْ وزیر در شطرنج.

مختصم: (اسم فاعل از اختصام:) دشمنى ورزنده، یعنی طرف دعوا.

مَن عُصِم: (جمله فعلیه) در ضبط نسخه قونیه به صیغه معلوم (مَن عَصِم) و در ضبط نسخه نیکلسون مجهول (مَن عُصِم) آمده (بهتر مى‏نماید)، کسى که نگاه داشته شود. برگرفته است از قرآن کریم. نوح فرزند را گفت: «یا بُنَیَّ اِرْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ اَلْکافِرِینَ.» وى پاسخ گفت: «سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ اَلْماءِ.» و نوح گفت: «لا عاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ.»[1]

ستاره سعد: منجّمان برخى ستارگان را «سعد» دانند چون زهره و مشترى، و بعضى را «نحس» چون زحل و مریخ. که این ستارگان سعد یا نحس همیشگى‏اند. و بعضى ستارگان گاه سعد و گاه نحس‏اند.

مُحتَرِق: (اسم فاعل از احتراق) سوخته.

اِحتراق: چون ستاره به خاطر تابش خورشید ناپدید شود آن را مانند سوخته پندارند و سوخته‏اش گویند.[2]

 احراق: آن است که ستاره با آفتاب جمع شود.

مفترق: پراکنده.

( 2671) قوم نوح از مکر تو بود که با دلهاى کباب و سینه‏هاى چاک چاک در نوحه‏گرى بوده‏اند. ( 2672) قوم عاد را در جهان تو بر باد داده و بعذاب انداختى‏. ( 2673) از تو بود که قوم لوط بر لجن زار گناه غوطه‏ور شده و بالاخره سنگسار شدند. ( 2674) اى که هزاران فتنه بر انگیخته‏اى مغز نمرود از مکر تو ریخته شد. ( 2675) و فرعون که یک نفر فیلسوف زیرک بود عقلش را تو کور کردى که راه از چاه ندانست‏. ( 2676) بالاخره بو لهب را تو نااهل کردى و بو الحکم بر اثر حیله تو بو جهل گردید. ( 2677) اى آن که در این شطرنج صد هزار استاد مات کرده‏اى‏. ( 2678) و از اینکه راه بر فرزین بسته‏اى جانها سوخته و بر اثر آن دل تو سیاه گردیده است‏. ( 2679) تو دریاى مکرى و مردم در مقابلت چون قطره و تو چون کوهى و این مردم سالم چون ذره ( 2680) چه کسى مى‏تواند از مکر تو رهایى یابد ما همگى غرق طوفان هستیم مگر کسى که پناهش دهند. ( 2681) چه ستاره‏هاى سعدى که از کار تو محترق شده و اثرش خنثى گردیده و چه بسا سپاهى که از تو جمعیتشان بدل به افتراق گردیده‏.

در ابیات پیش، معاویه از طبع دوزخی شیطان سخن گفت، اکنون در تأیید همان مطلب مثال‌هایی از قرآن و منابع مذهبی می‏آورد و می‌گوید: تو قوم نوح را گمراه کردی و طوفان آنها را نابود کرد.[3] قوم عاد را در دنیا دچار باد صرصر کردی و آنها را به عذاب و اندوه افکندی.[4] به سبب تو بر قوم لوط، سنگ بارید و آنها در آب سیاه غوطه‌ور شدند.[5] به سبب تو مغز نمرود متلاشی شد، ای ابلیسی که هزاران فتنه و آشوب به راه انداخته‌ای. گناه فرعون هم به گردن توست. فرعون به دانش و کاردانی شهرت داشت، اما از علم اهل باطن وقوف نیافت. بولهب عموی پیامبر است که با او به دشمنی برخاست و بوالحکم عمرو بن هشام، معروف به ابوجهل یکی دیگر از دشمنان اسلام است. معاویه تمام گمراهی این‌گونه اشخاص را نیز از شیطان می‏داند، تو با حیله‏های خود دل‌های دیگران را سوزانده‌ای اما دل خودت هم سیاه شده است و نور حق در آن نیست. «این سلیمان» و ساده‌دلانِ خلایق‏اند که گول شیطان را می‏خورند. معاویه می‏گوید: همهْ ما مثل قوم نوح در طوفان گمراهی هستیم، مگر کسی که خدا او را حفظ کند. مضمون کلام مولانا، این آیهْ است که در آن نوح به پسر خود می‏گوید: « لا عاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ » معاویه می‏گوید: تو سعادت و ستارهْ سعد را محو می‏کنی و جمع دوستان حق را پریشان می‏سازی.



[1] - (سوره هود،آیه 42- 43)

[2] - (نگاه کنید به: التفهیم، ص 82)

[3]. اعراف، آیهْ 64.

[4]. الحاقه، آیهْ 6.

[5]. نمل، آیهْ 58؛ هود، آیهْ 82.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(284)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:39 عصر  

باز تقریر کردن معاویه با ابلیس مکر او را

( 2662)گفت امیر او را که: اینها راست است

 

لیک بخش تو ازینها کاست است

( 2663)صد هزاران را چو من تو ره زدی

 

حفره کردی در خزینه آمدی

( 2664)آتشی از تو نسوزم چاره نیست

 

کیست کز دست تو جامه‌ش پاره نیست

( 2665)طبعت ای آتش چو سوزانیدنی است

 

تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست

( 2666)لعنت این باشد که سوزانت کند

 

اوستاد جمله دزدانت کند

( 2667)با خدا گفتی شنیدی روبه‌رو

 

من چه باشم پیش مکرت ای عدو

( 2668)معرفت‌های تو چون بانگ صفیر

 

بانگ مرغان است لیکن مرغ گیر

( 2669)صد هزاران مرغ را آن ره زدست

 

مرغ غرّه کآشنایی آمده‌است

( 2670)در هوا چون بشنود بانگ صفیر

 

از هوا آید شود اینجا اسیر

 امیر: کنایه از معاویه.

کاست: کاهش، کمى، خسران.

حفره کردن: چنان که دزد از برون سوراخى کند و به خزانه در آید، شیطان راه به درون دل آدمى گشاید، و در حدیث است که «إنَّ الشَّیطانَ یَجرِى مِن اِبنِ آدَمَ مَجرَى الدَّمِ.»[1]

خزینه: دل مرد حق است که باید گنجینه اسرار الهی باشد.

آتشى: اشاره است بدان چه شیطان گفت «خَلَقتَنِی مِن نارٍ.»[2]

از تو نسوزم...: (سوخته نشوم.) چون مقتضاى طبیعت تو سوزاندن (گمراه کردن) است، پس ناچار تو براى گمراه کردن من آمده‏اى.

لعنت: قهر الهی است که شیطان را بیشتر در گمراهی فرو می‏برد.

معرفت: کنایه از سخنان عارفانِه گفتن که گویى «عاشق حقم و به مهر او پاى بندم.» این سخنان دامى است براى گمراه کردن، همچون بانگ مرغ که صیّادان براى شکار مرغان بر آرند.

          ز آن که صیّاد آورد بانگ صفیر             تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر

          بشنود آن مرغ بانگِ جنسِ خویش             از هوا آید بیابد دام و نیش‏

318- 317/ د / 1

صفیر: تقلید صدای پرنده است که صیادان و با آن، پرنده را به دام می‏اندازند.

( 2662) معاویه گفت اینها که گفتى صحیح است ولى قسمت تو از اینها کمتر است و موقعیت تو غیر از اینها است‏. ( 2663) صد هزار مثل مرا تو از راه بدر کردى و دیوارها را سوراخ کرده داخل خزانه شدى‏. ( 2664) تو آتش هستى و ناچار مرا مى‏سوزانى کیست که از دست تو جامه پاره نکرده و شکایت ندارد. ( 2665) اى آتش چون بالطبع سوزاننده هستى ناچار بهر چه برسى مى‏سوزانى‏. ( 2666) معنى لعنت همین است که تو را سوزاننده ساخته و استاد دزدانت قرار داده است‏. ( 2667) تو در مقابل خدا محاجه کردى و جواب شنیدى من دیگر در مقابل مکر تو چیستم‏. ( 2668) این سخنان معرفت آمیز تو چون بانگ صفیر شکارچیان است بانگ مرغ مى‏نماید ولى مرغ گیر است‏. ( 2669) صد هزار مرغ را شکار کرده در صورتى که مرغ مغرور است که بیک آشنا و هم جنس بر خورده است‏. ( 2670) وقتى در هوا بانگ صفیر را مى‏شنود بهواى آشنا مى‏آید و در اینجا اسیر مى‏گردد.

معاویه پاسخ می‏دهد: همه این حرف‌ها که زدی، درست است؛ ولی تو ذاتاً از این معانی بهره‏‌ای نداری. «بخش تو از اینها کاست است»؛ یعنی آن آگاهی و استدلال تو، برای تو یا برای من، بهره‌ای جز دوری از حق و کاستن از معنویت ندارد. سخنان شیطان در ظاهر نشانه صلاح و ایمان است و می‏تواند رهروان را بفریبد. مولانا می گوید: معاویه از ابلیس مى‏پذیرد که آن چه در جهان پدید مى‏آید قضاى الهى بر آن رفته است، و به طریق جدل بدو مى‏گوید تو چون به قضاى حق معترفى، باید بدانى کار تو گمراه کردن مردمان است و آن لعنت که حق تعالى بر تو کرد و فرمود «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اَللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ اَلدِّینِ: بر تو تا روز رستاخیز لعنت است.»[3] براى همین گمراه کردن است.



[1] - (بحار الانوار، ج 67، ص 49)

[2] - (سوره ص،آیه 76)

[3] - (سوره حجر،آیه 35)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(283)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:38 عصر  

( 2655)چون‌که بر نطعش جز این بازی نبود

 

گفت بازی کن چه دانم در فزود

( 2656)آن یکی بازی که بد من باختم

 

خویشتن را در بلا انداختم

( 2657)در بلا هم می‌چشم لذات او

 

مات اویم مات اویم مات او

( 2658)چون رهاند خویشتن را ای سره

 

هیچ کس در شش جهت از شش‌دره

( 2659)جزء شش از کل شش چون وا رهد

 

خاصه که بی‏چون مر و را کژ نهد

( 2660)هر که در شش او درون آتش است

 

اوش برهاند که خلاق شش است

( 2661)خود اگر کفرست و گر ایمان او

 

دست‌باف حضرت است و آن او

 نطع: صفحه شطرنج که مهره‏ها را در آن چینند و ظاهراً نطع براى نرد به کار نرفته است. مولانا نطع را از بازى شطرنج، و ششدره را از بازى نرد گرفته است، چون نتیجه در هر دو بازى مغلوب شدن حریف است.

باختم: یعنی انجام دادم؛ بازی کردم.

سَره: خوب.

ششدره: ششدر در بازى نرد چنان است که پیشا پیش شش خانه حریف به وسیله مهره‏هاى حریف دیگر گرفته باشد و او نتواند مهره خود را حرکت دهد و به خانه‏اى رساند. مولانا آن را به معنای کسی به کار می‌برد که از هیچ سو راه گریز نداشته باشد.

جزو شش: آن که در شش جهت قرار دارد، آن که محدود است.

کُلِّ شش: استعاره از قدرت حق تعالى که محیط بر کلّ عالم است. کل آفرینش است که همه ما جزء آن هستیم.

بى‏چون: کنایه از حق تعالى.

کژ نهادن: کنایه از بد بخت آفریدن.

دست باف: کنایه از ساخته و آفریده.

( 2655) در صفحه شطرنجش این بازى را پیش آورده بود و گفت بازى کن من چه مى‏توانستم بکنم و چگونه با تقدیر مخالفت مى‏کردم‏. ( 2656) آن یک بازى هم که بود من باخته و خود را در بلا انداختم‏. ( 2657) اکنون در بلا هم غرق در مذلت او بوده و بکلى مات او هستم‏. ( 2658) کسى چه سان مى‏تواند خویشتن را از این شش در که شش جهت را بروى او بسته است رها سازد. ( 2659) جزء که در ششدر است از ششدرى که کل او را تهیه کرده چگونه رها مى‏شود خاصه وقتى که خداى بى‏چون او را کج نهاده باشد. ( 2660) آن که در ششدر در درون آتش است رها کننده‏اش فقط کسى است که ششدر را خلق کرده است‏. ( 2661) اگر خود کفر است و اگر ایمان دست باف حضرت او بوده و او باین مرحله‏اش انداخته است‏.

شیطان همه چیز را به مشیت حق مربوط می‏کند و می‏گوید: دستگاه هستی مانند صفحهْ شطرنجی است که من روی آن، یک بازی بیشتر نداشتم و نافرمانی تنها حرکتی بود که توانست از من سر بزند. شیطان می‏گوید: من از چهار طرف و از بالا و پایین هستی گریزی نداشتم. مولانا از زبان شیطان ما هرچه می‏کنیم در محدودهْ این عالم صورت است و اگر خدای بی‌چون ما را با خلقت شیطان آفریده باشد، نمی‏توانیم نافرمانی نکنیم. سپس می‏گوید: همهْ مخلوقات در عالم صورت در خطر لغزیدن و نافرمانی‏اند. ابلیس در این مناظره می گوید: سجده نکردن من آدم را، برخاسته از عشق من به حق است که از غایت غیرت بر معشوق نتوانستم جز او را سجده کنم. اکنون به فراق گرفتارم و این گرفتارى را به دل خریدارم، چرا که خواست اوست و هر چه از دوست مى‏رسد نیکوست:

          غرقِ حق خواهد که باشد غرق‏تر             همچو موجِ بحرِ جان زیر و زبر

          زیرِ دریا خوشتر آید یا زبر             تیرِ او دل کش‏تر آید یا سپر

1746- 1745/ د / 1

به نظر مى‏رسد مولانا در طرح این مناظره و سرودن این ابیات به گفته حلاّج نظر داشته است که: «موسى (ع) با ابلیس در عقبه طور به هم رسیدند. موسى گفت چه چیزی منع کرد تو را از سجود؟ گفت دعوى من به معبود واحد و اگر سجود کردمى آدم را مثل تو بودمى، زیرا که تو را ندا کردند یک بار گفتند: «اُنظُر إلَى الجَبَلِ» بنگریدى، و مرا ندا کردند هزار بار که «أُسجُدُوا لِآدَمَ» سجود نکردم، موسى گفت: اکنون یاد کنى او را؟ گفت: اى موسى، یاد یاد نکنند... خدمت من اکنون صافى‏تر است.»[1]



[1] - (طواسین، ص 45- 47) (و براى تفصیل بیشتر نگاه کنید به: نامه‏هاى عین القضاة، بخش اول، ص 313- 315)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(282)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:37 عصر  

 ( 2641)اصل نقدش داد و لطف و بخشش است

 

قهر بر وی چون غباری از غش است

( 2642)از برای لطف، عالم را بساخت

 

ذره‌ها را آفتاب او نواخت

( 2643)فرقت از قهرش اگر آبستن است

 

بهر قدر وصل او دانستن است

( 2644)تا دهد جان را فراقش گوش‌مال

 

جان بداند قدر ایام وصال

( 2645)گفت پیغامبر که حق فرموده است

 

قصد من از خلق احسان بوده است

( 2646)آفریدم تا ز من سودی کنند

 

تا ز شهدم دست‌آلودی کنند

( 2647)نی برای آن‌که تا سودی کنم

 

وز برهنه من قبایی بر کنم

 اصل نقد: سرمایه، مایه. و معنى بیت گرفته از حدیثى است منقول از ابو هریره که خداوند عزّ و جل فرمود: «سَبَقَت رَحمَتِى غَضَبِى.»[1] در تفسیر « «یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ اَلْکَرِیمِ» ابو بکر وراق گفت جواب در آیه است... پندارى سائل را آموخت تا گوید «غَرَّنِى کَرَمُکَ.» [2]

آفتاب او: یعنی وجود پروردگار که نورش بر تمام ذرات هستی می‏تابد.

غبارى از غش: کنایه از رو پوش.

فرقت از قهرش: صفت قهاریت او موجب جدایى است، اما غرض آن است که بنده قدر وصل را بداند و به سوى او باز گردد. و معنى بیت نزدیک به این بیت است از عباس احنف:

          سَأطلُبُ بُعدَ الدَّارِ عَنکُم لِتَقرَبُوا             وَ تَسکُبُ عَیناىَ الدُّمُوعَ لِتَجمدا

(از شما دور مى‏شوم تا نزدیک آیید و دیده‏گانم اشک مى‏ریزد تا خشک شود).

          من رشته محبت تو پاره مى‏کنم             شاید گره خورد به تو نزدیک‏تر شوم‏

ایام وصال: روزگاری است که روح با هستی مطلق پیوسته و در این قالب خاکی زندانی نبوده است.

آفریدم: اشاره است به حدیث «یَقُولُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إنَّما خَلَقتُ الخَلقَ لِیَربوا عَلَىَّ وَ لَم أخلُقهُم لِأربَحَ عَلَیهِم: همانا آفریدگان را آفریدم تا از من سود برند، و نیافریدم آنان را تا از ایشان سود برم.»[3] و بدین معنى حدیثى از عمّاره است که از امام صادق (ع) پرسیدم خدا آفریدگان را پدید آورد فرمود «... ما خَلَقَهُم لِیَجلِبَ مِنهُم مَنفَعَةً وَ لا لِیَدفَعَ بِهِم مَضَرَّةً بَل خَلَقَهُم لِیَنفَعَهُم وَ یُوصِلَهُم إلى نَعِیمٍ الاَبَدِ.» [4]

دست آلود از شهد کردن: کنایه از بهره‏اى اندک بردن.

از برهنه قبا بر کندن: از مفلس نقد خواستن.

          گفت مست اى محتسب بگذار و رو             از برهنه کى توان بُردن گرو

2397 / د /2

شیطان اصل را بر این می‏گذارد که پروردگار، او را هم می‌بخشد، زیرا مطابق حدیث، رحمت خدا بر غضب سبقت دارد. مولانا از زبان شیطان، یادآور این حدیث قدسی است: من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه آفریدم تا از من سودی برند». بنابراین بنده چیزی ندارد که شایستهْ حق باشد.

 

( 2648)چند روزی که ز پیشم رانده ا‌ست

 

چشم من در روی خوبش مانده ا‌ست

( 2649)کز چنان رویی چنین قهر ای عجب

 

هر کسی مشغول گشته در سبب

( 2650)من سبب را ننگرم کان حادث است

 

زآن‌که حادث حادثی را باعث است

( 2651)لطف سابق را نظاره می‌کنم

 

هرچه آن حادث دوباره می‌کنم

( 2652)ترک سجده از حسد گیرم که بود

 

آن حسد از عشق خیزد نه از جحود

( 2653)هر حسد از دوستی خیزد یقین

 

که شود با دوست غیری هم‌نشین

( 2654)هست شرط دوستی غیرت‌پزی

 

همچو شرط عطسه گفتن دیر زی

 

چند روزى: کنایه از آن که عمر این جهان اندک است و زود به سر مى‏رسد و آن چه باقى است آخرت است، و اشاره به وعده خدا به ابلیس دارد که تا قیامت او را مهلت داد.

چشم در روى ماندن: به شگفت ماندن، خیره شدن.

سبب: آن چه موجب قهر خدا بر ابلیس و رانده شدن گردید (سجده نکردن آدم).

دو پاره کردن: نابود کردن، از میان بردن.

غیرت پزى: غیور بودن، غیرت داشتن، رشک بردن.

دیر زى: جمله دعایى است که عطسه کننده را گویند. از امام صادق (ع) روایت است «الرَّجُلُ یَعطِسُ فَیُقالُ لَهُ یَرحَمُکُمُ اللَّهُ: آدمى عطسه مى‏کند او را گویند خدایتان بیامرزاد.»[5]

باز شیطان است که از لطف حق سخن می‏گوید و نافرمانی خود را به مشیت پروردگار ربط می‏دهد: ز پیشم رانده است؛ یعنی پروردگار مرا از پیش خود رانده است. شیطان می‏گوید: شما بیهوده نافرمانی مرا سبب قهر پروردگار می‏دانید، به عکس، «قهر» او مرا به کج‌اندیشی و نافرمانی کشاند. کار خدا را نمی‌توان با سبب‌هایی که شما می‏گویید توجیه کرد. نافرمانی من حادث است و باعث آن، حادث دیگر، یعنی قهر الهی است. من به اسباب و علل ظاهری کاری ندارم، زیرا قهر حادث را نادیده می‏گیرم و به لطف پروردگار امید می‏بندم. «لطف سابق» یا لطف ازل، توجه و عنایت حق است که پیش از خلقت صوری شامل حال ما بوده است، یا لطف و رحمت حق است که به موجب حدیث، بر غضب او سبقت دارد. شیطان می‏گوید: من در برابر حق، قصد جحود و انکار نداشتم. عاشقِ حق بودم و از توجه او به آدم دچار حسد و غیرت شدم. اگر به آدم سجده می‏کردم او را هم‌نشین و هم‌پایه خدا گرفته بودم و این شرک بود. «غیرت پزی»؛ یعنی جوشش غیرت که لازمهْ عاشقی است. همان‌طور که هر وقت کسی عطسه کند می‏گویند: عافیت باشد، یرحمک الله؛ الحمدلله و یا «دیر زی».



[1] - (مسند احمد، ج 2، ص 242، 258، 397)

[2] - (تفسیر ابو الفتوح رازى، سوره انفطار، ذیل آیه 6)

[3] - (احادیث مثنوى، ص 58)

[4] - (علل الشرایع، ص 9، بحار الانوار، ج 5، ص 313)

[5] - (سفینه البحار، ج 2، ص 203)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(280)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:35 عصر  

باز جواب گفتن ابلیس معاویه را 

( 2627)گفت ما اول فرشته بوده‌ایم

 

راه طاعت را به‌جان پیموده‌ایم

( 2628)سالکانِ راه را محرم بدیم

 

ساکنان عرش را همدم بدیم

( 2629)پیشهْ اول کجا از دل رود

 

مهر اول کی ز دل بیرون شود

( 2630)در سفر گر روم بینی یا ختن

 

از دل تو کی رود حب الوطن

( 2631)ما هم از مستان این می‌بوده‌ایم

 

عاشقانِ درگه وی بوده‌ایم

( 2632)ناف ما بر مهر او ببریده‌اند

 

عشق او در جان ما کاریده‌اند

( 2633)روز نیکو دیده‌ایم از روزگار

 

آب رحمت خورده‌ایم اندر بهار

( 2634)نی که ما را دست فضلش کاشت است

 

از عدم ما را نه او بر داشت است

( 2635)ای بسا کز وی نوازش دیده‌ایم

 

در گلستان رضا گردیده‌ایم

( 2636)بر سر ما دست رحمت می‌نهاد

 

چشمه‌های لطف از ما می‌گشاد

( 2637)وقت طفلی‌ام که بودم شیرجو

 

گاهوارم را کی جنبانید او

( 2638)از کی خوردم شیر غیر شیر او

 

کی مرا پرورد جز تدبیر او

( 2639)خوی کان با شیر رفت اندر وجود

 

کی توان آن را ز مردم واگشود

( 2640)گر عتابی کرد دریای کرم

 

بسته کی گردند درهای کرم

 اوّل فرشته بوده‏ایم: میان مفسّران و بعض متکلّمان خلاف است که آیا ابلیس نخست در زمره فرشتگان بوده یا از طایفه جن؟ به موجب بعض آیات قرآن به فرشتگان فرمان داده شده است آدم را سجده کنند. همه سجده کرده‏اند جز ابلیس.[1] پس طبق ظاهر این آیه‏ها ابلیس در شمار فرشتگان است لیکن در آیه «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ اَلْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» [2] مى‏بینیم که سرپیچى ابلیس از سجده آدم براى آن است که وى از جنّیان بوده است. پس اگر ابلیس در زمره فرشتگان نباشد خروج او در آیه‏هاى گذشته از جمله مستثنى منقطع خواهد بود. اما ظاهر آن است که ابلیس در زمره فرشتگان بوده است. چرا که در آغاز سوره بقره گفت و شنودها میان خدا و فرشتگان است و فرشتگان بودند که مأمور به سجده شدند نه جنّیان، و شاید براى همین نکته است که بعض مفسّران «کان» را در آیه اخیر به معنى «صار» گرفته‏اند، یعنى نخست فرشته بود سپس از زمره جنّیان شد. ابن عباس گفته است اگر فرشته نبود مأمور به سجده نمى‏شد.[3] ابلیس از فرمان الهى سر باز زد و به گناه این نافرمانى رانده شد، و بر اثر این راندگى گمراه ساختن فرزندان آدم را به عهده گرفت و خدا او را تا پایان جهان مهلت داد.

خُتَن: یا ختا، مرکز ترکستان قدیم است. شهر بزرگى در ترکستان چین، و گاه همه سرزمین ترکستان را ختن گفته‏اند. مُشک آن معروف است.

حُبُّ الوَطَن: وطن دوستى طبیعى بلکه غریزى است، اما آن چه در افواه به عنوان حدیث شیوع دارد که «حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الایمانِ.» ظاهراً حدیث نیست. این عبارت در سفینة البحار ، از مؤلف امل الامل با عنوان «روایت کرده‏اند»[4] ضبط است:

          بر مراتب سر نگون کرده عبور             پایه پایه ز اصل خویش افتاده دور

          گشته گردن گیرشان حبّ الوطن             این بود سرّ نفیر مرد و زن‏

(شرح سبزوارى)

«حبّ الوطن» در این بیت، دل‌بستگی به مبدأ هستی و عشق به حق است.

مست مى بودن: کنایه از مشمول عنایت بودن، مورد لطف بودن.

کاریدن: کاشتن.

روز نیکو از روزگار دیدن: در خوشى به سر بردن، کنایت از آن که روزگارى من هم فرشته بودم، و در سایه عنایت حق مى‏آسودم.

فضل: لطف حق در حدی بالاتر از شایستگی بنده است.

او ما را از عدم برداشته است: یعنی ما را از نیستی آفریده است.

رضا: همان رضای حق از بنده است.

خوى کآن با شیر رفت...:

          عشق تو در درونم و مهر تو در دلم             با شیر اندرون شد و با جان به در شود

(سعیدا، به نقل از امثال و حکم)

دریای کرم: پروردگار است که شیطان به دلیل نافرمانی و سجده نکردن به آدم مورد عتاب او قرار گرفت.

چنان که معلوم است گفت و شنودهاى ابلیس و معاویه زائیده اندیشه پر جولان مولانا و پرداخته طبع روشن و شاعرانه اوست. هر چند برخى جمله‏ها و فقره‏ها در جاى خود درست است، مى‏توان گفت غرض مولانا از طرح این مسئله و به میان کشیدن این بحث پاسخ غیر مستقیم به برخى پرسشهاست که پیوسته در حوزه عالمان و متعلّمان در این باره مطرح بوده و مولانا با بیانى ساده به دفع آن شبهه‏ها مى‏پردازد:

شیطان از روزگاری یاد می‏کند که مغضوب حق نبود. منظورش این است که با لطف خود از وجود خشک ما چشمه‌هایی روان می‏ساخت. این سخن هر چند از زبان ابلیس است، بیانگر حقیقتى است. و آن اینکه بندگان، آفریده حق‏اند و پرورده رحمت او. و دیده به لطف او دوخته‏اند و انتظار رحمت دارند. اما تحقّق این انتظار در باره ابلیس نادرست است، چه او به موجب نصّ قرآن کریم مطرود درگاه ایزدى شناخته شده است. بعض عارفان اسلام از دیرباز تا امروز آیه‏ها و روایتها را به سلیقه خود تفسیر کرده‏اند، و ابلیس را خدا پرست خوانده‏اند. و سرپیچى او را از سجده آدم ناشى از غیرت او بر پروردگار دانسته‏اند که بر نمى‏تافت کسى جز او را سجده کند.



[1] - (سوره های : اعراف، 11، حجر، 30- 31، اسراء، 61، طه، 116 ص، 73- 74)

[2] - (سوره کهف،آیه 50)

[3] - سوره بقره، آیه های 30 تا 34 وتفسیر(تبیان، ذیل همین آیه)

 

[4] - سفینة البحار (ج 2، ص 668)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 54 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403414 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]