با هرکه دوستی می کنید، در راه خدا دوستی کنید و با هرکه دشمنی می کنید، در راه خدا دشمنی کنید . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(295)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:54 عصر  

راست گفتن ابلیس ضمیر خود را به معاویه

( 2776)از بن دندان بگفتش بهر آن

 

کردمت بیدار می‌دان ای فلان

( 2777)تا رسی اندر جماعت در نماز

 

از پی پیغمبر دولت‌فراز

( 2778)گر نماز از وقت رفتی مر تورا

 

این جهان تاریک گشتی بی‌ضیا

( 2779)از غبین و درد رفتی اشک‌ها

 

از دو چشم تو مثال مشک‌ها

( 2780)ذوق دارد هر کسی در طاعتی

 

لاجرم نشکیبد از وی ساعتی

( 2781)آن غبین و درد بودی صد نماز

 

کو نماز و کو فروغِ آن نیاز

 از بن دندان: به رضا و رغبت، از روى طاعت، لیکن در اینجا به قرینه مقام «از روى راستى» معنى مى‏دهد.

شکیبیدن از چیزى: آرام یافتن از آن.

غَبین: سست خو، ضعیف راى معنى شده است. لیکن ظاهراً «غبین» در این جا به معنى مصدرى «مغبون بودن» و «زیان بردن» به کار رفته است.

( 2776) بالاخره از روى رغبت مصمم براست گویى شده گفت براى آن بیدارت کردم‏. ( 2777) که بنماز جماعت برسى و در صف جماعت پیغمبر (ص ع) حاضر شوى‏. ( 2778) چرا که اگر دیر مى‏شد. ( 2779) و از این ضررى که بتو رسیده بود چشمانت گریان مى‏شد. ( 2780) البته هر کسى بیک طاعت و عمل خیرى رغبت دارد و مشتاق است و ساعتى از آن دست نمى‏کشد . ( 2781) آن متضرر شدن و افسوس خوردن باندازه صد نماز بود و روشنى آن نیاز قابل مقایسه با نماز نبود .

شیطان از سر خلوص و راستی گفت: من تو را برای نماز بیدار کردم تا به نماز جماعت برسی و پشتِ سر پیامبر عالی‌مقام قرار گیری، زیرا اگر وقت نماز سپری می‏شد این دنیا در نظرت تیره و تار و بی‌فروغ می‌گشت. به سبب فوت نمازِ جماعت احساس غبن می‏کردی، زیرا کسی که از عبادت احساس لذت می‏کند، نمی‏تواند لحظه‏ای بر آن صبر کند. چنین احساس زیان و دردی معادل صد نماز است. نماز کجا و نور و فروغ آن احساس درد و نیاز کجا! بزرگان اهل معرفت نماز را نزدیک‌ترین راه به حضرت حق‌تعالی می‏دانند، ولی اصالت نماز را به روح آن می‏دانند. لاهیجی می‏گوید: تا سالک از خودی خود به‌ کلی فانی نشود وصول حقیقی دست ندهد:

تو خود را تا به‌کلی در نبازی

 

نمازت کی شود هرگز نمازی

در عین حال حفظ قالب و رسوم ظاهری نماز را نیز مورد تأکید قرار داده‏اند؛ چنان‌که عزالدین محمود کاشانی می‌گوید: در صورت صلوة، سرّ عبادتِ جمیع ملائکه درج است، چه بعضی از ملائکه آنند که پیوسته در رکوع باشند و بعضی پیوسته در سجود و بعضی در قیام و بعضی در قعود.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(294)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:53 عصر  

به اقرار آوردن معاویه ابلیس را

( 2767)تو چرا بیدار کردی مر مرا

 

دشمن بیداری‌ای تو ای دغا

( 2768)همچو خشخاشی همه خواب‌‌آوری

 

همچو خمری عقل و دانش را بری

( 2769)چارمیخت کرده‌ام هین راست گو

 

راست را دانم تو حیلت‌ها مجو

( 2770)من ز هر کس آن طمع دارم که او

 

صاحب آن باشد اندر طبع و خو

( 2771)من ز سرکه می‌نجویم شکّری

 

مر مخنث را نگیرم لشکری

( 2772)همچو گبران من نجویم از بتی

 

کو بود حق یا خود از حق آیتی

( 2773)من ز سرگین می‌نجویم بوی مشک

 

من در آب جو نجویم خشت خشک

( 2774)من ز شیطان این نجویم کوست غیر

 

کو مرا بیدار گرداند به خیر

( 2775)گفت بسیار آن بلیس از مکر و غدر

 

میر ازو نشنید کرد استیز و صبر

 دَغا: ناراست، دغل.

خَشخاش: پوست آن را چون دم کنند و بنوشند خواب آورد، به‌طور‌کلی یعنی افیون و مخدر.

چار میخ کردن: دو دست و دو پاى کسى را از چهار سو به میخ بستن چنان که نتواند حرکت کند. کنایه از درمانده ساختن. (با دلیلهاى استوار از هر جهت راه را بر تو بسته‏ام).

گبر: به معنى مطلق کافر، بت پرست.

در آب جو خشت خشک جستن: یعنی کار بی‌ثمر کردن یا دست به کاری زدن که از پیش می‏دانم نتیجه‌ای ندارد.در پى یافتن ناممکن بودن، کار بى‏هوده پیش گرفتن.

غیر: بیگانه، دشمن، ضد دین.

استیز: لجاجت.

 ( 2767) تو چرا مرا بیدار کردى تو که دشمن بیدارى هستى‏. ( 2768) تو چون خشخاش همیشه خواب ایجاد مى‏کنى و چون شراب عقل و دانش را معدوم مى‏سازى‏. ( 2769) اکنون تو را چهار میخ کرده‏ام راست بگو من خود راستى را مى‏دانم حقیقت بگو. ( 2771) من از سرکه شیرینى نمى‏جویم و مخنث را بسربازى نمى‏پذیرم‏. ( 2772) مثل بت پرستان از بت منتظر نیستم که او حق بوده یا نشانه‏اى از حق باشد. ( 2773) من از سرگین بوى مشک نخواهم و در آب جوى خشت خشک نجویم‏. ( 2774) من از شیطان که بیگانه است انتظار ندارم که به نیت خیرى مرا بیدار کرده باشد.( 2765) ابلیس باز سخنان مکر آمیز زیادى گفت ولى معاویه نپذیرفت و رد کرد .

 

معاویه به شیطان می گوید: من راه را بر تو بسته‌ام، پس آگاه باش و حرف راست بزن, زیرا من حقیقت را می‏شناسم. من از هرکس چیزی را توقع دارم که آن را داشته باشد و خوی و سرشتش آن را اقتضا کند؛ مثلاً من هرگز از سرکهْ ترش، خاصیت شکر شیرین طلب نمی‏‏کنم و انسان سست عنصر و نامرد را به کار سپاهی‌گری نمی‏‏گمارم. من مانند بت‌پرستان نیستم که بت را به عنوان خدا برگیرم و یا آن را مظهر و نشانهْ خدا فرض کنم. همین‌طور من در فضلهْ ستوران بوی مشک را طلب نمی‏‏کنم. من از شیطان این توقع را ندارم که مرا برای یک امر خیر بیدار کند، چراکه تو می خواهى بندگان پیوسته در خواب غفلت باشند و از عبادت باز مانند، سرشت تو گمراه کردن است. پس بیدار کردن من براى نماز سببى دیگر دارد.

ابلیس سخنان فریبندهْ بسیاری گفت، ولی معاویه باز اصرار و مقاومت کرد و تحمل و آرامش خود را از دست نداد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(293)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:52 عصر  

شکایت قاضى از آفت قضا و جواب گفتن نایب او را

( 2755)قاضیى بنشاندند و مى‏گریست            

 

گفت نایب قاضیا گریه ز چیست؟

( 2756)این نه وقت گریه و فریاد توست            

 

وقت شادى و مبارک باد توست‏

( 2757)گفت اَه چون حُکم راند بى‏دلى            

 

در میان آن دو عالِم جاهلى‏

( 2758)آن دو خصم از واقعه خود واقف‏اند            

 

قاضى مسکین چه داند ز آن دو بند؟

( 2759)جاهل است و غافل است از حالشان            

 

چون رود در خونشان و مالشان؟

( 2760)گفت خصمان عالِم‏اند و علّتى            

 

جاهلى تو لیک شمع ملّتى‏

( 2761)ز آن که تو علّت ندارى در میان            

 

آن فراغت هست نورِ دیده‏گان‏

( 2762)و آن دو عالِم را غرضشان کور کرد            

 

علمشان را علّت اندر گور کرد

( 2763)جهل را بى‏علّتى عالم کند            

 

علم را علّت کژ و ظالم کند

( 2764)تا تو رشوت نستدى بیننده‏اى            

 

چون طمع کردى ضریر و بنده‏اى‏

( 2765)از هوا من خوی را وا کرده‌ام

 

لقمه‌های شهوتی کم خورده‌ام

( 2766)چاشنی‌گیر دلم، شد با فروغ

 

راست را داند حقیقت از دروغ

 نایب: مقصود کسى است که در اصطلاح فقهى بدو «کاتب» گویند. و آن که قاضى در پاره‏اى کارها بدو وکالت دهد.

نشاندن: گماردن، نصب کردن.

بى‏دل: در فارسى به معنیهایى چند به کار رفته است، در اینجا: ناآگاه، بى‏خبر از واقعه‏اى که بدو عرضه مى‏شود، بى‏بصیرت.

          مرا بى‏دل و بى‏خرد یافتى             به کردار بد تیز بشتافتى‏

(فردوسى، به نقل از لغت نامه)

در میان آن دو عالِم جاهلى: اشاره است به این فرمودهْ حضرت رسول (ص ع) فرمود: «القاضى جاهل بین العالمین» یعنى قاضى نادانى است که میانه دو دانا واقع شده زیرا مدعى و مدعى علیه هر دو بحقیقت حال خود آگاهند ولى قاضى از آن بى‏اطلاع است.

واقعه: آن چه رخ داده. مجازاً: منازعه، دعوى.

دو بند: کنایه از حیلتى که هر یک از دو طرف براى حقانیّت خود به کار مى‏برد.

در خون و مال رفتن: حکم در این باره دادن.

علّتى: بیمار. و در اینجا به معنى مغرض، آن که نخواهد حقیقت روشن شود.

فراغ: بى‏غرضى. آسوده از طرفدارى این و آن.

در گور کردن: کنایه از پوشاندن.

جهل و علم: (مصدر مبنى از براى فاعل) جاهل و عالم.

بى‏علّتى: بدون حبّ و بغض بودن. هر دو سو را یکسان نگریستن.

ضریر: نابینا.

لقمه‏هاى شهوتى خوردن: پى ارضاى شهوت رفتن.

از هوا من خوی را وا کرده‌ام: یعنیهر کس که خود را از خوی هوای نفس برهاند، چشم دل خود را با اسرار و حقایقِ نهان آشنا می‏سازد.

چاشنى گیر: مزه چش.

          نگویم بوسه را میرى به من ده             لبت را چاشنى گیرى به من ده‏

(نظامى، خسرو و شیرین، ص 148)

و در این جا به معنى دریابنده، قوه تشخیص به کار رفته است. (چون دلم روشن و مدرک است حقیقت را از دروغ تشخیص مى‏دهد.) هر کسی هوای نفس را از خوی خود دور کرده باشد، دل او با فروغ و آگاه می‏گردد و راست را از دروغ حقیقتاً باز می‌شناسد.

( 2755) کسى را براى قضاوت معین کرده و بر کرسى قضا نشاندند این شخص مشغول گریه شد نایب قاضى گفت براى چه گریه مى‏کنى؟ . ( 2756) اکنون وقت گریه نیست باید شادى کنى و بتو تبریک بگویند . ( 2757) قاضى گفت آه چگونه یک نفر جاهل میانه دو نفر دانا حکم کند. ( 2758) آن دو نفر که با هم طرفند از حقیقت احوال خود آگاهند ولى قاضى بى‏چاره از آن راز سر بسته چه آگاهى دارد . ( 2759) او حال آنها را نمى‏داند و غفلت دارد چگونه بر مال و جان آنها حکم کند . ( 2760) نایب جواب داد که بلى آنها دانا هستند ولى مریضند و تو جاهلى ولى چراغ ملت هستى‏ . ( 2761) تو چون غرض و علتى در وجودت نیست نور دیده عقلت براى دیدن حقیقت آماده است‏ . ( 2762) ولى غرض آن دو عالم را کور کرده و مرض دانایى آنها را در گور پنهان نموده‏ . ( 2763) بى‏غرضى جهل را بعلم بدل مى‏سازد و غرض علم را از راستى منحرف نموده بجاده ظلم مى‏اندازد . ( 2764) تا تو رشوت نگیرى بینا هستى و اگر طمع کنى کور و بنده خواهى شد . ( 2765) عادت خود را از هوا باز داشته کمتر لقمه شهوانى خورده‏ام‏ . ( 2766) از این جهت دلم براى تمیز راست و دروغ روشن شده حقیقت را از دروغ تمیز مى‏دهد .


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(292)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:51 عصر  

باز الحاح کردن معاویه ابلیس را

( 2741)گفت: غیر راستی نرهاندت

 

داد سوی راستی می‌خواندت

( 2742)راست گو تا وا رهی از چنگ من

 

مکر ننشاند غبار جنگ من

( 2743)گفت چون دانی دروغ و راست را

 

ای خیال اندیش پر اندیشه‌ها

( 2744)گفت پیغامبر نشانی داده است

 

قلب و نیکو را محک بنهاده است

( 2745)گفته است الکذب ریب فی القلوب

 

گفت الصدق طمأنین طروب

( 2746)دل نیارامد ز گفتار دروغ

 

آب و روغن هیچ نفروزد فروغ

( 2747)در حدیث راست آرام دل است

 

راستی‌ها دانه‌ْ دام دل است

( 2748)دل مگر رنجور باشد بد دهان

 

که نداند چاشنیّ این و آن

( 2749)چون شود از رنج و علت دل سلیم

 

طعم کذب و صدق را باشد علیم

( 2750)حرص آدم چون سوی گندم فزود

 

از دل آدم سلیمی ‏را ربود

( 2751)پس دروغ و عشوه‌ات را گوش کرد

 

غره گشت و زهر قاتل نوش کرد

( 2752)کژدم از گندم ندانست آن نفس

 

می‌پرد تمییز از اهل هوس

( 2753) خلق مست آرزویند و هوا

 

زآن پذیرایند دستان تو را

( 2754)هر که خود را از هوا خو باز کرد

 

چشم خود را آشنای راز کرد

 داد: عدالت.

نشاندن: کنایه از برداشتن، از میان بردن‏

          باران دو صد ساله فرو ننشاند             این گرد بلا را که تو انگیخته‏اى‏

(کلیله و دمنه، ص 114)

خیال اندیش: شکّاک، کسى که در کارها بسیار تردید کند.

پر اندیشه: خیالاتى.

الکِذبُ ریب...: برگرفته است از حدیث منسوب بحضرت حسن مجتبى (ع س) از حضرت رسول (ص ع) روایت مى‏کنند که فرموده است «دع ما یریبک الى ما لا یرینک إنَّ الصِّدقَ طمأنینه وَ إنَّ الکِذبَ رِیبَةٌ.»[1]یعنى آن چه تو را مشکوک مى‏کند رها کرده چیزى را بگیر که تو را به شک نیندازد و البته راستى باعث اطمینان و دروغ موجب شک و تردید است و از سخنان امیر مؤمنان (ع) است که: «الصِّدقُ أمانَةٌ وَ الکِذبُ خِیانَةٌ.»[2]

 طَروب: پیوسته شادمان، بسیار شاد.

آب و روغن: در لغت نامه فارسى بیت مورد نظر را به معنى لغوى آن گرفته‏اند (مخلوط آب و روغن). در این صورت معنى بیت این است که اگر به جاى روغن خالص آب در روغن کنند و در چراغ ریزند فروغى نمى‏آید. ولى به قرینه مقام، نیز استعمال این ترکیب در مثنوى و دیوان کبیر، بیشتر کنایه از «ظاهر آرایى» است.

          آب و روغن نیست مر رو پوش را             راه حیلت نیست عقل و هوش را

111 / د /3

          آب و روغن کم کن و خامش چو روغن مى‏گداز          خرم آن کاندر غم آن روى، تن چون مو کند

(دیوان کبیر، ب 7789)

بد دهان: دهانى که نیروى چشایى درست ندارد، بد ذائقه.

چاشنى: در اینجا به معنى مزه است.

سلیم: سالم، بى‏عیب، مقابل بیمار.

سلیمی‏ را ربود: یعنی سلامت را دور کرد.

دانهْ دام دل است: یعنی در دل‌ها اثر می‏کند. دلِ سالم یا دل پاک مزهْ دروغ و راست را می‏فهمد.

زهرقاتل: همان گندم است و رانده شدن آدم از حضور پروردگار مانند قتل اوست.

نفس: دم، حال، لحظه.

خو باز کرد: (در نیم بیت قلب رخ داده است) هر که خوى خود را از هوى باز کرد، پیرو هوى نشد.

آشناى راز شدن: حقیقت را دیدن.

( 2741) معاویه گفت عدالت تو را بطرف راستى دعوت مى‏کند و جز راستى چاره‏اى ندارى‏ . ( 2742) راست بگو تا از چنگ من رها شوى مکر و تزویر غبار جنگ مرا فرو ننشاند . ( 2743) ابلیس گفت تو که این همه خیالى و بد گمان هستى دروغ را از راست چسان تمیز مى‏دهى‏ . ( 2744) معاویه گفت فرمایش پیغمبر (ص ع) یک نشانى براى دروغ و راست معین کرده و آن قلب پاک است که محک قرار داده شده‏ . ( 2745) و فرموده است که دروغ در دلها شک ایجاد مى‏کند و راستى اطمینان بخش و نشاط آور است . ( 2746) همان طورى که روغن مخلوط به آب در چراغ نمى‏سوزد و روشنى نمى‏دهد دل هم از گفتار دروغ آرام نمى‏شود . ( 2747) گفتار راست دل را آرام مى‏کند و سخنان راست دانه دام دل است‏ . ( 2748) مگر اینکه دل بیمار بوده و ذائقه سالم نداشته باشد که چاشنى سخنان را تمیز بدهد . ( 2749) اگر دل از رنج و علت پاک باشد طعم راست و دروغ را مى‏داند . ( 2750) وقتى آدم متمایل بگندم شده و حریص گردید سلامت دل را از دست داد. ( 2751) آن وقت بود که دروغ تو را گوش کرده و در حال غرور زهر کشنده را نوش کرد. ( 2752) در آن حال گندم را از کژدم تمیز نداد چرا که مست هوس خوب و بد را از دست مى‏دهد . ( 2753) مردم مست هواها و آرزوهاى خود هستند و بهمین جهت داستان سرایى تو را قبول مى‏کنند . ( 2754) هر کس که عشقه هوا را از خود باز کرده و از هوا پاک شد آن وقت‏ است که گوش او براى شنیدن راز آماده مى‏شود .

معاویه گفت: ای ابلیس! چیزی جز راستی و درستی نمی‏‏تواند تو را رستگار سازد؛ زیرا عدالت نیز تو را به راستی فرا می‏خواند. راست بگو تا از دست من رها شوی، زیرا حیله و نیرنگ نمی‏‏تواند غبار پیکار مرا با تو فرو نشاند. ابلیس به معاویه گفت: ای کسی که مالامال از اندیشه‏های گوناگون و خیالات هستی! تو چگونه دروغ را از راست بازشناسی؟ معاویه گفت: پیامبر برای شناختن سره از ناسره معیاری قرار داده است. پیامبر فرمود: دروغ مایهْ تردید قلب‌هاست و راستی مایهْ آرامش خاطر است. فقط عمل خالص در پیشگاه حق مقبول است؛ چراغی که آب با روغنش بیامیزند روشن شدنی نیست.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 65، از مسند احمد)

[2] - (سفینة البحار، ج 2، ص 473)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(291)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:50 عصر  

باز تقریر ابلیس تلبیس خود را 

  ( 2725)گفت هر مردی که باشد بد گمان

 

نشنود او راست را با صد نشان

( 2726)هر درونی که خیال‌اندیش شد

 

چون دلیل آری خیالش بیش شد

( 2727)چون سخن در وی رود علت شود

 

تیغ غازی دزد را آلت شود

( 2728)پس جواب او سکوت است و سکون

 

هست با ابله سخن گفتن جنون

( 2729)تو ز من با حق چه نالی ای سلیم

 

تو بنال از شر آن نفس لیم

( 2730)تو خوری حلوا تو را دنبل شود

 

تب بگیرد طبع تو مختل شود

( 2731)بی گنه لعنت کنی ابلیس را

 

چون نبینی از خود آن تلبیس را

( 2732)نیست از ابلیس از توست ای غوی

 

که چو روبه سوی دنبه می‌روی

( 2733)چون‌که در سبزه ببینی دنبه‌ها

 

دام باشد این ندانی تو چرا

( 2734)زآن ندانی کت ز دانش دور کرد

 

میل دنبه چشم و عقلت کور کرد






 تقریر: باز گفتن، بیان کردن.

تلبیس: پنهان کردن مکر، نیرنگ.

بدگمان و خیال اندیش: به کسی می‌گویند که حقیقت را باور نمی‏‏کند و دنبال گمان و خیال خود می‏رود و استدلال هم او را بیشتر خیالاتی و گمراه می‏کند.

علّت: بیمارى، و در این‌جا انحراف فکر است.

غازى: جنگ کننده.

سلیم: نادان.

لئیم: پست.

مختل شدن: دگرگون گشتن.

غوى: یعنی گمراه.

دنبه: لذات و منافع دنیایی است.

چون روباه سوى دنبه رفتن: داستان باغبان و دام نهادن وى براى شکار روباه و فریفتن روباه گرگى را و به دام افکندن وى را چند تن به نظم در آورده‏اند. (داستان گرگ و روباه) نیز به صورت مثل: «إلیَةٌ فِى بَرِّیَّةٍ: دنبه‏اى در بیابان» در مجمع الامثال (فصل امثال مولدین) آمده است.

          آن که مى‏گفتى که کو اینک ببین             دشت مى‏دیدى نمى‏دیدى کمین‏

          بى‏کمین و دام و صیّاد اى عیار             دُنبه کى باشد میان کشتزار

272- 271 / د /3

سبزه و دنبه: اشاره به روش شکاربانان است که دام را در زیر علف‏ها کار می‏گذاشتند و روی علف یک تکه دنبه قرار می‏دادند تا حیوانی که چنین حیله‌ای را دیده بود باز هم به هوای دنبه به سوی دام بیاید. تو این مطلب را درک نمی‏‏کنی، زیرا میل تو به دنبه ولذایذ دنیوی، چشم باطن تو را کور کرده است.

شیطان باز با زبان دیگر از خود دفاع می‏کند، ومی گوید: سخنان و اقوال هر چند که صحیح باشد وقتی به گوش هوشِ خیال‌اندیش رود به درد و علت مبدّل می‏گردد. چنان‌که مثلاً وقتی شمشیرِ یک دلاور به دست یک دزد بیفتد، آلت غارت و دزدی می‏شود. تو از بد گمانى اندرز مرا نمى‏شنوى، پس مرا با تو سخنى نیست چرا که پاسخ ابلهان خاموشى است. شیطان به معاویه خطاب می‏کند: ای ساده‌دل چرا از دست من در پیشگاه خدا ناله می‏کنی؟ بلکه شایسته است که تو از گزند آن نفس امّاره و فرو‌مایه ناله سردهی.

 

( 2735)حبک الاشیاء یعمیک یصم

 

نفسک السودا جنت لا تختصم

( 2736)تو گنه بر من منه کژ کژ مبین

 

من ز بد بیزارم و از حرص و کین

( 2737)من بدی کردم پشیمانم هنوز

 

انتظارم تا دیم گردد تموز

( 2738)متهم گشتم میان خلق من

 

فعل خود بر من نهد هر مرد و زن

( 2739)گرگ بیچاره اگرچه گرسنه است

 

متهم باشد که او در طنطنه ا‌ست

( 2740)از ضعیفی چون نتواند راه رفت

 

خلق گوید تخمه است از لوت زفت

 حُبُّکَ الأشیاء: برگرفته است از حدیث نبوى «حُبُّکَ الشَّیْ‏ءَ یُعمِى وَ یُصِمّ.»[1] و از سخنان امیر مؤمنان (ع) است که «الاَمانِىُّ تُعمِى أعیُنَ البَصائِرِ»[2]

 نَفسُکَ السَّودا...: نفس سیاه (پلید) تو جنایت کرد، جدال مکن.

شب به روز آمدن: کنایه از جهان به پایان رسیدن که پایان موعد ابلیس است.

طَنطَنَه: یعنی دارای جاه و جلال و در آسایش بودن. آواز، کرّ و فر، خود نمایى.

نتواند: باید براى رعایت وزن «نتاند» خوانده شود.

تُخمه:یعنی انباشته از غذای سنگین، بیمارى که از پر خورى پدید آید.

زفت: پر، فراوان.

شیطان می گوید: عشقت نسبت به اشیاء، تو را کر و کور کرده است. با من ستیزه و دشمنی مکن، زیرا نفسِ سیاه‌کار تو چنین گناهی را مرتکب شده است. شیطان به نافرمانی خود در برابر پروردگار اشاره می‏کند؛ «شبم آید به روز»؛ یعنی باز مورد لطف حق واقع شوم. شیطان چهرهْ حق به جانب می‏گیرد و گرگ دهن آلوده یوسف ندریده می‏شود. ابلیس مى‏گوید اگر آفریده‏اى به بد طینتى یا بد کارى شهرت یافت هر کار که کند، آن را به بدى تعبیر نمایند و اگر ممکن شود دیگران هم بدى خود را به گردن او نهند. گرگ چون به درندگى شهرت یافته اگر از گرسنگى لنگان لنگان رود آن لنگى را از بسیار خوردن او دانند. من چون به گناه متهم شده‏ام کردار بد خود را به من نسبت مى‏دهند حالى که آن بدى از نفس بد آنان است. بار دیگر شیطان معاویه را خیال‌باف و اسیر خیال باطل می‏خواند.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 25)

[2] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 275)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 162 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403522 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]