به صاحب دانش بگو عصایی از آهن و کفشی آهنین برگیرد و دانش را بجوید، تا آنکه عصا بشکند و کفشها پاره گردد . [داود علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(300)
پنج شنبه 94 خرداد 14 , ساعت 6:7 عصر  

قصّه منافقان و مسجد ضِرار ساختن ایشان 

( 2836)یک مثال دیگر اندر کژروی

 

شاید ار از نقل قرآن بشنوی

( 2837)این چنین کژ بازی‌ای در جفت و طاق

 

با نبی می‌باختند اهل نفاق

( 2838)کز برای عز دین احمدی

 

مسجدی سازیم و بود آن مرتدی

( 2839)این چنین کژ بازیی می‌باختند

 

مسجدی جز مسجد او ساختند

( 2840)سقف و فرش و قبه‌اش آراسته

 

لیک تفریق جماعت خواسته

( 2841)نزد پیغامبر به لابه آمدند

 

همچو اشتر پیش او زانو زدند

( 2842)کای رسول حق برای محسنی

 

سوی آن مسجد قدم رنجه کنی

( 2843)تا مبارک گردد از اقدام تو

 

تا قیامت تازه بادا نام تو

( 2844)مسجد روز گل است و روز ابر

 

مسجد روز ضرورت وقت فقر

( 2845)تا غریبی یابد آن‌جا خیر و جا

 

تا فراوان گردد این خدمت‌سرا

( 2846)تا شعار دین شود بسیار و پر

 

زان‌که با یاران شود خوش کار مر

( 2847)ساعتی آن جایگه تشریف ده

 

تزکیه‌مان کن ز ما تعریف ده

( 2848)مسجد و اصحاب مسجد را نواز

 

تو مهی ما شب دمی با ما بساز

( 2849)تا شود شب از جمالت همچو روز

 

ای جمالت آفتاب جان‌فروز

 قصّه منافقان: این حادثه در سال نهم از هجرت رخ داد. هنگامى که رسول (ص) آماده غزوه تبوک مى‏شد، جمعى نزد او آمدند و گفتند ما مسجدى ساخته‏ایم و از شما مى‏خواهیم قدم رنجه دارى، و در مسجد ما نماز گزارى این مسجد را ساخته‏ایم تا مستمندان و در راه ماندگان بدان پناه برند. رسول فرمود اکنون براى رفتن به جنگ تبوک آماده مى‏شویم، پس از باز گشت اگر خدا خواهد، خواهم آمد. و اینان دوازده تن از منافقان بودند که با ابو عامر راهب سر و سرّى داشتند. این ابو عامر پدر حنظله غَسیلُ الملائِکه است که در جنگ احد شهید شد. اما پدر او از آغاز با رسول (ص) دشمنى کرد و رسول او را نفرین نمود. ابو عامر در چند غزوه روبروى رسول خدا ایستاد، و در غزوه حنین چون هوازن گریختند او نیز گریخت و به شام رفت، و از آن جا به منافقان پیام فرستاد که ساز و برگ آماده کنید و مسجدى بسازید تا من از قیصر لشکرى گیرم و بیایم و با محمد کارزار کنم و او را از مدینه بیرون افکنم. بارى، چون رسول (ص) باز گشت، منافقان نزد او آمدند و درخواست کردند تا به مسجدى که ساخته بودند برود. جبرئیل آیت آورد و رسول بدان مسجد نرفت و چند تن از صحابه را فرستاد تا مسجد را ویران کردند. [1]

ضِرار: (مصدر باب مفاعله) و به معنى مُضارّت است، زیان رساندن. و مأخوذ است از آیه « وَ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ: و آنان که مسجدى ساختند زیان رساندن مسلمانان را و از روى کفر و جدایى افکندن میان مؤمنان و کمینگاه ساختن براى آنان که خواهند با خدا و رسول او نبرد کنند.»[2]

جفت و طاق: اصطلاح نرد است، اما مولانا معمولاً جفت را کنایه از پیش‌آمد خوب و طاق را کنایه از پیش‌آمد نامطلوب می‏گیرد.

استعمال جفت و طاق در این بیت براى آن است که حقیقت منافقان براى عامه آشکار نبود، هر چند زبان وحى آن را براى رسول (ص) روشن نمود. آنان خود را مسلمان و یار پیغمبر مى‏نمودند و در نهان دشمن او بودند. و مى‏گفتند مسجدى براى مسلمانان مى‏سازیم. حالى که، جایى براى نفاق و کجروى آماده مى‏کردند.

مُرتَدى: از دین برون رفتن.

مسجد او: همان مسجد قُباست. میان مفسّران خلاف است. آن مسجد که قرآن در باره‏اش گوید «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ»[3] ، مسجد مدینه است، یا مسجد قبا.[4]

تفریق جماعت: همان بیان قرآن است که مى‏فرماید: «وَ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ اَلْحُسْنى‏ وَ اَللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً یعنى کسانى که مسجدى را گرفته‏اند براى ضرر رساندن و کفر و جدایى انداختن میانه مؤمنین و کمینگاه براى کسانى که از این پیش با خدا و رسولش در جنگ بودند و قسم مى‏خورند که ما جز نیت خوب نداریم خداوند شهادت مى‏دهد که آنها دروغ‏گو هستند تو در آن مسجد بهیچ وجه قیام به نماز نکن»[5].

مُحسِنى: احسان کردن، دل جویى.

اقدام: جمع قدم: گام.

مسجد روز گل...: نمایندگان منافقان مى‏گفتند این مسجد را ساخته‏ایم تا نماز گزاران در روزهاى بارانى آن را پناهگاه کنند و بیماران در آن جا آسایش کنند و غریبان آن را خانه آسایش گیرند.

تَزکیه کردن: یعنی پاک کردن و در اصطلاح، پاک کردن باطن از هوای نفس و دل‌بستگی‌های دنیایی است. پاکیزه ساختن، که آن از جمله وظایف رسول (ص) است در امر رسالت وظاهراً اشاره دارد به آیهْ شریفهْ «یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ.»[6]

پیامبر(ص) پس از هجرت به سوی مدینه، در سر راه خود مسجدی در ناحیهْ قُبا بنا کرد. در سال نهم هجرت، هنگامی که برای غزوه تبوک عازم بود، گروهی از منافقان مدینه که مورد حمایت یهود نیز بودند، مسجد دیگری بر سر راه او ساختند و از پیامبر(ص) دعوت کردند که در آن نماز بگزارد. گویا این منافقان می‌خواستند در ظاهر اسلامی خود، ضد پیامبر و یاران او تبلیغ کنند و اسلام را به گونه‌ای دیگر جلوه دهند و مسجد آنها در واقع سنگری بود در مقابل مسجد قُبا. مطابق تفسیرهای قرآن، پروردگار به پیامبرش آگاهی داد و او را از قبول دعوت منافقان بازداشت. حضرت وعده داد که در بازگشت در مسجد آنها نماز بگزارد و در بازگشت نیز این کار را نکرد و مسجد منافقان، در حملهْ مسلمانان، به آتش کشیده شد. با توجه به بیان مولانا و اشارهْ او به "ترسا و جهود"، مفسران مثنوی، این جماعت منافقان را از طرفداران ابوعامر را‌هب می‏دانند که در شام می‏زیست و از دشمنان پیامبر(ص) بود؛ آورده‌اند که او نزد امپراطور رفته بود تا وی را متقاعد کند که سپاهی از رومیان را به مدینه فرستد تا پیامبر را از مدینه بیرون کند. مفسران قرآن، آیهْ 107 تا 110 سورهْ توبه را اشاره به این واقعه می‏دانند که بیانگر کژ‌روی منافقان است.



[1] - (نگاه کنید به: تاریخ اسلام، حوادث سال نهم، و تفسیرها، سوره توبه، ذیل آیه 107)

[2] - (توبه، 107)

[3] - سورهْ توبه، آیهْ 109

[4] - (نگاه کنید به: تاریخ تحلیلى اسلام، ص 60 به بعد)

[5] - (سوره توبه،آیه 108)

[6] - (سوره جمعه،آیه 2)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(299)
پنج شنبه 94 خرداد 14 , ساعت 6:4 عصر  

مراتب تکامل روحانی

( 2822)تو جهت گو من برونم از جهات

 

 

در وصال آیات کو یا بینات

( 2823)صنع بیند مرد محجوب از صفات

 

در صفات آن است کو گم کرد ذات

( 2824)واصلان چون غرق ذاتند ای پسر

 

کی کنند اندر صفات او نظر

( 2825)چون‌که اندر قعر جو باشد سرت

 

کی به رنگ آب افتد منظرت

( 2826)ور به رنگ آب باز آیی ز قعر

 

پس پلاسی بستدی دادی تو شعر

( 2827)طاعت عامه گناه خاصگان

 

وصلت عامه حجاب خاص دان

( 2828)مر وزیری را کند شه محتسب

 

شه عدو او بود نبود محب

( 2829)هم گناهی کرده باشد آن وزیر

 

بی سبب نبود تغیّر ناگزیر

( 2830)آن که ز اول محتسب بد خود ورا

 

بخت و روزی آن بدست از ابتدا

( 2831)لیک آن که اول وزیر شه بدست

 

محتسب کردن سبب فعل بدست

( 2832)چون تو را شه ز آستانه پیش خواند

 

باز سوی آستانه باز راند

( 2833)تو یقین میدان که جر‌می‏ کرده‌ای

 

جبر را از جهل پیش آورده‌ای

( 2834)که مرا روزی و قسمت این بدست

 

پس چرا دی بودت آن دولت به دست

( 2835)قسمت خود خود بریدی تو ز جهل

 

قسمت خود را فزاید مرد اهل

 جهت گو: آن که جهتى را نشان دهد. کنایه از آن که از محدود سخن گوید. کسی است که قائل به دلایل و آثار ظاهری است و ادراک حقیقت برای او ممکن نیست.

برون از جهات: کسی است که از این مرحله فراتر رفته و حقیقت را درک کرده است؛ یعنی انسانی که به وصال حق رسیده است؛ «آیات و بینات» ضرورت و اثری ندارد: «من حقیقت یافتم چه بود نشان.»

آیات: جمع آیه: نشانه.

بَیِّنات: جمع بِیِّنَة: دلیل روشن، گواه.

صُنع: (مصدر) ساختن، و معنى مصنوع مى‏دهد.

محجوب از صفات: کسى که از شناخت حق تعالى محروم است.

صفات: جمع صفت: در لغت به معنى نشان و علامت است و آن چه بدان چیزى را بستایند. صفات در موجودات ممکن جزئى از آنهاست. چنان که معنى «دانشمند» کسى است که داراى دانش باشد و تحقق صفت در خارج بدون موصوف ممکن نیست. اما در بارى تعالى صفتها بسیط است و عین ذات صفات پروردگار، ثبوتى باشد یا سلبى و صفات ثبوتى را جمالى گویند و صفات سلبى را جلالى.

پلاس: لباس پشمین درشت، جامه کم بها.

وُصلت: به معنای پیوند به حق است.

وزیری که داروغه‌اش می‏کنند: مرد واصلی است که به مرتبهْ سالک بازگردد.

شعر: نوعى جامه ابریشمین نازک اعلا.

طاعت عامه: برگرفته است از جمله «حَسَناتُ الأَبرارِ سَیِّئاتُ المُقَرَّبِینَ» که منسوب به ابو سعید خراز است.[1]

تَغَیُّر: خشم گرفتن.

آستانه: درگاه، و مقصود ایستاده بر درگاه است که رتبه خدمتگزاران ساده است.

جَبر: در این بیت مقابل اختیار است.

دى: دیروز.

دست: مسند.

مرد اهل: شایسته، در خور.

مولانا قائل به سه مرتبهْ تکامل روحانی است:

الف) شناختِ واصلان به حق که غرق ذاتند. این شناخت اختصاص به انبیا و اولیای الله دارد و آن شناخت حق به حق و بدون واسطهْ دلیل و سببی است؛ چنان‌که حضرت علی(ع) فرمود: «یامن دلّ علی ذاته بذاته؛ ای خدایی که خود برخود دلالت داری». حضرت سجاد نیز می‏فرماید: «بک عرفتک وانت دللتنی علیک ودعوتنی الیک فلولا انت لم ادر ما انت؛ خدایا تو را به خودت شناختم و تو مرا بر خویش راهنمایی کردی و به سوی خود فراخواندی، اگر تو نبودی نمی‏‏دانستم تو کیستی»؛

ب) شناخت اهل کلام؛ آنها که به وصال نرسیده‏اند اما معرفتی دارند و با شناخت «صفات» حق، شادمان‌اند؛

ج) شناخت اهل حس؛ آنها که از صفات هم ادراکی ندارند، صنعِ حق و آفریدگان او را دوست دارند و از صفات محجوب‌اند.

مولانا سپس می‏گوید: واصل مانند کسی است که سرش زیر آب است، نه آب را می‏بیند و نه رنگ آن را. اگر بخواهد از حالت «غرق ذات» بدرآید، به خود ضرر می‏زند؛ مانند کسی که پلاسی را بگیرد و پارچه، ابریشمی‏ را بدهد.

مولانا با نتیجه‌گیری از سخن خود؛ می‏خواهد بگوید: هر کسی در مرتبهْ کمال روحانی، حالات و وظایفی مناسب آن مرتبه دارد. اگر خاصّان حق او را مانند «عامه» عبادت کنند، گناه است و حجابِ دیدنِ حقیقت می‏شود. پروردگار از خاصان خود انتظار بیشتری دارد، لذا ابوسعید خراز می‏گوید: «حسنات الابرار سیئات المقرّبین». مولانا برای تبیین این تغییر و تنزّل شناختی و معرفتی به این آیهْ شریفه اشاره می‏کند: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ »:(امّا) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمى‏دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! [2]

مولانا می‏گوید: انسانی که او را از مرتبهْ وصال به مراتب پایین باز می‏گردانند، گناهی کرده است و چنین انسانی ممکن است از روی نادانی، این پس‌رفت را به جبر مربوط کند. البته مولانا به جبری معتقد است که همراه با قبول قدرت مطلق پروردگار، مسئولیت انسان را نیز نادیده نگیرد. لذا می‏پرسد: اگر پایین آوردن تو از مرتبهْ بالا جبر است، پس چرا دیروز که در مرتبهْ بالا بودی آن را جبر نمی‏‏دانستی و بخت و دولت می‏شمردی؟!


[1] - (احادیث مثنوى، ص 65)

[2] - سورهْ رعد، آیهْ 11


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(298)
پنج شنبه 94 خرداد 14 , ساعت 6:3 عصر  

فوت شدن ِدزد به آواز دادن ِآن شخص صاحب خانه

را که نزدیک آمده بود که دزد را دریابد و بگیرد 

 معرفت شهودی و استدلالی

( 2804)این بدان ماند که شخصی دزد دید

 

در وثاق، اندر پی او می‌دوید

( 2805)تا دو سه میدان دوید اندر پی‌اش

 

تا در افکند آن تعب اندر خویش

( 2806)اندر آن حمله که نزدیک آمدش

 

تا بدو اندر جهد در یابدش

( 2807)دزد دیگر بانگ کردش که بیا

 

تا ببینی این علامات بلا

( 2808)زود باش و باز گرد ای مرد کار

 

تا ببینی حال این‌جا زار زار

( 2809)گفت باشد کان طرف دزدی بود

 

گر نگردم زود این بر من رود

( 2810)در زن و فرزند من دستی زند

 

بستن این دزد، سودم کی کند

( 2811)این مسلمان از کرم می‌خواندم

 

گر نگردم زود پیش آید ندم

( 2812)بر امید شفقت آن نیک‌خواه

 

دزد را بگذاشت باز آمد براه

( 2813)گفت ای یار نکو، احوال چیست

 

این فغان و بانگ تو از دست کیست

( 2814)گفت اینک بین نشان پای دزد

 

این طرف رفت است دزد زنب مزد

( 2815)نک نشان پای دزد قلتبان

 

در پی او رو بدین نقش و نشان

( 2816)گفت ای ابله چه می‌گویی مرا

 

من گرفته بودم آخر مر ورا

( 2817)دزد را از بانگ تو بگذاشتم

 

من تو خر را آد‌می ‏پنداشتم

( 2818)این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان

 

من حقیقت یافتم چه بود نشان

( 2819)گفت من از حق نشانت می‌دهم

 

این نشان است از حقیقت آگهم

( 2820)گفت طراری تو یا خود ابلهی

 

بلکه تو دزدی و زین حال آگهی

( 2821)خصم خود را می‌کشیدم من کشان

 

تو رهانیدی ورا کاینک نشان

 وثاق: یعنی خانه، اتاق. محوطه

خوى: عرق.

در خوی انکند: یعنی به عرق انداختن. لذا رنج دویدن باعث شد تا او عرق کند.

اندر جهیدن: حمله بردن.

دریافتن: گرفتن، دستگیر کردن.

گشتن: باز گردیدن.

باشد: شاید، بُود که.

رفتن بر کسى: به زیان او شدن.

دست زدن: تجاوز کردن.

گردیدن: باز گشتن.

بر من رود: یعنی بر سرم می‌آید، این اتفاق تکرار می‏شود.

نَدَم: پشیمانى.

شفقت: مهربانى، دل سوزى.

زن بمزد: قرمساق، دیوث.

قلتبان: قواد، قرمساق، مردی است که به حفظ ناموس خود مقید نیست.

حقیقت یافتم: کنایت از آن که به دزد رسیده بودم.

ژاژ: سخن بیهوده و چرند است.

چه بود نشان: نشان به چه کار مى‏آید .

مولانا برای بیان فرق بین معرفت شهودی و استدلالی، تمثیلی را بازگو می‏کند. شخصی درخانه‌اش با دزدی روبه‌رو شد. همین‌که دزد او را دید پا به فرار گذاشت. صاحب‌خانه به تعقیب او پرداخت و آن‌قدر دوید که بالأخره چیزی نمانده بود که دستش به او برسد. در این گیرودار، دزد دیگری که هم دست او بود از جانب دیگری فریاد زد: آهای دزد!! صاحب‌خانه خیال کرد سارقی در آن‌جاست و ممکن است به زن و بچه‌اش حمله کند، به طرف صدا بازگشت و پرسید: چه خبر است؟ دزد کو؟ صدا کننده به او گفت: بیا ردّ پای آن دزد را به تونشان بدهم. این ردّ پا را بگیر و برو تا به دزد برسی. صاحب‌خانه از شنیدن این حرف، غضبناک شد و نهیب زد: ای احمق چه می‏گویی؟ من خود دزد را پیدا کرده بودم و نزدیک بود او را بگیرم، ولی به هوای داد و فریاد تو رهایش کردم، حالا تو به من می‏گویی ردّ پایش این‌جاست!! در این حکایتِ تمثیلی، مولانا میان معرفت شهودی و معرفت استدلالی مقایسه‌ای می‏کند. صاحب‌خانه در این حکایت، کنایه از سالکانی است که مراحل سلوک را تا منزل شهود طی کرده‏اند و آن دزدی که صاحب‌خانه را صدا می‏کند کنایه از علمای کلام و جدل‏اند که عمر گران‌بها را به آثار و نشانه‏ها تلف می‏کنند و به حقیقت، راه نمی‏‏برند. آن دزد، کنایه از حقیقت است. اما در شرح انقروى آمده است: دزد نخست شیطان است که در دل سالک راه مى‏یابد، و سالک مى‏کوشد تا بر وى مسلّط شود. هنگامى که نزدیک است او را مقهور کند و به حق رسد، آنان که اسیر عالم صورت‏اند پندارند وى به ضلالت افتاده است، او را به خود مى‏خوانند. او پى آنان مى‏رود و حقیقت حال را جویا مى‏شود آنان وى را به نشانه‏ها رهبرى مى‏کنند. سالک مى‏گوید من حقیقت حال را یافته بودم، نشانم به چه کار است؟ ولى روشن است که این تأویل براى بیتهاى بالا تکلّفى است. مولانا چنان که عادت اوست به مناسبت داستان پیشین، این داستان را مى‏آورد تا نشان دهد که شیطان با وسوسه‏هاى خود پیوسته در پى راه زدن آدمى است، و اگر به خواهد از یک بند آن به جهد به بند دیگرى گرفتارش مى‏سازد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(297)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:56 عصر  

تتمّه اقرار ابلیس به معاویه مکر خود را

( 2791)پس عزازیلش بگفت ای میر راد

 

مکر خود اندر میان باید نهاد

( 2792)گر نمازت فوت می‌شد آن زمان

 

می‌زدی از درد دل آه و فغان

( 2793)آن تأسف و آن فغان و آن نیاز

 

درگذشتی از دو صد ذکر و نماز

( 2794)من تو را بیدار کردم از نهیب

 

تا نسوزاند چنان آهی حجاب

( 2795)تا چنان آهی نباشد مر تو را

 

تا بدان راهی نباشد مر تو را

( 2796)من حسودم از حسد کردم چنین

 

من عدوّم کار من مکرست و کین

( 2797)گفت اکنون راست گفتی صادقی

 

از تو این آید تو این را لایقی

( 2798)عنکبوتی تو مگس داری شکار

 

من نیم ای سگ مگس زحمت میار

( 2799)باز اسپیدم شکارم شه کند

 

عنکبوتی کی به گرد ما تند

( 2800)رو مگس می‌گیر تا توانی هلا

 

سوی دوغی زن مگس‌ها را صلا

( 2801)ور بخوانی تو به سوی انگبین

 

هم دروغ و دوغ باشد آن یقین

( 2802)تو مرا بیدار کردی خواب بود

 

تو نمودی کشتی آن گرداب بود

( 2803)تو مرا در خیر زآن می‌خواندی

 

تا مرا از خیرِ بهتر راندی

 عزازیل: نام ابلیس است ، و سه بار در سفر لاویان (فصل 16، آیه‏هاى 9، 10، 26) آمده است.

حجاب: باید «حجیب» خوانده شود. (تو را بیدار کردم مبادا در غم فوت شدن نماز از سوز دل آهى کشى و آن آه تو را به خدا نزدیک کند).

توانى: براى رعایت وزن «تانى» خوانده شود.

مگس: تعبیری برای انسان ضعیف‌النفس است.

زحمت میار: یعنی مزاحم نشو.

دوغ: یعنی فریب ، نعمتهاى فریبنده‏ى دنیا.

عسل تو هم دوغ است: یعنی اگر کاری به ظاهر نیک از تو سر بزند، باز در آن فریبی هست.

خواندن: آواز دادن. کنایت از بیدار کردن از خواب.

( 2791) عزازیل گفت اى آقا من تمام مکر خود را در میان مى‏نهم و شرح مى‏دهم‏. ( 2792) اگر نماز تو فوت مى‏شد از سوز دل آه مى‏کشیدى و از روى درد فغان مى‏کردى‏ . ( 2793) آن تأسف و نیاز و افغان از دو صد ذکر نماز مى‏گذشت‏ . ( 2794) من تو را بیدار کردم تا آتش آه تو حجاب معرفت را نسوزاند. ( 2795) تا تو چنین آهى نکشى و بدان راه نیابى‏. ( 2796) من حسودم و از حسد این کار را کردم من دشمنم و کارم مکر و حیله است‏. 

 تصدیق کردن معاویه ابلیس را در آن قول

( 2797) معاویه گفت اکنون راست گفتى و از تو همین بر مى‏آید که گفتى و لایق همین هستى‏. ( 2798) تو عنکبوتى و مگس شکار تو است اى سگ من مگس نیستم بى‏خود زحمت مکش‏. ( 2799) من باز سفیدم و شاه شکارم مى‏کند کى عنکبوت مى‏تواند بشکار من اقدام کند. ( 2800) برو تا مى‏توانى مگس بگیر و مگس‏ها را بدوغ دعوت کن‏. ( 2801) اگر هم به عسل دعوت کنى دروغ است و عسل تو دوغ است و بس‏. ( 2802) تو مرا بیدار کردى آن بیدارى خواب بود و کشتى بمن نمودى در صورتى که گرداب بود. ( 2803) تو مرا از آن باین کار خیر دعوت مى‏کردى که از کار بهترى بازم دارى‏.

شیطان به معاویه گفت: من با مزاحمت تو را بیدار کردم تا آن تأسّف برای تو پیش نیاید و حجاب از پیش چشم دل تو برنخیزد و به حق نزدیک‌تر نشوی. من حسودم و به همین جهت این کار را کردم. من دشمن انسانم و کار من نیرنگ‌بازی و کینه‌توزی است . معاویه به ابلیس می‏گوید: از تو این کار بر می‏آید که مردم را فریب بدهی و از عبادت بازداری و اگر چیزی بهتر از نماز باشد، به نماز ترغیب کنی تا بندهْ خدا از آن‌چه بهتر است باز ماند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(296)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:55 عصر  

فضیلت حسرت خوردن آن مخلص بر فوت نماز جماعت

( 2782)آن یکی می‌رفت در مسجد درون

 

مردم از مسجد همی‌آمد برون

( 2783)گشت پرسان که جماعت را چه بود

 

که ز مسجد می‏برون آیند زود

( 2784)آن یکی گفتش که پیغامبر نماز

 

با جماعت کرد و فارغ شد ز راز

( 2785)تو کجا در می‌روی ای مرد خام

 

چون‌که پیغامبر بدادست السلام

( 2786)گفت آه و دود از آن آه شد برون

 

آه او می‌داد از دل بوی خون

( 2787)آن یکی گفتا بده آن آه را

 

وین نماز من تو را بادا عطا

( 2788)گفت دادم آه و پذرفتم نماز

 

او ستد آن آه را با صد نیاز

( 2789)شب بخواب اندر بگفتش هاتفی

 

که خریدی آب حیوان و شفا

( 2790)حرمت این اختیار و این دخول

 

شد نماز جمله‌ْ خلقان قبول

 السَّلام دادن: کنایه از تمام کردن نماز که با جمله «السَّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللَّهُ وَ بَرَکاته» پایان مى‏یابد.

دود از آه برون شدن: کنایه از سخت سوزان بودن آن، از سوز دل بر آمدن آه.

شفا: را باید مُمال (شِفى) خواند.

دخول: در شدن، در آمدن. و در اینجا مقصود در آمدن در زمره نماز گزاران است.

( 2782) کسى براى اداى نماز بمسجد رفته دید که مردم از مسجد بیرون مى‏آیند . ( 2783) پرسید که چرا مردم از مسجد بیرون مى‏آیند . ( 2784) یکى جواب داد که پیغمبر (ص ع) جماعت را بجا آورده و نماز را تمام کرد . ( 2785) تو کجا مى‏روى پیغمبر (ص ع) سلام نماز را هم داده‏ . ( 2786) آهى که دود آتش دل بود از سینه بر آورد و بیرون آمد بطورى که آهش بوى خون مى‏داد . ( 2787) یکى از مردم گفت تو این آه را بمن ده نماز من مال تو باشد . ( 2788) گفت آه را دادم و نماز را قبول کردم آن شخص هم آه را با منت پذیرفت‏ . ( 2789) شب در خواب هاتفى باو گفت که تو آب حیوان و شفا دهنده خریدى‏ . ( 2790) به احترام این داد و ستد نماز تمام مردم قبول شد .

فضیلتی که در این ابیات مورد نظر مولاناست، فضیلت اشتغال روح به پروردگار است که عبادت جسم بدون آن ارزشی ندارد. آن مردی که به نماز پیامبر نرسیده بود حالش منقلب شد و آهی از نهاد برکشید. آه او که از دل برآمده بود بوی خون می‏داد، یعنی آه او نشانه سوز دل بود. «با صد نیاز» یعنی با شوق بسیار و با یک دنیا علاقه. یکی از آن میان گفت: این آهِ پرسوز را به من بده و من نمازی را که خوانده‌ام به تو می‏دهم. آن شخص پذیرفت. هاتف غیبی به مردی که آه را خریده است گفت: به حرمت این انتخاب و دخول در این معامله، پروردگار نماز همه را قبول کرد. در تذکرة الاُولیای شیخ عطار حکایتی در باره ابراهیم ادهم نقل شده که بی مناسبت باآنچه مولانا در این جا سروده است، نمی باشد و آن این که: «نقل است که عیالمندی پس از نماز شام به خانه مى‏رفت و در دست چیزى نه. و همه روز رفته بود و هیچ به دست نیاورده و گرسنه و به غایت دل تنگ شده که به اطفال و عیال چه گویم؟ که تهى دست مى‏روم، و عظیم پر درد و اندوه مى‏رفت. ابراهیم ادهم را دید ساکن نشسته. گفت یا ابراهیم، مرا از تو غیرت مى‏آید که تو چنین ساکن و فارغ نشسته‏اى. ابراهیم گفت هر چه ما کردیم از عبادتهاى مقبول و خیرات مبرور، آن جمله را به تو دادیم این یک ساعت اندوه خود به ماه ده.»[1]



[1] - (تذکرة الأولیاء، ص 116)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 80 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403440 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]