حق شب قدر است:
( 2946)حق شب قدرست در شبها نهان |
|
تا کند جان هر شبی را امتحان |
( 2947)نه همه شبها بود قدر ای جوان |
|
نه همه شبها بود خالی از آن |
( 2948)در میان دلقپوشان یک فقیر |
|
امتحان کن وآنکه حق است آن بگیر |
( 2949)مؤمن کیّس ممیز کو که تا |
|
باز داند حیزکان را از فتی |
( 2950)گرنه معیوبات باشد در جهان |
|
تاجران باشند جمله ابلهان |
( 2951)پس بود کالاشناسی سخت سهل |
|
چونکه عیبی نیست، چه نا اهل و اهل |
( 2952)ور همه عیب است دانش سود نیست |
|
چون همه چوب است اینجا عود نیست |
( 2953)آنکه گوید جمله حقاند احمقی است |
|
وآن که گوید جمله باطل او شقی است |
( 2954)تاجرانِ انبیا کردند سود |
|
تاجرانِ رنگ و بو کور و کبود |
( 2955)مینماید مار اندر چشم مال |
|
هر دو چشم خویش را نیکو بمال |
( 2956)منگر اندر غبطهْ این بیع و سود |
|
بنگر اندر خسر فرعون و ثمود |
( 2957)اندرین گردون مکرر کن نظر |
|
زآنکه حق فرمود ثم ارجع بصر |
شب قدر: یکى از شبهاى سال که در فضیلت از هزار ماه بهتر است ،[1] و بر طبق روایتهاى رسیده از امامان، یکى از شبهاى نوزدهم، بیست یکم یا بیست سوم ماه رمضان است و بعضى بیست و هفتم را «شب قدر» دانستهاند و بعضى شبهاى دیگر را نیز گفتهاند.
نه همه شبها بود قدر: «اگر شبها همه قدر بودى، شب قدر بىقدر بودى.»[2]
کَیِّس: زیرک. «اَلمُؤمِنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ: مؤمن زیرک، هوشیار، پرهیزنده است.»[3]
معیوبات: جمع معیوبة: مؤنث معیوب.
عود: چوب درخت بلسان که بسوزانند و بوى خوش دهد.
تاجرانِ انبیا: آنان که گفته پیمبران را پذیرفتند.
کور و کبود: زشت و ناقص. و در اینجا مىتوان به معنى «زیان دیده» گرفت.
مىنماید مار: برگرفته است از حدیث «المالُ حَیَّةٌ وَ الجاهُ أضَرُّ مِنهُ.»[4]
غِبطه: رشک بردن. (رشک مال دنیا را نباید خورد و باید نگریست که فرعون با خود چه برد).
ثُمَّ ارجِع بَصَر: پس دیدهات را بر گردان، بار دیگر بنگر. برگرفته است از آیه «ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ اَلْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ: پس باز کن چشم را دو باره، تا باز گردد به تو وامانده.»[5]
( 2946) حق چون شب قدر در شبهاى سال پنهان است تا جان تمام شبها را براى یافتن آن امتحان کند. ( 2947) همه شبها شب قدر نیست ولى همه شبها هم از شب قدر خالى نیست. ( 2948) اى فقیر خرقه پوشان را هم امتحان کن و در میان آنها هر کدام حق است آن را بگیر . ( 2949) آن مؤمن با کیاست و زیرک و ممیز کو؟ که شاه را از گدا تمیز دهد . ( 2950) اگر در جهان جنس معیوب نباشد هر ابلهى تاجر خواهد بود . ( 2951) زیرا که آن وقت شناختن کالا آسان خواهد بود وقتى عیبى نباشد نااهل و اهلى نیست . ( 2952) و اگر هم همه معیوب باشند دیگر کیاست و دانش چه سودى دارد زیرا همه چوب است و عودى در میان نیست تا با دانش و معرفت آن را بشناسند . ( 2953) آن که مىگوید همگى حقند احمق است و آن که مىگوید همه باطلند از اشقیا است . ( 2954) آنان که در دستگاه انبیا تجارت کردند سود بردند و کسانى که خریدار رنگ و بو بودند از سود باز ماندند. ( 2955) این مار است که در چشم تو مال جلوه مىکند چشمان خود را بمال و درست نظر کن تا شاید ببینى.( 2956) باین معامله و سودى که دارد با غبطه نگاه مکن بلکه بخسران و زیان امثال فرعون و قوم ثمود بنگر. ( 2957) باین جهان و باین آسمان و زمین مکرر بنگر زیرا که حق فرموده است «ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ » دو مرتبه نگاه خود را متوجه کن.
مولانا می گوید: حق در میان مذاهب پنهان شده است؛ چنانکه شب قدر در میان شبهای دیگر پنهان گشته است. همین پنهانی باعث شده است تا روح حقیقتطلب در جستوجوی آن بپردازد. مولانا با استناد به حدیث: «المومن کیّس فطن حذر؛ مؤمن، زیرک و هوشمند و با احتیاط است» میگوید: مؤمن با این هوشیاریِ بالا میتواند حق را از باطل و مردان حقیقتجو را از نامردانِ باطلگرا تشخیص دهد. «تاجران» کسانی هستند که با آگاهی و چشم باطن، مرد راه را از مدعی گمراه تشخیص میدهند و برای جلوهْ این آگاهی و دید باطن، باید جنس بد هم در بازار باشد. ابیات بعد توضیح همین معناست. «تاجرانِ انبیا» کسانی هستند که با انبیا معامله و پیوستگی معنوی دارند. در مقابل آنها «تاجران رنگ و بو» هستند که همان دنیا دوستان و پیروان هوای نفساند.
مولانا میگوید: نگاه کن که در مقابل سود دنیایی، چه بر سر فرعونیان و قوم صالح آمد. دنیا را مکرر نگاه کن؛ سرنوشتهای گوناگون را بنگر و عاقبت نیک و بد را ببین. پروردگار هم در آیههای سوم و چهارم سورهْ ملک به همین معنا اشاره میکند: «پس دوباره نگاه کن».
[1] - (سوره قدر،آیه 3)
[2] - (سعدى، گلستان، ص 177)
[3] - (شرح انقروى، ج 3، ص 976، احادیث مثنوى، ص 67.
[4] - (احادیث مثنوى، ص 152 المنهج القوى، ج 5، ص 83)
[5] - (سوره ملک،آیه 4)
اختلاف مذاهب و ادیان و عقاید ناشی از اختلاف دیدگاههاست
نسبی بودن شناخت
( 2934)همچنانکه هر کسی در معرفت |
|
میکند موصوف غیبی را صفت |
( 2935)فلسفی از نوع دیگر کرده شرح |
|
باحثی مر گفت او را کرده جرح |
( 2936)وآن دگر در هر دو طعنه میزند |
|
وآن دگر از زرق جانی میکند |
( 2937)هر یک از ره این نشانها زآن دهند |
|
تا گمان آید که ایشان زآن دهاند |
( 2938)این حقیقت دان نه حقاند این همه |
|
نه به کلی گمرهانند این رمه |
( 2939)زآن که بیحق باطلی ناید پدید |
|
قلب را ابله به بوی زر خرید |
( 2940)گر نبودی در جهان نقدی روان |
|
قلبها را خرج کردن کی توان |
( 2941)تا نباشد راست، کی باشد دروغ |
|
آن دروغ از راست میگیرد فروغ |
( 2942)بر امید راست کژ را میخرند |
|
زهر در قندی رود آنگه خورند |
( 2933)گر نباشد گندم محبوبنوش |
|
چه برد؟ گندمنمای جو فروش |
( 2944)پس مگو کین جمله دمها باطلاند |
|
باطلان بر بوی حق دام دلاند |
( 2945)پس مگو جمله خیال است و ضلال |
|
بیحقیقت نیست در عالم خیال |
بیرون شو: برون شو، مخلص، راه برون آمدن. و در اینجا مقصود راه راست و درست است.
موصوف غیبى: آن چه حقیقت آن نهان است و نشانهاش پیدا.
فلسفى: آن که خواهد از راه به کارگیرى قیاسهاى منطقى به حقیقت برسد.
باحث: در اصل کاونده زمین است، و در اصطلاح کاوشگر در سخن.
باحثی: یعنی متکلمی که معنای الهی و قرآنی را با میزانهای علم کلام و استدلال شرعی مطرح و نظر فلسفی را جرح و رد میکند.
جَرح: در لغت به معنى وارد آوردن جراحت است، و در اصطلاح رد کردن یا ناقص دانستن دلیل بحث کننده.
زرق: تزویر، دو رویى.
از آن ده بودن: کنایه از آشنا بودن به مطلب.
بوى: امید.
به بوی زر: یعنی به امید آن که زرِخالص باشد.
چه برد؟: یعنی چه سودی میبرد؛ چه میتواند ببرد؟
زهر در قند رفتن: کنایه از دروغى در راست پوشیده شدن.
مَحبوب نوش: خوش خوراک، ذائقه پسند.
بر بوی حق: یعنی از این طریق که آرزوی حق در دلها هست.
خیال: تصور باطل و اندیشهای است که بر پایه حکمت و معرفت نباشد.
( 2934) همان طور که در معرفت الهى هر کس آن موصوف غیبى را بنحوى وصف مىکند . ( 2935) فلسفى نوعى شرح مىدهد و یک دلیل آورنده دیگر عقیده او را ابطال مىکند ( 2936) دیگرى بهر دو اعتراض کرده و طعنه مىزند و آن یکى از آوارگى و تظاهر جان مىکند که چیزى بسازد و بگوید ( 2937) اینها هر کدام نشانیهایى مىدهند تا شاید مردم گمان کنند که اینها اهل آن عالم هستند . ( 2938) ولى این مطلب را بدان که اینها نه همگى حقند و نه بکلى گمراهند . ( 2939) براى اینکه اگر حقى نباشد باطلى بوجود نمىآید چرا که قلب بامید زر خریدار پیدا کرده . ( 2940) اگر یک پول رایجى در جهان نبود ممکن نبود که کسى بتواند پول قلب را خرج کند . ( 2941) اگر راستى نباشد کى دروغ پیدا مىشود فروغ دروغ از راست سرچشمه مىگیرد . ( 2942) بامید راست کج را مىخرند و زهر را وقتى مىخورند که در قند پنهان شده است. ( 2943) اگر گندم خوب خوش خوراک نباشد گندم نماى جو فروش چه استفادهاى مىتواند بکند . ( 2944) پس نباید گفت که تمام ادیان باطلند زیرا ادیان باطل ببوى دین حق دام دلها شدهاند . ( 2945) و نباید گفت که اینها همه خیال و ضلال است خیال بدون یک حقیقى پیدا نخواهد شد .
انسان با شناخت محدودِِ عقلانی خود از هستی مطلق، تعریفها و برداشتهایی دارد، ولی هیچکدام از آنها با حقیقت حق انطباق ندارد. فیلسوفنما آن حقیقت مطلق را بهگونهای تفسیر میکند و آن باحث و پژوهشگر گفتههای فیلسوف را نقد میکند و شخص دیگری میآید و افکار آندو را نقد میکند و شخص چهارمی نیز از روی نفاق، تلاشی میکند.
جان کلام مولانا این است که فیلسوف و متکلم و یا بهطورکلی علمای ظاهر، نشانههایی به جویندهْ معرفت میدهند تا وانمود کنند که اهل روستای حقیقتند، حال آنکه در طول عمرشان هرگز پا به کوی حقیقت نگذاشتهاند. نکتهْ مهم برای جویندهْ حکمت این است که این گروهها نه بهکلی حقاند و نه بهکلی باطل و گمراه. اصولاً همهْ اهل مذاهب، هریک به وجهی حقاند و به وجهی باطل. جوینده باید هوشیارانه به قضیه بنگرد.
گمراهان هم ممکن است با وجود حق دوستی، گمراه شده باشند ، چراکه «دروغ از راست فروغ میگیرد» و جلوه میکند، زیرا گاه ظاهر آن مثل سخن راست است. مولانا میگوید: فریبکاران به همین دلیل گاه موفق میشوند که سخن خود را بهجای سخن حق جا بزنند. خلاصهْ کلام مولانا این است اختلاف مذاهب و ادیان و عقاید ناشی از اختلاف دیدگاههاست و نسبی بودن شناخت، موجب نسبی بودن حق و باطل میگردد. وجویندگان حقیقت در پى رسیدن به حق اند، و مدعیانِ راهنمایى آماده شکار ایشان، و هر یک به دیگرى طعنه می زنند، به قول(حافظ) :
یکى از عقل مىلافد یکى طامات مىبافد بیا کاین داورىها را به پیش داور اندازیم
( 2922)اشتری گم کردی و جستیش چست |
|
چون بیابی چون ندانی کآن تو است |
( 2923)ضالّه چه بود ناقه گم کردهای |
|
از کفت بگریخته در پردهای |
( 2924)آمده در بار کردن کاروان |
|
اشتر تو زآن میان گشته نهان |
( 2925)میدوی این سو و آن سو خشک لب |
|
کاروان شد دور و نزدیکاست شب |
( 2926)رخت مانده بر زمین در راه خوف |
|
تو پی اشتر دوان گشته بهطوف |
( 2927)کای مسلمانان که دیده است اشتری |
|
جسته بیرون بامداد از آخری |
( 2928)هر که بر گوید نشان از اشترم |
|
مژدگانی میدهم چندین درم |
( 2929)باز میجویی نشان از هر کسی |
|
ریش خندت میکند زین هر خسی |
( 2930)که اشتری دیدیم میرفت این طرف |
|
اشتری سرخی به سوی آن علف |
( 2931)آن یکی گوید بریده گوش بود؟ |
|
وآن دگر گوید جلش منقوش بود؟ |
( 2932)آن یکی گوید شتر یک چشم بود؟ |
|
وآن دگر گوید ز گر بیپشم بود؟ |
( 2933)از برای مژدگانی صد نشان |
|
از گزافه هر خسی کرده بیان |
قصّه آن شخص: منشأ این داستان افسانهاى است که گویند مردى شترى با خود مىبرد، در چراگاهى نشست و خوابش در ربود، چون بیدار شد شتر را ندید. جست و جو کنان در پس اشتر مىرفت به سه تن رسید از آنان جویاى شتر خود شد. یکى پرسید یک چشم شتر تو کور بود؟ گفت آرى. دیگرى پرسید یک تاى بارى که بر پشت داشت شیره بود و تاى دیگر سرکه؟ گفت آرى. سومى گفت زنى حامله بر پشت شتر بود؟ گفت آرى. گفتند ما شتر تو را ندیدهایم. مرد گریبان آنان را گرفت که شما همه نشانى شتر مرا مىدهید آن گاه مىگویید آن را ندیدهایم؟ سرانجام، کارشان به محضر قاضى افتاد. آن سه تن گفتند ما به فراست این نشانهها را دریافتیم یکى گفت بر روى زمین اثر پنجه زنى را دیدم دانستم آن زن گرانبار بوده و هنگام سوار شدن دست خود را بر زمین نهاده تا نیفتد. دیگرى گفت علف یک قسمت راهى که شتر رفته بود چریده و یک طرف دیگر باقى بود دانستم که یک چشم شتر کور بوده است. سومى گفت در هوا یک سو زنبوران بودند و یک سو پشههاى خرد، دانستم که زنبوران به هواى شیره آمده بودند و پشهها به هواى سرکه. و ظاهراً مَثَلِ «شترى دیدى ندیدى» از همین افسانه نشأت گرفته است.
در پرده بودن: پنهان بودن، همان حجاب دنیا و علایق مادی و هوای نفس است که چشم حقیقتبین را نابینا میکند.
کاروان: همان رهروان و سالکاناند.
خشک لب: کنایه از خسته و مانده.
راهِ خوف: راه بیمناک که دزدان در آن باشند.
طَوف: گرد گردیدن.
هرخسی: یعنی هر ناآگاهی.
( 2922) اگر شترى گم کردى و پس از آن پیدا کردى چگونه ممکن است که او را نشناسى و ندانى که مال تو است. ( 2923) ضاله یعنى چه یعنى شترى گم کردهاى و پنهانى از دست تو فرار کرده است. ( 2924) کاروان در شرف حرکت بوده و بار مىبندد و شتر تو از میانه گم شده. ( 2925) این طرف آن طرف مىدوى لبهایت خشک و کاروان رفته و شب نزدیک شده. ( 2926) اثاثیه و رخت تو در این راه ناامن بر زمین مانده و تو پى شتر دویده و در گردش هستى. ( 2927) که اى مسلمانان شترى امروز صبح فرار کرده چه کسى آن را دیده است. ( 2928) هر کس دیده باشد و نشانى شترم را بدهد چندین درم مژدگانى باو خواهم داد. ( 2929) از هر کس مىپرسى و نشان شترت را مىجویى هر یک ریشخندى مىکنند. ( 2930) یکى مىگوید شترى دیدم این طرف به علفزار مىرفت و شتر سرخ رنگى بود. ( 2931) دیگرى مىگوید گوشش بریده بود آن یکى مىگوید جل منقوش داشت. ( 2932) آن دیگرى نشانى مىدهد که شتر یک چشمى بود آن دیگر مىگوید بر اثر مرض جرب پشمش ریخته بود. ( 2933) براى گرفتن مژدگانى هر ناکسى صد نشانى مىدهد .
منظور مولانا از آوردن این داستان، بیان حالت حقیقت جویى است که می خواهد از روى نشانههاى ظاهرى و گوش دادن به سخنان این و آن، و شنیدن گفتههاى مدعیان به حقیقت دست یابد.
مولانا میگوید: در درجه اول آنچه جوینده حکمت و معرفت باید بداند این است که حکمت یا همان باطن دین را باید از کجا و از چه کسی آموخت. اگر نزد علمای دنیا دوست و مقید به هوای نفس رود و از آنها سراغ مطلوب و گمشدهاش را بگیرد جز گمراهی و دور افتادن از کاروان معرفت چیزی عاید او نخواهد گشت، چون با تناقض گوییها سرانجام او را سرگشته و پریشان میکنند و به سرمنزل حقیقت هدایتش نمیکنند.حکمت، قسم باطنی علم دین است. مولانا با تمسک به حدیث: «الحکمة ضالة المومن فحیث وجدها فهو احق بها» میگوید: اسرارحق به مؤمن و مرد راه حق، تعلق دارد و مانند شتر گم شدهای است که صاحب خود را میشناسد. لذا شتر گم کرده، کسی است که میداند هستی او به مبدأ آفرینش بستگی دارد و در جستوجوی حقیقت هستی است و «حکمت» که در این حدیث به آن اشاره میشود: علم باطن قرآن آگاهی از همان حقیقت است که از کف بگریخته و در پردهای قرار گرفته است.
برای آنکه هر سالک بتواند با کاروان برود باید اشتر خود را بشناسد و رابطهْ خود را با کاروان دریابد. مولانا حالت مرد حقیقتجویی را بیان میکند که برای یافتن مطلوب خود به هر وسیلهای دست میزند و خوف آن را دارد که هرگز اشتر خود را نیابد و نتواند با کاروان برود.
( 2911)گر بکاوی کوشش اهل مجاز |
|
تو بتو گنده بود همچون پیاز |
( 2912)هریکی ازیکدگر بی مغزتر |
|
صادقان را یک ز دیگر نغزتر |
( 2913)صد کمر آن قوم بسته بر قبا |
|
بهر هدم مسجد اهل قبا |
( 2914)همچو آن اصحاب فیل اندر حبش |
|
کعبهای کردند حق آتش زدش |
( 2915)قصد کعبه ساختند از انتقام |
|
حالشان چون شد فرو خوان از کلام |
( 2916)مر سیهرویان دین را خود جهاز |
|
نیست الا حیلت و مکر و ستیز |
اهل مجاز: در کلام مولانا اصطلاحی است، مانند اهل ظاهر، اهل استدلال و تعبیری است از آنها که با میزان و معیار دنیایی و مادی میخواهند به حقیقت برسند و نمیرسند، کنایت از منافقان.
توبهتو: یعنی لایه لایه؛ قسمت به قسمت.
کمر بر قبا بستن: کنایت از آماده شدن.
هَدم: ویران کردن.
قُبا: دهکدهاى نزدیک مدینه تقریباً در چهار کیلو مترى آن شهر که بنى عمرو بن عوف در آن جا بودند. مسلمانانى که پس از پیمان عَقَبه از مکه به مدینه مىرفتند در آن جا مىزیستند و مسجدى که امروز به نام «مسجد قبا» معروف است در آن جا ساخته شد. در محل قبا قبیله بنى عمرو ابن عوف مسجدى بنا کردند و بنا بخواهش آنها حضرت به قبا تشریف برده و در آن مسجد نماز خواندند پس از آن این قبیله در آن مسجد جمع شده نماز جماعت مىخواندند و این مطلب باعث حسد قبیله بنى عثم ابن عوف گردید و براى این تفرقه جماعت آنها مکرى اندیشیده مسجدى ساختند و نزد حضرت رسول (ص ع) آمده تقاضا کردند که به آن مسجد تشریف ببرند حضرت فرمودند باشد پس از بر گشتن از جنگ پس از مراجعت حضرت، باز تقاضا را تکرار کردند این بود که آیهاى که گذشت نازل شد و آن مسجد را حضرت فرمود خراب کردند. قبا در این سالها جزو مدینه شده است.
اصحاب فیل: داستان آن معروف است. (نگاه کنید به: تفسیرها، ذیل سوره فیل)
کعبه کردن: اشاره است به کلیسایى که ابرَهه در صنعاء یمن ساخت و از محمد بن خزاعى خواست تا مردم را به رفتن بدان کلیسا و گزاردن حج بخواند. لیکن یک تن از بنى مالک بن کنانه بدان جا رفت و در کلیسا پلیدى کرد و ابرهه چون شنید خشم گرفت و در صدد ویران کردن کعبه بر آمد.[1]پس مقصود سوره فیل است که مىفرماید: « أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ اَلْفِیلِ»: یعنى آیا ندیدى که پروردگار تو با اصحاب فیل چه کرد؟ (و چه بلایى بسر آنها آورد)[2].
آتش زدن: کنایه است از کشته شدن ابرهه و یاران او.
کَلام: قرآن.
جهاز: وسیلت، و باید «جهیز» خوانده شود.
( 2911) اگر خیال و نیت اهل مجاز را باز کنى چون پیاز همگى پوست و گندیده است . ( 2912) و هر یک از دیگرى بىمغزترند ولى بالعکس نیت اشخاص صادق هر پردهاش از پرده دیگر بهتر و خوشتر است . ( 2913) آن اشخاص در بناى این مسجد کمر بسته بودند که مسجد قبا را باین وسیله خراب کنند و مؤمنین را که در آن مسجد نماز مىخواندند متفرق نمایند. ( 2914) مثل آن اصحاب فیل که کعبه در مقابل کعبه ساختند و خدا آن را آتش زد. ( 2915) بعد براى انتقام قصد کعبه کردند که آن را خراب کنند آنها حالشان چه شد و چه بر سرشان آمد قرآن را بخوان تا بدانى. ( 2916) سیه رویان دین سرمایهاى جز مکر و حیله و ستیزه ندارند.
مولانا به منافقان و ساختن مسجد ضرار در مقابل مسجد قبا برمیگردد و آنها را به سپاه ابرهه یا اصحاب فیل تشبیه میکند که در صنعا (و نه درحبش)، کلیسایی ساخته بودند و با پیلان خود برای ویران کردن کعبه، حمله کردند. به فرمان پروردگار پرندگانی در آسمانها ظاهر شدند و بر آنها سنگریزه باریدند. این منافقان هم در مقابل مسجد قبا خواستند کعبهای بسازند، اما "حق آتش زدش". مولانا از قصهْ اصحاب فیل میپرسد که از انتقام الهی، حالشان چگونه شد؟ و خود جواب میدهد که در سورهْ الفیل بخوان.
( 2917)هر صحابی دید زآن مسجد عیان |
|
واقعه تا شد یقینشان سر آن |
( 2918)واقعات ار باز گویم یکبهیک |
|
پس یقین گردد صفا بر اهل شک |
( 2919)لیک میترسم ز کشف رازشان |
|
نازنینانند و زیبد نازشان |
( 2920)شرع بی تقلید میپذرفتهاند |
|
بی محک آن نقد را بگرفتهاند |
( 2921)حکمت قرآن چو ضالهْمؤمن است |
|
هر کسی در ضالهْ خودموقن است |
واقعه: در تعبیرِ مولانا بیشتر به معنى «خواب» است:
گونهگون مىدید ناخوش واقعه فاتحه مىخواند او و القارعه
224 / د /2
صفا: روشنى، و در این بیت به معنى پاکیزگى درون (اصحاب) است.
زیبد نازشان: یعنی زیبنده است که مراقب این ارواح نازنین باشیم.
پذیرفتن شرع بىتقلید: یعنی مستقیم و بیواسطه، کنایه از فرا گرفتن از گفته رسول (ص)، در صورتى که پس از عصر صحابه فتوى را از عالمان و آگاهان از فقه و حدیث فرا مىگرفتند و فتواى آنان ظنّى است و ممکن است با واقع مطابق نباشد.
بىمِحَک: بىآزمودن. (مىدانستند آن چه از رسول (ص) فرا مىگیرند گفته خداست).
ضالّه: گمشده. (هر کس حقیقت را در قرآن جست و جو مىکند و به اندازه فهم خود از آن بهره مىگیرد و بدان چه فرا گرفته یقین دارد).
( 2917) هر یکى از اصحاب واقعهاى و خوابى دید که دلیل بر مکر و حیله بنا کنندگان مسجد بود تا همگى یقین کردند که نیت آنها بد بوده است. ( 2918) اگر تمام آن خوابها را یک بیک شرح دهم معلوم مىشود که آنها شکى داشتهاند و از برکت صفاى قلب بدل بیقین شده. ( 2919) ولى من از کشف راز آنها مىترسم زیرا آنان نازنینانى هستند که باید نازشان را کشید. ( 2920) شرع را بىتقلید پذیرفته و آن نقد را بدون محک گرفتهاند. ( 2921) حکمت قرآن گمشده مؤمن است و هر کس یقین دارد که چه گم کرده است چون بیابد یقیناً خواهد شناخت و مشتبه نمىشود.
"واقعه"، مشهودات یا مشاهداتی است که جریانهای الهی و معنوی با آن همراه است و برای هر کسی دست نمیدهد، روح را دگرگون میکند و در دل مؤمن نور حق میتاباند و هر یک از یاران پیامبر(ص)، به گونهای از حقیقت حال این منافقان آگاه شد و از کژرویهای آنها، آگاه شدند. مولانا میگوید: میتوانم واقعهها و مشاهدات صحابه را بگویم و اگر بگویم که اهل شک نیز در صفای آنها یقین میکنند، اما نمیخواهم روح ظریف و نازنین آنها را بیازارم، و زیبنده است که مراقب این ارواح نازنین باشیم. صحابی رسول در آنچه از پیامبر آموختهاند شکی ندارند؛ زیرا حکمت قرآن مطابق حدیث معروف برای مؤمنان، مانند اشتری است که آن را گم کردهاند و چون بیابند آن را میشناسند و در اینکه گمشدهْ آنها همین است، تردید ندارند.
( 2899)تایکی یاری ز یاران رسول |
|
در دلش انکار آمد زآن نکول |
( 2900)که چنین پیران با شیب و وقار |
|
میکندشان این پیمبر شرمسار |
( 2901)کو کرم کو سترپوشی کو حیا |
|
صد هزاران عیب پوشند انبیا |
( 2902)باز در دل زود استغفار کرد |
|
تا نگردد ز اعتراض او رویزرد |
( 2903)شومی یاری اصحاب نفاق |
|
کرد مؤمن را چو ایشان زشت و عاق |
( 2904)باز میزارید کای علام سر |
|
مر مرا مگذار بر کفران مصر |
( 2905)دل به دستم نیست همچون دید چشم |
|
ورنه دل را سوزمی این دم ز خشم |
( 2906)اندرین اندیشه خوابش در ربود |
|
مسجد ایشانش پر سرگین نمود |
( 2907)سنگهاش اندر حدث جای تباه |
|
میدمید از سنگها دود سیاه |
( 2908)دود در حلقش شد و حلقش بخست |
|
از نهیب دود تلخ از خواب جست |
( 2909)در زمان در رو فتاد و میگریست |
|
کای خدا اینها نشانمنکری است |
( 2910)خلم بهتر از چنین حلم ای خدا |
|
که کند از نور ایمانم جدا |
ستّارى: پرده پوشى، در اینجا به معنى دروغ منافقان را به رخ آنان نکشیدن است. ستّارى از صفتهاى خداوند است و در حدیث است «اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَلیمٌ حَیِىٌّ سَتِیرٌ یُحِبُّ الحَیاءَ و السَّترَ.»[1] «وَ لکِنَّ اللَّهَ سَتّارٌ یُحِبُّ السَّترَ.»[2]« وَ لکِنَّ اللَّهَ سَتِیرٌ یُحِّب السَتر.»[3]
نُکول: یعنی ردکردن؛ قبول نکردن دعوت، پاسخ ندادن، نپذیرفتن.
شیب: موى سپید.
روى زرد: شرمنده.
مؤمن: در اینجا همان صحابی است که در دل میگفت: چرا پیامبر دعوت اینها را نمی پذیرد؟
عاق: در لغت به معنى نافرمان پدر و مادر است و در اینجا به معنى مطلق مُنکِر و نافرمان است.
عَلاّم: بسیار دانا. علاّمِ سر: داناى راز و پنهانى.
علام سر: پروردگار است.
دید چشم: یعنی من دید چشم را به اختیار خود دارم که به جایی نگاه کنم یا نگاه نکنم،
دل به دست نبودن: از خود اختیار نداشتن، زیرا در دست مقلبالقلوب است. آنچه در باطن میگذرد به دست خداست.
حدث جای: یعنی مستراح.
از نهیب دودِ تلخ: از جابر عبد اللّه روایت است که: چون از ویرانه مسجد ضِرار گذشتم، دودى دیدم که از آن جا بر مىآمد.[4]
اینها: کنایه از تردیدى که براى او پیدا شد که چرا رسول (ص) ستّارى نمىکند.
خلم: یعنی قهر و خشم. صحابی پشیمان میگوید: قهر و خشم در مورد این منافقان، بهتر از آن حلم و بردباری است که من از پیامبر انتظار دارم.
( 2899) یکى از یاران حضرت رسول اندیشه انکار آمیزى از این جواب رد حضرت بدلش خطور کرد. ( 2900) که این پیر مردان محترم را رسول خدا شرمسار نمود. ( 2901) پس آن عیب پوشى و کرم و شرم حضور کجا است؟ پیمبران صد هزار عیب مىپوشند. ( 2902) این خیال را کرده و در دل استغفار کرد که اعتراض باعث رنگ زردیش نشود. ( 2903) شومى دوستى با اهل نفاق مؤمن را مثل آنها زشت و عاق نمود. ( 2904) باز در دل زارى مىکرد که اى عالم السر و الخفیات مرا با این حال کفران باقى مگذار. ( 2905) همان طور که چشم بىاختیار مىبیند دل هم اختیارش در دست من نیست و گرنه از خشم دل را آتش مىزدم. ( 2906) در اندیشه بود که بخواب رفت و در خواب مسجد آنها را پر از سرگین دید. ( 2907) سنگهایش پر از کثافت و از آنها دود سیاه بر مىخاست. ( 2908) دود بحلقش رفته گلویش را متأثر کرد و از زحمت دود تلخ از خواب جست. ( 2909) و برو در افتاده گریستن آغاز نموده گفت خدایا اینها نشان انکار است. ( 2910) خداوندا غضب بر این مردمان منافق بهتر از حلم و نرمى است که مرا از نور ایمان جدا سازد .
هنگامی که پیامبر از قبول درخواست منافقان خودداری کرد و آنها را رسوا ساخت، یکی از یاران او نسبت به این رفتار پیامبر بد دل شد. البته انکار او به معنای نفی ایمان نبود، بلکه بیشتر جنبه جستوجو و کاوش داشت. مولانا میگوید: یاری به منافقان، حتی در ذهن و فکر؛ این صحابی را هم راندهْ درگاه کرد.
[1] - (سنن نسائى، ج 1، ص 200)
[2] - (تفسیر عیاشى، ج 1، ص 243)
[3] - (بحار الانوار، ج 77، ص 220)
[4] - (تفسیر ابو الفتوح رازى، ذیل آیه 107 سوره توبه تفسیر درّ المنثور، ج 3، ص 279)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |