داناترین مردم کسی است که شکّ یقینش را زایل نکند . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم درس(143)
سه شنبه 95 خرداد 4 , ساعت 10:38 عصر  

زیباترین و عالی‌ترین ترنّم توحیدی(ادامه)

 ( 1356)گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را

 

حشر گردانم بر آرم از ثرا

( 1357)بهر کنعانی دل تو نشکنم

 

لیکت از احوال آگه می‌کنم

( 1358)گفت نه نه راضی‌ام که تو مرا

 

هم کنی غرقه اگر باید تو را

( 1359)هر زمانم غرقه می‌کن من خوشم

 

حکم تو جان است چون جان می‌کشم

( 1360)ننگرم کس را وگر هم بنگرم

 

او بهانه باشد و تو منظرم

( 1361)عاشق صنع توأم در شکر و صبر

 

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر

( 1362)عاشق صنع خدا با فر بود

 

عاشق مصنوع او کافر بود

 حشر گرداندن: بر انگیختن. زنده کردن.

ثرى: خاک، زمین.

آگه کردن: آن که کنعان از خاندان او نیست و در این گفتگو نظر به پیوند معنوى است نه جسمانى که:

          نَسَبٌ أقرَبُ فِى شَرعِ الهَوَى             بَینَنا مِن نَسَبٍ مِن أبَوَى‏

          هکذا العِشقُ رَضِیناهُ وَ من             یَأتَمِر إن تَأمُرى خَیرُ مُرَى‏

 (در شریعتِ عشق پیوند عاشقانه میان ما نزدیکتر از پیوند پدر مادرى است. عشق چنین است و بدان خشنودیم و آن که تو فرمان دهى و بپذیرد بهترین مردم است.) [1]

بافر:یعنی سربلند وباشکوه.

 ( 1356) فرمودند اى نوح اگر تو بخواهى همه غرق شدگان را زنده کرده و از خاک برمى‏انگیزم‏. ( 1357) و

براى کنعان دل تو را نمى‏شکنم فقط خواستم از احوال او تو را با خبر نمایم‏. ( 1358) عرض کرد نه نه اى خداى من راضیم که اگر تو بخواهى مرا هم غرق کنى‏. ( 1359) هر آنى مرا یک مرتبه غرق کن که من خوشم حکم تو چون جان است و من حکم تو را چون جان در آغوش مى‏کشم‏. ( 1360) من بکسى نگاه نمى‏کنم اگر هم بکسى بنگرم او بهانه است و منظر من فقط تو هستى‏ . ( 1361) من در حال شکر و صبر عاشق صنع تو بوده و چون گبر عاشق مصنوع نیستم‏ . ( 1362) آرى عاشق صنع خداوندى با جلال و فر و عاشق مصنوع او کافر است‏ .

پروردگار به نوح می‌فرماید: همهْ این غرق شدگان طوفان را اگر بخواهی از خاک بیرون می‏آورم و زنده می‏کنم. مولانا جواب حضرت نوح را بازگو کنندهْ حال یک مردِ واصل به حق می‌داند که در راه حق رنج و خوشی و نامرادی و مراد نمی‏‏فهمد. می‏گوید: من در برابر صنع تو و کار و مشیت تو، جز شکر و صبر کاری نمی‏‏کنم. من مانند بت‌پرستان نیستم که مصنوع تو یا مصنوع خود را می‏پرستند.



[1] - (دیوان ابن فارض، ص 29)



نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم درس(142)
سه شنبه 95 خرداد 4 , ساعت 10:34 عصر  

راز و نیاز توحیدی(ادامه)

 ( 1344)پیش ازین طوفان و بعد این مرا

 

تو مخاطب بوده‌ای در ماجرا

( 1345)با تو می‌گفتم نه با ایشان سخن

 

ای سخن‌بخش نو و آن کهن

( 1346)نی که عاشق روز و شب گوید سخن

 

گاه با اطلال و گاهی با دمن

( 1347)روی در اطلال کرده دائماً

 

او که را می‌گوید آن مدحت که را

( 1348)شکر طوفان را کنون بگماشتی

 

واسطه‌ْ اطلال را بر داشتی

( 1349)زآن‌که اطلال لئیم و بد بدند

 

نی ندایی نی صدایی می‌زدند

( 1350)من چنان اطلال خواهم در خطاب

 

کز صدا چون کوه وا گوید جواب

( 1351)تا مثنی بشنوم من نام تو

 

عاشقم بر نام جان آرام تو

( 1352)هر نبی زآن دوست دارد کوه را

 

تا مثنّی بشنود نام تو را

( 1353)آن کُه پست مثال سنگ‌لاخ

 

موش را شاید نه ما را در مناخ

( 1354)من بگویم او نگردد یار من

 

بی صَدا ماند دم گفتار من

( 1355)با زمین آن به که هموارش کنی

 

نیست هم‌دم با قدم یارش کنی

 اطلال: جمع طل (تل): پشته.

دِمَن: جمع دِمنه: اثر باقى مانده از ساختمان، آثار بنا.

مُثَنَّا: دو تا. چنان که بانگ چون به کوه رسد باز گردد و بانگ دو شود.

کُهِ پست: استعاره از آن که قابلیت پذیرفتن حق را ندارد. آن که لایق مخاطبت درگاه حق نیست.

مُناخ: جاى اقامت.

بی صَدا : یعنی انعکاس نمی یابد وتکرار نمی شود.

( 1344) پیش از طوفان و بعد از طوفان در هر ماجرا مخاطب من تو بوده‏اى‏. ( 1345) بار الها اى آن که سخن نو و کهنه را تو عطا فرموده‏اى من همیشه با تو طرف مخاطبه بوده و سخن مى‏گفتم نه با دیگران‏. ( 1346) آیا نه این است که عاشق روز و شب گاهى با تپه‏ها و گاهى با دشت و دمن سخن مى‏گوید؟. ( 1347) در ظاهر رو به تپه و دشت نموده ولى با چه کسى سخن مى‏گوید؟ و که را مدح مى‏کند؟. ( 1348) اکنون شکر مى‏کنم که طوفان را فرستادى و واسطه تپه و دشت را برداشتى‏. ( 1349) زیرا که تپه‏ها لئیم و بد بودند نه ندایى و نه انعکاس صوتى از خود ابراز مى‏نمودند. ( 1350) من مى‏خواهم تپه‏هایى را طرف خطاب نمایم که چون کوه صداى مرا منعکس کرده و جواب دهد. ( 1351) تا دو مرتبه باز نام تو را بشنوم آرى من عاشق نام تو هستم که آرام جانها است‏. ( 1352) هر پیغمبرى کوه را از آن دوست دارد که نام تو را دو مرتبه بشنود. ( 1353) آن کوه پست سنگلاخ براى فرود آمدن موش خوب است نه ما. ( 1354) آن جایى که من سخن بگویم و او یار من نشده و آواز مرا منعکس نکند. ( 1355) خوب است چنین کوهى را با زمین یکسان نمود و چون هم دم نیست باید زیر پایش گذاشت‏.

خداوندا پیش از طوفان در هر امری تو را خطاب می‏کردم، بعد از این هم مخاطب من، تویی. مرد حق اگر سخن بگوید، در برابر خود وجودی جز پروردگار نمی‏‏بیند. نوح نیز می‏گوید: سخن من با همان مردم عاصی نیز سخن با حق بود. ای خدایی که حرف‌های نو به الهام توست و حرف‌های دیرین هم از توست و ای خدایی که معنای دیرین توحید را با کلوات و الفاظ نو به نوی انسان‌ها، تفهیم می‏کنی. «اطلال و دمن»؛ خرابه‌خانه‏ها و آثار باقیمانده از زندگی است که پس از کوچ کارون‌ها یا نابودی قبایل و آبادی‌ها برجای مانده است. حضرت نوح می‏گوید: همان‌طور که عاشق درگفت‌وگو با اطلال و دمن، با معشوق در گفت‌وگو است من هم در ارشاد این مردم، روی سخن به تو داشتم و این مردم اطلال و دمن بودند که مرا به یاد تو می‏انداختند. اکنون این اطلال و این واسطه‏های مادی از میان رفتند. حضرت نوح گلِه می‏کند که مردم به ندای ارشاد او پاسخی نمی‏‏داده‌اند. می‏گوید: خدایا من درجست‌وجوی امتی بودم که وقتی من می‏گفتم خدا، آنها نیز بگویند خدا تا نام تو را دو بار بشنوم، زیرا «عاشق بر نام جان آرام تو». همه انبیا به کوه علاقه داشتند، زیرا در کوه از بازتاب صدای خود، وقتی که خدا را یاد می‏کردند، دو بار نام خدا را می‏شنیدند. مولانا به انسان‌ها اشاره می‏کند که وجود شما بانگ مرد حق را انعکاس نمی‏‏دهد و اگر کوه هم باشند، مثل سنگلاخ پست‌اند که فقط می‏تواند لانهْ موش باشد. مناخ یعنی جای آسایش، آشیانه.

مولانا در این ابیات متعالی‌ترین مرتبه خداشناسی در عرفان را بیان می‏کند و آن شناخت بی‏واسطه ذات الهی است. این اصل مبتنی بر آیات قرآنی و اقوال اولیا و امامان معصوم(ع) است. از آن جمله در آیهْ شریفه سوره آل عمران آمده است:« شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»: گواهی دهد خدا که نیست معبودی جز او و فرشتگان و دانشمندان نیز گواهی دهند که نیست معبودی جز او که عزیز و فرزانه است و عدل و داد، بدو پایدار است. [1] طبق مفاد این آیه شریفه، سه نوع دلالت بر ذات احدیت وجود دارد که نخستین و عالی‌ترین آن، دلالت حق برذات خود است. مولا علی(ع) نیز در دعای صباح می‏فرماید: «یامن دلّ‌علی ذاته بذاته؛ ای خدایی که تو خود دلیل بر خودی». امام حسین(ع) نیز در دعای عرفه می‏فرماید:

«الهی ترددی فی الآثار یوجب بعدالمزار فاجمعنی علیک بخدمة توصلنی الیک. کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقرالیک؟ ایکون لغیرک من الظهور مالیس لک حتی یکون هو المظهر لک؟ متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدلّعلیک؟ ومتی بعُد ت حتی تکون الآ ثارهی التی توصل الیک؛ معبودا اندیشه در نمودهای (جهان هستی) مرا از دیدارت دور کرده است، پس مرا به خدمتی توفیق ده که بدان به تو واصل شوم. چگونه می‏توان با چیزی که خود ذاتاً به تو نیازمند و فقیر است به سوی تو راه یافت؟ آیا غیر تو از تو نمایان‌تر است که بدو آشکار شوی؟ توچه وقت غایب بوده‏ای که برای یافتنت نیاز به دلیلی باشد؟ و چه وقت دور بوده‏ای که نمود‏های جهان، مرا به تو رسانند»؟

حضرت سجاد نیز در دعای ابوحمزه ثمالی می‏فرماید: «بک عرفتک وانت دللتنی علیک ودعوتنی الیک ولولا انت لم ادر ماانت؛ خدایا تو را به خودت شناختم و تو مرا برخویش راهنمایی کردی و به سوی خود فراخواندی و اگر تو نبودی نمی‏‏دانستم تو کیستی.» امام صادق نیز فرمود: «اعرفوا الله بالله؛ خدا را به خدا شناسید.» عرفای اسلامی ‏از این نحو خداشناسی که زیباترین و عالی‌ترین ترنّم توحیدی و خداشناسی است به برهان صدیقین یاد کرده‌اند.



[1] - سوره آل عمران، آیهْ 18

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم درس(141)
سه شنبه 95 خرداد 4 , ساعت 10:32 عصر  

راز و نیاز توحیدی

( 1338)گفت بیزارم ز غیر ذات تو

 

غیر نبود آن‌که او شد مات تو

( 1339)تو همی ‏دانی که چونم با تو من

 

بیست چندانم که با باران چمن

( 1340)زنده از تو شاد از تو عایلی

 

مغتذی بی‏واسطه و بی‌حایلی

( 1341)متصل نه منفصل نه ای کمال

 

بلکه بی‏چون و چگونه و اعتلال

( 1342)ماهیانیم و تو دریای حیات

 

زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

( 1343)تو نگنجی در کنار فکرتی

 

نی به معلولی قرین چون علتی

 گفت بیزارم: برگرفته از قرآن کریم است:« قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ»: گفت پروردگارم من به تو پناه مى‏برم از اینکه از تو چیزى خواهم که آن را نمى‏دانم.[1]

مات شدن: کنایه از فانى شدن. در حق تسلیم گردیدن.

عائل: درویش، نیازمند.

مُغتَذِى: خوراک، خورنده. کنایه از آن که من از خود هیچ ندارم و از هر جهت به تو نیازمندم و بى‏واسطه از فیض تو بهره‏مندم.

حائل: مانع.

مُتَّصل نه...: چنان که در سخنان امیر مؤمنان (ع) است: مَعَ کُلِّ شَى‏ءٍ لا بِمُقارَنَةٍ وَ غَیرُ کُلِّ شَى‏ءٍ لا بِمُزایَلَةٍ.[2]

اِعتلال: علّت. (علتى تو را به وجود نیاورده است. تو معلول نیستى).

در کنار فکرت نگنجیدن: اشاره است به فرموده‏ى على (ع): «الّذى لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ وَ لا یَنَالُهُ غَوصُ الفِطَنِ.»[3]

          چار طبع و علّت اُولى نیَم             در تصرّف دائما من باقیَم‏

          کار من بى‏علّت است و مستقیم             هست تقدیرم نه علّت اى سقیم‏

1626-                      1625 / د /2

 ( 1338) عرض کرد بار الها جز از ذات تو هر چه هست بیزارم آرى کسى که مات و حیران تو باشد بیگانه نیست‏.( 1339) تو خود مى‏دانى که من با تو چگونه‏ام من با تو همان طورم که چمن با باران آن حال را دارد. ( 1340) از تو زنده بوده و شادى و غمم از تو است محتاج توام و غذاى روح و جسم من بلا واسطه از تو مى‏رسد. ( 1341) بنده تو نه از تو جدا و نه بتو پیوسته بلکه بر اثر کمال بى‏چون و چگونه بوده و بى‏علت است‏. ( 1342) اى آن که داراى تمام صفات نیکو هستى ما ماهیانیم و تو دریاى حیات و با لطف تو زنده هستیم‏. ( 1343) تو در تصور و فکرت نمى‏گنجى و چون علت قرین معلول نیستى‏.

مولانا در گذرگاه قصهْ نوح، راز و نیاز توحیدی دارد و می‏گوید: خداوندا از غیر تو بیزارم، هرکه در وجود تو فانی شود، غیر تو نیست و از حجاب غیر خلاص شود. خداوندا تو می‌دانی که من با تو چگونه‌ام. بیست برابر رابطهْ باران با چمن. اگر باران نبارد، چمن زوال می‏پذیرد، تو نیز مایهْ دوام و بقای موجوداتی. من هم‌چون بینوایی هستم که از تو زنده و شادمانم و بی‌واسطه از تو غذا می‏گیرم و نشوونما می‏کنم. ای کمال محض! نه به تو پیوسته ام و نه از تو گسسته، بلکه ارتباط من با تو بدون کیفیت و چگونگی و علت و معلول است. اشاره است به کلام مولا علی(ع): «مع کل شیء لابمقارنه وغیر کل شیء لابمزایلة؛ خدا با همه اشیاء هست، ولی نه به طور مقارن و غیر از همهْ آنهاست، اما نه به صورت جدایی میان اشیاء».

کیفیت این پیوند چنان است که با کلمه‌هایی مانند «متصل» یا «منفصل» و با چرایی‏ها و چگونگی‌های این عالم نام‌گذاری آن ممکن نیست. محبت و عشق من فوق کشش‌های طبیعی و مادی است، واصلانِ به حق در دریای حق و از لطف او زنده‌اند. ما هم‌چون ماهی هستیم و تو دریای حیات. ای که صفات نیک داری ما به لطف تو زنده ایم. خداوندا تو در حیطهْ فکر نمی‏گنجی، تو مانند علت، قرین و هم‌سنخ معلول نیستی.



[1] - (سوره هود،آیه 47)

[2]- (نهج البلاغه، خطبه 1)

[3] - (نهج البلاغه، خطبه 1)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم درس(140)
سه شنبه 95 خرداد 4 , ساعت 9:54 عصر  

انسان ورابطهْ معنوی

 ( 1324)جز خضوع و بندگی و اضطرار

 

اندرین حضرت ندارد اعتبار

( 1325)گفت بابا سال‌ها این گفته‌ای

 

باز می‌گویی به جهل آشفته‌ای

( 1326)چند از اینها گفته‌ای با هرکسی

 

تا جواب سرد بشنودی بسی

( 1327)این دم سرد تو در گوشم نرفت

 

خاصه اکنون که شدم دانا و زفت

( 1328)گفت بابا چه زیان دارد اگر

 

بشنوی یک‌بار تو پند پدر

( 1329)هم‌چنین می‌گفت او پند لطیف

 

هم‌چنان می‌گفت او دفع عنیف

( 1330)نی پدر از نصح کنعان سیر شد

 

نی د‌می ‏در گوش آن ادبیر شد

( 1331)اندرین گفتن بدند و موج تیز

 

بر سر کنعان زد وشد ریز ریز

( 1332)نوح گفت ای پادشاه بردبار

 

مر‌مرا خر مرد و سیلت برد بار

( 1333)وعده کردی مر‌مرا تو بارها

 

که بیابد اهلت از طوفان رها

( 1334)دل نهادم بر امیدت من سلیم

 

پس چرا بربود سیل از من گلیم

( 1335)گفت او از اهل و خویشانت نبود

 

خود ندیدی تو سپیدی او کبود

( 1336)چون‌که دندان تو کرمش در فتاد

 

نیست دندان بر کنش ای اوستاد

( 1337)تا که باقی تن نگردد زار از او

 

گرچه بود آن تو شو بیزار از او

 به جهل آشفته‌ای: یعنی از نادانی پریشان هستی یا مغزت درست کار نمی‏کند.

چند از این‏ها گفته‏اى: اشاره است بدان چه در قرآن کریم آمده است از گفته« نوح قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهاراً. فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِیإِلاَّ فِراراً»: نوح گفت پروردگارا من شب و روز قوم خود را خواندم و خواندن من جز گریختن چیزى بر آنان نیفزود.[1]

عَنیف: درشت، تند.

اِدبیر: (مُمالِ ادبار. مصدر مبنى از براى مفعول) مُدبَر: یعنی بدبختی.نگون بخت.

اندرین گفتن بدند: اشاره به آیه واقعه در سوره هود که مى‏فرماید:« وَ حالَ بَیْنَهُمَا اَلْمَوْجُ فَکانَ مِنَ اَلْمُغْرَقِینَ» یعنى موج میانه پدر و پسر حایل شده و پسر در شمار غرق شدگان قرار گرفت.[2]

خر مرد و سیل برد: بعض شارحان مردن خر و بردن سیل بار را، کنایت از رفتن دار و ندار و هست و نیست گرفته‏اند. لیکن شأنِ نوح والاتر از آن است که با خدا در این باره سخن گوید. ظاهراً غرض او این است که دعوت من در این سالیان دراز بى‏نتیجه ماند و سرانجام غضب تو همه را فرا گرفت چنان که مضمون آیه شریفه چنین است:« وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اِسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اِسْتَکْبَرُوا اِسْتِکْباراً»: و من هر چه آنان را خواندم تا تو بیامرزیشان انگشتان خود را در گوش‏هاى خود نهادند و جامه‏هاى خود بر سر کشیدند و پاى فشردند و بزرگى فروختند.[3]

وعده کردى: برگرفته از قرآن کریم است:« وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ اِبْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ اَلْحَقُّ»: و نوح پروردگارش را خواند و گفت پروردگار من، پسرم از خاندان من است و وعده تو درست است.[4] و وعده خداوند اشاره است بدان چه در آیه« فَاسْلُکْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ»: از هر گونه جاندار یک جفت نر و ماده در آن در آر و خاندان خود را.[5] آمده است.

از اهل و خویشانت نبود: گرفته از قرآن کریم است:« إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ»: او از خاندان تو نیست.[6]

پس از غرق شدن کنعان، پدر دلسوخته با خدا سخن می‏گوید: همه چیزم از دست رفت. در ابیات بعدی مولانا مضمون آیه‏های 45 و46 سوره هود را می‏آورد: و بخواند نوح پروردگار خویش را و گفت: فرزندم از اهل من است و بی‌گمان وعدهْ تو راست است و تویی درست‌ترین حکم کننده‌گان و خداوند فرمود: ای نوح، او از اهل تو نیست. وی عمل نیک ندارد. پس آن‌چه بدان علم نداری از من مخواه و من تو را پند می‏دهم تا از زیان‌کاران نباشی.



[1] - (سوره نوح،آیه 5- 6)

[2] - سوره هود، آیه43

[3] - (سوره نوح،آیه 7)

[4] - (سوره هود،آیه 45)

[5] - (سوره مؤمنون،آیه 27)

[6] - (سوره هود،آیه 46)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم درس(139)
سه شنبه 95 خرداد 4 , ساعت 9:47 عصر  

انسان خود، رابطهْ معنوی و واسطهْ ادراک عالم غیب(ادامه2)

 ( 1315)هین مکن که کوه کاه است این زمان

 

جز حبیب خویش را ندهد امان

( 1316)گفت من کی پند تو بشنوده‌ام

 

که طمع کردی که من زین دوده‌ام

( 1317)خوش نیامد گفت تو هرگز مرا

 

من بری‌ام از تو در هر دو سرا

( 1318)هین مکن بابا که روز ناز نیست

 

مر خدا را خویش و انباز نیست

( 1319)تا کنون کردی واین دم نازکیست

 

اندرین درگاه گیرا ناز کیست

( 1320)لم یلد لم یولد است او از قدم

 

نی پدر دارد نه فرزند و نه عم

( 1321)نازِ فرزندان کجا خواهد کشید

 

ناز بابایان کجا خواهد شنید

( 1322)نیستم مولود پیرا کم بناز

 

نیستم والد جوانا کم گراز

( 1323)نیستم شوهر نیم من شهوتی

 

ناز را بگذار این‌جا ای ستی

 کوه کاه است: یعنی هیچ قدرتی در برابر حق نمی‏‏تواند پایداری کند.

حبیب: دوست. کنایت از مؤمن.

دوده: خاندان. اشاره است بدان چه در قرآن کریم است« قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ»: گفت اى نوح او از خاندان تو نیست.[1]

روز ناز نیست: اشاره است بدان چه در قرآن کریم است« لا عاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ.»

این دم نازکی: یعنی این لحظه، لحظهْ حساس و دقیقی است، دشوارى، خطیر بودن.

لَم یَلِد: پروردگار مثل من و تو نیست که به دنیا آوَرَد یا زاده شود، نزاید. برگرفته از قرآن کریم است« لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ». [2] او از ازل و قدیم بوده است.

نیستم مولود: اشاره است بدان که بارى تعالى عَزَّ اسمُه از نسبت‏هایى که میان مخلوقات اوست مبرّاست. پروردگار می‏گوید: من نه ناز پدر پیر را می‏کشم و نه «گرازیدن» و سرکشی فرزند جوان را. همه باید مطیع حق باشند. با هر کس برابر کرده او رفتار مى‏کند.

گرازیدن: به تکبّر و ناز رفتن. به ناز خرامیدن.

سِتى: (مخفف سَیّدتى) یعنی بانو.

 ( 1315) گفت پسر نکن این کار را کوه در مقابل این طوفان چون کاه است و خداوند جز بدوست خود بکسى امان نمى‏دهد. ( 1316) پسر گفت بطمع اینکه من از دودمان تو هستم این سخنان را نگو من چه وقت پند تو را قبول کرده‏ام؟. ( 1317) گفتار تو هرگز خوش آیند من نبوده و در هر دو جهان از تو برى هستم‏. ( 1318) جان بابا نکن امروز روز ناز نیست خدا با کسى قوم و خویشى ندارد. ( 1319) تا کنون هر چه کردى گذشته ولى کنون موقع باریک است و ناز کسى را نمى‏کشند. ( 1320) خداوند لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ است پدر و فرزند و عمو ندارد و از کسى ملاحظه نمى‏کند. ( 1321) نه ناز فرزند مى‏کشد نه حرف پدر مى‏شنود. ( 1322) اى پسر من مولود نیستم کم ناز کن اى جوان والد نیستم ناز و تبختر بخرج نده‏. ( 1323) اى کدبانو من شوهر نبوده و اهل شهوت نیستم ناز و غمزه را رها کن‏.



[1] - (سوره هود،آیه 46)

[2] - (سوره اخلاص،آیه 3)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 491 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401603 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]