هرکه بسیار نیکی کند، برادرانش دوستش خواهندداشت . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتر سوم(41)
دوشنبه 94 دی 28 , ساعت 6:10 عصر  

باقى قصّه اهل سَبا

( 364) آن سبا ز اهلِ صبا بودند و خام            

 

کارشان کفرانِ نعمت با کِرام‏

( 365) باشد آن کفران نعمت در مثال            

 

که کنى با مُحسنِ خود تو جدال‏

( 366) که نمى‏باید مرا این نیکوى            

 

من به رنجم زین، چه رنجم مى‏شوى؟

( 367) لطف کن این نیکوى را دور کن            

 

من نخواهم چشم زودم کور کن‏

( 368) پس سبا گفتند باعِد بَینَنَا            

 

شَینُنا خَیرٌ لَنا خُذ زَینَنا

( 369) ما نمى‏خواهیم این ایوان و باغ            

 

نه زنان خوب و نه أمن و فراغ‏

( 370) شهرها نزدیک همدیگر بَد است             

 

آن بیابان است خوش کآنجا دد است‏

( 371) یَطلُبُ الإنسانُ فِى الصَّیفِ الشِّتا            

 

فَإذا جَاءَ الشِّتا أنکَرَ ذا

( 372) فَهوَ لا یَرضَى بِحالٍ أبَدا            

 

لا بِضیقٍ لا بِعَیشٍ رَغَدَا

( 373) قُتِلَ الإنسانُ ما أکفَرَهُ             

 

کُلَّما نالَ هُدىً أنکَرَهُ‏

صِبا: کودکى، هوى و هوس.

اهلِ صبا: یعنی نادان و ناآگاه

مُحسن: نیکویى کننده.

چه رنجم مى‏شوى: چرا فراوان اندرزم مى‏دهى و مرا به رنج مى‏افکنى؟

باعِد بَینَنا: برگرفته از قرآن کریم است:« فقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا»:پس قوم سبا گفتند: خدایا ما را از یکدیگر دور کن.[1]

شَینُنا...: زشتى ما، ما را بهتر است. بگیر زینت ما را.

یَطلُبُ الإنسانُ...: آدمى در تابستان زمستان را مى‏جوید، و چون زمستان آید آن را نمى‏پسندد.

فَهوَ لا یَرضى...: پس همیشه او به هیچ حالى خشنود نیست. نه به تنگى، نه به زندگى فراخ.

قُتِلَ الإنسانُ ما أکفَرَهُ: کشته باد آدمى چه ناسپاس است.[2]

کُلَّما نالَ...: هر زمان به هدایتى رسد آن را منکر شود. هر زمان به رستگاریى نائل شود آن را نادیده مى‏گیرد.

 ( 364) اهل سبا که چون بچه‏ها خام بودند کفران نعمت اشخاص گرامى را کار خود قرار داده بودند. ( 365) مثلا با کسى که به آنها احسان کرده بود بجدال بر مى‏خاستند. ( 366) (کار آنها بعین مثل این بود که بگویند) که این نیکویى براى من لزومى ندارد من از این نیکى در زحمتم چرا بخود رنج داده و براى من آن را مهیا مى‏سازى‏. ( 367) از راه لطف این نیکویى را از من دور نما من چشم نمى‏خواهم زود مرا کور کن‏. ( 368) آرى اهل سبا گفتند خدایا ما را از هم دور کن پریشانى و بد حالى براى ما بهتر است خوشى ما را از ما بگیر. ( 369) ما این ایوان و باغ را نمى‏خواهیم نه روزگار خوش و نه امنیت و نه فراغت هیچ یک را لازم نداریم‏. ( 370) این شهرهاى نزدیک هم که داریم بد است آن بیابان خوب است که در آن جا جانوران درنده هستند. ( 371) انسان در تابستان خواهان زمستان است ولى وقتى زمستان رسید منکر سخن خود شده و آن را بد مى‏داند. ( 372) این موجود بهیچ حالتى راضى نمى‏شود هم از سختى مى‏نالد و هم از زندگانى راحت شکایت مى‏کند. ( 373) مرده باد این موجود که چقدر کفران نعمت مى‏کند و هر چه براستى و رستگارى نزدیک مى‏شود آن را انکار مى‏کند.

 مولانا با استناد به آیهْ 19سوره سبا که قوم سبا از پروردگار درخواست می کنند: «خدایا ما را از یکدیگر دور کن زشتی و عیب مابرای ما خوب است» ، زیورها وخوبی های ما رابگیر. می گوید: درسورهْ سبا می خوانیم که خداوند برای این قوم شهرها وباغهای آبادی ساخته بود که میان آنها آزادانه رفت وآمد وسفر می کردند، وناسپاسی آنها باعث قهر الهی شد. نکتهْ حائز اهمیّت این که مولانا وصف حالِ قوم سبا را شامل همهْ افراد بشر می بیند: آدمی در تابستان آرزوی زمستان می کند، وچون زمستان می آید از آن بیزار می شود، وهرگز به یک حال خشنود نیست، نه به تنگی ونه به زندگی گسترده وپرنعمت. انسان به دست خود کشته می شود وچه نا سپاس است، هرگاه که هدایت به سوی او می آید آن را نمی پذیرد.



[1] - (سوره سباء،آیه 19)

[2] - (سوره عبس،آیه 17)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(40)
دوشنبه 94 دی 21 , ساعت 6:51 عصر  

فراموشیِ حق، قبض و تنگ‌دلی می‏آورد

( 358)قبض دل قبض عوان شد لاجرم

 

گشت محسوس آن معانی زد علم

( 359)غصه‌ها زندان شده است و چارمیخ

 

غصه بیخ است و بروید شاخ بیخ

( 360)بیخ پنهان بود هم شد آشکار

 

قبض و بسط اندرون بیخی شمار

( 361)چون‌که بیخ بد بود زودش بزن

 

تا نروید زشت‌خاری در چمن

( 362)قبض دیدی چاره‌ْ آن قبض کن

 

زآن‌که سرها جمله می‌روید ز بن

( 363)بسط دیدی بسط خود را آب ده

 

چون بر آید میوه با اصحاب ده

 عَوان: سرهنگ دیوان، مأمور دولت.

عَلَم زدن: یعنی جلوه کرد و آشکار شد.

بسط: شادی حاصل از توفیق و امید به عنایت حق است.

روییدن: رویانیدن. (بیخ شاخ مى‏رویاند).

آب دادن بسط: یعنی به ثمر رساندن و گسترش دادن حالت خوشی که در اثر عنایت حق و با یاد او دست می‏دهد.

 ( 358) گرفتگى دل بگرفتگى سختى بدل شده آن معنى محسوس گردیده و بیرون مى‏آید. ( 359) گرفتگى‏ها به زندان و چهار میخ مبدل مى‏شود چرا که گرفتگى بمنزله ریشه است و در این وقت همان ریشه شاخ و برگ پیدا مى‏کند. ( 360) بیخ و ریشه پنهان بود آشکار گردید و یقین بدان که قبض و بسط درونى بمنزله بیخ است‏. ( 361) وقتى ریشه بدى دیدى زود او را بکن تا یک خار زشتى در چمن وجودت سبز نشود. ( 362) اگر گرفتگى دیدى هر چه زودتر چاره کن زیرا که شاخه‏ها همیشه از بن مى‏روید. ( 363) اگر بسط و انبساط دیدى این ریشه را آب بده وقتى شاخ و برگ پیدا کرده و ثمر داد از ثمره آن یاران را هم بى‏نصیب نگذار.

جان کلام این است که فراموشیِ حق، قبض و تنگ‌دلی می‏آورد. مولانا در ادامه، حال بنده‏ای که ذکر حق را فراموش کرده، به دزدی تشبیه می‏کند که عذابِ وجدان، او را می‏آزارد. وی غالباً می‏اندیشد که گنه‌کاران هم راهی به خدا دارند و از کار خود رنج می‏برند. لذا می‏گوید: آن قبض دل و عذاب وجدان ناچار به دست‌گیری دزد از جانب مأموران حکومت می‏انجامد و آن‌چه در ذهن بود صورت می‏گیرد.

مولانا می گوید: چون سالک از یاد خدا غافل شود، نخست در دل وى گرفتگى پدید آید، و این انذارى است او را. اگر باز گشت، و به خدا روى آورد، گرفتگى بر طرف شود، و گر نه بر آن بیفزاید. و چنان که در نخستین بار گرفتار گرفتگى دل مى‏شود و اگر ترک نکرد، سرانجام گرفتار چنگ عوان مى‏گردد. خطا کار نیز اگر به قبض دل اهمیت ندارد و توبه نکرد گرفتار عذاب آخرت خواهد شد.

          اى دریده پوستین یوسفیان             گرگ برخیزى از این خواب گران‏

          گشته گرگان یک بیک خوهاى تو             مى‏درانند از غضب اعضاى تو

3663- 3662 /د4.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(39)
دوشنبه 94 دی 21 , ساعت 6:48 عصر  

قبض و بسط الهی

( 351)پیش از آن کاین قبض زنجیری شود

 

این‌که دل‌گیری است پاگیری شود

( 352)رنج معقولت شود محسوس و فاش

 

تا نگیری این اشارت را بلاش

( 353)در معاصی قبض‌ها دل‌گیر شد

 

قبض‌ها بعد از اجل زنجیر شد

( 354)نُعطِ من أعرض هنا عن ذکرنا

 

عیشةً ضنکاً و نحشر بالعمی‏

 ( 355)دزد چون مال کسان را می‌برد

 

قبض و دل‌تنگی دلش را می‌خورد

( 356) او همی‌گوید عجب این قبض چیست

 

قبض آن مظلوم کز شرّت گریست

( 357)چون بدین قبض التفاتی کم کند

 

باد اصرار آتشش را دم کند

 قبض: گرفتگی و تنگ‌دلی است که هرگاه سالک خود را در سیرالی‌الله کامیاب نبیند به او دست می‏دهد.‌ در مقابل آن، بسط است.

پاگیر شدن: کنایه از راسخ شدن خوى بد در دل آدمى که در آن صورت در گناه عیبى نبیند.

          گشته گرگان یک بیک خوهاى تو             مى‏درانند از غضب اعضاى تو

3663/ د / 4

 رنج معقول: رنج درونى، گرفتگى دل.

بِلاش: (ب لاش: هیچ. ظاهراً از «لا شى‏ء» عربى) ناچیز و به لاش گرفتن است؛ یعنی به حساب نیاوردن و اهمیت ندادن.

مَن أعرَض: برگرفته از قرآن کریم است «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ اَلْقِیمَةِ أَعْمى»‏: آن که از یاد من روى بر گرداند، براى او زندگانى دشوارى است و روز رستاخیز او را کور بر مى‏انگیزانیم[1].

دم کردن: دمیدن.

دم کردن آتش: کنایه از افزون شدن میل شهوانى.

 ( 351) بر گرد پیش از آن که این قبض بدل بزنجیر شده و اینکه دلت را گرفته زنجیر پاى تو گردد. ( 352) و رنجى که اکنون در خیال و عقل است محسوس و فاش گردد پس این اشاره را سهل و اندک نباید گرفت‏. ( 353) بر اثر معصیت قبض حاصل شده و دل را مى‏گیرد ولى بعد از اجل و پس از مرگ قبض بدل بزنجیر مى‏گردد. ( 354) چنان که فرموده‏اند کسى که از ما رو گردان شود عیشش تباه گشته و او را کور محشور خواهیم کرد. ( 355) دزد که مال مردم را مى‏برد یک دل تنگى مخصوص دلشرا فشار مى‏دهد. ( 356) او مى‏گوید این دل تنگى چیست؟ بگو این فشار آن مظلومى است که از شر تو بگریه افتاد. ( 357) وقتى باین گرفتگى باد اصرار مى‏وزد آتش را تیزتر مى‏کند.

مولانا می‏گوید: ترک وردها و عبادات مخصوص، قبض می‌آورد و اگر سالک تدارک نکند و زود به راه حق نیاید این قبض محکم و مداوم می‏شود و چون زنجیر به پای او می‏ماند. مولانا معتقد است‌که اثر حالت قبض در این دنیا دل‌تنگی و گرفتاری روحی است، ولی اثر آن جهانیِ قبض، کیفر الهی خواهد بود. دل‌تنگی اکنون در این دنیا دل را می‏آزارد اما در جهان دیگر‌ گرفتاری و عذاب به دنبال دارد. ‌«پاگیر شدن»، اشاره به همین کیفر است. تو در این دنیا رنج ذهنی و درونی داری اما کیفر آخرت آشکار است، مبادا آن را هیچ بشماری.

مولانا با استناد به آیه شریفه سوره طه می‏گوید: هرکه در این دنیا از یاد حق روی بگرداند زندگی دشواری به او می‏دهیم و در قیامت او را نابینا برمی‏انگیزانیم.



[1] - (طه، 124)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(38)
دوشنبه 94 دی 21 , ساعت 6:47 عصر  

ای انسان چرا خود را فدای بی‏وفایان می‏کنی

( 338)چون فدای بی‌وفایان می‌شوی

 

از گمان بد بدان سو می‌روی

( 339)من ز سهو و بی‌وفایی‌ها بری

 

سوی من آیی گمان بد بری

( 340)این گمان بد بر آن‌جا بر که تو

 

می‌شوی در پیش هم‌چون خود دوتو

( 341)بس گرفتی یار و همراهان زفت

 

گر تو را پرسم که کو گویی که زفت

( 342)یار نیکت رفت بر چرخ برین

 

یار فسقت رفت در قعر زمین

( 343)تو بماندی در میانه آن‌چنان

 

بی‌مدد چون آتشی از کاروان

( 344)دامن او گیر ای یار دلیر

 

کو منزه باشد از بالا و زیر

( 345)نه چو عیسی سوی گردون بر شود

 

نه چو قارون در زمین اندر رود

( 346)با تو باشد در مکان و بی‌مکان

 

چون بمانی از سرا و از دکان

( 347)او بر آرد از کدورت‌ها صفا

 

مر جفاهای تو را گیرد وفا

( 348)چون جفا آری فرستد گوش‌مال

 

تا ز نقصان وا روی سوی کمال

( 349)چون تو وردی ترک کردی در روش

 

بر تو قبضی آید از رنج و تبش

( 350)آن ادب کردن بود یعنی مکن

 

هیچ تحویلی از آن عهد کهن

 از گمان بد: برگرفته از قرآن کریم است« اَلظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ اَلسَّوْءِ»: گمان برندگان به خدا گمان بد، بر آنان باد گردش بد.[1]

فسق: فاسق، بد کار.

آتش کاروان: آتشى که کاروانیان در منزل‏ها مى‏افروختند و چون بار مى‏بستند و مى‏رفتند، آن آتش به نشانه از آنان مى‏ماند.

          بى‏رهبرى تو مشعل مهر             چون آتش کاروان نجنبد

(حسین ثنایى، آنندراج، به نقل از لغت نامه)

          دانى ز رفتن تو ما را چه مانده بر دل             از کاروان چه ماند جز آتشى به منزل‏

و در این بیت کنایه از تنها و بى‏یاور.

 منزّه از بالا و زیر: چنان که فرموده‏ى امیر مؤمنان (ع) است: «آن که در جهتش نشاند محدودش انگارد، و آن که محدودش انگارد، معدودش شمارد. و آن که گوید در کجاست در چیزیش در آرد، و آن که گوید فراز چه چیزى است، دیگر جاى‏ها را از او خالى دارد.»[2]

بر شدن سوى گردون: چنان که مشهور است، چون عیسى (ع) به آسمان رفت در چرخ چهارم جاى گرفت.

قارون: مالدار معروف، معاصر موسى (ع) و خویشاوند وى، که مردم آرزو مى‏کردند چون او زندگى کنند. چون موسى (ع) او را اندرز داد و به راه راستش خواند، کینه آن حضرت را به دل گرفت و او را به زشت کارى متهم کرد. و زنى را مال داد تا علیه او گواهى دهد. لیکن زن حقیقت را گفت و موسى (ع) خشم گرفت و قارون را نفرین کرد تا با اندوخته‏اش به زمین فرو شد.[3]

با تو باشد: گرفته از قرآن کریم است:« وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اَللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ».[4]

از سرا و از دکان ماندن: کنایه از درمانده گردیدن.

جفاها را وفا گرفتن: با لطف و مرحمت چشم پوشى کردن.

          چون شمارد جرمِ خود را و خطا          محض بخشایش در آید در عطا

          کاى ملایک باز آریدش به ما             که بُدَستش چشم دل سوى رَجا

          لاابالى وار آزادش کنیم                     و آن خطاها را همه خط بر زنیم‏

          آتشى خوش بر فروزیم از کرم             تا نماند جرم و زلَّت بیش و کم‏

1848، 1846- 1844/د 5

گوشمال فرستادن: چنان که در قرآن کریم است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ.[5]

در روش: یعنی در سلوک راه حق، ریاضت.

وِرد: آن مقدار از دُعا یا قرآن یا ذکر، نیز عبادت مستحب یا واجب که سالک باید آن را بخواند.

تحویل: بر گشتن.

عهد کهن: عهدى که در روز الست از آدمیان گرفته شده: لا تَعْبُدُوا اَلشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. (یس، 60)

 مولانا از زبان خدا چنین می‏گوید: ای انسان چرا خود را فدای بی‏وفایان می‏کنی و بر اثر بدگمانی به من به سوی آنان می‏گرایی؟ من از هرخطا و بی‌وفایی مبرّا هستم و آیا تو وقتی که به طرف من می‏آیی نسبت به من بدگمانی؟ ای انسان! یاران نیک و بد هر دو می‏روند و تو باید بدانی که آن که می‏ماند خداست. او خداست که محدود در مکان و زمان نیست. عیسی هم به فلک چهارم رفت و به او دست‌رسی نیست. قارون با تمام ثروت و دارایی‌اش در زمین فرو رفت. اما پروردگار در زندگی مادی و در جهان پس از مرگ با تو خواهد ماند. او خدایی است که کدورت‏ها را به صفا تبدیل می‏کند و ناسپاسی تو را کیفر‌ نمی‏‏دهد. گوش‌مالِ او هم از روی لطف است. مولانا نوعی گوش‌مالی را ذکر می‏کند: در سلوک راه حق اگر وردی را ترک کنی یا ذکری را نگویی، قبض و دلتنگی را به سراغ تو می‏فرستد و این، «ادب کردن» بنده است، نه آزردن او. پروردگار می‏خواهد بگوید: فراموش نکن که مرا در ازل به خداوندی پذیرفته‌ای.



[1] - (سوره فتح،آیه 6)

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 1)

[3]- (نگاه کنید به: تفسیرها، ذیل آیه‏هاى 76- 79 سوره قصص)

[4] - (سوره حدید،آیه 4)

[5] - (سوره بقره،آیه 155)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(37)
دوشنبه 94 دی 21 , ساعت 6:45 عصر  

آوای توحید

( 331)ای خداوند ای قدیم احسان تو

 

آن‌که دانم وان‌که نی هم آن تو

( 332)تو بفرمودی که حق را یاد کن

 

زآن‌که حقّ من نمی‌گردد کهن

( 333)یاد کن لطفی که کردم آن صبوح

 

با شما از حفظ در کشتی نوح

( 334)نی‌که بابایانتان را آن زمان

 

دادم از طوفان و از موجش امان

( 335)آبِ آتش خور زمین بگرفته بود

 

موج او مر اوج که را می‌ربود

( 336)حفظ کردم من نکردم ردتان

 

در وجود جد جد جدتان

( 337)چون شدی سر پشت پایت چون زنم

 

کارگاه خویش چون ضایع کنم

 اِحسان قدیم: در سخنان امامان (ع) از دیرینگى احسان خداوند یاد شده و او را «قَدِیمُ الإحسان» خطاب کرده‏اند. از جمله، در عادى عَرفه از سید الشهدا (ع) است: «بِمَنِّکَ العَظِیمِ الأعظَمِ عَلَىّ وَ إحسانِکَ القَدِیمِ إلَیّ».

حق را یاد کن: در قرآن کریم فراوان آمده است: «مرا یاد کنید.» از جمله فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ: مرا یاد کنید شما را یاد مى‏کنیم.[1]

 صبوح: بامداد، بامدادان.

          این جهان دریاست و تن ماهى و روح             یونس محجوب از نور صبوح‏

3140 / د /2

پیله بابا: پدر بزرگ، جد. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى) نیکسن «پیله بابایان» را «پیلهْ بابایان» گرفته است به معنی وجود پدران ما قبل از ظهور درعالم صورت.

آتش خو: کنایه از سرکش. نابود کننده.

اوج کُه را ربودن: چنان که در قرآن کریم است قالَ سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ اَلْماءِ قالَ لا عاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ: گفت (پسر نوح) زودا که به کوهى پناه برم تا مرا از آب باز دارد گفت (نوح) امروز برابر فرمان خدا هیچ چیز نگاه دارنده نیست.[2]

سر شدن: گزیده گشتن. برگرفته از قرآن کریم است وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ.[3]

پشت پا زدن: کنایه از واگذاردن. فراموش کردن.

          فراموشت نکرد ایزد در آن حال             که بودى نطفه مدفونِ مدهوش...

          کنون پندارى، اى ناچیز همّت             که خواهد کردنت روزى فراموش‏

(گلستان سعدى، ص 157)

و در سخنان امیر مؤمنان على (ع) است «أنتَ أکرَمُ مِن أن تُضَیِّعَ مَن رَبَّیتَهُ: تو بزرگوارتر از آنى که پرورده خود را تباه گردانى.»[4]

( 331) اى خداوند اى آن که احسان تو قدیم بوده و آن چه من مى‏دانم و نمى‏دانم از آن تو است‏. ( 332) تو خود فرمودى که یاد من کنید زیرا که حق من کهنه نمى‏شود. ( 333) از آن لطفى یاد کن که براى محافظت شما در کشتى نوح نمودم‏ ( 334) و پدران شما را در آن زمان از طوفان و از امواج آن ایمن داشتم‏ ( 335) همان وقت که آب خوى آتش گرفته و روى زمین را احاطه کرده و موجش قلل کوه‏ها را مى‏ربود ( 336) من در آن زمان در وجود اجدادتان شما را مردود نساخته و حفظ کردم‏ ( 337) اکنون که خود بوجود آمده و سر سلسله شده‏اى البته تو را پشت پا نخواهم زد پس کارگاه خود را چگونه ممکن است ضایع گردانم‏.

دراین ابیات کلام مولانا به صورت مناجات در می آید: ای خدایی که لطف و احسان تو بر آفریدگان، ازلی و همیشگی است، زیرا پیش از آن که ما را به عالم صورت بیاوری در برابر «الست بربّکم» گفتیم: آری تو پروردگار مایی و لطف تو را پیش از این عالم دریافته بودیم. ای خدایی که تمام هستی از آنِ توست؛ هم آن‌چه می‏شناسیم و هم آن‌چه از آن آگاهی نداریم. تو فرمودی که تو را یاد کنیم.

روزی که نوح معتقدان خود را به کشتی آورد و دیگران غرق شدند، نیاکان و اجداد شما را حفظ کردم و شما را از درگاه رحمتم مردود نساختم. وقتی تو ای انسان! سردار این جهان شدی، چگونه به تو پشت پا بزنم و تو را از خود دور کنم؟ چگونه کارگاه آفرینش خویش را تباه کنم؟ ابن‌عربی دراین‌باره می‏گوید: «فتمّ العالم به‌وجوده؛ آفرینش جهان با خلقت انسانِ کامل به کمال رسید.



[1] - (سوره بقره،آیه 152)

[2] - (سوره هود،آیه 43)

[3] - (سوره اسراء،آیه 70)

[4] - (از دعاى کمیل)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 253 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401879 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]