( 211)جان بده از بهر این جام ای پسر |
|
بی جهاد و صبر کی باشد ظفر |
( 212)صبر کردن بهر این نبود حرج |
|
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج |
( 213)زین کمین بی صبر و حزمی کس نرست |
|
حزم را خود صبر آمد پا و دست |
( 214)حزم کن از خورد کین زهرین گیاست |
|
حزم کردن زور و نور انبیاست |
( 215)کاه باشد کو به هر بادی جهد |
|
کوه کی مر باد را وزنی نهد |
( 216)هر طرف غولی همیخواند تو را |
|
کای برادر راه خواهی هین بیا |
( 217)ره نمایم همرهت باشم رفیق |
|
من قلاووزم درین راه دقیق |
( 218)نه قلاوزست و نه ره داند او |
|
یوسفا کم رو سوی آن گرگخو |
این جام: منظور عنایت حضرت حق است که با جهاد وصبر به دست می آید.
حَرَج: سختى.
الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرج: شکیبایى کلید گشایش است.
زین کمین: یعنی از این خطر وگرفتاری زندگی مادی وکمین کرده نفس برای گمراهی ما.
زهرین گیا: استعاره از مال دنیا.
لیک زین شیرین گیاى زهرمند ترک کن تا چند روزى مىچرند
1074/ د / 4
هر طرف غولى همىخواند: «غول» عوامل فریبنده بیرونی، که تو را به سوی خود میخواند و با عنوان زیبای، برادر! مقصد تو اینجاست، تو را میفریبند.
قلاووز: یعنی پیشتاز و راهنما، و محافظ و همراه .
یوسفا کم رو سوی آن گرگخو: اشاره به آیه 11 سوره یوسف است که برادرانش او را به چاه افکندند و گرگ او را نربود؛ این برادران خوی گرگ داشتند.
( 211) براى بدست آوردن آن جام جان نثار کن و کوشش نما چرا که بدون جهد و ایستادگى رسیدن بمطلوب ممکن نیست. ( 212) صبر و ثبات براى این مقصود مشکل نیست صبر کن که صبر کلید گشایش است . ( 213) از این کمینگاه کسى بدون صبر و هشیارى در کار نرسته حزم و هشیارى هم دست و پایش صبر و تأمل است . ( 214) از خوردن خود دارى کن که این گیاه زهر آلوده است هشیارى و حزم نور و زور انبیا است . ( 215) کاه است که بهر بادى حرکت مىکند کوه کى بباد اهمیت مىدهد . ( 216) از هر طرف غولى ترا دعوت کرده مىگوید برادر اگر راه مىخواهى اینجا بیا . ( 217) من راهنما هستم رفیق و همراه تو خواهم بود من پیش قراول این راه پر خطر هستم . ( 218) او نه پیش قراول است و نه راه مىشناسد اى یوسف بطرف این گرگ صفت نرو .
ای پسر معنوی! در راه به دست آوردن الطاف ربّانی باید جان ببازی؛ یعنی از انانیت خود بگذری. آیا پیروزی بدون پیکار و شکیبایی حاصل میشود؟! برای کسب جام رحمت حق و عنایت الهی، جهاد با نفس و صبر بر دشواریهای سلوک در راه حق و شکوه نکردن از شروط، لازم است. از کمین نفس اماره، کسی بدون جهاد و کوشش مستمر و صبر و دوراندیشی، به سلامت نرست. مولانا در کنار صبر، «حزم» را نیز میافزاید که به معنای احتیاط و دوراندیشی و در نتیجه، دورماندن از فریب نفس است. او میگوید: حزم این است که بهرههای مادی زندگی را با شکّ و تردید نگاه کنی که مبادا این گیاه سمّی باشد؛ باید در برابر هوای نفس مانند کوه پایدار و مقاوم باشی. «غول» عوامل فریبنده بیرونی، که تو را به سوی خود میخواند و با عنوان زیبای، برادر! مقصد تو اینجاست، تو را میفریبند. این فریبکاران به ظاهر دم از ارشاد و خیرخواهی و راهدانی میزنند؛ اما در باطن گمراه کنندهاند. عواملی که خود را «قلاووز» یعنی پیشتاز و راهنما، و محافظ و همراه معرفی میکنند، رهزنان دین و ایمان تواند، نه خیرخواه تو. ای یوسف صفت! نزد حرامیان گرگ صفت، کمتر برو. در راه حق نیز کسانی هستند که ما را بدینگونه در چاه میاندازند.
به راستی آن کس که اللَّه گوید و استقامت وپایداری ورزد، وسوسه شیطان هرگز نتواند او را به کژراهه برد، چرا که «اِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائکَةُ ألاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِى کُنتُم تُوعَدُونَ.»[1] و آن که دم بدم شیطانش به سویى کشاند، پر کاهى را در مسیر باد ماند. على (ع) در باره آنان فرمود: «هَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ کُلّ ناعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلّ رِیحٍ: فرومایگانى رونده به چپ و راست که در هم آمیزند و پى هر بانگى را گیرند و با هر باد به سویى خیزند.»[2] هر دم شیطانشان به دنیا بفریبد و پى آن روند که زیبنده او نیست.
( 198)جان جاهل زین دعا جز دور نیست |
|
زآن که یا رب گفتنش دستور نیست |
||
( 199)بر دهان و بر دلش قفل است و بند |
|
تا ننالد با خدا وقت گزند |
||
( 200)داد مر فرعون را صد ملک و مال |
|
تا بکرد او دعوی عز و جلال |
||
( 201)در همه عمرش ندید او درد سر |
|
تا ننالد سوی حق آن بدگهر |
||
( 202)داد او را جمله ملک این جهان |
|
حق ندادش درد و رنج و اندهان |
||
( 203)درد آمد بهتر از ملک جهان |
|
تا بخوانی مر خدا را در نهان |
||
( 204)خواندن بی درد از افسردگیست |
|
خواندن با درد از دل بردگیست |
||
( 205)آن کشیدن زیر لب آواز را |
|
یاد کردن مبدا و آغاز را |
||
( 206)آن شده آواز صافی و حزین |
|
ای خدا وی مستغاث و ای معین |
||
( 207) ناله سگ در رهش بىجذبه نیست |
|
ز آن که هر راغب اسیر ره زنى است |
||
( 208) چون سگ کهفى که از مردار رست |
|
بر سر خوان شهنشاهان نشست |
||
( 209) تا قیامت مىخورد او پیش غار |
|
آب رحمت عارفانه بىتغار |
||
( 210) اى بسا سگ پوست کو را نام نیست |
|
لیک اندر پرده بىآن جام نیست |
درد: معنى لغوى آن معلوم است، اما در اصطلاح، آزردگى و رنج است از نرسیدن به مطلوب. نیز تاثیر حالتى که از محبوب آشکار شود و محب طاقت تحمل آن را نداشته باشد.[1]
دل بُردگى: مجذوب شدن، عشق.
زیر لب آواز کشیدن: در نهان خدا را با زارى خواندن، چنان که در قرآن کریم است اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً.[2]
مبدأ و آغاز: کنایه از خداوخد متعال است.
ناله سگ...: شارحان در توضیح این بیت تا اندازهاى به تکلّف رفتهاند: هر کس چیزى را جز خدا جوید، اسیر خواهش خویش است و آن چیز همچون راه زن در کمین اوست و از جست و جوى خدا بازش مىدارد مگر آن که خدا او را نجات دهد و به سوى خود کشد، و گر نه هرگز نمىتواند از مردار (جسم) خود بگریزد.
این توضیح در جاى خود درست است، اما به نظر مىرسد مولانا در سرودن این بیت بیشتر به سخن جنید توجه داشته است: «نقل است که شبى با مریدى در راه مىرفت سگى بانگ کرد. جنید گفت: لبّیک. لبّیک. مرید گفت: این چه حال است؟ گفت: قُوَّت وَ دَمدَمه سگ از قهر حق تعالى دیدم و آواز او از قدرت حق تعالى شنیدم و سگ را در میانه ندیدم. لاجرم لبّیک جواب دادم.»[3]
جَذبَه: کشش.
رَهزَن: در محاوره به معنى دزد و کسى که راه را بر مسافر بندد، لیکن در این بیت معنى دیگر دارد: آن که یا آن چه کسى را از مطلوب باز دارد.
سگ کهف: داستان آن در سوره مبارکه کهف و تفسیرها آمده است.
از مردار رستن: کنایه از حیوانى در آمدن.
بر سر خوان شهنشاهان نشستن: همنشین اولیاى خدا شدن. «و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد.»[4]
پیش غار: چنان که در قرآن کریم است«وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ »: و سگ آنان گسترده است دو ذراع خود را بر در غار.[5]
سگ پوست: کنایه از آن که ظاهرى ژنده دارد، آن که مردم خوارش انگارند.
جام: کنایه از عنایت حق تعالى.
( 198) جان جاهل از خواندن خداوند دور است براى اینکه باو اجازه یا رب گفتن داده نشده . ( 199) بر لب و دهانش قفل و بند گذاشته شده است که در موقع سختى در درگاه خدا ناله نکند . ( 200) بفرعون صدها ملک و مال داد تا جایى که دعوى عزت و جلالت نمود. ( 201) و در همه عمرش حتى سرش درد نگرفت براى اینکه خدا را نخواند. ( 202) خداوند تمام ملک جهان را باو داد و هیچ درد و رنج و اندوه باو نداد . ( 203) بلى درد بهتر از ملک جهان است چرا که او باعث آن مىگردد که خدا را بخوانى . ( 204) بدون درد دعا کردن از افسردگى و برودت است و خواندن حق با درد از دل بردگى و جذب حق است . ( 205) آن زیر لب زمزمهها کردن و بیاد مبدأ بودن. ( 206) و با صداهاى حزین و بىغش دعا کردن که اى خداى یار بىیاران اى فریادرس جز با جذب حق نیست.( 207) حتى ناله سگ در این راه بىجذبه نیست زیرا که هر کس که بخواهد رو بخدا رود اسیر مانعى است که آن مانع جز بجذب حق مرتفع نخواهد شد. ( 208) چون سگ اصحاب کهف که از مردار بودن رها شده و در سر خوان شهنشهان نشست. ( 209) و او در پیش غار تا قیامت عارفانه آب رحمت مىخورد. ( 210) اى بسا آنان که پوست سگ دارند و نامى از آنها در میان نیست ولى در پرده از همان جام به آنان دادهاند.
مولانا می گوید: توجه به حق، نیازمند کششی از جانب اوست. روح و روان انسان نادان از حقیقت این نیایش به دور است، زیرا نادان مجاز به ذکر حق نیست؛ البته چون معرفت ندارد، نمیتواند نیایش کند. بر دهان و قلب انسان نادان، قفلی از هوا و حماقت نهاده شده تا به هنگام اضطرار و گزند به درگاه خدا ناله سر ندهد. این مطلب اشاره دارد به آیه شریفه سوره بقره که:«خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ»: خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده؛ و بر چشمهایشان پردهاى افکنده شده؛ و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست.[6] همچنین مولانا براین باور است که: شکوه و قدرت فرعون نیز قهر الهی است، چون اشتغال به دنیا، او را از توجه به حق بازداشت. او در سراسر زندگی به هیچ گرفتاری و یا درد سری مبتلا نشد تا مبادا به درگاه الهی ناله سردهد.
چکیده مطلب این که: هر انسانی بر حسب استعداد و اندازه کمال خود در پى چیزى است. بعضى دنیا را خواهاناند و در پى به دست آوردن آن تلاش می کنند، و بعضى دیگر خدا را می جویند و شب و روز به یاد حضرت دوست ونام او بر زبان دارند. دل هر دسته را دلبرى برده و آنان را اسیر خود کرده. آن سالک را که سعادت یار باشد پى مردان خدا گیرد و مجاهدت ورزد و از دنیا کمترین تأثیر نپذیرد. حق تعالى داستان سگى را که همراه مؤمنان رفت، در قرآن کریم آورد و روز و شب مسلمانان در قرآن آن سگ را یاد کنند. پس سالکى که در پى اولیاى حق رود به چه مقامى خواهد رسید؟
[1] - (فرهنگ مصطلحات عرفاء، ص 180)
[2] - (سوره اعراف،آیه 55)
[3] - (تذکرة الأولیاء، ص 427)
[4] - (کشف الاسرار، ج 5، ص 671)
[5] - (سوره کهف،آیه 18)
[6] - سوره بقره، آیه 7
( 189)آن یکی الله میگفتی شبی |
|
تا که شیرین میشد از ذکرش لبی |
( 190)گفت شیطان آخر ای بسیارگو |
|
این همه الله را لبیک کو |
( 191)مینیاید یک جواب از پیش تخت |
|
چند الله میزنی با روی سخت |
( 192)او شکسته دل شد و بنهاد سر |
|
دید در خواب او خضر را در خضر |
( 193)گفت هین از ذکر چون وا ماندهای |
|
چون پشیمانی از آن کشخواندهای |
( 194)گفت لبیکم نمیآید جواب |
|
زان همیترسم که باشم رد باب |
( 195)گفت آن الله تو لبیک ماست |
|
و آن نیاز و درد و سوزت پیکماست |
( 196)حیلهها و چارهجوییهای تو |
|
جذب ما بود و گشاد این پای تو |
( 197)ترس و عشق تو کمند لطف ماست |
|
زیر هر یا رب تو لبیکهاست |
پیش تخت: کنایه از درگاه حضرت ربّ العِزَّه.
روى سخت: یعنی با سماجت و پررویی.
خضر: همان معلم حضرت موسی× و ساقی آب حیات است
خُضَر: جمع خضرة: یعنی سبزه، سبزهزار.
از آن کش خواندهای: یعنی ازآنرو که خدا را خواندهای.
رَدّ باب: رانده از در، مردود درگاه حق.حضور دل و روى آوردن به درگاه حق نشانه قبول است و دعا و نیاز نشانه اجابت.
هست لبّیکى که نتوانى شنید لیک سر تا پاى بتوانى چشید
1191/ د / 2
لبیک ما: یعنی لبیک خدا.
جذب ما بود: اشاره به این معناست که تا کششی از جانب حق نباشد، کوشش بنده به وصال نمیانجامد.
( 189) شبى یک نفر نام اللَّه بر زبان مىآورد تا از ذکر این نام مبارک لبش شیرین گردد . ( 190) شیطان باو گفت اى سخت رو خاموش باش چقدر اللَّه مىگویى اى پر حرف این همه اللَّه گفتى کو یک لبیک که در جواب گفته شود . ( 191) چقدر پر روئى کرده اللَّه مىگویى در صورتى که یک جواب از طرف او نمىآید . ( 192) او دل شکسته شده بخواب رفت در خواب در حالت بسط و انبساط حضرت خضر را دید . ( 193) که باو مىگوید هان چرا از ذکر مانده و از آن چه خواندهاى پشیمانى؟ ( 194) گفت در جوابم لبیک نمىآید و مىترسم که از درگاه خدا مردود شده باشم . ( 195) حضرت خضر گفت که خدا بمن امر فرمود که برو باو بگو همان اللَّه گفتن تو لبیک ما است و آن نیاز و سوز دلى که تو دارى از طرف ما آمده و فرستاده ما است (- مگر نه این است که من تو را بکار واداشته و مشغول ذکرت کردهام؟ ( 196) حیلهها و چاره جوییهاى تو همان جذب ما بود و همان کشش ما بود که پاى تو را گشوده بطرف ما رهسپار نموده . ( 197) لطف ما است که بصورت ترس و عشق در دل تو جلوه گر شده و در یا رب گفتن تو لبیکها وجود دارد .
میبدى (ذیل آیه 54، سوره اعراف) از پیر هرات چنین آورده است: «پروردگار گوید دوست دارم که بنده بنالد و در من زارد. «أنینُ المذنِبِینَ أحَبُّ إِلَیَّ مِن زَجَلِ المُسَبِحِینَ.» [1] قرآن کریم بارها از بندگان خواسته است، به درگاه حق دعا کنند و فرموده است مرا بخوانید تا از شما بپذیرم. آن را که صدق و اخلاصى باشد، خدایش پاسخ دهد، و آن را که چنین نباشد، دل وى تاریک شود و بود که در این حال حق تعالى بر نعمت او بیفزاید که فرمود: وَ لا یَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ: آنان که کافر شدند مپندارند مهلتى که بدانها مىدهیم بر ایشان نیک است. آنان را مهلت مىدهیم تا بر گناهان بیفزایند و برایشان عذابى خوار کننده است.[2]
مولانا در جایی دیگر از مثنوی میگوید: اینکه پروردگار راه دعا را بر ما میگشاید، جواب او به دعای ماست؛ دراینجا این مضمون را روشنتر و بازتر بیان میکند. خضر چون مرد واصل به حق است، از جانب حق پاسخ میدهد. تا کششی از جانب حق نباشد، کوشش بنده به وصال نمیانجامد. نکته ظریفتر آن که، اگر کشش الهی و جذبه حق نباشد، حال دعایی وجود ندارد. مولانا میگوید: ترس از خدا و عشق به خدا، هر دو کششی از جانب حق هستند و خدا به دعا و زاری مرد حق همواره پاسخ میدهد. «یا ربی زو شصت لبیک از خدا».
( 180)گفت ای موسی ز من میجو پناه |
|
با دهانی که نکردی تو گناه |
( 181)گفت موسی من ندارم آن دهان |
|
گفت ما را از دهان غیر خوان |
( 182)از دهان غیر کی کردی گناه |
|
از دهان غیر بر خوان کای اله |
( 183)آنچنان کن که دهانها مر تو را |
|
در شب و در روزها آرد دعا |
( 184)از دهانی که نکردستی گناه |
|
و آن دهان غیر باشد عذر خواه |
( 185)یا دهان خویشتن را پاک کن |
|
روح خود را چابک و چالاک کن |
( 186)ذکر حق پاک است چون پاکی رسید |
|
رخت بر بندد برون آید پلید |
( 187)میگریزد ضدها از ضدها |
|
شب گریزد چون بر افروزد ضیا |
( 188)چون در آید نام پاک اندر دهان |
|
نه پلیدی ماند و نه اندهان |
امر حق تعالى: مرحوم فروزانفر از تفسیر امام فخر رازى آوردهاند: «قال عَلَیهِ السَّلامُ اُدعُوا اللَّهَ بألسِنَة ما عَصَیتُمُوهُ بِها. قالُوا یا رَسُولَ اللَّه وَ مَن لَنا بِتلکَ الاَلسِنَةِ قالَ یَدعُو بَعضُکم لِبَعْضٍ لِأَنَّکَ ما عَصَیتَ بِلِسانِه وَ هُوَ ما عَصَى بلِسانِک.»[1] واثلة بن أسقع از رسول (ص) آرد: «چهار دعاست که رد نمىشود... دعاى مسلمانى براى برادر مسلمان خود که غایب است.»[2]
رخت بر بستن: در حدیث است که «ابو عثمان با سلمان بود در زیر درختى. سلمان شاخهاى خشک را گرفت و تکان داد تا همه برگهاى آن بریخت. پس گفت نپرسى چرا چنین کردم. گفتم چرا کردى؟ گفت مسلمان چون وضو گیرد چنان که باید، و نمازهاى پنجگانه بخواند گناهان او ریخته شود چنان که برگهاى این شاخه.» (کشف الاسرار، ج 4، ص 453- 454)
شب گریزد:
خلوت دل نیست جاى صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته در آید
(حافظ)
( 180) براى دعا خواستن از اخوان الصفا بود که وقت حاجت خواستن حضرت موسى از خدا خداوند فرمود که اى کلیم از من با دهانى حاجت بطلب و پناه بجوى که با آن دهان گناه نکرده باشى. ( 181) موسى عرض کرد بار الها من آن دهان را ندارم فرمود ما را از دهان غیر دهان خود بخوان. ( 182) تو از دهان دیگرى گناه نکردهاى از دهان دیگرى بخوان که اى اله. ( 183) کارى بکن که دهانهاى خلق شب و روز براى تو دعا کنند. ( 184) آن دهنى که با آن گناه نکردهاى دهان کس دیگر است و آن عذر خواه تو است. ( 185) یا روح خود را چابک و چالاک نموده دهان خود را پاک کن . ( 186) یاد حق پاک است وقتى آن پاکى برسد پلیدى بیرون مىرود و دور مىشود . ( 187) آرى ضدها از ضدها مىگریزند چنان که چون صبح مىرسد شب مىگریزد . ( 188) وقتى نام پاک خداوند بدهان آمد نه پلیدى مىماند و نه آن دهان دهان سابق است .
روایتی که در این ابیات آمده و در مآخذ به موسی(ع) منسوب نیست. مشابه این مضمون را امام فخر رازی از زبان پیامبر(ص) در تفسیر خود آورده است که ایشان فرمودند: خدا را به زبانی یاد کنید که با آن گناه نکرده باشید. یاران میگویند: ما چنین زبانی نداریم. حضرت میفرماید: بعضی از شما برای دیگری دعا کند، زیرا تو با زبان او که گناه نکردی و او هم به زبان تو گناه نکرده است». در سیر الیالله چابکی و چالاکی روح وپاک کردن دهان از سخن زشت و ناحق اهمیّت بسزایی دارد. مولانا میگوید: وقتی ذکر حق بر زبان باشد، جایی برای سخن ناپاک نمیماند.
( 172)آن بِلال صِدق در بانگ نماز |
|
حی را هی همیخواند از نیاز |
( 173)تا بگفتند ای پیمبر راست نیست |
|
این خطا اکنون که آغاز بناست |
( 174)ای نبی و ای رسول کردگار |
|
یک مؤذن کاو بود افصح بیار |
( 175)عیب باشد اول دین و صلاح |
|
لحن خواندن لفظ حی عل فلاح |
( 176)خشم پیغمبر بجوشید و بگفت |
|
یک دو رمزی از عنایات نهفت |
( 177)کای خسان نزد خدا هی بلال |
|
بهتر از صد حی و خی و قیل و قال |
( 178)وا مشورانید تا من رازتان |
|
وا نگویم آخر و آغازتان |
( 179)گر نداری تو دم خوش در دعا |
|
رو دعا میخواه ز اخوان صفا |
آن بلال صدق: بِلال بن رباح از صحابههاى سابق در اسلام است، کنیه او ابو عبد اللّه و نام مادرش حمامه بود. از مشرکان مکه آسیب بسیار دید. روز فتح مکه پیمبر (ص) او را فرمود تا اذان گوید. بلال به سال بیستم از هجرت به بیمارى طاعون در دمشق در گذشت.
صدق: مىتوان مصدر مبنى از براى فاعل گرفت، در این صورت صفت «بلال» است و مىتوان قید (در بانگ نماز) گرفت. (صادقانه اذان مىگفت).
افصح: (صفت تفصیلى از فصاحت) گشاده زبانتر که حرف را درست از مخرج ادا کند.
عنایات نهفت: توجه پروردگار به سالک و حفظ او از لغزش است.
حىّ و خىّ: کنایه از پاى بند بودن به درستى لفظ و توجه نداشتن به معنى و حقیقت.
واشورانیدن: بر انگیختن، گفت و گو کردن، یعنی مرا عصبی نکنید.
اخوان صفا: یعنی برادران اهل معنا و مردان باایمان.
( 172) بلال حبشى که از روى نیاز اذان نماز مىگفت کلمه حى را هى خواند. ( 173) بعضى از اصحاب عرض کردند یا رسول اللَّه اکنون که اول اسلام است این غلط خواندن بلال خوب نیست. ( 174) خوب است یا رسول اللَّه یک مؤذن فصیحترى معین فرمایید. ( 175) در اول دین و نماز عیب است که حى على الفلاح را هى على الفلاح بخوانند. ( 176) حضرت غضبناک شده چند رمزى از عنایات نهانى را بیان فرمود. ( 177) که اى مردم پست هى بلال نزد خداوند بهتر از حى حى و قال و قیل دیگران است. ( 178) کارى نکنید که من رازهاى درونتان را گفته و از آغاز و انجامتان خبر دهم. ( 179) اگر در دعا نفس خوبى ندارى برو از برادران صفا دعا بخواه.
مولانا می گوید: خطای محبان بهتر از صواب بیگانگان نزد محبوب است. آوردهاند که بلال، نخستین مؤذن عالم اسلام، به علت لکنتی که داشت، نمیتوانست حی را در عبارت «حی علی الصلوة و حیعلی الفلاح» بهخوبی ادا کند. ازاینرو، مورد طعن برخی از ظاهربینان قرار گرفت. حضرت پیامبر(ص) از این طعن، ناخرسند شد و فرمود که غلطخواندن بلال، بهتر است از صدنوع فصاحت و درست خواندن دیگران. البته به شکل دیگری هم این حدیث نقل شده است. در آن حدیث آمده است که: «سین بلال عندالله شین».[1] مولانا به این معنا میپردازد که مردان عارف، اگر کاری کنند که در ظاهر خطا باشد، بهتر از کار نیکی است که از نااهل سربزند. «زلت او به زطاعت، نزد حق».
[1]- مرحوم فروزانفر این حدیث را در (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 88) آورده و بر موضوع بودن آن تصریح مىکند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |