برای نمازگزار، محبّت فرشتگان و هدایت و ایمان و نور معرفت است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(31)
پنج شنبه 94 دی 3 , ساعت 10:13 صبح  

احتیاط و دور اندیشی در گزینش دوست

 ( 263)گفت: حق است این، ولی ای سیبویه

 

اِتّقِ شَرَّ مَن اَحسنتَ الیه

( 264)دوستی تخم دم آخر بود

 

ترسم از وحشت که آن فاسد شود

( 265)صحبتی باشد چو شمشیر قطوع

 

همچو دی در بوستان و در زروع

( 266)صحبتی باشد چو فصل نوبهار

 

زو عمارت‌ها و دخل بی‌شمار

( 267)حزم آن باشد که ظن بد بری

 

تا گریزی و شوی از بد بری

( 268)حزم سوء‌الظن گفت‌است آن رسول

 

هر قدم را دام می‌دان ای فضول

 سیبویه: لقب نحوى مشهور دانشمند ایرانی و استاد علم نحو عَمرو بن عثمان است. وى از مردم بیضاء فارس بود. به سال 148 متولد و به سال 180 ه ق در گذشت. لیکن در اینجا مطلق مخاطب مقصود است، و نظیر این خطاب‏ها در مثنوى فراوان است،همانند: اى خواجه بو العلا، اى بو الحسن،...

اِتَّقِ مِن شَرِّ مَن أحسَنتَ اِلَیه: این جمله را بعض شارحان از فرموده‏هاى على (ع) دانسته‏اند، لیکن از سیاق عبارات پیداست که به فرموده‏ى امام نمى‏ماند. میدانى آن را مثل سائر ضبط کرده است.

تُخمِ دَمِ آخر: که باید منتظر پایان آن بود. بعض شارحان آن را شهادتین هنگام مرگ گرفته‏اند هر چند بى‏ارتباط نیست، اما ظاهراً مطلق دوستى مقصود است، و از آن رو به «تخم دم آخر» تشبیه شده است، که به ثمر تخمى که در این وقت کاشته شود، اطمینان نباید داشت.

          تخم تا در زمین نماند سه ماه             بر از او کى خورى به خرمن گاه‏

(سنایى، حدیقة الحقیقة، ص 734)

نظیر: جوجه را آخر پاییز مى‏شمارند. (برخى دوستى‏ها به زیان کشد و برخى را پایانى خوش بود. باید پایان را در نظر داشت).

قَطُوع: برنده.

حَزمُ سوءُ الظّن: «الحَزمُ سُوءُ الظّن: دور اندیشى گمان بد بردن است.» بعضى آن را حدیث گرفته‏اند، لیکن گویند از سخنان اکثم بن صیفى است.

 ( 263) خواجه گفت درست است ولى فرموده‏اند «اتق من شر من احسنت إلیه» از شر کسى که باو احسان کرده‏اید حذر کنید. ( 264) دوستى مثل تخم آخر وقت است از آن مى‏ترسم که بعلت بى‏موقع بودن فاسد شده از میان برود. ( 265) بعضى از مصاحبت‏ها مثل شمشیر برنده یا مثل ماه دى است براى بستانها و مزارع‏. ( 266) و بعضى از مصاحبتها هم مثل فصل بهار است که بر اثر آن سبزه‏ها مى‏روید و مزارع معمور مى‏گردد و دخل بى‏شمارى از آن عاید مى‏شود 0( 267) ولى حزم و احتیاط اقتضا مى‏کند که ظن بد برده و از آن بگریزى و ایمن شوى‏ . ( 268) حضرت رسول (ص ع) حزم را سوء ظن نام برده پس هر قدم را باید دامى فرض کرده با حزم قدم بردارى‏ .

در این‌جا مولانا از زبان مرد شهری به فرزند او (سیبویه) می‌گوید: ای پسر دانای من، فرزند عزیزم‌! بپرهیز از شر کسی که به او نیکی کرده‌‌ای. دوستی مانند دانه گیاهی است که دارد آخرین آثار حیات را از دست می‌دهد و اگر آن را بکارند، همیشه حاصل نمی‌دهد. اگر دوستان از یک‌دیگر دور بمانند، دوستی آنها بیشتر فساد می‌پذیرد. دوستی‌هایی نیز وجود دارد که همه چیز را مانند شمشیر تیز می‌برد و نابود می‌کند‌. اگر در هر قدم مراقب دام‌ها و فریب‌ها باشی، به چاه نخواهی افتاد و دوراند‌یشی همین بدبینی است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(30)
پنج شنبه 94 دی 3 , ساعت 10:10 صبح  

گندم نمایان جوفروش(2)

 ( 245)وعده دادی شهری او را دفع حال

 

تا بر آمد بعد وعده هشت سال

( 246)او به‌هر سالی همی‌گفتی که کی

 

عزم خواهی کرد کامد ماه دی

( 247)او بهانه ساختی کامسال‌مان

 

از فلان خطه بیامد میهمان

( 248)سال دیگر گر توانم وا‌رهید

 

از مهمات آن طرف خواهم دوید

( 249)گفت هستند آن عیالم منتظر

 

بهر فرزندان تو ای اهل بر

( 250)باز هر سالی چو لک‌لک آمدی

 

تا مقیم قبهْ شهری شدی

( 251)خواجه هر سالی ز زر و مال خویش

 

خرج او کردی گشادی بال خویش

( 252)آخرین کرّت سه ماه آن پهلوان

 

خوان نهادش بامدادان و شبان

( 253)از خجالت باز گفت او خواجه را

 

چند وعده چند بفریبی مرا

( 254)گفت خواجه جسم و جانم وصل‌جوست

 

لیک هر تحویل اندر حکم هوست

( 255)آدمی چون کشتی است و بادبان

 

تا کی آرد باد را آن بادران

( 256)باز سوگندان بدادش کای کریم

 

گیر فرزندان بیا بنگر نعیم

( 257)دست او بگرفت سه کرتبه عهد

 

کالله الله زو بیا بنمای جهد

( 258)بعد ده سال و بهر سالی چنین

 

لابه‌ها و وعده‌های شکرین

( 259)کودکان خواجه گفتند ای پدر

 

ماه و ابر و سایه هم دارد سفر

( 260)حق‌ها بر وی تو ثابت کرده‌ای

 

رنج‌ها در کار او بس برده‌ای

( 261)او همی‌خواهد که بعضی حق آن

 

وا گزارد چون شوی تو میهمان

( 262)بس وصیت کرد ما را او نهان

 

که کشیدش سوی ده لابه‌کنان

 دفع حال: یعنی برای آن‌که به طور موقتی او را از سر بازکند، واپس انداختن.

آمد ماه دی: یعنی موقع مسافرت شد.

گر توانم وارهید از مهمات: یعنی اگر کارهای مهم فرصتی باقی گذارد.

اهل بِرّ: نیکو کار.

چو لک لک آمدی: یعنی سر سال آمدی، درست مانند بازگشت فصلی پرندگان.

بال گشودن: «بال» در عربى به معنى خاطر است و «بال گشودن» خاطر آسوده کردن از اینکه مهمان را رعایت کرده است. یعنی دست باز کردن و تعبیری از سخاوت و بخشندگی است .

کرّت: یعنی نوبت؛ دفعه.

آن پهلوان: مرد شهری گشودن.

تحویل: جا به جا شدن.

هر تحویل اندر حکم هوست: یعنی هر حرکت یا انتقالی، به مشیت حق بستگی دارد.

باد: فراهم آمدن وسیله و امکان هر‌کار است که به ارادهْ حق صورت می‏گیرد.

زو: مخفف زود.

واگزاردن: ادا کردن.

( 245) خواجه شهرى وعده مى‏داد و بدفع الوقت مى‏گذرانید تا هشت سال بدین ترتیب گذشت‏. ( 246) همه ساله دهاتى مى‏گفت پس کى خواهى آمد زمستان رسید و نیامدى‏. ( 247) خواجه شهرى بهانه مى‏آورد که امسال از فلان جا مهمان رسید و نتوانستم بیایم‏. ( 248) سال دیگر اگر گرفتاریها رفع شد خواهم آمد. ( 249) دهاتى گفت اهل و عیال من منتظر دیدن فرزندان تواند. ( 250) بهر حال روستایى همه ساله چون لک‏لک مى‏آمد و در خانه شهرى لانه مى‏نمود. ( 251) و شهرى همه ساله از زر و مال خود براى او خرج مى‏کرد. ( 252) تا در آخرین مرتبه سه ماه روستایى را پذیرایى کرد و روز و شب او را مهمان نمود. ( 253) روستایى خجل شده گفت چقدر بمن وعده داده و مرا فریب مى‏دهى؟. ( 254) شهرى گفت جسم و جان من وصال مى‏جوید و همواره مایلم که از شما دیدن کنم ولى هر تحویل و تحولى در دست خداوند است‏. ( 255) آدمى مثل کشتى است که با بادبان است تا آن که وزش باد در دست او است چه وقت باد را مأمور حرکت آن نماید. ( 256) باز روستایى او را سوگند داد که با فرزندان خود بیا و ببین چه نعمتهایى در ده ماهست‏. ( 257) و دست او را گرفته عهد بست که کوشش نما و زودتر بیا. ( 258) تا ده سال بهمین منوال بود که خواجه شهرى وعده مى‏داد و روستایى التماس مى‏کرد که خواجه بخانه او برود. ( 259) تا بالاخره بچه‏هاى خواجه گفتند پدر جان ماه و ابر و سایه هم مسافرت مى‏کنند. ( 260) تو بر گردن روستایى زیاد حق دارى و در انجام کارهایش رنجها برده‏اى‏. ( 261) او مى‏خواهد قسمتى از حقوقى که بر او دارى با مهمانى کردن از تو ادا نماید. ( 262) او بما پنهانى سفارش کرد که پدرتان را با التماس بطرف ده ما بکشید.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(29)
پنج شنبه 94 دی 3 , ساعت 10:8 صبح  

فریفتن روستایى شهرى را و به دعوت خواندن به لابه و الحاح بسیار

گندم نمایان جوفروش

( 236)ای برادر بود اندر ما مضی

 

شهری‌ای با روستایی آشنا

( 237)روستایی چون سوی شهر آمدی

 

خرگه اندر کوی آن شهری زدی

( 238)دو مه و سه ماه مهمانش بدی

 

بر دکان او و بر خوانش بدی

( 239)هر حوایج را که بودش آن زمان

 

راست کردی مرد شهری رایگان

( 240)رو به شهری کرد و گفت ایخواجه تو

 

هیچ می‌نایی سوی ده فرجه‌جو

( 241)الله الله جمله فرزندان بیار

 

کین زمان گلشن است و نوبهار

( 242)یا به تابستان بیا وقت ثمر

 

تا ببندم خدمتت را من کمر

( 243)خیل و فرزندان و قومت را بیار

 

در ده ما باش سه ماه و چهار

( 244)که بهاران خطهْ ده خوش بود

 

کشت‌زار و لالهْ دلکش بود

 داستانی که با این عنوان شروع می شود، پیش از مثنوی درکتاب البخلاء جاحظ آمده است ، آن چه جاحظ در کتاب خود آورده ، چنین است:

و از شگفتى‏هاى مردم مرو این است که مردى از آن شهر پىِ تجارت و حج پیوسته به عراق مى‏شد و عراقى او را گرامى مى‏داشت، و او مى‏گفت چه مى‏شد که به مرو مى‏آمدى تا جزاى نیکى تو دهم. زمانى رسید که عراقى را به مرو حاجتى افتاد و همه دل خوشى او این بود که مروزى وى را از رنج سفر و وحشتِ غربت مى‏رهاند. چون با لباس سفر نزد او شد، او را دید با یاران خود نشسته. دست در گردنش انداخت، اما مروزى در جاى خود آرام نشست چنان که گویى هرگز وى را ندیده است. عراقى پیش خود گفت شاید مرا در این لباس نشناسد. پس عمامه و عرق چین را یک یک برداشت. اما مروزى بدو اعتنایى نکرد، و سرانجام گفت اگر از پوست بیرون بیایى تو را نشناسم.

ما مَضَى: آن چه گذشت، گذشته.

خَرگه: خرگاه (خر: بزرگ گاه: جا، مکان).

خرگه زدن: کنایه از منزل کردن.

حَوایج: جمع حاجت.

راست کردن: آماده ساختن.

فُرجَه جُو: یعنی به قصد تفرج و استراحت، آسایش خواه.

الله الله: در این‌جا یعنی تو را به خدا.

وقت ثمر: فصل میوه.

( 236) در زمانهاى قدیم یک نفر شهرى با یک روستایى آشنا بود. ( 237) روستایى که بشهر مى‏آمد در خانه شهرى منزل مى‏کرد. ( 238) دو سه ماه مهمان او مى‏شد و در این مدت خوراک و منزلگاهش بعهده شهرى بود. ( 239) و هر احتیاجى که داشت مرد شهرى برایگان حاجتش را بر مى‏آورد. ( 240) روزى مرد روستایى رو بشهرى نموده گفت چرا هیچ تو بده ما نمى‏آیى؟ براى تفرج‏. ( 241) ترا بخدا خود و فرزندانت بیایید که الان بهار است و گلها باز شده چمن‏ها سبز و خرم است‏] ( 242) یا اگر بهار نمى‏آیى تابستان وقت میوه بیا که من خدمتى کرده باشم‏. ( 243) همه جمعیتتان از قوم و خویش و فرزندان خود را برداشته بده بیا و سه چهار ماهى در آن جا خوش باش‏. ( 244) در بهار ده ما خطه قشنگى است کشتزارها همگى سبز و خرم و لاله‏زارها دل کش و طرب انگیز است‏.

ترکیب کلی قصهْ روستایی و شهری، دو نمونه از شخصیت‏ها و روحیه‌های گوناگونند که در هر‌جا و هر زمانه‌ای، نظیر دارند. روستایی، دنیاپرست خام و ناآگاهی است که پای‌بند هیچ حق و مسئولیتی نیست و شهری هم اسیر دنیاست، اما نه مانند روستایی، خام و ناآگاه و نه چون او، بی‌شرم و نادرست. درحکایت شهری و روستایی، شهر کنایه از عالم ثروت و آباد الهی و روستا کنایه از دنیای محدود حسی و مادی است. مرد روستایی، تمثیل شیطان و یا شیطان‌صفتانی ناسپاس و نمک‌نشناس است که با وعده‏های دوستانه و سخنان دل‌نشین، انسان‏ها را که از نظر فطرت به عالم روحانی تعلق دارند، به بیغولهْ ویران مادی می‌کشانند و مرد شهری، تمثیل انسانی است که با وسوسهْ یاران و یا قواهای نفسانی که ازمادر نفس او زاده شده‌اند، عالم روحانی و معنا را ترک می‏گوید و راهیِ ویرانه‏ها و هلاکت‌گاه‏های مادی می‏شود. در بخش پایانی، قصهْ روستایی تمثیل کسانی است که ادعای رسیدن به کوی حقیقت را دارند، ولی از معنا تهی هستند و تنها رسوم و آداب عارفان و صوفیان حقیقی را در‌می‌آورند. مولانا در مثنوی، بارها این گندم‌نمایان جوفروش را مورد نقد کرده است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(28)
پنج شنبه 94 دی 3 , ساعت 10:7 صبح  

احتیاط و دوراند‌یشی(2)

  ( 230)حزم آن باشد که چون دعوت کنند

 

تو نگویی مست و خواهان منند

( 231)دعوت ایشان صفیر مرغ دان

 

که کند صیاد در مکمن نهان

( 232)مرغ مرده پیش بنهاده که این

 

می‌کند این بانگ و آواز و حنین

( 233)مرغ پندارد که جنس اوست او

 

جمع آید بر دردشان پوست او

( 234)جز مگر مرغی که حزمش داد حق

 

تا نگردد گیج آن دانه و ملق

( 235)هست بی‌حزمی پشیمانی یقین

 

بشنو این افسانه را در شرح این

 صفیر مرغ: بانگى که شکارچیان همچون آواز مرغ بر آرند تا مرغ را به سوى خود آرند.

مرغی که حزمش داد حق: انسانی است که اسیر خواهش‌های نفسانی و مزایای دنیایی نمی‌شود.

مَلَق: یعنی چاپلوسی.

 ( 230) حزم و احتیاط تو اینست که چون تو را دعوت کنند تو تصور نکنى که خواهان تو بوده و مست محبت تو هستند . ( 231) دعوت آنها مثل صفیر مرغى است که صیاد در کمینگاه پنهان کرده‏ . ( 232) مرغ مرده‏اى در جلو نهاده که این مرغ صدا مى‏کند . ( 233) تا مرغ گمان کند که هم جنس او صدایش مى‏زند و باین خیال مرغان گرد کمینگاه جمع شوند و صیاد گرفته پوست آنها را بکند . ( 234) فقط مرغى سالم مى‏ماند که خداى تعالى باو حزم و هشیارى کرامت فرموده تا بوسیله آن از دانه‏اى که ظاهر آن دوستى است گیج نشده و بدام نیفتد.

برخورد محتاطانه با مزایای دنیا، در راستای تصفیه روح و تزکیه نفس، امری است حیاتی. مولانا این امر را «حزم و دوراند‌یشی» می‌نامد و می‌گوید: دعوت اهل دنیا مثل صدای صیادی است که از پرندگان تقلید می‌کند و خود پنهان می‌شود تا آنها به هوای این صدای آشنا به سوی او بیایند. بدون شک، نداشتن دور‌اند‌یشی و زیرکی پشیمانی به دنبال می‌آورد.

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(27)
پنج شنبه 94 دی 3 , ساعت 10:4 صبح  

احتیاط و دوراند‌یشی

 ( 219)حزم، این باشد که نفریبد تو را

 

چرب و نوش و دام‌های این سرا

( 220)که نه چربش دارد و نه نوش او

 

سحر خواند می‌دمد در گوش او

( 221)که بیا مهمان ما ای روشنی

 

خانه آن تست و تو آن منی

( 222)حزم آن باشد که گویی تخمه‌ام

 

یا سقیمم خسته‌ْ این دخمه‌ام

( 223)یا سرم درد است درد سر ببر

 

یا مرا خواند است آن خالو پسر

( 224)زآن که یک نوشت دهد با نیش‌ها

 

که بکارد در تو نوشش ریش‌ها

( 225)زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد

 

ماهیا او گوشت در شستت دهد

( 226)گر دهد خود کی دهد آن پر حیل

 

جوز پوسیده است گفتار دغل

( 2207)ژغژغ آن عقل و مغزت را برد

 

صد هزاران عقل را یک نشمرد

( 228)یار تو خرجین تست و کیسه‌ات

 

گر تو رامینی مجو جز ویسه‌ات

( 229)ویسه و معشوق تو هم ذات تست

 

وین برونی‌ها همه آفات تست

 حزم: دور اندیشى، احتیاط.

تُخمَه: یعنی دچار سوء‌هاضمه هستم‌. بیماریى که از بسیار خوردن دست دهد.

سقیم: بیمار.

سقیمم: یعنی دردمندم.

دَخمَه: در لغت گورخانه گبران است.

این دخمه: دنیاست که انسان‌ها را چون مردگان در آن برپا نگه داشته‌اند.

درد سر بُردن: کنایه از ترک مزاحمت کردن.

خالو پسر: پسر دایى، کنایه از خویشاوند دعوت کننده.

گوشت در شست دادن: گوشت در قلاب نهادن و به آب افکندن براى گرفتن ماهى. در این بیت کنایه از فریفتن با اندک متاع دنیوى.

جوز: گردو.

ژَغژَغ: (اسم صوت) یعنی صدای شکستن پوست گردو و بادام، آواز به هم خوردن دندان‏ها.

خُرجین: دو توبره که به هم دوزند و از بار پر کنند و بر پشت خر نهند.

خورجین تو: یعنی ذخیره تقوا و معنویت تو.

خرجین و کیسه: استعاره از آن چه سالک از عبادت یا از ذکر یا از ریاضت ذخیره کند.

رامین و ویسه: دو عاشق و معشوق معروف که فخر الدین اسعد گرگانى داستان آن دو را به نظم در آورده است.

          بوى رامین مى‏رسد از جان ویس             بوى یزدان مى‏رسد هم از اویس‏

1828/ د / 4

( 219) حزم و هشیارى آنست که لذایذ و لقمه‏هاى چرب و دانه‏هاى این جهان ترا نتواند فریب دهد . ( 220) اینها نه لقمه چرب و نه شیرینى دارند بلکه سحر خوانده و بگوش مى‏دمند. ( 221) که بیا مهمان ما باش خوش آمدى خانه خانه تو است و تو از ما هستى‏. ( 222) طریقه حزم و احتیاط این است که بگویى من تخمه‏ام و غذا نتوانم خورد و یا بگویى من مریضم و خسته در خانه افتاده‏ام‏. (- بلى حزم اینست که براى رد دعوت او بگویى تخمه‏ام یا بهر عذرى که ممکن باشد متعذر شوى‏. ( 223) بگویى سرم درد مى‏کند درد سرم مده یا مهمانم و نمى‏توانم بیایم‏. ( 224) براى اینکه یک نوش بتو خواهد داد با چندین نیش که نیشش زخمها در تو پدید مى‏آورد. ( 225) اگر پنجاه یا شصت درم زر بتو بدهد چون گوشتى است که در دام ماهى بگذارند تا او را بشست آورند و صید نمایند. ( 226) آن حیله‏گر بکسى چیزى نمى‏دهد بر فرض اینکه بدهد جوز پوسیده و سخنان فریبنده است‏. ( 227) صداى چغ‏چغ گردوها و سخنان ناراست عقل و مغزت را مى‏برد و صد هزار عقل را یکى بحساب نمى‏آورد. ( 228) یار تو با تو است و چون خورجین و کیسه سفرت همراه تو است اگر تو رامینى جز ویسه خود مجوى اگر مجنونى جز لیلى خویش مخواه‏. ( 229) ویسه تو لیلى تو و بالاخره معشوق تو همانا ذات تو است و اینهائى که در بیرون هستند همه آفت جان تواند .

روشن است که منظور از «این سرا» دنیاست و سخن در این است که مزایای این جهان مانند غذاهای چرب و شیرینی است که ما را به سوی خود می‌کشد. مولانا می‌گوید: برای گریز از مهمانی دنیا بهانه‌ای بیاور. شیرینی دنیا در تو زخم (ر‌یش و دمل) پدید می‌آورد. منافع دنیایی و حتّی سکّه‌های زر را رد کن، زیرا زر آن هم مثل گوشتی است که ماهی‌گیر در قلاب خود می‌گذارد. دنیا دغل است و وعده‌های آن مانند گردویی است که مغزش پوسیده باشد. سالک وانسان هشیار باید جانب حزم را نگاه دارد. چنان که از امام صادق (ع) نقل شده است: «الوُقُوفُ عِند الشُّبهَةِ خَیرٌ مِن الاِقتِحامِ فی الهَلَکَةِ: در ایستادن هنگام شبهت بهتر است از در افتادن به هلاکت.»[1] ونیزامیر مؤمنان (ع) فرماید: «لا وَرَعَ کَالوُقُوفِ عِندَ الشُّبهَةِ: هیچ پارسایى چون باز ایستادن هنگام ندانستن نیست.» [2]و اگر توقف نکند به رنج افتد چنان که روستایى در داستان آینده.

در ادامه مولانا به قصه معروف «ویس و رامین» اشاره می‌کند و می‌گوید: معشوق تو (ذات تو)، جنبه معنوی و حقیقی وجود توست؛ در جست‌وجوی حقیقت خود باش و بدان که آن «همه آفات توست» و مانع وصال حق است.



[1] - (بحار الانوار، ج 2، ص 259)

[2] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 113)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 473 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402099 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]